فرجاللهی، فعال بازنشستگی: به دروغ ادعا میشود که تامین اجتماعی در آستانه ورشکستگی است/ خانه کارگر و تشکلهای کارگری پرچمدار واقعی دفاع از منافع کارگران و بازنشستگان نیستند/ مطالبه مشترک همه بازنشستگان، افزایش دریافتی ماهیانه است
کاظم فرجاللهی، فعال کارگری و بازنشستگی با تاکید بر این که مطالبه مشترک بازنشستگان همه صندوقها در اعتراضات گوناگون، افزایش حقوق دریافتی ماهیانه است، به دیدهبان ایران گفت: به دروغ ادعا میشود که سازمان تأمین اجتماعی در آستانه ورشکستگی است. این سازمان در حال حاضر ۳۵۰۰ هزار میلیارد تومان از دولت طلبکار است، اما مدیری که خود برگزیده دولت است، نمیتواند این طلبکاری را پیگیری کند. / وی افزود: بازنشستگان زمانی به مطالباتشان میرسند که بتوانند تشکلهای واقعی خودشان را داشته باشند. این در حالی است که «خانه کارگر» و تشکلهای کارگری پرچمدار واقعی دفاع از منافع کارگران و بازنشستگان نیستند.
دیدهبان ایران؛ زهرا جعفری - یک حرکت اعتراضی معمولا وقتی به خیابان کشیده میشود که نتواند از مجراهای قانونی جواب بگیرد. در سالهای اخیر نیز بازنشستگان قبل از حضور در خیابان، مراجعات حضوری متعددی داشتهاند و از ابزارهای قانونی موجود استفاده کردهاند، اما چون جوابی دریافت نکردهاند، به خیابان روی آوردهاند.
شواهد عینی حاکی از آن است که از دهه ۹۰، تعداد اعتراضات بازنشستگی در شهرهای مختلف در ایران افزایش یافته است. اعتراضات در سالهای ابتدایی در مراکز استانها بوده اما بعد از گذشت مدتی، به شهرهای کوچک نیز رسیده است. نتایج پژوهشهای صورتگرفته، دلیل اصلی تمام اعتراضات را معیشتی، وضعیت اقتصادی یا اقتصاد سیاسی نابرابری در ایران میداند. همچنین احساس تبعیض و نابرابری، عدم تناسب و افزایش حقوق با تورم و سبد معیشتی، کیفیت درمان و عدم تحقق وضعیتی که مطلوب انگاشته میشود، از جمله دلایل بنیادین اعتراضها و نارضایتی در میان بازنشستگان بوده است.
در این خصوص، خبرنگار دیدهبان ایران، با کاظم فرجاللهی، فعال کارگری و بازنشستگی که خود از بازنشستگان تأمین اجتماعی است، به گفتوگو پرداخته است.
حقوق بازنشستگان از دو جنبه سرکوب میشود
اعتراضات بازنشستگان از دهه ۹۰ به بعد افزایش چشمگیری پیدا کرده است، شما دلیل این امر را چه میدانید؟
حقوق بازنشستگان در دو جنبه سرکوب میشود یا کاهش پیدا میکند؛ اول اینکه تمام مزایای شغلی در زمان بازنشستگی حذف میشود و در حقوق بازنشستگی لحاظ نمیشود، درحالیکه ما میدانیم در سیستم روابط کار ایران، مزد پایه معمولاً پایینتر است و با مزایای جانبی آن را پوشش میدهند که این بهنوعی کلاه گذاشتن است. یعنی مزد واقعی را به حق مسکن، حق اولاد و ... تقسیم میکنند و هر کارفرما میتواند آن را به سلیقه خودش کموزیاد کند یا اصلاً پرداخت نکند. در زمان بازنشستگی فقط حقوق پایه لحاظ میشود، این حقوق را بر اساس ماده ۷۷ از همان ابتدا کم میکنند. یک فرد وقتی بازنشسته میشود حقوق بازنشستگی او بهصورت چشمگیری کاهش پیدا میکند.
جامعهای در آن نرخ تورم بیش از ۲۰ یا ۳۰ درصد است، نرخ کالاها افزایش پیدا میکند و حقوق ثابت است پس قدرت خرید کاهش پیدا میکند؛ بنابراین لازم است در پایان هر سال یا مقاطع کوتاهتر حقوق اسمی (عدد ریالی) کارگران و بازنشستگان افزایش یابد. در یک بنگاه و کار معین، «مزد واقعی» فرد معمولا وقتی افزایش پیدا میکند که سطح دانش یا تخصص او بیشتر شده باشد یا مسئولیتهای بیشتری پذیرفته و در کل کارایی بیشتری یافته باشد؛ بنابراین مزد این فرد براساس ردیف و پایه شغلی او افزایش مییابد. اما آنچه هر سال شورایعالی کار تصویب میکند، افزایش حقوق نیست، بلکه ترمیم قدرت خرید در برابر تورم است که معمولاً براساس سیاستهای اقتصادی موجود از نرخ تورم کمتر تعیین میشود.
اگر میزان افزایش مزد اسمی کارگران را در چند دهه گذشته با نرخ تورم همان سال مقایسه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که بجز چند استثنا همواره از تورم کمتر بوده است. برای بازنشستگان میزان این افزایش از کارگران هم کمتر بوده است. یعنی اگر برای یک فرد شاغل ۲۲ درصد مزد ترمیم میشود برای بازنشسته این میزان به ۱۸ درصد میرسد؛ بنابراین فاصله دریافتی یک کارگر بازنشسته با شاغلی که قبلاً با یکدیگر هم ردیف بودهاند و مزد مساوی دریافت میکردهاند، هر سال بیشتر میشود.
بهطوریکه پس از مثلا ۱۰ سال فاصله حقوق ماهانه فرد بازنشسته با دریافتی همردههای شغلی سابق خود به حد قابل ملاحظه ای کاهش مییابد؛ بدیهی است این امر باعث فشار بر بازنشسته میشود. از طرفی با افزایش سن هزینههای بازنشستگان افزایش مییابد. خانواده بزرگتر میشود، بیماریها بیشتر میشود و ...، اما متناسب با افزایش هزینه خانواده، دریافتی آن خانواده افزایش نمییابد. این فشار به جایی میرسد که از آستانه تحمل بازنشستگان گذر میکند.
اوایل دهه ۹۰، بازنشستگان بهصورت فردی به ادارهها مراجعه میکردند، سپس این مراجعه و اعتراض دستهجمعی شد. این فشار فقط مخصوص بازنشستگان تأمین اجتماعی نبوده، بازنشستگان کشوری و لشکری هم ناراضی بودند و هر کدام بهصورت جداگانه یا گاهی با هم اعتراض میکردند. در میانه دهه ۹۰، بازنشستگان مجبور شدند ابتدا مقابل سازمان برنامهوبودجه و مجلس تجمع کنند و سپس بهصورت مستمر در روزهای معینی از هفته مقابل سازمان تأمین اجتماعی به وضع موجود اعتراض کنند.
حرکات اعتراضی بازنشستگان، بخشی از جنبش کارگری است
آیا میتوان اعتراضات بازنشستگان را یک نوع جنبش اجتماعی دانست؟
به عقیدۀ من، حرکات اعتراضی بازنشستگان بخشی از جنبش کارگریِ موجود است که در کنار سایر جنبشهای اجتماعی قرار میگیرد. از ویژگیهای جنبش اجتماعی، داشتن استمرار حرکت و نوعی هدایت یا رهبری است، اعتراضات بازنشستگان بهرغم گستردگی قابل ملاحظه اما سازمانیافتگی و هدایت و مرکزیت مناسب ندارد. اما همه این اعتراضات معطوف به یک مرکز واحد یعنی سازمان تأمین اجتماعی و دولت میشود.
فکر میکنید اگر همه بازنشستگان در صندوقهای مختلف با یکدیگر هماهنگ شده و اعتراض کنند نتیجه بهتری دارد یا بهصورت جداگانه و هر صندوق برای خود؟
من فکر میکنم هر چند که تأمین حقوق بازنشستگان صندوقهای مختلف توسط سازمانهای متفاوتی انجام میشود، اما اگر یکجا اعتراض کنند بهتر است. حرکتهای اعتراضی بازنشستگان بیش از ۱۰ سال است که در عرصه جامعه دیده میشود، چه بازنشستگان سازمان تأمین اجتماعی و چه بازنشستگان صندوق کشوری و لشکری، بارها در مراجعات حضوری، مکاتبات و دیدار با مقامات، ریز مطالبات خود را گفتهاند.
یک حرکت اعتراضی معمولاً وقتی به خیابان کشیده میشود که نتواند از مجراهای قانونی جواب بگیرد. به بیانی دیگر، بازنشستگان قبل از حضور در خیابان، مراجعات حضوری متعددی داشتهاند و از ابزارهای قانونی موجود استفاده کردهاند، اما چون جوابی دریافت نکردهاند، به خیابان روی آوردهاند. بازنشستگان دادخواهیشان را به خیابان میکشند و به مردم یا مقامات و... میگویند که به ما کمک کنید تا به مطالباتمان برسیم.
هدف اعتراضات جمعیِ خیابانی، جلب یا فراخوان دادخواهی و کمکهای عمومی است. هیچ مقام کنونی یا سابقی نمیتواند بگوید من از مطالبات بازنشستگان آگاه نیستم؛ صدا و اعتراض بازنشستگان سال هاست شنیده و دیده میشود، اما اهمیت داده نمیشود.
مطالبه مشترک همه بازنشستگان، افزایش دریافتی ماهیانه است
مهمترین مطالباتی که بازنشستگان در طول این سالها داشتهاند، چه بوده است؟
مطالبۀ مشترک میان بازنشستگان همۀ صندوقها، افزایش حقوق دریافتی ماهانه است، چراکه حقوقهای فعلی بازنشستگی، هزینههای زندگی را پوشش نمیدهد و خصوصاً با دریافتی شاغلین همرده خود تفاوت بسیار زیادی دارد؛ بنابراین اولین و مهمترین مطالبۀ بازنشستگان، افزایش حقوق برابر با همردیفان شغلی سابق خود است. کسی که ۳۰ سال خدمت و سهم بیمه پرداخت کرده است، انتظار دارد در دوران پیری و از کارافتادگی کرامت و رفاه داشته باشد. بازنشستگان در جامعه ما، وقتی برای درمان به مراکز درمانی مراجعه میکنند به دلایل مختلف مورد بیتوجهی قرار میگیرند، وقتی به ادارات و مقامات مسئول رجوع میکنند، ساعتهای طولانی در انتظار و مورد بیتوجهی و گاه اهانت قرار میگیرند. پس خواسته و مطالبۀ دوم بازنشستگان، داشتن کرامت و منزلت اجتماعی است.
یکی از این منزلتها در عرصۀ بهداشت و درمان است. یک بازنشسته وقتی به مرکز درمانی دولتی مراجعه میکند، با لیست طولانی نوبت مواجهه میشود و بخش خصوصی نیز هزینههای بسیار سنگینی دارد. بیمه تکمیلی برای پوشاندن کمبودهای خدمات بیمهای است و کلاهی است که بر سر بازنشستگان و حتی کارمندان گذاشته شده است. سازمان تأمین اجتماعی مطابق ۵۴ موظف است تمامی خدمات درمانی را تا درمان کامل تأمین کند و اگر این خدمات در محل موجود نیست، بیمار را به بیمارستان و شهری که این خدمات موجود است، اعزام کند.
بازنشستهای که ۳۰ سال بیمه پرداخت کرده است، انتظار دارد درمان رایگان و در دسترس داشته باشد. اما چون تعداد خدمات ارایه شده و مراکز کم است گفتند باید بیمه تکمیلی بپردازید که واژه درست آن «بیمه تحمیلی» است، تا بازنشسته بتواند به مراکز بخش خصوصی رفته و درمان بشود؛ سپس رسید مبالغ پرداختشده را به مراکز مشخص ببرد تا مقداری از هزینهها پس از چند ماه بازگردانده شود؛ بنابراین مطالبۀ بعدی بازنشستگان، داشتن پوشش درمانی و بهداشتی کامل و در دسترس است.
مطالبات اقتصادی وقتی به نتیجه نمیرسد، رفتهرفته به مطالبات سیاسی تبدیل میشوند
به نظر شما چرا شعارهای بازنشستگان که در ابتدا ماهیت اقتصادی و معیشتی داشت کمکم سیاسی شدند؟
بگذارید من مطالبات بازنشستگان را فهرستوار بگویم. مطالبات بازنشستگان تأمین اجتماعی بهطورکلی به دو دستۀ اقتصادی و حقوقی یا سیاسی تقسیم میشوند. مطالبات اقتصادی شامل اجرای کامل و صحیح ماده ۹۶ و پرداخت کامل بدهیهای دولت به صندوق بازنشستگی تأمین اجتماعی است. وقتی مطالبات اقتصادی در یکروند متعارف به نتیجه نمیرسد و به موانع قانونی برخورد میکند، وارد حوزۀ سیاست میشود و شعارها رفتهرفته سیاسی میشوند. روشن است که بازنشستگان جمعیت بسیار بزرگ چند میلیونی هستند با افکار و باورهای مختلف و متنوع سیاسی و اجتماعی؛ ناگزیر ورود این جمعیت به عرصه سیاست در این جا از کانال و با هدف تحقق مطالبات این بخش بزرگ از جامعه صورت میگیرد.
یعنی بازنشستگان در شعارها خواهان اجرای درست و کامل موادی از قانون [ ماده ۹۶] و تغییر و اصلاح یک سری قوانین مانند ماده ۷۷ یا اساسنامه سازمان تأمین اجتماعی هستند. در این مسیر گاه خواهان تغییر یا برکناری یک مدیر یا وزیر میشوند؛ وقتی یک مدیر منصوبشده توسط دولت، منابع تأمین اجتماعی را به تاراج میبرد (که پرونده آن در مجلس نیز وجود دارد) ذینفعان سازمان تأمین اجتماعی یعنی کارگران شاغل و بازنشسته به مسئله دولت ورود پیدا میکنند و میگویند دولت نباید تصدیگر سازمان باشد.
بهطورکلی، در رهگذر تحققنیافتن حقوق اقتصادی و اجتماعی، بازنشستگان به ناچار وارد حوزۀ سیاست میشوند و شعارهای سیاسی میدهند. این شعارها میتواند برکناری وزیر باشد یا به حوزۀ ریاستجمهوری هم ورود کند؛ اما همۀ این شعارها در ساختار و چارچوب قانونی موجود اتفاق میافتد.
سازمان تأمین اجتماعی ۳۵۰۰ هزار میلیارد تومان از دولت طلبکار است
پاسخ دولتها به این مطالبات چه بوده است؟
تا کنون هیچ پاسخ مؤثری ندادهاند. یعنی پاسخی که بخش اصلی و مهم مطالبات را محقق کرده باشد، نبوده است. در اساسنامه سازمان، «شورایعالی تأمین اجتماعی» و «سهجانبهگرایی» وجود داشت (هرچند در خود سهجانبهگرایی اما و اگر بسیار وجود دارد که بحث دیگری است) و دولت میبایست نقش نظارتی داشته باشد؛ اما از سال ۸۸ دولت وقت با تغییر اساسنامه دستاندازی به سازمان تأمین اجتماعی را رسمیت داد و سازمان را از آن خود کرد، بهطوریکه مدیرعامل سازمان تأمین اجتماعی توسط دولت انتخاب میشود. سازمان تأمین اجتماعی که به دروغ ادعا میشود در آستانه ورشکستگی است، در حال حاضر ۳۵۰۰ همت از دولت طلبکار است، مدیری که خود برگزیده دولت است، نمیتواند این طلبکاری را پیگیری کند.
همچنین نگاه دولت به بازنشستگان نگاه بسیار نادرستی است. دولت بازنشستگان را سربار، هزینهبر و دورانداختنی میبیند. حقوق بازنشستگی تورمزا نیست و به بودجه اضافه نمیکند. این دروغ بسیار بزرگی است. میگویند برای افزایش حقوق بازنشستگان بودجه نداریم، حقوق بازنشسته ربطی به بودجه ندارد، بازنشسته ۳۰ سال حق بیمه پرداخت کرده و سازمان بیمهگر ۳۰ سال این پرداختیها را سرمایهگذاری کرده است و حالا باید از سود آن سرمایهگذاریها، حقوق بازنشسته را بدهد؛ بنابراین ربطی به بودجه، افزایش نقدینگی و تورم ندارد.
«خانه کارگر» و تشکلهای کارگری پرچمدار واقعی دفاع از منافع کارگران و بازنشستگان نیستند
به نظر شما، نقش «خانۀ کارگر» یا کانونهای بازنشستگی در پیگیری مطالبات بازنشستگان یا همبستگی آنها چه میتواند باشد؟
«خانه کارگر» یک حزب سیاسی با بیش از چهل سال سابقه است و اساسنامه آن نیز در کمیسیون ماده ۱۰ قانون احزاب تصویب شده است. اما فاقد ویژگیهای یک تشکل مطالباتی کارگری است؛ از زندگی و محیط کار کارگران بر نخواسته است؛ چندین دوره وزارت کار و مقامات آن در اختیار این حزب بوده و دوره های متوالی مسئولان خانه کارگر در مجلس بودهاند، اما وضعیت قوانین و حقوق کارگران به شکل اسفناک امروزی است. به گفتۀ دبیرکل و مسئولان عالی مقام آن، اولویت این خانه مصالح عمومی نظام و دولتها بوده است.
کانونهای بازنشستگان تأمین اجتماعی نیز در واقع خود یکی از مشکلات بازنشستگان هستند. یکی از عرصههای مهم مبارزات بازنشستگان همین کانونها هستند. مستقل از دولت و سازمان تامین اجتماعی نیستند و بهجای دنبالکردن منافع بازنشستگان، چشمشان به دست و دهان و جیب مقامات سازمان تأمین اجتماعی است. این کانونها و خانه کارگر و تشکلهای کارگری رسمی موجود هیچگاه واقعا پرچمدار دفاع از منافع کارگران و بازنشستگان نبوده و نیستند؛ دلیل این ادعا، اول عملکرد چند دههای و دوم مطابق اساسنامهها، دخالت دولتها در تمامی عرصههای فعالیت و انتخابات هیات مدیرههای این تشکلهاست.
طبق قانون کار سه نوع تشکل رسمی کارگری وجود دارد؛ از نظر من هیچکدام واقعا تشکل مطالباتی کارگران نیستند؛ این تشکلها شامل شوراهای اسلامی کار که یک شورای ایدئولوژیک است، انجمنهای صنفی کارگری و نمایندگان کاری هستند. همه اینها خود کانونهای شهر و استانی و عالی دارند. این سه تشکل ظاهراً باید منافع کارگران را نمایندگی کنند؛ اما مستقل از دولت و کارفرمایان نیستند. فصل ۶ قانون کار و آییننامههای اجرایی آن مانع تشکیل و فعالیت تشکلهای مستقل کارگری است؛ دولت (وزارت کار) در تنظیم اساسنامهها، انتخابات و مجامع عمومی دخالت آمرانه میکند. کانونهای بازنشستگی و تشکلهای رسمی نگاهشان به بالا است؛ به کارفرما و ادارات کار و دولت، و مطابق منافع کسانی که در زمان انتخابات از آنها حمایت کردهاند قدم بر میدارند نه براساس مطالبات کارگران و بازنشستگان.
بازنشستگان زمانی به مطالباتشان میرسند که بتوانند تشکلهای واقعی خودشان را داشته باشند
فکر میکنید چه زمانی بازنشستگان به مطالبات خود میرسند؟
بازنشستگان زمانی به مطالباتشان میرسند که در درجۀ اول بتوانند تشکلهای واقعی خودشان را برپا کنند یا کانونهای موجود واقعا پوستاندازی کنند و نمایندگان واقعی و آگاه و توانمند بازنشستگان در هیات مدیرهها قرار بگیرند، البته در تحقق یافتن حالت دوم به دلیل وجود موانع قانونی تردید بسیار زیادی وجود دارد. باید بازنشستگان دارای تشکل های واقعی مستقل و پویایی باشند که انتخابات آنها با سازوکار دموکراتیک برگزار شود و توسط نمایندگان واقعی هدایت شوند. و نکته دیگری که خیلی مهم است، این است که تعداد بیشتری از بازنشستگان نسبت به منافع خود آگاه و حساس شوند و در صحنه عمل حضور داشته باشند.
شرط دوم این است که سازمان تأمین اجتماعی که حالا تحت قیمومیت دولت است اراده تحقق مطالبات بازنشستگان را پیدا کند. همچنین باید نوع نگاه دولت به بازنشستگان تغییر کند و این امر در یک فرایند اجتماعی رخ میدهد.
کانونهای بازنشستگی، توجیهگر نارساییهای سازمان تأمین اجتماعی هستند
در مجموع نگاه شما به اعتراضات بازنشستگاه بخصوص در سالهای اخیر چیست؟
من اعتراضات بازنشستگان را در سه سطح دستهبندی میکنم: ۱) مطالبات و اعتراضاتی که معطوف به سازمان تأمین اجتماعی است، مانند افزایش حقوق، ارایه خدمات درمانی و رفاهی و … .
۲) مطالباتی که مربوط به دولت میشود؛ دولت سازمان تأمین اجتماعی و منابع را که جز اموال بیننسلی کارگران است از آن خودکرده و در آن دخل و تصرف میکند و بهصورت یکجانبه قوانین و آییننامهها را تغییر میدهد؛ در حالی که قانون تامین اجتماعی در واقع یک قرارداد دوجانبه میان بیمهشدگان و سازمان بیمهگر است. بنابراین دستۀ دیگر مطالبات این است که دولت از دستاندازی به سازمان تأمین اجتماعی دست بکشد، استقلال و ماهیت غیر دولتی این سازمان یا بنگاه اقتصادی عمومی را بپذیرد و بدهیاش را به سازمان بپردازد.
۳) عرصه دیگر اعتراضات به کانونهای بازنشستگان است. کانونهای موجود بهجای اینکه مدافع و پرچمدار بازنشستگان باشند، توجیهگر نارساییهای سازمان تأمین اجتماعی هستند. کسانی که در دورههای پیشین در جایگاه هیئتمدیره کانونها بودند بدون مشورت با ذینفعان یعنی بازنشستگان، بهتدریج و بدون طی کردن روندهای مرسوم اساسنامهها را به نفع خود تغییر دادند. برای مثال دیگر هیچ محدودیت زمانی و دورهای برای کاندید انتخابشدن اعضای هیات مدیرهها وجود ندارد. یعنی هم اکنون اشخاصی در هیئتمدیرههای کانونها هستند که ۴ یا ۵ دوره متوالی و نزدیک به ۲۰ سال است که آنجا هستند.
اکثریت (و نه تمامی اعضا هیات مدیره ها) بیش از هرچیز به موقعیت، منافع مالی و پاداشهای خود و گرفتن کمیسیونهای قراردادهای بیمه تکمیلی و… فکر میکنند. به باور من، کانونهای بازنشستگی موجود به صورت کلی نه فقط ناکارآمد که گاه خیانتکار هستند. در زمان انتخابات نیز به دلایل گوناگون، اکثریت قاطع بازنشستگان شرکت نمیکنند، هیات مدیرههای مادامالعمر انتخابات کانونهای بازنشستگی را مهندسی میکنند و در آخر نمایندگان وزارت کارکه باید بر اجرای صحیح انتخابات نظارت داشته باشند، به نفع هیئتمدیرهها دخالت و عمل میکنند.
منبع: دیدهبان ایران