باید روزنامهها را به میان دو دست مردم بازگردانیم
مساله این نیست که چرا در روزنامهها فقط آه و ناله بیسود میکنیم، مساله این است که چرا ما خبرنگاران خطر نمیکنیم. اگر نوشتیم معتادان کانالخواب شدهاند، با دوتا کارشناس هم صحبت کردیم و دادیم به چاپ، یعنی مشکلی را نوشته و به امان خدا رها کردهایم. ماهیت و خاصیت روزنامهنگاری این نیست؛ آه و ناله نیست. باید کفه دیگر ترازو را هم پرکنیم. کفه دیگر این ترازو یعنی ایجاد تحرک و منطق در مدیران
دیده بان ایران: فرامرز سید آقایی ( روزنامه نگار ) : همان روزی که علیرضاعصار(خواننده پاپ) آهنگ "خیابانخوابها" با شعر معروف خلیلجوادی(شاعر معاصر) را در سال 82 یا 83 خواند، سوژه "بیخانمانها" و "خیابانخوابها" سوخت و تمام شد. پس از آن باید عمل جای سوژه را می گرفت که تا حدودی گرفت(با تاسیس ناقص الخلقه گرمخانهها) چون هنوز روح روزنامهنگاریِ بیپروا و مسئولانه بر روزنامهها حاکم بود. هر سوژهای وقتی توسط روزنامهنگار یا هنرمند یا دلسوز دیگری کشف می شود، اگر منشا عمل و رفتاری در مدیران و جامعه نشود، مدتی بعد به تاریخ می پیوندد، از گردونه خارج می شود و تکرار آن جز هزینه روانی تاثیر دیگری نخواهد گذاشت. سوژهها حالا برای ما نویسندگان به منزله کشف تازه، امید و کورسوی نوری تازه به امید زنده ماندن قلممان است و بس نه تولید تصمیمی و حرکتی که عملی درپی آن باشد. وقتی سوژه نوشته شد و سوخت، هرچقدر بنالیم و بتازیم و بنویسیم و شلوغش کنیم فایده ندارد چون از این پس فقط دل مخاطبان را میسوزانیم، آنها نچنچ میگویند و در مقابل، مدیران واکسینه میشوند و کاری نمیکنند جز: "نوشتند که نوشتند؛ خب که چه؟ خودشان خسته میشوند و رها میکنند".
هرچقدر سوژه داغتر و حساستر باشد، تنها اثرش این است که برای متفکران و نخبههای امنیتی و انتظامی ماموریت جدید درست کند: "جمعش کنید این بساط را. گورخوابان؟ نفر بفرستید جمعشان کنند. چه میدانم کجا. فقط از تو گورها درشان بیاورید که سوژه این فلان فلان شدههای خبرنگار نشوند". منظورم چیست از این چند سطر؟
هرچندگاه یکبار، در روزنامهها گزارشهایی درباره خوابندگان در مکانهای عجیب و غریب منتشر می شود. خیابانخوابان، توالتخوابان، باغخوابان، املاکِ بیصاحبخوابان، لولهخوابان، گورخوابان و حالا گزارش داغ و پرسوزوگداز همکاری دیگر درباره کانالخوابانِ بزرگراه بینام. فردا هم "یکجایدیگرخوابان" را پیدا میکنیم و گزارش و عکس و چاپ. مدتی آه و ناله و خیلی که حساسیتزا باشد، همان ماموران و همان برخوردها و باز جایدیگرخوابان. انگار در هر زمینهای ما قلمبهدستان و صاحبان رسانه و روزنامه به نوحهخوان مشکلات اجتماعی تبدیل شدهایم و هریک تلاش می کنیم اشک بیشتری از جامعه بگیریم؛ کات، تمام. برو سراغ بدبختی بعدی. با احساس مسئولیت فراوان و خالصانه با اشتیاق فراوانِ انعکاس کاملا رئال رنج مردم، مشغول تهیه گزارشهای داغ میشویم، هر روز از یکدیگر سبقت میگیریم که حرفهایتر و رئالتر و داغتر بدبختیهای مردم را منتشر کنیم و بیشترین تلاش را میکنیم تا از مخاطب گریه و آه و ناله و حسرت بگیریم. همه اینها خوب و حرفهای و مصداق بارز اطلاعرسانی مسئولانه اما آخرش؟ هم سوژه ها می سوزند، هم مخاطبان. بعدش هیچ اتفاقی نمیافتد جز جمعکردن "خیابانخوابها" و آواره کردنشان. کانالخوابان بزرگراه بینام فردا از یک جای دیگر سردر میآورند و باز دیگرانی هستند که بیایند مثل آشغال جمعشان کنند و دور بریزند. شبها زنان بیوه و فقیر تهمیوه را از میوهفروشیها جمع میکنند برای فرزندانشان، آشغالگوشت از قصابی میگیرند، می خورند و ما گزارشش را مینویسیم، مخاطبانمان شعله میکشند و میسوزند و باز همان. ما تنها داریم یک کفه ترازو را پر می کنیم و این کفه تا جایی که جا دارد پایین رفته و پایینتر از این نمیرود. دوستان همکار! کفه دیگر ترازو خالی مانده است. گزارشها از سطح تهیه می شود و به عمق نمیرود. اگر دانش و تجربه این کارها را نداشتم محال بود قلم بردارم و چنین یادداشتی را بنویسم و ادعا کنم این نوع رونامهنگاری دردی از ملت دوا نمیکند؛ گرچه ناچارم این موارد را سربسته بنویسم که به کسی برنخورد. مسئولیت خبرنگاری تنها انعکاس کور و یکطرفه درد مردم نیست بلکه وادار کردن صاحبان امضا به کار و اصلاح، مسئولیت اصلی ما است.
مساله این نیست که چرا در روزنامهها فقط آه و ناله بیسود میکنیم، مساله این است که چرا ما خبرنگاران خطر نمیکنیم. اگر نوشتیم معتادان کانالخواب شدهاند، با دوتا کارشناس هم صحبت کردیم و دادیم به چاپ، یعنی مشکلی را نوشته و به امان خدا رها کردهایم. ماهیت و خاصیت روزنامهنگاری این نیست؛ آه و ناله نیست. باید کفه دیگر ترازو را هم پرکنیم. کفه دیگر این ترازو یعنی ایجاد تحرک و منطق در مدیران. مدیران ارشد دولت و نهادها را(فارغ از تعلقات سیاسیمان و تنها با هدف پیشبرد کار مردم) باید به پای مصاحبهها بکشانیم و آنها را(نه به روش مغرضانه و غلطانداز صداوسیمایی) در مقابل پرسشها و انتظارات خود و جامعهمان قرار دهیم. باید به عنوان طلبکار، کارهای مشخصی را از مدیران بخواهیم، عَهد برگردنشان بیندازیم و مسئولانه پیگیری کنیم. سوژه را وقتی نوشتیم و چاپ شد تازه اول کار ما خبرنگاران است اما حالا به آخر کارمان تبدیل شدهاست. باید با مصاحبهها و گزارشهای شگرف نه شگفت، نوشتههای عمیق نه سطحی، با سوالات و مصاحبههای عالمانه نه سطحی و احساسی بار دیگر روزنامهها را به میان دودست مردم بازگردانیم و از صاحبان امضا طلبکار شویم. باور کنیم در همه حال قلم ماجراجوی ما روزنامهنگاران باید پناه مردم باشد و روزنامه نگار از حالت خنثی و روزمرهگذران خارج شود(چه شاغل در روزنامههای دولتی چه شاغل در روزنامههای خصوصی و شاید حزبی). باید برویم به سمت نوشتههای عمیقتر، تحقیقیتر، مسئولانهتر، پیگیرانه و کارآمدتر، حسابشدهتر و غیراحساسی تا به مدیران بفهمانیم: "باشه تو خوب اما نوکر حلقهبهگوش ملتت شو و خرابیها را درست کن".