کد خبر: 49719
A

روایتی خواندنی از یک کلانتری در تهران: جناب سرگرد یکی رو بفرست جنازه باد کرده، همه‌جا بو گرفته!

جواد طوسی در اعتماد نوشت: به سلامتی و میمنت و گوش شیطان کر، ما هم به خیل مالباخته‌ها پیوستیم! جای‌تان خالی، پریشب حین ارسال پیامک برای یک رفیق بی‌کلک از داخل اتومبیل، جوانی فرز و چالاک دستش را مثل قلاب از داخل پنجره نیمه‌باز آورد داخل اتومبیل و گوشی موبایلم را کار گرفت و بعد همچون قرقی در خلاف محل توقف اتومبیلم دوید و تا آمدم به خودم بیایم، سوار ترک موتوسیکلت رفیق شفیق و بامرامش که منتظرش بود، شد و لابد در طول مسیر قهقه‌زنان، همصدا با هم گفتند «خدایا شکرت.»

روایتی خواندنی از یک کلانتری در تهران: جناب سرگرد یکی رو بفرست جنازه باد کرده، همه‌جا بو گرفته!

به گزارش دیده بان ایران؛ جواد طوسی در اعتماد نوشت: به سلامتی و میمنت و گوش شیطان کر، ما هم به خیل مالباخته‌ها پیوستیم! جای‌تان خالی، پریشب حین ارسال پیامک برای یک رفیق بی‌کلک از داخل اتومبیل، جوانی فرز و چالاک دستش را مثل قلاب از داخل پنجره نیمه‌باز آورد داخل اتومبیل و گوشی موبایلم را کار گرفت و بعد همچون قرقی در خلاف محل توقف اتومبیلم دوید و تا آمدم به خودم بیایم، سوار ترک موتوسیکلت رفیق شفیق و بامرامش که منتظرش بود، شد و لابد در طول مسیر قهقه‌زنان، همصدا با هم گفتند «خدایا شکرت.»

با آنکه بعد از قضایای اخیر «پسابرجام» و قمردر‌عقرب شدن اوضاع اقتصادی که منجر به بالا رفتن پرشتاب آمار سرقت و کیف و موبایل‌قاپی شده بود، حواسم را در ترددهای درون‌شهری جمع می‌کردم و شیشه اتومبیلم را بالا می‌کشیدم و شاسی قفل شدن در و پنجره را می‌زدم، ولی این بار ناخودآگاه از دستم در رفت و شیشه را نیمه‌باز گذاشتم تا این‌گونه نقره‌داغ شوم.

وقتی به کلانتری محل رفتم و دلیل مراجعه‌ام به افسرنگهبان را به سرباز وظیفه جلوی در ورودی گفتم، با لبخند ملیحی گفت: «حاجی خدا بده برکت، توی این دو روز بیست و هفت، هشت مورد این جوری داشتیم.»

در شرایطی که داخل محوطه منتظر افسرنگهبان بودم، دیدم در برابر حوادث دیگر آن وقت شب در آن حوزه استحفاظی، مورد من عددی نیست. مرد میانسالی داشت با صدای بلند عشقِ لاتی می‌گفت: «جناب سرگرد قربونت یکی رو بفرست جنازه باد کرده، همه‌جا بو گرفته.»

آخرش که افسرنگهبان آمد، آب پاکی را ریخت و گفت: «باید پلیس ١١٠ را خبر می‌کردی تا بیاد گزارش اولیه تنظیم کنه، یا فردا صبح برو دادسرای محل.»

خودم را دوباره به محل وقوع سرقت رساندم و از آنجا پلیس ١١٠ را خبر کردم و بعد از ٤٥ دقیقه درجه‌دار جوانِ مودبی با موتوسیکلت آمد و گزارش کوتاهی تنظیم کرد و نسخه‌ای از آن را دستم داد تا بروم حالشو ببرم! در طول انتظارم برای آمدن پلیس ١١٠، پیش خودم گفتم محض رضای خدا یک گشت پلیس نباید این منطقه -ظاهرا- پرخلاف را ظرف این مدت سروته می‌کرد تا این برادران فعال و خبره یک‌کم خودشان را جمع کنند و خیلی خوش به حال‌شان نباشد؟

نه به آن موقع که در زمان فرماندهی سردار محمدباقر قالیباف شاهد جلوه‌گری بنزهای شیک و صفرکیلومتر ماموران و افسران گشت نیروی انتظامی در سطح شهر بودیم، نه به حالا که شهر حسابی سوت و کوره! یاد حرف رییس‌ پلیس تهران در یکی از گروه‌های تلگرامی افتادم که خبر داده بود «به خاطر مسائل اقتصادی و اجتماعی جرایمی مانند دزدی و کیف‌قاپی و مانند اینها در پایتخت به شدت افزایش پیدا کرده است.»

جدا از لزوم رفع هرچه سریع‌تر معضلات اقتصادی و بیکاری و... آیا حضور و تردد گشت‌های موتوری و اتومبیل کلانتری‌ها و آگاهی‌ در سطح شهر (به‌ویژه مناطق جرم‌خیز در طول شب) نمی‌تواند در کاهش این‌گونه جرائم نقش موثر داشته باشد؟

یکی از رفقای صمیمی که از قضیه سرقت موبایلم مطلع شده بود با طنازی طی تماس تلفنی گفت تا تو باشی این‌قدر سنگ محروم و مستضعف و حاشیه‌نشین و عدالت اجتماعی را به سینه نزنی، حرفت با عملت نمی‌خونه. اصلا تو را چه به گوشی SAMSUNG Galaxy S & plus؟
خدا قهرش اومده و این جوری حالتو گرفته!»

گوشی را گذاشتم و با حالتی عصبی گفتم «مذهبتو شکر، یک گوشی‌ام به ما ندیدند. حالا خوبه آیفون X دستم نبود.» بعد که کمی آرام شدم تصمیم گرفتم بروم یک گوشی چینی دَرِ پیت بخرم تا توی چشم نباشم!

یکی دیگر از دور و بری‌های قدیمی هم برای آنکه مرا به روش سنتی خودش دلداری دهد، گفت: «قضا و بلا بوده، صدقه بده. همین که یک بلایی سر خودت نیامده خدا را شکر کن.» راستش دیروز که به قصد رفتن به دادسرا برای پیگیری موضوع از خانه بیرون آمدم، آهسته در طول مسیر با خودم زمزمه کردم «همین که با تیزی شهید راه «سامسونگ پلاس» نشدم، باید روزه شکر بجا بیاورم. خلاصه که دم رییس‌جمهور منتخب‌مان این روزها حسابی گرم، از شما چه پنهان چند شبه که مدام خواب «کلید بنفش» می‌بینم!

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر