بوربور: آدم های اطراف پزشکیان به دنبال براندازی نظام هستند/ اموال بنیاد پهلوی که تحت عنوان بنیاد علوی مصادره شد بی نهایت است /پول های بنیاد علوی برای "فقر زدایی"در هندوستان هزینه شد/تیمسار امیرکیا فرمانده پارچین را از اعدام نجات دادم
حبیب الله بوربور، دبیر کل جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی به دیده بان ایران گفت: من معاون وزیر آموزشوپرورش دولت خاتمی بودم. با شرکت در جلسات، احساس کردم و دیدم یک اپوزیسیون برای براندازی نظام تشکیل شده است. مثل الان که در دولت آقای پزشکیان چنین اپوزیسیونی درست شده و برخلاف نظر نظام کار میکند. شما اعتقاد دارید که چنین چیزی در دولت پزشکیان به وجود آمده است؟ بله. آقای ظریف و برخی دیگر هستند. عنوان رئیس فراکسیون اصولگرایان خانه احزاب، با آقای پزشکیان، همین یکی، دو ماه پیش جلسه داشتم، گفتم: «آقای پزشکیان! شما تنها کسی هستید که از او دفاع و تأیید شده، شما هستید. آقای خامنهای گفته: «موفقیت شما، موفقیت نظام و شکستت، شکست نظام است.» این تاییدی که برای شما انجام داده برای هیچ کسی انجام نداده است. آقای غضنفری در اینجا (جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی) اعلام کرده که آقای ظریف بهاییزاده است. من به ایشان گفتم: «ما جمعیت هستیم، نمیتوانیم این حرفها را بزنیم. شما این مطلبت را جای دیگر بگو، بعد ما حاضریم بشنویم. ولی مستندی ندارم که این موضوع را بگویم.» ایشان این مطلب را گفته است
![بوربور: آدم های اطراف پزشکیان به دنبال براندازی نظام هستند/ اموال بنیاد پهلوی که تحت عنوان بنیاد علوی مصادره شد بی نهایت است /پول های بنیاد علوی برای "فقر زدایی"در هندوستان هزینه شد/تیمسار امیرکیا فرمانده پارچین را از اعدام نجات دادم](https://cdn.didbaniran.ir/thumbnail/B3Y4nvd9ZMuQ/fUQ4pqCksNO-W7mJ87HQnq6TSFPk9zFFcyvzdIkhy21kx29E9nmhjIv4cNprBo2zKTmMYdp5wb7AleQNFGO5UiPgCHyAF45aoVWSSBSI2Cb94yn-VZfnJKh-Bit09RVwcAv4porXSnWdkAgBZVUnOQeDCxXux8_4YKjw1BfIT-xqjCddkamt-A,,/_MGL0008.jpg)
دیده بان ایران: حبیب الله بوربور دبیرکل جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی با برنامه تاریخ شفاهی دیده بان ایران گفت وگو کرده است. در سوابق حبیب الله بور بور می توان مسئولیت حفاظت از مدرسه رفاه در روزهای ابتدای انقلاب، مسئولیت تاسیسات نظامی پارچین، مسئولیت آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مسئولیت بنیاد علوی را بر عهده داشته است.
متن کامل گفت وگوی دیده بان ایران با حبیب الله بوربور را در ذیل بخوانید:
ما چرا انقلاب کردیم؟
در زمان رژیم شاه نابرابریهایی وجود داشت، ظلمهایی میشد و گروهی محدود از خاندانی که مربوط به آن مجموعه بود، کشور را چپاول میکردند. اقدامات آنها در نهایت موجب ظلم، بیعدالتیها و نابرابریها شد. مردم نیز احساس میکردند در کشور خودشان تصمیمگیر نیستند، بلکه از بیرون برای آنها تصمیم میگیرند.
چرا مردم چنین فکری میکردند؟
برای نمونه، باجناق بنده، آقای احمد منصوری، زندانی بود و پس از 10 یا 11 سال از زندان آزاد شد. آنقدر وحشت ایجاد شده بود که فکر میکردیم که آنقدر شکنجه شده که جاسوس ساواک شده و ما نباید با او صحبت کنیم. در جامعه، ساواک و ظلم چنان پیچیده بود که آدم به نزدیکترین فرد هم اعتماد نداشت. بنابراین، این فشارهای مختلف باعث شد که ما به یک شعوری برسیم، بر پایه این شعور، شعاری بدهیم و بر اساس آن شعار، نظام شکل بگیرد. وقتی جامعه به این شرایط رسید که احساس کرد با هر قانونی که وضع میشود، منافع کشورهای خارجی و بزرگی ابرقدرتی دیگران به رخ آن کشیده میشود و اگر یک اتفاقی برایش بیافتد، نمیتواند از خود دفاع کند و باید در دادگاههای آمریکا به این موضوع رسیدگی شود. البته تنها آمریکا نبود، بلکه انگلیس، فرانسه و تمام ابرقدرت خاص حتی روسیه هم حکمرانی خاص را داشت. در این شرایط جوانان، دانشجویان کشوربه سطوح آمدند. آن زمان ما دانشجو بودیم و احساس میکردیم این یوغ باید از گردن ما برداشته شود تا بتوانیم آزاد باشیم. بر اثر این موضوعات به این نتیجه رسیدیم که ما باید استقلال و آزادی داشته باشیم و نهایتا همه به این باور رسیدند که شعار دهند «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.» پس در مقابل آن اتفاقات، مردم یک جمعبندی رسیدند و این جمعبندی به یک نظام تبدیل شد. مردم، بزرگان و به ویژه بنیانگذار انقلاب اسلامی نیز به این نتیجه رسیدند که اگر ما میگوییم جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر باشد. مردم هم به این رای بالایی دادند.
نا برابری ها بعد از انقلاب از بین نرفته است
سؤالی که برای جوانان مطرح است، آیا این نابرابریها از بین رفته است؟
به نظر ما از بین نرفته است.
چرا؟
برای پاسخ به این پرسش نخست باید بررسی کنیم که چه چیزهایی داریم و چه چیزهایی نداریم. نظر من این است که ما استقلال داریم. از این جهت که در انتخابات خودمان انتخاب میکنیم. فرض کنیم اگر قرار باشد رهبری انتخاب میکنیم، رهبر با خود رأی مردم انتخاب میشود. یعنی مردم به خبرگان رهبری رأی میدهند و این مجلس، رهبر را انتخاب میکند. دیگر این بالاترین انتخاب ما است. مجلس شورای اسلامی، دولت، رئیسجمهور و حتی شوراهای شهر را خودمان انتخاب میکنیم و هیچکسی نمیتواند بگوید که انتخابات فرمایشی است و هر کسی را بخواهند از صندوق در میآورند. امکان ندارد و هر کسی که این حرف را بزند کج فهم است. توجه کنید در زمانی که آقای تاجزاده مسئول ستاد انتخابات بود، از دل انتخابات، آقای احمدینژاد بیرون آمد و زمانی که آقای مرتضوی، رئیس ستاد انتخاباتی احمدینژاد بود، از انتخابات آقای روحانی درآمد. نه به مرام و مسلک تاجزاده میخورد که احمدی نژاد انتخاب شود. نه مسلک آقای مرتضوی که آقای روحانی از صندوق بیرون بیاید. سیستم طوری طراحی شده است که همانی که مردم بخواهند انتخاب شود. بنابراین ما آزادی داریم تا هر کسی را بخواهیم انتخاب کنیم. اما در گذشته شاه ، آزادی نداشت که خودش برای مملکت تصمیم بگیرد. بهعنوان مثال، وقتی چرچیل و آن سران به تهران میآمدند و حتی جلسه میگذاشتند و شاه را دعوت نمیکردند. بنابراین در جلسهای که 3 کشور در اینجا (ایران) داشتند شاه هم حضور نداشت. پس ما آزادی و استقلال داریم.
اساتید دانشگاه دانشجویان را تشویق میکنند روبروی نظام بایستند
واقعا در کشور آزادی داریم؟
آزادی در کشور اینطور است که استاد دانشگاه بهجای اینکه درس بدهد، دانشجوی را توجیه و ترغیب میکند به اینکه در مقابل نظام بایستد. کجای دنیا اینطوری اتفاق میافتد؟
-
در دانشگاه کشور ما این اتفاق میافتد؟
در تمام دانشگاههای کشور استادی که لغزشهای سیاسی و ارتباطات خارجی دارد و برانداز است، متأسفانه حذف نمیشود و این استاد، دانشجویان را برای ایستادن جلوی نظام تشویق میکند. هیچ جای دنیا این اتفاق نمیافتد. بنابراین در انتخابهایمان آزادی داریم. استقلال داریم و خودمان انتخاب میکنیم. آزادی داریم، در حدی که هرجومرج است و این آزادی نیست.
-
از چه نظر هرج و مرجی در کشور وجود دارد؟
از این نظر که دانشجویی باید در کلاس درس خواند اما در واقع توجیه میشود که در برابر انقلاب بایستد، ناامید شده و از کشور خارج شود.
-
اگر اساتید چنین اقداماتی انجام میدهند چرا با آنها برخوردی نمیشود؟
این ضعف دستگاه قضایی ما است. این ایرادی که ما به آن میگیریم و معتقدیم دستگاه قضایی در حال حاضر قضاوت درستی در مورد این افراد نمیکند. بنابراین شرایط طوری است که بیش از آنچه فکر میکردیم و میکنیم استقلال و آزادی داریم. اینجاست که مشکلات برای جمهوری اسلامی به وجود آمده و جوانهای ما روی این موضوع حرف دارند.
-
یعنی شما میگویید جمهوریت نظام مشکل دارد؟
ما اصلا توان و صلاحیت قضاوت درباره اسلامیت نظام را نداریم و این که مشخص کنیم مسیر اسلامیت عقب، کم یا زیاد است. چون مسئولیت آن با حوزه علمیه، جامعه مدرسین، مراجع و امثال آن است. راجعبه موضوعات مختلف مانند حجاب و سایر مسائلی که در جامعه مطرح است، در صلاحیت قضاوت ما نیست و مسئولی دارد پاسخگو باشد.
-
قضاوت در این مورد با کیست؟
قضاوت با مسئولین دینی کشور است. آنها باید خط و مشی را روشن کنند.
-
پس چرا ورود نمیکنند؟
شاید براساس شرایط ورود نمیکنند. به هر حال، در حد من و امثال من نیست که به این مسائل ورود کنیم. البته میتوانیم ورود کنیم اما نظرات غیرکارشناسی میشود. بحث اسلامیت نظام صاحب دارد و صاحب آن نیز مراجع هستند. اما بحث جمهوریت و تمام مشکلات موجود چیست؟ ۹۸ درصد مردم در سال ۱۳۵۸ به جمهوری اسلامی رأی دادند، اما بعد از گذشت بیش از 45 سال شاهد مشارکت ۵۰ درصد یا کمتر از آن هستیم. در صورتی که ما باید طوری عمل میکردیم که این درصد کمی تغییر کند، نه اینکه ۵۰ درصد بالا یا پایین شود. دلیل این اتفاق آن است که جمهوریت نظام تحزب میخواهد، نه تحزب فعلی و گعدهای که در حال حاضر، در کشور داریم. جریان فکری باید وجود داشته باشد که کمتر از انگشتان دست باشند. ما بیش از 100 حزب، گروه، دکان و این چیزها درست کردیم.
-
در حال حاضر ما حزب واقعی در کشور داریم؟
حزب واقعی داریم؛ اما انسجامی که جریان داشته باشد، در کشور نداریم. یعنی حزب و تشکیلات سیاسی داریم اما جریانی که درست تصمیم بگیرند را نداریم. من بهعنوان رئیس اصولگرایان خانه احزاب کشور این حرف را میزنم. یک جریانی که برنامه و شاخص داشته باشد و برای این شاخصهایی که دارد به جامعه تعهد بدهد و کادرسازی کند در کشور وجود ندارد. این جریان باید اعلام کند اگر در انتخابات برنده شدیم این تعهد ما است و مردم براساس شاخصهای تعیین شده و طبق کادری که تعیین شده، جامعه بیاید و رأی بدهند. وقتی که جامعه رأی داد اگر کم گذاشت رقیب عملکرد آن را زیر سوال میبرد و نمیگذارد خلافی انجام شود. اگر در حال حاضر نابرابری و فسادها وجود دارد برای این است که دو جریانی چپ و راست موجود بسیاری از اوقات با هم بدهبستان دارند که این روش غلط است. جریانی که به قدرت میرسد، تعهداتی داشته که باید به آن پایبند باشد. حال چرا این اتفاق نمیافتد؟ گیر کار در جریانات سیاسی (جریان اصلاحطلب یا اصولگرا و جریان مستقلین) است. وقتی جریان چپ انتخاب میشود، چپ میشوند و راست انتخاب میشود، راست میشوند. آنها اصالت داشتن برنامه را ندارند. ایراد این است که جریان باید تیم انتخاب کند. جریان فکری که میخواهد دولت تشکیل دهد باید مشخص کند که رئیس جمهور، وزرا و معاونان آن چه کسانی هستند. ضمن آن که در مسائل داخلی یا مسائل خارجی نیز مشخص کنند که میخواهند به چه نقطهای برسند. وقتی این اتفاق نمیافتد و شورای نگهبان فرد را انتخاب میکند، جریانات سیاسی نیز برای اینکه توجهای هم به آنان شود و یک استخوانی هم دست آنها بدهند، به دنبال فرد تایید شده میافتند. این کار غلط است. وقتی فرد انتخاب میشود، این فرد فکر میکند که اصلا خداوند او را انتخاب کرده و میگوید به متخصصش مراجعه میکنیم، اما همینکه رئیسجمهور شد، ناگهان درباره آب، معدن، نفت، تجارت، تورم و همه موضوعات اظهارنظر میکند و اصلاً عالم دهر میشود. در حالی که جریان باید فرد را به شورای نگهبان معرفی کند. یعنی جریان پنجاه نفر را معرفی کند و بگوید از میان این پنجاه نفر هر که را شورای نگهبان میخواهد، معرفی کند. اگر شورای نگهبان اگر این پنجاه نفر را نپذیرفت، پنجاه نفر دیگر معرفی شوند. ولی اینکه شورای نگهبان آقای روحانی را تایید میکند یا آقای احمدینژاد را انتخاب میکند و این افراد به ریاست جمهوری میرسند، جریانات سیاسی بر اساس مزاج فکریشان دنبال این فرد میافتند. فرد منتخب نیز از عدهای که در ستادهایشان جلوی چشمش بودند، استفاده میکند، در حالی که تمام این آدمهای درپیت هستند.
-
در تمام دولتها اینگونه بوده است؟
تقریباً پنجاه درصد از انتخابات اینگونه بوده است.
-
یعنی بر اساس لیاقت و شایستگی نبوده است؟
بر اساس تخصص و برنامه طرف نیامده است. حتی الان هم جای وزرا را تغییر میدهند. این تغییرات نشان میدهد، انتخاب فردی بر اساس معیار یا تخصص نبوده است. در نهایت طبق این مدل مدیریت، سر کسی که تخصص نداشته کلاه گذاشتهاند. کسی که برنامه نداشته در نهایت ما را به بنبست کشانده است. همانطور که عرض کردم، اگر جریان فرد را معرفی کند، در نهایت مردم به فرد رأی نمیدهند، بلکه به جریان رأی میدهند و جریان باید پاسخگو باشد. در حال حاضر چه جریانی از عملکرد آقای روحانی یا آقای احمدینژاد دفاع میکند؟ مردم هم از آنها دفاع نمیکنند. عیب کار این است که جریان فرد را به شورای نگهبان معرفی نکرده، بلکه شورای نگهبان فرد را تأیید کرده و جریان دنبال فرد رفته است. در نهایت هم افراد غیرمتخصص و غیرلازم بدون آموزش و پیشبینی برای هر پستی انتخاب میشود. طرف وقتی به عنوان رئیس جمهور، انتخاب میشود تازه فرد انتخاب میکند. اصلاً نمیداند که این تایید میشود یا نمیشود. ما بعد از هزار جلسه در جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی به این جمعبندی رسیدهایم که باید در این روش تجدیدنظر شود. من معتقدم اگر کادرسازی شود همه جوانان میتوانند حضور پیدا میکنند و از آنها استفاده میشود. وقتی یک جریان از جوانان و متخصصان استفاده کند، مملکت به روال درستی میرسد. این حرفی که من میزنم، خیلی برایم گران تمام میشود.
شورای نگهبان باید در بررسی صلاحیت ها تجدید نظر کند
-
چرا باید برای شما گران تمام شود؟
چون چهل و پنج سال است که در مسیری میرویم که فکر میکنم اشتباه بوده است. میگویند تو چه کاره هستی که نظر اینطوری بدهی و بگویی در این مسائل باید تجدیدنظر شود و شورای نگهبان نباید فرد را تایید کند؟ شورای نگهبان باید نماینده جریان را انتخاب کند. درست ممکن است آقای احمدینژاد در لیست جریان بوده، اما الان باید یقه جریان گرفته شود.
-
از چه نظر؟
چون الان در حال تشکیل یک اپوزوسیون علیه نظام است و نسبت به افراد نظام، دائماً بگم بگم راه انداخته است. چیزی هم ندارد. نه اینکه چیزی داشته باشد. من در دوران ایشان 2 بار بهطور جدی دعوت به همکاری شدم. آقای احمدینژاد به من گفت: «وزیر کشاورزی انتخاب شدهای.» در هر دو دوره من را برای این مسئولیت انتخاب کردند. آنجا بدون اینکه اجازه بدهد حرفم را بزنم. به من گفت: «6 میلیارد دلار در اختیار شما قرار میدهم، شما این کارها را انجام دهید.» همه حرفها زد و بعد گفت برای هر وزارتخانه 2 نفر را انتخاب کردهام، اما برای وزارتخانهای که شما را برای آن در نظر گرفتهام، اما برای این وزارتخانه تنها شما را انتخاب کردم.
-
احمدینژاد این حرفها را زد؟
بله آقای احمدینژاد این حرفها را زد. من گفتم: «معاونینم را خودم انتخاب میکنم و با شما هماهنگ خواهم کرد، اما از امثال مشایی هم استفاده نخواهم کرد.» همین که مشایی- پشایی را گفتم، احساس کردم دیگر به من نگاه نمیکند و فهمیدم که قضیه پرید.
-
شما از اول نسبت به آقای مشایی شناخت داشتید؟
بله، من از ابتدا میدانستم و خبر داشتیم او با جریانی ارتباط دارد که با دیدگاه و نظر ما هماهنگ نیست.
-
آقای مشایی چطور آدمی بود؟
من اعتقاد دارم که آقای مشایی ناهنجاری هایی داشت که با جمهوری اسلامی هماهنگ نیست و اگر جریان آقای احمدینژاد را انتخاب میکرد، نباید آقا در عدم انتصاب آقای مشایی دخالت میکرد. آن جریان یقه آقای احمدینژاد را میگرفت. میگفت شما بیخود میکنید از یک آدمی که صلاحیتش تایید نمیشود به عنوان معاون اول استفاده کنید.
فردی که کاندیدای ریاست جمهوری می شود باید تست روانشناسی بدهد
-
شما اعتقاد دارید شکست آقای احمدینژاد به خاطر آقای مشایی بود؟
نه. من با انجمن اسلامی روانشناسان صحبت کردم. چند جلسه هم رئیس آنجا داشتیم. من اعتقاد دارم، فردی که میخواهد به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود، حتماً باید یک تست روانشناسی از او انجام شود. غیر از اینکه تایید صلاحیت و سوابقش دقیق بررسی شود، باید تست روانشناسی هم روی او صورت بگیرد.
-
میگویید که آقای احمدینژاد علاقه زیادی به افشاگری دارد. پس چرا بازداشت نمیشود؟
این یکی از مسائلی است که دستگاه قضایی مملکت باید جوابگو باشد.
احمدی نژاد را دستگیر کنند تا اسنادش را رو کند
-
برخی میگویند او اسنادی در اختیار دارد.
حتی اگر اسنادی هم داشته باشد، او را دستگیر کنند تا اسنادش را دیگر رو کند. این بهتر از این است الان جوانان ما حس کنند آقای احمدینژاد اسناد دارد و به خاطر اسنادش او را نمیگیرند. این بدتر از این است که اگر اسنادی دارد رو شود. اولاً آقای احمدینژاد اینقدر آدم بدبخت و بدفکری است که اگر اسنادی داشت تا الان همه رو کرده بود. کسی که تولد فلان رقاصه را تبریک میگوید و برای شهادت بزرگان ما هیچ وقت تسلیت نمیگوید، یعنی این آدم روانی است. آدمی که روانی است نمیتواند اسناد در اختیار داشته باشد و رو نکند. اصلاً اسناد داشته باشد، باید رو کند. ضمناً اگر این اسناد محرمانه نظام هستند، چرا باید را رو کند؟ کسی حق ندارد اسناد محرمانه نظام را رو کند. البته جمعیت ما طی قراردادی با کارشناسان و اساتید دانشگاه علامه طباطبایی، هزینهای انجام داد و در نهایت به این نتیجه رسید که در صورت کاندیداتوری آقای احمدینژاد، رئیسجمهور خواهد شد.
-
این تحقیقات شما چه زمانی بود؟
یک سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری آقای احمدینژاد بود.
یکسال قبل از انتخابات پیش بینی می کردیم احمدی نژاد رئیس جمهور شود
-
پس میدانستید اگر با آقای هاشمی رفسنجانی رقابت کنند پیروز میدان است؟
با همه. ما ۴۹ نفر که احتمال کاندیدا شدن آنها وجود داشت را بررسی کردیم. اصلاً اسنادش موجود است. ما با این تیم قرارداد بستیم و تحقیقات انجام دادیم. نهایتاً مشخص شد؛ در اولین نظرسنجی بین 49 نفر، آقای احمدینژاد کمتر از پنج درصد و آقای هاشمی ۱۲ درصد رأی داشت. اما به جایی رسید که آرای آقای احمدینژاد در میان 49 نفر به بیش از ۲۰ درصد شد، در حالی که هاشمی ۱۲ درصد ماند. افرادی که میگفتند به احمدینژاد حتماً رأی میدهیم، بیشتر شد و تعداد کسانی که میگفتند قطعاً به هاشمی رأی نمیدهیم، افزایش یافت. در نهایت، ما یک وقتی گرفتیم و پیش آقای احمدینژاد رفتیم و گفتیم اگر شما کاندیدا شوید، رئیس جمهور خواهید شد.
-
پس شما از آقای احمدینژاد حمایت کردید؟
بله، در جلسهای که من برای اولین بار با او ملاقات داشتم، آقای احمدینژاد گفت: «نه به قیافه من میآید، نه به سوادم، نه به توان من میآید که رئیس جمهور شوم. شما مرا دست انداختهاید که میگویید اگر کاندیدا شوم، رئیسجمهور میشوم.»
-
اعتقادی به کاندیدا شدن نداشت؟
خودش اعتقادی برای کاندید شدن نداشت. این را از صحبتهایی که در آن جلسه با ما داشت، متوجه شدیم.
-
در آن جلسه چه کسانی حضور داشتند؟
تا جایی که حضور ذهن دارم، آقای میرزاپور، مهندس میری و فکر میکنم آقای علی احمدی (که بعدها وزیر شد و عضو جمعیت ما بود) حضور داشتند. سه، چهار نفر بیشتر نبودیم. بعد از آن جلسه، ما با او ارتباط داشتیم و گفت که باید ملاقاتی با حضرت آقا داشته باشیم، تا بدانیم نظر ایشان چیست. در جلسه (فکر میکنم) با سازمان نظام مهندسی بود، آقا گفتند: «شهرداری تهران خوب کار کرده و باید از این افراد استفاده بیشتری شود.» آقای احمدینژاد نظرش بود؛ «حتماً آقا هم موافق کاندیداتوری من است.» البته، پیش از جلسه با سازمان نظام مهندسی و در دیدار با شورای شهر، آقا فرمودند: «شهرداری تهران بسیار مهم است. باید در شهر تهران حضور داشته باشید و کار کنید.» به همین دلیل احمدی نژاد میگفت: «نظر آقا این نیست که من کاندیدا شوم.» این آدمی که در این حد بوده به اینجا میرسد که دیگر الان اینطور حرف میزند. بعد به آن جریان رسیدیم که آقا گفت بیشتر استفاده شود. افتاد دنبال اینکه کاندید شود و ادامه پیدا کرد. ما هم کاملاً از ایشان حمایت کردیم. ستاد مرکزی او را در خیابان مشاهیر زدیم و کمکش کردیم. همه دوستان، اقوام و فامیل در یک کار تبلیغاتی خوبی برایش کردیم. تبلیغات خوب، نه تبلیغاتی پول خرجکُن.
-
یعنی چه بدون هزینه این کار را کردید؟
نمیگویم بدون هزینه. با هزینه بسیار کم.
-
آن موقع هزینه تبلیغاتی چقدر شد؟
یعنی مقواهای بازار را جمع میکردیم و روی آن مینوشتیم: «رجایی دوم» یا «کسی که میتواند مشکلات شما را حل کند.»
-
واقعا اعتقاد داشتید که احمدینژاد رجایی دوم میشود؟
ما واقعاً اعتقاد داشتیم که احمدینژاد میتواند مشکل مردم را حل کند و میتواند رجایی دوم باشد. با این دید جلو رفتیم. او هر جمعه در داخل محله و شهرداری بود و مشکل مردم را حل میکرد و خودش پای کار مردم بود.
-
از حمایت خود پشیمان هستید؟
الان پشیمان هستم، آن هم چه جور پشیمانی. ولی ما نباید این پشیمانی را جواب بدهیم. شورای نگهبان و دستگاههایی که صلاحیت ایشان را تأیید کرد باید پاسخ بدهند. من اعتقاد دارم کسی که به آقای موسوی، احمدینژاد، آقای روحانی و آقای خاتمی رای داده، هیچ گناهی نکرده است. برای اینکه گفتند صلاحیت آنها برای ریاست جمهوری درست است و مردم هم به او رای دادند. ولی بعد از اینکه این فرد انتخاب میشود، رقبا میگویند دیدی اشتباه کردی و این انتخاب نشد و امثالهم. در صورتی که ما به برنامه رای بدهیم نه به شخص. باید شورای نگهبان به جریانی که فرد را انتخاب میکند رای بدهد نه به فرد. این پاسخی من به دغدغه جوانان بود.
-
اگر موافق باشید به دوران انقلاب و دهه فجر برگردیم. شما از مبارزان قبل انقلاب بودید.
ما یک گروهی به نام توحیدی شمس داشتیم که بیست و چندنفر بودیم.
-
اعضای شاخص این گروه چه کسانی بودند؟
عدهای از اعضای شاخص آن چپ و عدهای هم راست شدند. آقای مهندس قمی، نماینده تهران یکی از اعضای گروه ما بود. از جریانات این طرف هم با یکی، دو نفر کارهایی انجام دادیم که خیلی قابل گفتن هم نیست.
-
چرا؟ ملاحظات امنیتی وجود دارد؟
بله. همه چیز در آن وجود دارد. بنابراین ما تا شب 22 بهمن، همدیگر را نمیشناختیم. ما گروه بیست و چهار نفر در 8 گروه 3 نفره بودیم.
-
چطور با هم ارتباط میگرفتید؟
ما با یک نفر مثلاً رضا محمدی و محمد قمی ارتباط داشتیم. بنابراین اگر ما لو میرفتیم 3 نفر بیشتر زیر شکنجه، لو نمیرفت بقیه فرار میکردند.
-
شکل مبارزه شما بیشتر به صورت حلقه، حلقه بود؟
بله حلقه، حلقه بود. گروه توحیدی شمس در شب 22 بهمن، تازه به منزل ما آمدند و ما همه را شناختیم. بعد از حضور آنها در منزل ما با شهید اسلامی، شهید قمی و شهید حسن مظفر (برادر علی مظفر که شهید شد) آشنا شدیم.
-
مبارزه مسلحانه هم انجام دادید؟
بله وقتی میگویم گروه کذا داشتیم یعنی همین.
-
اقدام به ترور هم کردید
-
خوشبختانه دست ما به خون آلوده نشده است
ترور اینها هم نکردیم ولی دقیق هم نمیتوانیم گفت. خوشبختانه دست ما به خون آلوده نشده است. زمان ماجرای پاوه من اولین فرمانده آموزشی سپاه در سعد آباد بودم. در عملیات پاوه فکر کنم 24 نفر از ما شهید کرده بودند. آقای خلخالی به پاوه آمد و مشخص کرد 24نفر مجرم هستند و باید اعدام شوند. هر چه من فکر کردم که آیا میتوان به طرف یک انسان دست بسته تیراندازی کرد، احساس کردم من این کاره نیستم.
-
درگیریهای پاوه چقدر طول کشید؟
بعد از اینکه عزالدین و جریانات سیاسی به پاوه آمدند و در واقع مسلط شدند و شهر سقوط کرد، حضرت امام فرمودند پوتینی که در پایتان است را نکنید و بروید پاوه را آزاد کنید. چون من فرمانده پادگان امام علی یا سعدآباد سابق بودم، احساس کردم که دیگر امام فرمان را داده و من نباید بند پوتینم را باز کنم و باید بروم. با یک گروهی از دوستان که فکر میکنم 7 نفر بودیم، جمع شدیم و به کرمانشاه رفتیم. از کرمانشاه با هلی کوپتر به پاوه رفتیم. از پایین به هلیکوپتر ما تیراندازی کردند ولی به هر شکلی بود در آنجا فرود آمدیم. ولی مردم میخواستند هلیکوپتر قبل از ما را بگیرند، هلیکوپتر هم زودبلند شد و به ساختمان خورده و له شده بود. هلیکوپتری ما دیگر بلند نشد و منتظر دیدن چمران بود. چمران هم آنجا در محاصره بود. چمران با همدان و دیگر پایگاههای مختلف تماس گرفت. یک فانتوم بلند شد تا دیوار صوتی را بشکند و مردم پراکند شود تا ما بتوانیم مستقر شویم. در آن شرایط حساس هواپیمای فانتوم هم به کوه خورد و سقوط کرد. چمران گم هم شد. بعدازظهر چمران جنازه خلبان را همراه با پلاک آورد. خلبان هواپیمای فانتوم که شهید شد، باجناق خلبانی هلیکوپتر ما بود. جالب اینجا بود که او گریه میکرد و میگفت: «وقتی وزیر دفاع یک مملکت برای جنازه ما اینطور جانفشانی کند، ما باید هر چی که داریم بگذاریم.» آن موقع مردم برای انقلاب اینطوری، جانفشانی میکردند.
-
درگیری پاوه چقدر طول کشید؟
از ابتدا تا انتها و نتیجهگیری حدود یک هفته بیشتر درگیری نبود.
خلخالی حدود ۲۳ یا ۲۴ نفر را به تعداد شهدای ما در پاوه اعدام کردند
-
آقای خلخالی چند نفر را اعدام کرد؟
آنجا 24 نفر از ما را شهید کرده بودند، تا جایی که حضور ذهن دارم خلخالی حدود 23 یا 24 نفر، به تعداد شهدای ما. البته تمام آنها پرونده داشتند. هفتاد و چند نفر زندانی بودند، که همه پرونده داشتند. همه هم قتل یا کارهای مختلفی که محکوم باشند، داشتند. بعد از آمدن او چنین اتفاقی افتاد. میخواهم نتیجه بگیرم که این انقلاب به آرامی و سادگی دست ما نیامده است. آن زمان ما دانشجو بودیم، دانشگاه را رها کردیم و دنبال انقلاب رفتیم. من قبل انقلاب کارگاه و تولیدی فیلتر، صافی داشتم. بعد از ظهر 17 شهریور تعطیل کارگاه را کردم و هنوز هم تعطیل است. آن را به نمازخانه و جایی که مراسم عزاداری امام حسین را برگزار میکنیم. ولی کسانی که سواستفاده کردند و این کارها را انجام میدهند، کسانی بودند که خیلیهای آن چیزی نداشتند. ولی از انقلاب متاسفانه این نابرابریها را به وجود آوردند که این نارضایتیها را هم به دنبال خواهد داشت.
-
چرا از گروه شمس جدا شدید؟
ما جدا نشدیم. بعد از انقلاب مشخص شد که 7 گروه چریکی، مقاومتی در کشور وجود داشتند.
-
این 7 گروه زیر مجموعه کدام گروه بودند؟
هر کدام جدا و خودمختار بودند. هر گروه تعداد خود را داشت و گروه ما 24 نفر بود. من عضو کمیته مرکزی بودم و در مسیر کمیته مرکزی از آقای نوروزی وقت ملاقات با آقای مطهری را خواستم اما گفت: «وقت نداریم.» اصرار کردم و گفت: «شورای انقلاب امشب در کمیته مرکزی جلسه دارد،، 12 شب بیایید.» من یک ربع زودتر از موعد مقرر رفتم تا وقت ایشان تلف نشود. رفتم دیدم، دم در صندلی گذاشته و نشسته است. گفتم: «حاج آقا شما گفتید، 12 الان یک ربع به 12 است.» گفت: «جلسه زود تمام شد، من اینجا منتظر شما ماندم.» برای ایشان توضیح دادم که این گروههای مسلح برای نظام مسئله میشوند. اینها آدمهای جسور و بعضیهایشان خوش فکر هستند. شما باید اینها را شناسایی و جمع کنید تا کنار هم قرار بگیرند.» گفت: «پیشنهاد شما، پیشنهاد خوبی است. اجازه بدهید من با امام صحبت کنم.» با امام صحبت کرده بودند، گفتند: «کار خوبی است اینها را جمع کنید.» من روی جمع کردن 7 گروه موثر بودم. ولی در نهایت وقتی خواستیم که در این گروه با هم هماهنگ شویم و در تدوین اساسنامه این گروه یک مقداری آقای قمی و کشوریان کمک کردند. در ساختمان کیا در خیابان شریعتی جلسه میگذاشتند و در نوشتن و شروع کارش، تا آنجایی که حضور ذهن دارم، رهبر فلسطین، یاسر عرفات هم برای افتتاح آن حضور پیدا کرد و کارهایش انجام شد. اما با دوستان به توافق نرسیدیم، چون از قبل شناختی داشتیم. بعضیها به توافق رسیدند و رفتند.
-
این گروهها هسته اولیه کمیته و سپاها را تشکیل دادند؟
خیر. جریاناتی بود که قبل انقلاب، به صورت چریکی و خودجوش قصد کمک به انقلاب را داشتند. بنابراین در این ارتباط بعضی دوستان، مثل آقای قمی با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اینها رفت. بعضی امثال من نرفتیم. در عین اینکه در شکلگیری کار موثر بودیم. ولی احساس کردیم که ما با اینها نمیتوانیم کنار بیاییم.
-
پس داستان جدایی از این گروه این بود؟
من میدیدم، دوستانی هستند که احساس کردیم تفکر ما با اینها همخوانی ندارد. دوستانی که قبلاً با اینها در زندان هم بند و هم سلولی بودند، نظرشان این بود که شما با اینها همراه نشوید. در عین اینکه ما در آن مجموعه اساسنامهاش را نوشتیم و با اینها همکاری داشتیم. هسته اولیه کار را انجام دادیم، ولی به این جمعبندی رسیدیم در این کار حضور نداشته باشیم.
-
چرا گروه شمس در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا، بیانیه داد؟
گروه شمس اصلاً بیانیه نداد. البته من شخصاً با تسخیر سفارت آمریکا مخالف بودم.
-
چرا؟
علتش این بود که من معتقدم سفارتخانه ملک طرف و یک امر طبیعی است. میخواهید نباشد، باید بگویید برود و 24 ساعت فرصت بدهید تا آنجا را تخلیه کنید. ولی از روزی که حضرت امام گفت این از انقلاب اول مهمتر بود. از همان لحظه به والله، بالله و تالله، غیر از امسال که شرایطی داشتم و نتوانستم بروم، هر ساله در مراسم (سالروز 13 آبان) شرکت کردم. در مراسم شرکت کردن من اعتقادی و تکلیف بوده است. ولی از نظر شخصی اعتقادی به این کار نداشتم. با این تسخیر شرایط را برای امام طوری ایجاد کردند که اصلاً نمیتوانست کوتاه بیاید. چون اگر کوتاه میآمد، آمریکا میگفت اینها را تحویل بدهید. یعنی باید بچههای انقلاب را تحویل میداد. اصلاً عملی نبود. یعنی یک کار اشتباهی را آقای خوئینیها و افراد این شکلی انجام دادند، که الان متاسفانه حرفهای دیگری میزنند و کارهای دیگری میکنند، آنها بعد از اینکه کار تمام شد با امام مشورت کردند و به امام گفتند. امام هم اصلاً راهی نداشت، غیر از اینکه این موضوع را تایید کند. ما خود را مقید به این میدانیم که باید مطیع ولی فقیه نظام باشیم، این قضیه را قبول داریم. چون حضرت امام، گفتند: «که این موضوع از انقلاب اول هم مهمتر بود.» معتقدیم پس آن درست بوده و ما اشتباه میکنیم و خارج از این نمیتوانیم فکر کنیم.
-
کمیته استقبال از امام چطوری شکل گرفت و اعضای آن چه کسانی بودند؟
ما عضو انجمن اسلامی دانشگاه ابوریحان بودیم. به سفارش و پیشنهاد آقای منتظری که گفتند نباید دانشجویان فارغ التحصیل نشوند تا دانشگاه را از دست ندهیم، از دانشگاه نرفتیم. ما میتوانستیم سال 1356 فارغ التحصیل شویم، ولی 5 یا 6 واحد را امتحان ندادیم که بتوانیم در دانشگاه به کارهایمان ادامه دهیم. مشخص بود دیگر، کار ما آتشبازی و برهم ریختن کلاسها بود. در دانشگاه ماندیم و واحد نمیگرفتیم و این بازیها را در میآوردیم. ما در آن مجموعه شناخته شده بودیم.
-
چه سالی بود؟
تقریباً سال 1356 و 1357 بود. در واقع در اوج انقلاب بود. از کارهایی که میکردیم این بود که دانشجویان را راه میانداختیم تا جلوی جاده تهران – مشهد را ببندیم. جلوی پلیس و ژاندامری شعار دادن میدادیم یا این که ژاندارمری را خلع سلاح کنیم. کارهای عجیب و غریبی که به عقل الان خودمان جور در نمیآمد. بنابراین آقای دلجو یکی از اساتید دانشگاه یک تیمی را تشکیل داد. قطعه 17 بود که امام جلوس کردند، را از یکی دو روز قبل به ما که شناخته شده بودیم به عنوان کمیته استقبال تحویل دادند.
-
اعضای این تیم چه کسانی بودند؟
آقای دلجو، من و دانشجویان دیگری که همین شرایط ما را داشتند.
-
یعنی افراد شاخصی نبودند؟
شاخصها نبودند و همه دانشجو بودیم.
-
برای انتخاب این تیم معیار خاصی نداشتید؟ یعنی فقط دانشجو بودن ملاک بود؟
یک قسمتی از این کمیته استقبال را به دانشگاه ما تحویل داده بودند. قسمتی از قطعهای از بهشت زهرا که حضرت امام جلوس پیدا و سخنرانی کنند، را تحویل دانشگاه ما داده بودند. ما به عنوان کمیته استقبال از 48 ساعت قبل در بهشت زهرا حضور پیدا کردیم. خاطره عجیب من این بود که حضرت امام آنجا استقرار پیدا کردند و سخنرانیشان تمام شد. موقع رفتن هلیکوپتر آمد که حضرت امام را ببرند. هیچ کسی کنار نمیکشید که امام خودش سوار شود. همه همدیگر را هُل میدادند که خودشان امام را سوار هلی کوپتر کنند.
-
مگر از قبل برنامهریزی نشده بود که کارهای تشریفاتی امام را چه کسی انجام بدهد؟
اصلاً نبود. اینقدر آنجا شلوغ بود و مردم احساسات داشتند. یکی از کسانی که قصد داشت امام را سوار کند، چاقو به دستش گرفته بود و حمله میکرد که بروید کنار من میخواهم ایشان را بلند کنم. من آن فرد چاقو به دست را گرفتم و کشیدم کنار و گفتم: «چه کار میکنی؟ تو مگر دیوانه هستی؟»
-
پس کمیته استقبال از امام چه کاری انجام میداد؟
وقتی هلیکوپتر آمد و حضرت امام میخواست بلند شود، همه چیز بهم ریخت و اصلاً قابل کنترل نبود و هلیکوپتر بلند شد و نشست. اصلاً قابل پیشبینی نبود. اینقدر شلوغ بود که وقتی مردم به بهشت زهرا ریختند، تمام موجوداتی که در بهشت زهرا بودند، مثل شغال، گرگ، روباه، گربه و امثالهم این حیوانات دیگر جایی نداشتند و ریخته بودند در مردم. یعنی شرایط عجیب بود. چند میلیون جمعیت بود که اصلاً در بهشت زهرا جا نمیشدند.
خبر رادیو بی بی سی در شب ۲۲ بهمن معجزه بود
-
شما در مدرسه رفاه محافظ امام بودید؟
من در مدرسه محافظ شخصی امام نبودم. ولی محافظ شب 22 بهمن بودم. من و آقای قمی هر 2نفر مسلح شدیم و مواظب بودیم که اتفاقی نیافتد. هر کدام اینها یک داستان پیچیده و مفصل دارد. ماشینی که متعلق به آقای سعیدی نامی آنجا بود. گفتیم: «شما این ماشین را بیاورید و سر خیابان ایران بگذارید تا اینجا راه بسته شود و ماشین به داخل نیاید.» تانکهایی که از لویزان راه افتادند که امام را همراه خودشان ببرند، متوجه شدند راه بسته است و فکر کردند پشت آن نیرویی وجود دارد. بنابراین راهشان را کشیدند و به نیروی هوایی رفتند و اتفاقات نیروهوایی رخ داد. اگر اینها میآمدند، هیچ کسی غیر از من و آقای قمی در خیابان ایران به عنوان حفاظت از امام وجود نداشت. همون شب میتوانستند، بیایند و امام را بگیرند و ببرند. ولی جالب اینجا بود که ما یک رادیویی را در گوشمان داشتیم، تا بدانیم که چه اتفاقی میافتد.
خبر رادیو بی بی سی در شب ۲۲ بهمن مانع حمله گارد شاهنشاهی به مدرسه رفاه شد
-
همان خبری که از رادیو بی.بی.سی پخش شد؟
بله. رادیو بی.بی.سی میگفت: «آنجا یک دیوار گوشتی درست شده که هر طور بخواهند امام را بگیرند، یا با توپ بزنند، اصلاً به امام برخورد نکند.» در حالی که اصلاً آدمی آنجا نبود.
-
پس میگویید محافظت از آیتالله خمینی در برابر گارد شاهنشاهی به دلیل انتشار آن خبر بی.بی.سی بود؟
من معتقدم ماشینی که در آنجا گذاشته شد، موثر بود که در تانک نیاید. آن خبری هم که بی.بی.سی داد باعث شد آنها هم خبر را بگیرند و حضور پیدا نکنند. اصلاً معجزه بود. من به این اعتقاد دارم که خیلی از اتفاقاتی که در انقلاب افتاد، معجزه بود. قبل از شهریور حدود تیر و مرداد 1357 من میخواستم از منزل احد ترشیزی مقداری مهمات به تهران بیاورم. مقداری تی.ان.تی و مواد مختلف منفجره بود که عقب ماشین ریختم و خواستم آن را به تهران بیاورم. ساواک مشغول گشت و بررسی مسیر بود. وقتی دیدم ساواک مشغول جستجوی خودروها است، آنقدر ترسیدم که پایم لرزید و کلاج میخورد. ماشین قاطی کرد و راه بسته شد. اینها آمدند ماشین مرا هل دادند که راه بسته نشود. من فرار کردم. اگر آن اتفاق نیفتاده بود و ماشین مرا کشته بودند من اعدام شده بودم. همه این اتفاقات معجزه است و ما خدا را در پیروزی انقلاب دیدیم و در اتفاقاتی که برای ما افتاد اگر کمک الهی وجود نداشت، حتماً دود شده بودیم. چون آن زمان معلم بودم و میخواستم ناظم یا مدیر مدرسه شوم. گفتند: «این فامیل پدرخانمش، برادر خانمش و باجناقش زندان است. اینها همه سیاسی بودند. این فرد اصلاً صلاحیت ناظم یا مدیر مدرسه شدن را ندارد.»
-
شما آموزش نظامی دیده بودید؟
آموزش نظامی در حد همان کار بود.
-
بعداً مسئول آموزشی سپاه هم شدید.
من فرمانده آموزش پادگان امام علی (یا سعد آباد) شدم.
-
کجا آموزش دیده بودید؟
گروههایی که از من قبل پیروزی و حین پیروزی استفاده میکردم افراد مختلفی که جودکار، یا (کشتی) کجکار بودند. در همان کارگاه خودم که گفتم تعطیلش کردیم، آموزش لازم را میدیدیم. چون پیشبینی میکردیم انقلاب پیروز میشود. ما اگر فکر پیروزی انقلاب را نداشتیم، که اینطور خودمان را به کشتن نمیدادیم.
-
پس پیروزی انقلاب قابل را پیشبینی کرده بودید؟
پیشبینی ما این بود که باید برویم و باید رژیم را ساقط کنیم. وقتی من پادگان امام علی رفتم از کلاه سبزهای ارتش استفاده کردم و از بچههایی مثل محسن چریک که در لبنان و جاهای دیگر بودند، کمک گرفتم. 800 نفر را از استانهای مختلف شناسایی کردیم و آنها را آموزش دادیم (حتی دفاع شخصی) برای اینکه بتوانند مسئولیت سپاه را (برای شروع سپاه) را بر عهده بگیرند و ما بتوانیم از آنها استفاده کردیم.
-
در جایی نقل شده که نوع آموزشی شما به شوروی شباهت داشت. شما از آنجا الگوبرداری کردید؟
وقتی از نیروهای هوابرد استفاده شد که دیگر ربطی به شوروی نداشت. آنها که نوع آموزش نظامیشان اروپایی و آمریکایی بود. زمان آموزش آنها، در خوزستان کودتا شد و خلق عرب در آنجا به وجود آمد، همین بچههایی که از استانها در حال آموزش بودند را فرستادم خوزستان تا این قائله را جمع و جور کنند. بنابراین اینطور نبود که شما فکر کنید همه چیز دقیق و روی حساب و کتاب بود. بر اساس شرایطی که پیش میآمد، هر کسی تصمیمی میگرفت. نمونهاش این که ما در کیمته مرکزی بودیم، دولت بازرگان تشخیص داد قطعات اف16 را آمریکاییهای ببرند. کمیته از ما سوال کردند: «چه کار کنیم؟» ما میگفتیم: «نگذارید ببرند.» یعنی اینطوری نبود که دولت مرکزی قدرت یا کمیته هر تصمیمی بگیرد. بنابراین شرایط اینطور پیش میرفت و واقعا انقلاب شده بود. یکی از خاطرات به یاد ماندنی این بود یک مقدار مواد (منفجره) در منزل ما مانده بود و من احساس کردم حیف است که استفاده نشود، تصمیم گرفتیم در واقع اینها را به بچهها برسانیم که استفاده کنند. من و آقای قمی رفتیم میدان شهدا نزدیک فروشگاه اتکا که در پشت آن، جنگافزار سازی بود. این جنگافزارسازی تسلیم نمیشد. حدود ساعت 11 یا 12 ظهر روز 22 بهمن بود یک مقداری از این مواد TNT آنجا استفاده شد و به آنجا ورود پیدا کردیم. یکی از آشناهای ما (که 3 برادر بودند که شهید شدند. محمد، احمد و یک اسم دیگر) سوار تانکی شد تا به بیرون بیاید. در همان روز 22 بهمن، حدود ساعت 12 نگهبان از بالا او را با تیر زد و او شهید شد. بعد از این که این جنگافزاری سقوط کرد و مردم در آن ریختند، من میدیدم، هر کسی زورش بیشتر است و توان دارد دیگری را اذیت میکند و دستش دیگری را فشار میدهد و هر چیزی برداشته را از دستش میگیرد. کلاهخود، شمشیر، اسلحه و مهمات را از همدیگر میگرفتند. یکی از آنها آدم غول پیکر و هیکلی بود که عکسش را در روزنامههای آن موقع انداختند. من 2بار رفتم و برگشتم. یکبار ساعت 6 صبح رفتم به مواد را رساندم و ساعت 9 برگشتم. اینجا دیدم آقای دکتر یزدی و فروهر در حال رفتن پیش امام هستند. من به آقای یزدی گفتم: «شما پیش امام رفتید، به او بگویید هرج و مرج شد. مملکت بهم ریخت. این چه انقلابی بود ما کردیم؟» یعنی اصلاً گیج شدم چنین اتفاقی میافتاد و همه تاراج میکردند. آقای یزدی رفت و برگشت و گفت: «حضرت امام گفتند هیچ اتفاقی نمیافتد. خیالتان راحت باشد.» من احساس کردم عمرم تلف شد. این انقلابی که برایش آن دانشگاهم و کارم را رها کردم، اشتباه بوده است. روز 22 بهمن بود که فکر کردم من دیگر کاری به این کارها نداشته باشم. 48 ساعت بود که نخوابیده بودم. به منزل رفتم و با پوتین گرفتم خوابیدم. بعد از ظهر خانم گفت: «بلندشو نمازت را بخوان.» نمازم را خواندم گفتم: «بروم ببینم دوباره چه خبر است؟» برگشتم سر پست برگشتم. پست هم آن زمان اینطور بود که یک کاغذ و پارچه رنگی به بازو میچسباندند، هر شبی هم یک علامت بود که مشخص میشد این فرد محرم است میتواند. دیدم «وای خدای من همان کسی که صبح همه را میزد و مشغول گرفتن مهمات از دست افراد بود و به خودش آنها را آویزان میکرد، سر صف است که تا آنها را تحویل بدهد. احساس کردم، خدایا امام که در خیابان نیست، ببیند چه میگذرد، ولی چطور متوجه همه مسائل میشود؟ همان جا گفتم: «خدایا من توبه کردم.» هر چیزی که در واقع امام گفت و بعدش هم آقا میگوید با جان و دل قبول کنم و اصلاً به آن شک نکنم. اولاً من از ابتدای انقلاب با آقای عبد خدایی و آقای میردامادی عضو جمعیت فدائیان اسلام بودم. ما به دنبال آن بودیم که اعدامهای آقای خلخالی به نام شهید نواب صفوی ثبت نشود. چرا که شهید نواب این چنین عمل نمیکرد.
-
شما مخالف اقدامات آقای خلخالی بودید؟
ما مخالف اقدامات خلخالی بودیم و میگفتیم: «کارهایت را به نام اسلام نگذار، کارهایی که انجام میدهی، به اسلام و فدائیان اسلام ربطی ندارد. اسلام اینگونه نیست.» چون ما چیزهایی از آقای خلخالی دیده بودیم.
-
چه کارهایی؟
احساس میکردیم که برخی تصمیمهایی که میگیرد، احتیاج به زمان، تحقیق و اختیاراتی دارد.
اگر شدت عمل آقای خلخالی نبود کودتا می شد
-
چه کسی این اختیارات را به آقای خلخالی داده بود؟
بههرحال، ایشان دادستان بود و بهعنوان دادستان انتخاب شده بود. این را هم بدانید که اگر هم آن شدت عمل را نداشت، کودتا میشد.
-
شما کار ایشان را موثر میدانید؟
یعنی کار او مؤثر بود، اما میتوانست با دقتتر انجام شود. ما احساس کردیم که باید جریانی را راه بیندازیم و به او تذکر دهیم که به این اسم چنین کاری نکند.
-
چه زمانی به این نتیجه رسیدید؟
حدود، 2 یا 3 سال از انقلاب گذشته بود و من جزو جریان فدائیان اسلام بودم. چون آقای سیدجوادی، برادر همسر من عضو این گروه بود و از زندان آزاد شده بود. ضمن این که با آقای عبد خدایی، آقای میرعماد و دوستان دیگر هم ارتباط داشتیم. در نهایت، به این جمعبندی رسیدیم که یک تشکیلات ایجاد کنیم. این تشکیلات به صورت هفتگی جلسه داشت. تا اینکه به این رسیدم به دولت آقای خاتمی که من معاون وزیر آموزشوپرورش بودم. با شرکت در جلسات، احساس کردم و دیدم یک اپوزیسیون برای براندازی نظام تشکیل شده است. مثل الان که در دولت آقای پزشکیان چنین اپوزیسیونی درست شده و برخلاف نظر نظام کار میکند.
آدم های اطراف پزشکیان به دنبال براندازی نظام هستند
-
شما اعتقاد دارید که چنین چیزی در دولت پزشکیان به وجود آمده است؟
بله. آقای ظریف و برخی دیگر هستند. عنوان رئیس فراکسیون اصولگرایان خانه احزاب، با آقای پزشکیان، همین یکی، دو ماه پیش جلسه داشتم، گفتم: «آقای پزشکیان! شما تنها کسی هستید که از او دفاع و تأیید شده، شما هستید. آقای خامنهای گفته: «موفقیت شما، موفقیت نظام و شکستت، شکست نظام است.» این تاییدی که برای شما انجام داده برای هیچ کسی انجام نداده است.
به پزشکیان گفتم آدمهایی که شما دور و برت گذاشتی، از بن دندان با نظام مخالفاند
-
یعنی شما معتقدید دولت علیه نظام است؟
به ایشان گفتم: «آقا همچنین پشتوانهای به شما داده است. اما آقا در همان جلسه 3 حرف دیگر هم به شما زده است. گفته از بن دندان به نظام اعتقاد داشته باشید. اما آدمهایی که شما دور و برت گذاشتی، از بن دندان با نظام مخالفاند. امام و آقا فرمودند، خلاف قانون، خلاف شرع است. شما به آدمی که سوسابقه دارد، پست دادید و یک پست نه 3 پست دادید. خلاف شرع و قانون است.» به آقای پزشکیان گفتم و به نظرم کسی جرات نمیکند از این حرفها بزند.
آقای غضنفری گفت: ظریف، بهایی زاده است
-
از این تریبون اعلام میکنم که اگر آقای ظریف بخواهد از خودش دفاع کند، تریبون در اختیار او است.
آقای غضنفری در اینجا (جمعیت وفاداران انقلاب اسلامی) اعلام کرده که آقای ظریف بهاییزاده است. من به ایشان گفتم: «ما جمعیت هستیم، نمیتوانیم این حرفها را بزنیم. شما این مطلبت را جای دیگر بگو، بعد ما حاضریم بشنویم. ولی مستندی ندارم که این موضوع را بگویم.» ایشان این مطلب را گفته است. به نظرم کار سختی نیست، دستگاه قضایی موضوع را بررسی کند. اگر این موضوع وجود دارد، عذرش را بخواهد. اگر نیست، آقای غضنفری که آدم ناشناختهای نیست و نماینده مجلس است، را ردصلاحیت کنند. من اعتقاد دارم که این تصمیمنگیریهایی که در مملکت انجام میشود، جوانان ما را که هیچ، پیرمردها را هم علیه انقلاب میشوراند.
-
راهکار چیست؟
راهکار این است که قوه قضاییه باید برخورد کند.
-
به عنوان یک جریان و حزب چه کاری میتوانید انجام بدهید؟
من به عنوان یک جریان یا حزب دائم این حرفها را میگویم و صحبتهایم در فضای مجازی منتشر میشود. بنابراین مطلب اینجاست که هر دستگاهی باید به وظیفه خودش عمل کند. من معتقدم اگر همه به وظیفه خود عمل کنند، مملکت از این وضعیت نجات پیدا میکند. بنابراین اینکه حضرت آقا و حضرت امام یک مطلبی فرمودند، بدانید آن اطلاع بیشتری از مایی که در صحنه حضور داریم، در اختیار دارد. یعنی اگر امام بحث سفارت آمریکا را تایید کرد حتما متوجه شد که آنها توطئه میکنند و شرایطی را برای کودتا کردن فراهم کردند و در هر استانی بلبشو ایجاد شده است. بنابراین گفت: «تسخیر سفارت از انقلاب اول مهمتر است.» من یک نظر شخصی دارم ولی نظر من، نمیتواند نظر جامعه باشد. نظر جامعه برعهده ولایت است. ولایت فقیه هر تصمیمی گرفت ما تسلیم هستیم. بعد از زمان آقای خاتمی که دیدیم آن اتفاقات افتاد، به دوستان گفتیم: «اینکه در جلسات هفتگی به صورت گعده مینشینیم چای و شیرینی میخوریم و میرویم، این جواب نمیدهد. بیاید یک جریانی درست کنیم و در مقابل دولت آقای خاتمی بایستیم و بگوییم این چه حرفهایی است می زنند و چه چه کارهایی است انجام میدهند؟» آقای لواسانی گفت: «ما سرمان درد نمیکند و دنبال این کارها نیستیم. شما اگر قصد دارید حزبی، چیزی برای خودت تاسیس کنی، برو.»
-
شما مخالف آقای خاتمی بودید؟
من معاون وزیر آموزش و پرورش او بودم.
-
پس چرا گفتید باید مقابل آقای خاتمی باید ایستاد؟
چون من در جلسات میدیدم که چطور عمل میکنند.
-
پس چرا استعفا نمیدادید؟
استعفا دادیم و کنار آمدیم. استعفایش این جور بود که اینقدر ما، به شرایطمان عمل کردیم، که هم وزیر ما را عوض کردند و هم خود ما را عوض کردند. آقای خاتمی در مجلس اعلام کرد: «مگر شما نمیخواهید اصلاحات انجام شود؟ نباید آقای مظفر باشد. باید آقای حاجی بیاید.» به محض اینکه آقای حاجی آمد ما را بازنشسته کردند و بلافاصله کنار آمدیم. بعد نمیدانم با نظر دفتر یا کجا بود که به بنیاد علوی و شهید رفتم. دو تا دو سال (یعنی 4 سال) آنجا معاون بودم. بعد دولت آقای احمدینژاد روی کار آمد، که دوباره معاون وزیر شدم. به هر حال 12 تا حزب و تشکیلات، اصولگرا را هماهنگ کردیم و جمعیت را به عنوان یک جریان راه انداختیم. نه به عنوان یک حزب.
-
آقای خاتمی علیه نظام فعالیت میکرد یا دولتشان؟
دولتشان. خود آقای خاتمی آدم خوبی بود. آقای خاتمی در جلسات از بعضی بحثها و حرفها جلوگیری میکرد. ولی افرادی حاضر در وزارتخانههای مختلف، کسانی بودند که همان فعالان ستادها بودند که به تصمیمگیر تبدیل شدند. در صورتی که اصل این موضوع غلط است چه در در دولت آقای خاتمی باشد، چه دولت آقای رئیسی باشد. این مدل جواب نداده و نمیدهد. به هر حال به جمعبندی رسیدیم، آقای غفوریفرد از جامعه ورزشکاران، آقای شیبانی از جامعه پزشکان، آقای آیت الله شبیری زنجانی از جامعه روحانیت و دیگر دوستان را از 12 جریان آوردیم و اساسنامه جمعیت وفاداران بر 4 اصل، نوشته شد و پروانه گرفتیم. البته ما خواستیم به عنوان جبهه ثبت شود که به ما اجازه ندادند. زمانی که آقای لاری وزیر بود، همین پروانهای را به عنوان جمعیت وفاداران به ما دادند. که به 4 اصل معتقدیم: «اسلام را بدون چون و چرا قبول داشته باشیم. یعنی نگوییم حالا چرا در فلان جنگ اینطوری کردند. چرا پیامیر آن جوری کرد. دوم این که انقلاب را بدون چون و چرا قبول داریم. یعنی باید انقلاب میشد. امام را قبول داریم و امامت و ولایت را قبول داریم. بنابراین الفی که وسط آرم ما هست، این 4 اصلی هست که ما به آن اعتقاد داریم
چرا بیشتر افرادی که افراد حکومت پهلوی را در مدرسه رفاه نگهداری میشدند؟
من تا روز ۲۲ بهمن، در دهه فجر در پاسداری آنجا حضور داشتم. در روز ۲۲ بهمن، «تسلیحات» و تخریبهایی و حرکتهای مردمی را دیدیم و در نهایت، تسلیحاتی که از دست افراد گرفته بودند را بعدازظهر همان روز ۲۲ بهمن مجدداً بازمیگردانند. تا جایی که حضور ذهن دارم، یکی از دوستان آقای سردار فروتن بود که این تجهیزات و تسلیحات را از مردم تحویل میگرفت. در روز ۲۳ بهمن، با توجه به شناختی که از من داشتند شورای انقلاب حکمی صادر کرد و دستاندرکاری که آنجا بودند، را تأیید کردند. در نهایت، کمیته مرکزی به سرپرستی آقای مهدویکنی به من مأموریتی داد که صنایع دفاع پارچین را تحویل بگیرم و من از روز ۲۳ بهمن، صنایع دفاع پارچین را تحویل گرفتم.
-
چرا اصرار داشتند که دادگاهها در مدرسه رفاه برگزار شود؟
به نظرم به دلیل حضور حضرت امام در آن منطقه و همچنین شرایط ویژه اوایل انقلاب، استقرار در آن محدوده این اتفاق افتاد. آن منطقه مذهبی محسوب میشد و منطقه آمادگی دفاع را به صورت کامل داشتند، تشخیصشان این بوده که اگر در آنجا باشد، هجمه و حرکتی اتفاق نمیافتد. البته کار اشتباه و خطرناکی بود، چون هر کدام از آنها میتوانستند اتفاقات عجیبی را آنجا رقم بزند. به هر حال اینجور نبوده که ما فکر کنیم که برای تمامی مسائل پیشبینیهای لازم انجام شده است. اینطور اصلاً نبود.
-
شما چه زمانی پارچین را تحویل گرفتید؟
روز ۲۳ بهمن، حدود ساعت ۱۰ صبح و قبل از ظهر حکم را به من دادند و حدود ساعت یک و نیم، دو بعدازظهر، بود که به پارچین رسیدیم. فکر میکنم ما 3 نفر بودیم: من، آقای نوروزی و بهزاد نبوی بودیم.
-
آقای نبوی هم حکم گرفته بودند؟
آقای نبوی آمدن تا من را معرفی کنند آقای نبوی و آقای نوروزی همراه من بودند.
-
سمتشان در آنجا چه بود؟
ما همه در کمیته حضور داشتیم. آقای نوروزی در کمیته بود، ما هم در کمیته بودیم. یعنی شروع کمیته بود و جزو آن ۱۰ روزی بود که در دهه فجر ما آنجا حضور داشتیم. در واقع افراد شناخته شده در آنجا حضور داشتند و بعد هم، بعد از ظهر بود که ما به آنجا رسیدیم. در آن زمان، هنوز هیچ تغییری در پارچین ایجاد نشده بود.
-
وضیعتش چطور بود؟
کاملا همان وضعیت قبلی را داشت. تمام ایستگاههای بازرسی، پستهای نگهبانی و پاسگاهها برقرار بودند و هیچ تغییری پیدا نکرده بود. آنهم بهعلت مدیریت و قدرتی بود که آقای تیمسار امیرکیا، داشتند. امیر کیا که فرمانده آنجا بود و آنقدر قدرت داشت که کوچکترین تغییری در آنجا ایجاد نشده بود. با وجود، انقلاب، ۲۲بهمن و ساقط شدن رژیم (پهلوی)، او هنوز همه چیز را محکم نگه داشته بود. چون تیمسار امیرکیا به قسمی که یاد کرده بود، اعتقاد داشت.
-
بازداشت شده بودند؟
نخیر، بازداشت نه! او حاکم بود و هیچ چیزی را تحویل نمیداد و گفت: «من به جقه اعلیحضرت و به قرآن کریم قسم خوردهام و من باید بایستم. شما بجنگید، من هم میجنگم.» به او گفتیم: «نظام سقوط کرده است.» گفت: «من کاری به نظام ندارم. من فرمانده اینجا هستم و همه چیز هم سرجای خودش است.» گفتیم: «شما به چی اعتقاد داری و با چه کسی میخواهی مشورت کنی؟ با کدام مجتهد صلاح و مشورت میکنی و حساب اموالتان را با او تسویه میکنی؟ با چه کسی ارتباط دارید؟» گفت: «با آقای آیتالله شریعتمداری، کارهایم را هماهنگ و مشورت میکنم.» گفتیم: «با او تماس بگیر و کن که تسلیم شوید یا بجنگید.» او یک طعنه هم زد: «شما چه کسانی هستید و چطوری میخواهید با من بجنگید؟ من به هر حال حدود هزار و چند صد نفر اینجا نیرو دارم، سرباز دارم شما چطور میخواهید با من بجنگید؟» گفتم: «به هر حال، مردم میریزند اینجا (پارچین) را تصرف میکنند و ما نمیخواهیم این اتفاق بیفتد.» البته چون قبلش من از نیروهای پارچین مواد منفجره برای تهران تأمین میکردم، با موقعیت آنجا آشنایی داشتم.
-
شما این اطلاعات را از کجا کسب کردید؟
ما قبل از انقلاب اطلاعات را توسط بچههایی که در آنجا بودند به دست آوردیم.
-
یعنی داخل آنجا نفوذ کرده بودید؟
داخل آنجا نفوذ داشتم. بچههایی که در پارچین کار میکردند، برای ما مواد منفجره و TNT میآوردند، همه چیز برای ما تأمین میشد.
-
خروج مواد TNT از آنجا راحت بود؟
بچهها برایمان میآوردند. کارگرهای آنجا بودند، وسایل را درکفش یا جورابشان میآوردند. دیگرکاری نداشت. من از آنجا اطلاعاتی داشتم و شاید برای همین هم، من را انتخاب کردند.
-
این مواد منفجره که برایتان میآوردند، کجا استفاده میکردید؟
به هر حال، دیگر استفاده میشد. در واقع دوستانی بودند که در دانشگاه علم و صنعت بودند. آقای واحدی نامی بود. یا در جاهای مختلف بودند. ما شرایط را برای انقلاب آماده میکردیم. یعنی اینجور نبود که بگوییم همان موقع باید مصرفش کرد. یعنی پیشبینی میکردیم که اگر انقلاب کنیم، باید که تدارکاتی را برای این کار داشته باشیم. همان جریانی که به شما گفتم، صبح ۲۲ بهمن رفتیم و اقدام کردیم
من ساواکی نبودم
-
شما با ساواک ارتباط و همکاری داشتید؟
بله، خیلی جالب است، نه! جالب اینجاست که گفتند: «تحصیلاتش در آمریکا بوده! و او به ما اطلاعات میداد. با ساواک ارتباط داشت.» ما چنین ارتباطی نداشتیم. چنین کسی را نه میشناختیم نه، ارتباط داشتیم.
-
آقای کنگرلو مصاحبه مشاور امنیتی آقای میرحسین موسوی در جایی گفته بود که شما در لیست ساواک بودید؟
مرا نگفته است، بلکه گفته یک «بوربور»ی با ما بوده است. اسمی از من نبرده است.
-
پس کدام آقای بوربور بوده است؟
نمیدانم. ما ۲۲ روستا در ورامین هستیم. بیش از مثلاً ۲۰ هزار تا ۳۰ هزار جمعیت، با فامیلی بوربور وجود دارد.
-
شما اطلاع ندارید که با کدام بور بور اطلاع داشته است؟
نه، نمیدانم. من اتفاقاً همان موقع میخواستم صحبتی با کنگرلو داشته باشم و بپرسم چه کسی بوده اما وقت نشد و او هم فوت کرد. ولی کنگرلو گفته یک «بوربور»ی در ساواک بود و به ما اطلاعات میداد. من سال ۵۰ از هنرستان صنعتی مشهد فارغالتحصیل شدم. بعد هم معلم شدم و به تربیت معلم رفتم و دانشجو شدم. اصلاً دیگر وقت ساواک رفتن ما نبود که بخواهیم به آنجا (ساواک) برویم. بنابراین، آن موضوعی که او گفته است، اصلاً ربطی به ما ندارد. البته یکی از فراریهای ضد انقلابی که از ایران رفته و در خارج از کشور است هم دائماً چنین حرفهایی را میزند و میگوید بوربور قبلاً در آمریکا درس خوانده، قبلاً در ساواک بوده است.
-
یعنی به شما اشاره دارد؟
اشاره به بوربور دارد نه به من. نمیدانم آن بوربوری که او میگوید کیست. به هر حال، آقای تیمسار امیرکیا (که آدم آزادهای بود) روزهای آخر با طوفانیان هم درگیر شده بود. درجهاش را هم گرفته بودند و سرهنگ تمام شده بود. حتی هلیکوپترش را از او گرفته بودند و به او گفته بودند: «شما خیلی وفادار به شاهنشاه نیستید.» اما من، بعد از مدتی که با او در واقع آنجا بودیم، احساس کردم که آدم بسیار ارزشمندی است. تحصیلاتش شیمی و در آلمان تحصیل کرده بود. بعد از ادامه تحصیل به ایران آمده و استخدام شده بود. بخشی از مهماتسازی ما مدیون او بود.
-
منظورتان تیمسار امیرکیا است؟
بله آقای امیرکیا. به هر حال، تلفنی با آقای شریعتمداری صحبت کرد. شریعتمداری به او توصیه کرد که تسلیم شود. او یک سینی روی میزش بود. کلاهش را برداشت. وقتی ما وارد شدیم. در عین اینکه معمولاً در فضای بسته کلاه را برمیدارند، ولی عصبانی بود و کلاه را روی سرش گذاشت. دائم کلاهش را برمیداشت و میگذاشت چون عصبی بود. من احساس کردم که در شرایطی است که ترس دارد و کارهای غیرعادی و غیرعرف انجام میدهد. اما کلاهش را روی سینی گذاشت. درجهاش را هم خودش کند و به همراه نشانش روی سینی گذاشت و تحویل ما داد. گفت: «من دیگر تسلیم شما شدم. هر کاری که بخواهید من انجام میدهم. من میخواهم کمکتان کنم.» ما گفتیم: «شما الان منزل و همسرتان که اینجاست. شما به منزل بروید. ما اینجا نگهبان میگذاریم که کسی کاری با شما نداشته باشد و هجمهای به طرف شما نیاید.» من دانشجوی دانشگاه ابوریحان (که بعد به پردیس دانشگاه تهران تغییر اسم داد) بودم. از این که به پارچین بروم به خوابگاه دانشگاه رفتم. هنوز بعضی از بچههای شهرستانی آنجا حضور داشتند. به آنها گفتم: «شما آماده باشید که اگر خواستیم شما به پارچین بیایید.» این دانشجوها خودشان هماهنگی کردند و حدود ۱۰۰ یا ۱۵۰ نفر جمع شدند، بعضی از روستاهای آنجا هم که با ما آشنا بودند، آنها را هم خبر کردیم. آنها به محض این که متوجه شدند که امیرکیا از آنجا ساقط شد، کل سربازهایی که سر پست بودند، اسلحههایشان را روی زمین انداختند یا تحویل دادند و فرار کردند. هر چقدر به آنها میگفتیم: «بمانید، چرا میروید؟» پاسخ میدادند: «امام گفته پادگانها را تعطیل کنید.» میگفتیم: «آخر نامردها، امام ۱۰ روز یا یکی دو ماه قبل گفته الان که نگفته است.» به هر حال همه رفتند، همه ترک خدمت کردند و بههم ریخت. ما به دانشجویان و اهالی که به کمک ما آمده بودند گفتیم که در پستهای مختلف قرار گیرند. یادم هست که آقای خسروانی از اهالی روستاهای اطراف که دو، سه روز سرپست بود را آوردند و پوتین از پایش خارج نمیشد، چون پایش باد کرده بود. نهایتاً اعلام کردیم: «هر کسی از آقای امیرکیا شکایت دارد، مشکلی دارد، یا حقی از او ضایع شده، بیاید و شکایت خود را اعلام کند. یک واحد هم ایجاد کردیم و به دو، سه نفر از دوستانی که قبلاً آنجا حضور داشتند، به اضافه زندانیان سیاسی که بیش از هفت یا هشت سال در زندان بودند، گفتیم: «برای اینکه حقی از کسی ضایع نشود، دفاع از اینها را انجام بدهند.» برای این جماعت همان جا یک شعبه به وجود آوردیم. تا جایی که من حضور ذهن دارم، بیش از ۵۰۰ شکایت علیه او ثبت شد.
-
مضمون شکایتها چه بود؟
بابت مسائل مختلف بود. بیشتر شکایتها بابت زمین بود. همه آنها میگفتند: «زمین ما را برای ایجاد این مجموعه ۱۳ هزار هکتاری تصرف کرده است.» یکی میگفت: «حقوق مرا پرداخت نکرده است.» دیگری میگفت: «مرا کتک زده است.» هر کسی شکایتی داشت. برای تکتک این شکایات، چهار ماه و نیم وقت گذاشتیم. آمدند و به قول معروف دادگاه اسلامی ایجاد کردیم و گفتیم: «این حقشان است یا حق آنان را بدهید شاکی او را ببخشید.» او میگفت: «من تعیینکنندهی تصرف زمینها نبودم. زمین را ستاد کل مشخص کرده و نقشه را کشیده است. این هم سوابق است. اگر درخواست اجرت شده من دستور دادم حق اینها را بدهند. حالا اگر دولت یا نظام پرداخت نکرده، من که نمیتوانستم از حقوق خودم جبران کنم.» بنابراین، روی همه این موارد را ما نامه گذاشتیم و گفتیم: «اگر حقی از این افراد ضایع شده است، نظام باید آن را بپردازد یا جایگزینی به اینها بدهند.» این پروندهها را در واقع رد کردیم. تا اینکه به پسری به نام فتحالله بوربور رسیدیم که گفت: «من اینجا مشغول خواندن نماز بودم. او آمد، در حالی که در حال خواندن نماز بودم، از پشت به من حمله کرد که ضربهای به سرم وارد کند. من نماز را شکستم و فرار کردم روی تیغها و این تیغها روی پای من رفته است.» ما به او گفتیم: «پس باید کفشت را درآوری و همین مسیر را روی این تیغها راه بروی.» او گفت: «نه، این آقا فرمانده بوده و من او را میبخشم.» شکایان یا او را بخشیدند یا تکلیف پرونده مشخص شد. در نهایت، کل پروندهها در ۱۷ کلاسور، جمعآوری شد. یک روز بعدازظهر با یک ماشین او را با پرونده تحویل زندان قصر دادیم. گفتیم: «این پروندههای تیمسار و شکایات است. ضمنا این شخص صداقت دارد و من آمادگی دارم که او را ضمانت کنم تا در زندان نماند.»
-
چه زمانی او را تحویل زندان قصر دادید؟
چهار یا چهار ماه و نیم بعد از ۲۲ بهمن، او را تحویل زندان قصر دادیم. او را تحویل دادیم و در یادداشت نوشتیم که «ما او را ضمانت میکنیم». او پس از مدتی، در زندان متوجه شدند که او کاری نمیکند، آزادش کردند.
-
از سرنوشت او( تیمسار امیرکیا) خبری دارید؟
سال ۵۸ از زندان پس از هفت یا هشت ماه آزاد شد.چون پروندهای نداشت رفت خارج. اما دوباره پروندها را جا به جا کردند و متوجه شدند که امیریکیا پرونده دارد، پیگیری کردند و متوجه شدند که از کشور خارج شده است. آن زمان، من فرمانده آموزش سپاه بودم. فکر میکنم حدود دو سال پس از انقلاب گذشته بود. نامهای دریافت کردهام که در آن نوشته شده است: «شما باید در تاریخ و ساعت مقرر خود را به دادسرای نظامی معرفی کنید.» پرسیدم که مکان آن کجاست. گفتند: «در تسلیحات، در همان خیابان پاسدران (ساصد اصلی) است.» یکی از سرهنگها که نامش را به خاطر ندارم اعلام کرده بود که ساعت ۸ صبح در آنجا حضور داشته باشید. از منزل مستقیماً به دادستانی رفتم و به پادگان نرفتم. تقریباً سر ساعت ۸ رسیدم، اما دیدم که کسی در واقع حضور ندارد. بعد او آمد و به اتاقش رفت. چند دقیقهای من نشستم، اما دعوت نمیکرد. میخواست مثلاً مرا بشکند و بعد به اتاقش راه بدهد. بعد به مسئول دفترش گفتم: «او که اکنون کاری ندارد، من کار دارم. اگر او بیکار است، من بیکار نیستم. به او بگویید که فلانی آمده است.» رفت و آمد و گفت: «اینجا بنشینید، حالا کار دارد.» من دراتاق را باز کردم و وارد شدم. مسئول دفترش سعی کرد مانع شود، گفتم: «نرو یعنی چه؟ اگر کاری دارند، بگویند. من بیکار نیستم.» او گفت: «شما نوشتهاید آقای امیرکیا را ضمانت میکنم، اما او از کشور رفته است. شما باید در اینجا بمانید تا زمانی که او خودش را معرفی کند.» من که سالها پیش از انقلاب به دنبال مبارزه بودم و پس از انقلاب نیز شب و روز نداشتم، حالا یک سرهنگ ارتشی، اینطور زور میگفت. عصبانی شدم و میز جلوی او را هل دادم و به تخت سینهاش زدم. گفتم: «من تا قبل از انقلاب به دنبال این بودم که امثال تو را پیدا کنم و مثل سگ سقطت کنم. حالا تو به جایی رسیدهای که میخواهی من را محاکمه کنی؟ اگر امروز من را محاکمه کنی، فردا امام را محاکمه میکنی! برو گمشو مرتیکه پدرسوخته!» دو فحش بدتر از این را هم به او گفتم، در را باز کردم و بیرون رفتم و سر کار خودم رفتم. از این موضوع حدود ۴۵ سال میگذرد، اصلاً از این سرهنگ و برخوردی که با این دادستان ارتش داشتم، هیچ خبری نشد. آقای امیرکیا بعد از یک سال یا یک سال و نیم از فرانسه آمد. فرزندانش در فرانسه بودند. وقتی به ایران برگشت، به دیدن من آمد. در آن زمان، فکر میکنم در وزارت کشاورزی یا شاید هم در جهاد مشغول به کار بودم. او برای من یک پیراهن، عطر و چند هدیه دیگر آورده بود. به او گفتم: «خدا بگم چیکارت کند! نزدیک بود ما را به کشتن بدهی با این اقدامت.» جالب این بود که خودش گفت: «اگر تو نبودی و اینقدر دقیق به مسائل من رسیدگی نمیکردی، کسانی که از مسئولیتهای پایینتر از من در نظام قبلی داشتند، محاکمه شدند و مشکل پیدا کردند. تو بودی که اجازه ندادی چنین اتفاقی برای من بیفتد.»
-
سرنوشت او بعد از برگشت او به ایران چه شد؟
پس از برگشتش کاری با او نداشتند و پرونده مختومه شد. بعد از آن هم یک جلسه دیگر به دیدن من آمد و گفت: «مدیر یک کارخانه مواد شوینده در ایران هستم.» یکی دو کارتن از مواد شویندهاش آورد که مواد ما بهترین است. از آن به بعد هم از سرنوشتش خبر ندارم که زنده یا مرده است.
-
در پارچین چه کاری انجام شد؟
در آن زمان، اصلاً هنوز صحبتی درباره انرژی هستهای مطرح نبود. قبل از انقلاب، بیشتر بر ساخت مهمات تمرکز بود و تا جایی که من اطلاع داشتم و در چند ماه مسئولیتم متوجه شدم حتی موشک هم فعالیتی نداشت. آقای امیرکیا تمام افراد خوب را به ما معرفی کرد، تمام افرادی که مسئلهدار بودند و همکاری نمیکردند و کارشکنی میکردند و به قول معروف طرفدار شاه بودند، معرفی کرد. در روز سوم بعد از انقلاب و در واقع ۲۷ بهمن، به من اطلاع دادند که در بخش مسکونی آنجا، که جداگانه بود، آتشسوزی رخ داده است و مدرسهای را آتش زدند. متوجه شدیم که بچهها تازه شعار «مرگ بر شاه» میدهند و مدرسه را آتش میزنند. ببینید چقدر امیرکیا در آن منطقه قدرت داشت که اجازه نداده بود که در آن منطقه و محله، کسی بویی از انقلاب ببرد یا شعارهای انقلابی سر دهد. با اینکه امیرکیا احساس میکرد باید آنجا را نگه دارد، اما شرکت نفت به او سوخت نمیداد و از بیرون، اوضاع آنجا را بههم ریخته بودند و امکانات مورد نیاز تأمین نمیشد. بچههای انقلابی برق آنجا را ضعیف و سوختش را تأمین نمیکردند. حالا ما باید، در کنار حل این مشکلات، هم به این افراد روحیه میدادیم تا بتوانند کار را انجام دهند. خوشبختانه، در کمتر از یک ماه، تولید در خط قبلیاش به روال افتاد. در ابتدای انقلاب، منافقین روی نیروی هوایی تاثیر زیادی گذاشتند. همه میدانستند که اگر پارچین را بگیرند میتوانند دولت را تهدید و خواستههای خود را مطرح کنند. چون اگر در پارچین یک اتفاقاتی بیفتد که قابل گفتن نیست، در تهران چند ریشتر زلزله ایجاد میشود. بنابراین آنها دنبال این بودند که حتماً آنجا را بگیرند. برای گرفتن آنجا روز 24 بهمن اولا فانتومهایی را بلند و سرو صدا کردند که غریب بود. رادیو هم اعلام میکرد: «پارچین را به این تیمی که از نیروی هوایی میآید، تحویل دهید.» من اما میدانستم که نباید این منطقه را تحویل دهم، چون پیش از آن حکمی داشتم که باید در آنجا مستقر میشدم و سابقه آن را هم داشتم. جاسوس هم داشتند و مرا پای تلفن کشید. یکی از علمای بزرگ که منافقین نفوذ کرده بودند، با من تماس گرفتند که آنجا را تحویل دهید. من هم در عالم خواب و بیداری گفتم: «به شما ربطی ندارد. به آنها گفتم شما خدمت ما بیایید.» یعنی اینقدر خواب بودم، که نمیدانستم چه میگویم. بنابراین منافقین از اول انقلاب برنامه داشتند که کجا، مسلط شوند و کجا را بگیرند. ولی خدا می خواست که 4تا آدم مثل ما که یک مقداری شناخت داشتیم، جلوی بعضی از خواستههای اینها مقاومت کنیم و اینها راه ندیم. به هر حال از طریق نیرو هوایی و تبلیغ تلویزیون و چند تا از افسران نیرو هوایی آمدند که پارچین را تحویل بگیرند، ما به آنها تحویل ندادیم. فکر میکنم بعد از اولین یا دومین روزی که حضرت امام حکم فرماندهی سپاه شورای انقلاب را برای آقای جواد منصوری صادر کردند او با توجه به آشنایی قبلی که داشتند، از من خواستند و من به سپاه رفتم و فرمانده آموزش سپاه در سعدآباد شدم.
-
چطور وارد کمیته انقلاب شدید؟ چرا مردم از کمیته انقلاب خاطرات خوبی ندارند؟
کمیته انقلاب اگر نبود که مملکت به تاراج رفته بود. من هم مسئول کمیته صنایع دفاع پارچین بودم و هم مسئولیت اجرای احکام کمیته مرکزی را داشتم. من اعتقاد دارم اگر کمیته انقلاب در آن زمان وجود نداشت، نظام و انقلاب حتماً به هم میریخت و سرنگون میشد. تمام کسانی که به انقلاب اعتقاد داشتند، برای حفظ انقلاب به کمیته آمده بودند. اسمش هم کمیته انقلاب اسلامی بود. ولی کسانی هم که مسئله داشتند یا میخواستند نظام را بد کنند، یا نظام را مورد سو استفاده قرار بدهند یا امثالهم، هم در آنجا بودند. من هم گیرشان افتادم. مثلاً گیرکسانی افتادم که جیببر بودند اما با لباس، کمیته در جاده خاوران مردم را بازرسی میکردند و در واقع کارهای خلاف هم انجام میدادند. مرا آنجا لخت کردند و گفتند: «شما اسلحه همراهت هست.» آنها چون تعدادشان زیاد بود. بعداً ما آنها را شناسایی کردیم و به کمیته آوردیم.
اگر کمیته نبود انقلاب سرنگون میشد
با حکم کمیته دزدی میکردند
-
وظیفه اصلی کمیته چه بود؟
مسئولیت کمیته همه چیز بود. ایجاد امنیت. اولین مسئولیت کمیته بود. کار شهربانی گذشته را بر عهده داشت. کار کمبودهایی که بعضی جاها رخ میداد، کار دادگستری و مسائل قضاوت را در آنجا و کار امنیت کشور را انجام میداد. یعنی همه کار انجام میداد. کمیته بود و اداره مملکت.
-
خیلی از ارازل و اوباش وارد کمیته شدند.
من که همین را گفتم. همین ارازل و اوباشی که بنده را هم لخت کردند. مدل اینجور بود هم آدمهای نادرست در کمیته جمع شده بودند، هم آدمهای درست.
-
مگر آن موقع گزینش وجود نداشت؟
در ابتدای انقلاب هر کسی یک شبکه داشت برای کمک کردن میآمد. خود بچههای کمیته در مناطق مختلف، مثلا کمیته منطقه 16 با کمیته منطقه 18 درگیر میشدند. آنهایی که در واقع ارازل و اوباش بودند و به اسم کمیته وارد شده بودند، همدیگر را هم میشناختند، آنجا با هم تسویه حساب میکردند. ما به اندازه پاسخ به نیازهای خود نیروی نداشتیم. بعضی مواقع هم افرادی که تشخیص میدادیم که خوش ذاتی بودند ولی در جریانات مختلف گیر افتاده بودند.
-
یکی از کارهای کمیته، کار قضاوت بود. واقعاً صلاحیت قضاوت داشتند؟
صلاحیت قضاوت آن به دلیل حضور افرادی بود که قبلاً محاکمه و زندانی بودند، اما به طرز کار اشراف داشتند. علاوه بر آن قضاتی که شهید بهشتی و شهید مطهری، آقای ناطق و دوستان دیگر آنها را میشناختند نیز بودند. آنها ما را هم به کمیته آورده بودند. اگر در کمیته شکایتی از اینها میشد، مورد بررسی قرار میگرفت و نهایتاً، تحویل دادسرای انقلاب میشد. خود کمیته برای کسی تصمیمی نمیگرفت. نامی از یک فرد نبرم اما برای این فرد کتاب نوشته شده و این را به عنوان یک فردی که با امام ارتباط داشته و بعضی از مسائل راجع به او گفته شده. تمام مشخصات او را نمیگویم که همه او را نشناسند. نمیخواهم بدنامش کنم. چون الان فردی خوشنام شده است و در نظام جا افتاده که این در واقع یک طیب بوده است. این فرد هفت یا هشت ماه اول انقلاب شاید هم 4،3 ماه بعد از انقلاب گذشته بود اما شبها راه میافتاد و با اسلحهای که پیدا کرده بود، هر جایی که بچههای کمیته حضور داشتند به سمت آنها تیراندازی میکرد و بر این باور بود که با این کارها نظام ساقط میشود. در کمیته مرکزی به ما گفتند: «چنین فردی در منطقه ۸ تهران ( طرفهای نارمک و هفت حوض) این تیراندازی میکند. او طرف کمیته و جاهای دیگر تیراندازی میکند و میرود.» گفتیم: «شما بیایید کشیک بگذارید، بررسی کنید و او را دستگیر کنید.»
-
یعنی ترور میکرد؟
بیهدف شلیک میکرد. چون به تیراندازی تسلط نداشت، تیرش به خطا میرفت. او میخواست ترور انجام بدهد. هر شبی هم با ماشینهای مختلف میآمد، اما دو،سه شب او را با جیب دیده بودند. یک شب هم با بی.ام.و زرشکی این کار را انجام داده بود. گفتم: «در خیابانها زنجیرهایی بکشید. وقتی صدای تیرش میآید همه طرفش را با زنجیر ببندید و وقتی با سرعت به سمت کمیته میآید، به زنجیرها برخورد میکند و دستگیرش کنید. اتفاقاً همین اتفاق افتاد و او دستگیر شد.
-
در نظام مسئولیت دارد؟
او شهید شد. شهید شد که میگویم به عنوان طیب شناخته میشود. او را به کمیته مرکزی آوردند. خوشبختانه نام دوستانی که او را آن شب دستگیر کردند، در یادم هست. آقایان ایرانشاهی، محرابیان و چند تا از بچههای دیگر کمیته منطقه 8 او را آوردند. ساعت 2 نصفه شب بود و گفتند که ما او را گرفتیم و آوردیم. یادم هست دست و پاهای او را به وانت بسته بودند و ما او را قاطی بقیه انداختیم. او فکر میکرد که مثل دوستش که رئیس یک قمارخانه بود، اعدام خواهد شد. اما او (اشاره به رئیس قمارخانه) اصلاً در کمیته مرکزی نبود و نمیدانم کجا او را محاکمه و اعدام شده بود. او فکر میکرد حتما 2 یا 3 روز دیگر اعدام میشود. چون با سابقهای که در شکوفه نو و کارهایی که کرده بود، فکر میکرد اعدام میشود و کارش فقط این بود که نماز میخواند. یعنی در ۲۴ ساعت دائم نماز میخواند، غذا میخورد و کار دیگری نمیکرد. حتی از داخل زندان خبر گرفتیم گفتند: «فقط نماز میخواند.» یک نفر که در کمیته مرکزی زندان بود جلوی او شکلک درآورده و مسخره کرده بود. او هم نمازش تمام شده بود، گوشش را گرفته و آنقدر پیچاند تا کنده شده بود. خونریزی، داد و فریاد و صدا و از این حرفها، او را به بیمارستانی نزدیک کمیته بردند اما گفتند: «نمیشود کاری کرد.» اما او باز هم نماز میخواند. در نهایت متوجه شدیم که شاکی ندارد. به همان بچههای نارمک گفتیم: «خودتان ضمانتش را بکنید تا وقتی برمیگرد آنجا خلافکاری نکند. یک ضامن هم داشته باشد، بترسد.» آنها گفتند: «این اگر بیرون بیاید دوباره شلوغ میکند.» من گفتم: «این بیاید دیگر هیچ کاری نمیکند. شما او را ببرید.» در نهایت ضمانت کرد و او را بردند. فردا صبح دوباره آمد. گفت: «من را نگه دارید.» گفتیم: «برای چی شما را نگه داریم؟» گفت: « دیشب تمام لومپنهایی که قبلاً با من بودند، به آنجا آمدند و دیگر بقیهاش را نگویم که چه چیزهایی با خودشان آوردند و میخواستند من را گمراه کنند. مرا نگه دارید، اجازه ندهید که من بروم.» گفتیم: «ما اینجا کاری برای تو نداریم. پس تو بیا اینجا، ظرفهای زندانیان را بشور.» حدود 20 روز تا یک ماه کارش این بود که آخر شب میرفت و برای اینکه او را نبینند صبح زود میآمد. در ماجرای شیخ خزعل و افرادش منطقه غرب کشور شلوغ شد. ما به او گفتیم: «به عنوان با کسانی که میخواهند بروند جبهه بروید برای امنیت.» او اول به غرب و بعد به تدریج کردستان و جاهای مختلف رفت. در نهایت آدمخوارها را علیه صدام در جبهه ایجاد کرد. در نهایت عراقیها برای سر او یک جایزه گذاشتند. گویا او تیربار را سوار قاطر کرده، بالای سرش برده و با تیربار میجنگید. آنها هم او را شناخته بودند و با توپ طوری او را زده بودند که جسمش خیلی سالم نبود. او را به مسجد حضرت رسول هفت حوض آوردند و به سمت تلفخانه و دماوند تشییع شد. تمام کسانی که قبلاً با او ارتباط داشتند. تمام نوحهخوانان تهران و تمام مردمی که او را میشناختند و تبلیغی هم که برایش کرده بودیم، یک راهپیمایی عجیبی برای او انجام شد. متاسفانه مقداری تاریخ را غلط تنظیم کردند. او توبه کرد و خودش را ساخت و نهایتاً در راه انقلاب و در جنگ شهید شد. من با بعضی دوستان صحبت کردم تا کتاب زندگی او را اصلاح کنند تا دقیقتر باشد و اینجور نباشد که که بگویند: «پس امام قبل از انقلاب با اینطور آدمها ارتباط داشته است؟» اینها نباید باشد. باید واقعیت باشد.
-
مصادره اموال توسط کمیته انقلاب اسلامی چطور صورت میگرفت؟
کمیته انقلاب هیچگاه به این شکل اموالی را مصادره نمیکرد و اموال افراد را نمیگرفت. زمانی که من در کمیته بودم و میدانم چنین کاری انجام نمیشد. اما افرادی هم بودند که از شرایط سوءاستفاده میکردند و به نظر من دزد بودند اما مکاره بودند و میدانستند چه باید بکنند. یکی از آنها حوالی میدان خراسان سکونت داشت، به اسم کمیته از منازل مردم، کاخها و مکانهای مختلف دزدی کرده بود و منزل کوچکش آنقدر پر شده بود که دزدها و هروئینیها، همدیگر را بلند میکردند و از حیاط خانه او وسایل را میدزیدند. زمانی که این خبر به ما رسید کمیته او را احضار کرد و اموالش توقیف شد. او را به آقای رضا محمدی (از دوستان سابق ما) تحویل دادیم تا به زندان قصر تحویل بدهد. اما این نامردها چقدر نظامند بودند و گفته بود: «این قاچاقچی است.» رضا را نگه داشته بودند و او را رها کرده بودند. یکی دو روز دنبال رضا بودیم و متوجه شدیم رضا که جسور و از چریکهای موفق قبل انقلاب بود را گرفتهاند و بچههای زندان او را شناختند و آزاد شد. اما او (متهم) فرار کرده بود. یعنی ما نمیتوانیم بگوییم که هیچ اتفاقی نیفتاده و مناسب بوده است. اما مصادره اموال اصلا ربطی به کمیته نداشت. کمیته به عنوان یک نهاد عملیاتی و مانند کلانتری بود. اما در مواردی که نانواییها به مردم، نان نمیدهد و آرد میفروشد، به این موارد هم رسیدگی میکرد.
-
شما گزارشها را از کجا میگرفتید؟
مردمی بود. تلفن بود و مسئول داشت. اگر ماموریت به اجرای احکام میافتاد در آن جا اجرا میشد. یک ماهی در پارچین سرم شلوغ بود و بعد از آن که کمی کار روال پیدا کرد به همین ساختمان مجلس که به آن تلویزیون آموزشی میگفتند، استقرار داشتیم و حتی اجرای حکم برای یک نفر هم انجام نشد. ممکن است من الان مصاحبه میکنم خیلیها بگویند: «پدر ما هم آنجا شکنجه شده است.» تا زمانی که من بودم، برای یک نفر هم اتفاقی نیفتاد. تعداد زیادی از بچههایی که در کمیته مرکزی کنار ما بودند، در جبهه شهید شدند. با بچههایی که قبل انقلاب با من بودند و بعد از انقلاب با هم همکاری میکردیم به سپاه رفتیم. آنها در سپاه ماندند و من به آموزش و پرورش برگشتم.
-
از اعضای مجاهدین خلق یا فداییان در کمیته انقلاب حضور داشتند؟
من کسی که به نام باشد نمیشناسم. ولی بچههای مجاهدین انقلاب اسلامی بودند.
قتل سید جواد ذبیحی توسط گروه پرواز انجام شد
-
قتل سیدجواد ذبیحی چگونه صورت گرفت؟
سید جواد ذبیحی، حدود یکی، دو هفته از زندانیان کمیته بود. اسنادی از سقف منزل او به کمیته ارائه شد حاکی از این که با برخی از روحانیون درباری در یکسری کافهها حضور داشته است. کل پرونده او و 14 متهم دیگر که پروندهاش تکمیل شده بود، به زندان قصر تحویل شد. او بعد از چند ماه از زندان قصر آزاد شد. بعد از آن خبر رسید که در یکی از پارکهای کرج ترور شده است و هیچ کسی هم مسئولیتش را قبول نکرد.
-
آیا توسط کمیته به قتل رسید؟
نه کمیته نبود.
-
آقای خلخالی چه نقشی در قتل او داشتند؟ برخی معتقدند که او در قتل آقای ذبیحی نقش داشته است.
نمیدانم. ولی او در اختیار آقای خلخالی بود و آزاد شد. یعنی او تحویل زندانی قصر شد و چند ماهی هم آنجا حضور داشت. اما گروهی گفتند به نام گروه پرواز او را زدند اما هیچکس هم این حادثه را به عهده نگرفت و به نظر من او در حد اعدام نبودند. او نه در حد آزادی بود که ما بگوییم آزادش کنید، نه در حد این که بگوییم باید جزای بالاتری در حد اعدام باشد. وقتی این اتفاق برای او افتاد من در کمیته نبودم. فکر میکنم، آن موقع من در سپاه بودم.
-
شنیده بودید که اقای خلخالی در قتل او نقش دارد؟
من هیچ خبری ندارم و بعید میدانم. چون تا با او صحبت میکردیم، میگفتند اجازه بدهید کمی در مدح حضرت علی برایتان بخوانم و بعد شما خواستید، صحبت کنید. یعنی اول چهچهای برای شما میزد و دو تا متنی میخواند و بعد قبول میکرد که با او حرف بزنیم. به نظرم او با دو تا متن آقای خلخالی را راضی کرده بود که او را آزاد کرد. تا جایی که من میدانم، دادسرای انقلاب او را آزاد کرد.
-
چطوری وارد سپاه شدید؟
به محض تشکیل سپاه از من دعوت شد به سپاه بروم. من کارمند وزارت آموزش و پرورش و در کمیته مامور بودم. استعفای خودم را به آقای مهدویکنی دادم، اما مخالفت کرد. من گفتم: «سپاه در حال شکلگیری است و اگر مواقت کنید من آنجا حضور داشته باشم.» آقای مهدویکنی فرصت خواست و بعد از یکی، دو روز به من گفت: «اگر میخواهید بروید، حرفی نیست، تحویل بدهید بروید.» ما هم امکانات را تحویل دادیم. من نمیخواستم آقای که کلیددار کمیته مرکزی بود، با ما بیاید. به او گفتم: «اگر شما به سپاه بیایید، این اموالی که اینجا هست، دستکاری میشود. شما امین هستید، در آنجا بمانید.» آقای نیری گفت: «به غیر از تو من با هیچکس کار نمیکنم.» او را بردم و مسئول اسلحهخانه، امکانات و تدارکات پادگان کردیم و او چند ماهی با من در آنجا بود. یک روز گفت: «من میخواهم برای همین جنگ افغانستان بروم.» و روی این موضوع اصرار کرد. من به او گفتم که موافق رفتنش نیستم. گفت: «من دیروز خدمت امام در قم رفتم و توضیح دادم و امام گفتند آنها مظلوم هستند، بروید به آنها کمک کنید. من باید بروم.» گفتم: «اگر امام گفتند که باید بروید، برو دیگر.» به او به هر حال امکاناتی از همان پادگان دادیم و ماشین هم در اختیارش گذاشتیم. او با آقای کاظمی و یک مهندس دیگر به افغانستان رفت. در یک درگیری، موشکی به سمت او زدند و او پودر شد و هیچ چیزی از او برای مملکت نیامد. پدر او هم همین یک پسر را داشت. این پسر کسی بود که قبل انقلاب از آلمان برای بچههای انقلابی اسلحه وارد میکرد. البته برای او یک فیلمی ساخته شد که گویا تلویزیون آن را پخش کرد. میخواستند با من مصاحبه کنند. اما متوجه شدمآنها اعتقادی به انقلاب و نظام ندارند. آنجا را به هم ریختم و دیگر راجعبه آقای نیری با این گروهی که تلویزیون در واقع به آنها برنامه داده بود، مصاحبه نکردم. جای تأسف بود که کسی که نه به نیری و نه به نظام اعتقاد داشت، برای معرفی او برنامهسازی میکرد.
-
الگوی آموزشی سپاه از کجا گرفته شد؟
الگو از ارتش استفاده شد.
-
اینکه میگویند از گروههای چریکی چپ الگو گرفته شده، درست است؟
بیخود میگویند. من به عنوان اولین کسی که آنجا بودم هر کسی که در ارتش، هوانیروز، نیرو مخصوص،کلاه سبزها و نمیدانم جودوکارهایی که در مملکت بودند را آموزش دادیم. من از آقای چمران تحویل گرفتم. زمانی که آقای چمران در سپاه بود، یک تعداد از نیروهایی که با او در لبنان بودند، از آنها استفاده کرده بود. همانها وقتی من رفتم، آنجا بودند.
-
شما در سال 1365رئیس اموال تملیکی انقلاب بودید چرا بعد از یک سال استعفا دادید؟ کسی به شما فشار آورد؟
من احساس کردم که تصمیمگیر نیستم. اگر اموالی را باید به صاحب آن برمیگرداندم یا اگر منزلی کسی گرفته شده بود، من به عنوان مسئول هستم باید تصمیم میگرفتم. فرض کنید، رای دادگاه صادر شده که منزل یک فرد باید تخلیه و تحویل طرف داده شود. جدا از کمیته، آن موقع پلیس قضایی هم بود. ما پلیس قضایی را به آنجا میفرستادیم، باید طرف تخلیه میکرد، اما این کار را انجام نمیداد. وقتی تخلیه نمیکرد، من حکم تیر صادر میکردم و میگفتم اگر درگیر میشوید و باید بزنید، بزنید، اما ساختمان را تحویل بگیرید. دیدم با این مدلی که من جلو میروم، بچههای بیگناه 2طرف مشکل پیدا میکنند.
-
شما معتقدید عدهای بر علیه شما کارشکنی میکردند؟
به نظرم آمد که آره.
-
چه کسانی برای شما کارشکنی میکردند؟
همان تیمی که آنجا بود، همفکر و همکار با من نبودند.
-
مگر شما در کارتان اختیار نداشتید؟
در آن کار من اختیار داشتم. حکمها معمولاً توسط دادستان یا دادگاه صادر میشد، ولی من مسئولیت نگهداری اموال را داشتم. حدود ۱۲ هزار ریال یا ۱۰ هزار ریال و اموال در دو، سه انبار در دادسرای انقلاب جمعآوری و برای آن حکم صادر شده بود. حتی با من همکاری نمیکردند که بدانیم ریز این اموال چیست؟ یعنی سرپرست اموال و املاکی بودم اما همکاری نمیشد تا بدانم کجا در اختیار من است. من در زمانی که آقای خوئینیها دادستان و آقای رمضانی رئیس دادسرای انقلاب بودند، سرپرستی اموال را برعهده داشتم که این اموال از بین نرود و در اختیار نظام باقی بماند و حتی مستهلک و خراب نشود. مثلاً ساختمان را از کسی گرفتند، این حالا سقفش در حال ریزش است. باید آن را ترمیم کرد اموال داخل ساختمان و ساختمان و اموال داخل آن از بین نرود. در این شرایط احساس کردم اگر اینجا نباشم، به نفع نظام است. به همین دلیل استعفا دادم که خوشبختانه قبول شد. پس از استعفا، به وزارت کشاورزی برگشتم و رئیس سازمان دامپروری کشور شدم. نتیجه کارهای من در آنجا این شد که برای جمعیت 30 میلیونی آن زمان، شیر خشک، پنیر، تخممرغ، عسل و گوشت وارد کشور میکردیم. آنجا یک برنامهای پیاده کردیم که در حال حاضر، با جمعیت بیش از ۸۰ میلیون نفر، تمام واردات آن زمان را الان میتوانیم این محصولات را صادر کنیم. ولی متأسفانه در این مملکت کسی نیامده که بفهمد چه کسی این را انجام داده است. جای تاسف است. یعنی بگویند یک زمانی جمعیت کشور ۳۰ میلیون نفر بود، شیر خشک وارد میکردیم، ولی حالا اگر بخواهیم این محصول را صادر میکنیم. آن زمانی تمام متخصصان را از دانشگاه کشاورزی کرج و جاهای مختلف، جمع کردیم و نهایتاً فهمیدیم ما باید که گاوهای کشور تنها ۷ لیتر شیر میدهند، باید گاوی بیاوریم که بتواند ۳۵، ۴۰ لیتر شیر بدهد. ۲۷۰ هزار گاو به این مملکت وارد کردیم. بسیاری میگفتند: «در این مملکت که گاو زیاد داریم.» من به شوخی میگفتم: «گاو زیاد داریم، اما شیر نمیدهند.»
-
شما موافق مصادره اموال نزدیکان و وابستگان شاه بودید؟
این جزو کار من نبوده است. ولی من معتقدم که هر کسی، نه در زمان شاه، بلکه در جمهوری اسلامی نیز اگر فردی اموالی مازاد بر حق خود برداشته و در ساختمانهای همان طاغوتیها قرار گرفته، باید این اموال از او پس گرفته شود.
-
شاهد بودیم حتی اموال برخی کارآفرینان مثل خیامی و خسروشاهی مصادره شده است؟
تا با دربار ارتباط نداشت نمیتوانست خیامی شود. البته، من خیامی را به عنوان فردی محترم میشناسم و زمانی که معاون وزیر بودم، خیامی ۱۴ مدرسه برای ما ساخت. اینجا بحث خیامی نیست؛ بحث وابستگی است. خوب و بد بودن ندارد. امروز هم همین طور است. هر کسی که ارتباطاتی داشته، صاحب کشتیهای مملکت شده است. پدرش مسئول بوده و بودجههای مملکت را برای خرید کشتیها به این آقا دادند و او هم صاحب کشتیهای مملکت شده است. من معتقدم که این اموال باید گرفته شوند.
-
منظورتان آقای شمخانی است؟
هر کسی که هست. هر کس و ناکسی که از مملکت سوءاستفاده کرده است، تفاوتی نمیکند که در زمان شاه بوده یا در زمان جمهوری اسلامی. من اعتقاد دارم که اگر جمهوری اسلامی نابرابریها را با مصادره کردن و گرفتن صاف و عدالت را اجرا نکند. فرقی نمیکند ظلم، ظلم است. ظلم چه در زمان جمهوری اسلامی باشد، چه در زمان شاه. هیچ فرقی نمیکند. یعنی اگر ما بخواهیم مردم امیدوار باشند، باید برای هر کسی قانون از کجا آوردهای را اجرا کنند.
-
چرا این قانون اجرا نشد؟
اگر این قانون اجرا نشد، من که کارهای نیستم.
-
تحلیل شما چیست؟
تحلیل من این است مسئولان کمتر مورد ارزیابی قرار گرفتهاند که واقعاً صلاحیت قرار گرفتن در این پستها را دارند یا خیر. بزرگترین اشتباه ما سیستم جمهوریت نظام ما است که فرد انتخاب میشود و او از افراد ناشایسته در ستادهایش را مشغول میکند و خود را مدیون آنها میداند. این افراد هم فکر میکنند که باید جیب خودشان را پُر کنند و در هر دو دولت بودهاند. نتیجهاش این شده که این افراد راهکارهایی برای باج دادن به همه جریانات داشتند و برخی از آنها باقی ماندهاند. بنابراین نابرابری بیش از اندازهای در ثروتهای جامعه ایجاد شده است. توصیه من این است که اگر قانون از کجا آوردهای را شروع نکنیم، این نابرابریها و مشکلات باعث نارضایتی میشود. نارضایتیای که الان وجود دارد و اگر دقیق بررسی شود، ریشه آن به همین نابرابریها برمیگردد.
-
شما در زمان آقای خاتمی رئیس بنیاد علوی شدید.
در زمان خاتمی من را از مسئولیتم برداشت و نمیدانم به سفارش کجا، به عنوان مدیرعامل بنیاد علوی گذاشتند. من هیچ سفری به آمریکا نداشتم. حتی زمانی که وزارت کشاورزی بودم، به همه کشورهای اروپایی برای خرید و معاملات که باعث رونق تولید در مملکت شد، سفر داشتم. اما هم آمریکا و هم کانادا علاقه داشتند که من از آنها خرید کنم. از کانادا خرید داشتم، ولی به آنجا مسافرت نکردم. فقط نمایندگان آنها به ایران آمدند، مشخصهها داده شد، کارشناسان رفتند و از آنجا انتخاب کردند. ما چند هواپیما گاو شیری از آنجا وارد کردیم.
-
شما چند سال مدیر بنیاد علوی بودید؟
من دو سال مدیر بودم.
-
وظیفه اصلی این بنیاد چیست؟ اگر بخواهید کوتاه توضیح بدهید؟
بنیاد علوی یکسری اموالی دارد که یکی از آنها همان برجی است که در آمریکا قرار دارد. رضا شاه یک مصوبهای داشت که طبق آن، از ماسوله تا کوههای البرز و آلاداغ در گلستان، هرچه به بالای کوه میرسید، هر زمینی که سند ندارد، این اموال به بنیاد پهلوی تعلق گرفت. حتی اطراف تهران مثل رودهن، بومهن و اطراف مشا که سرریز تهران به آنجا صورت گرفت را به اموال بنیاد پهلوی تبدیل کردند. هر کسی میخواست در این مناطق برای زمینی رو که احیا کرده سند بگیرد، باید به بنیاد علوی یک حق مالکیت سند مادر بدهد. بنابراین اموال بسیار زیادی در اختیار دارد.
-
میزان سرمایهاش چقدر بود؟
اگر که رسیدگی شود، سرمایه بنیاد علوی بینهایت است. من مدیر بنیاد علوی بودم ولی کسانی عضو هیئت امنای همان ساختمان منهتن نیویورک بودند که حکمشان را یک جای دیگر میزدند. یعنی من نمیدانستم کجا حکم میزنند و نمیدانستم این درآمدش کجا میرود. من معتقدم که همان چیزهای ناشناختهای هست که باید روشن شود.
-
هنوز این اموال وجود دارد یا فروخته شده است؟
نمیدانم. الان فکر میکنم حدود ۲۰ سالی میشود که دیگر آنجا نیستم. اما جدا از بحث ها درباره اموال بنیاد علوی، اراضی ملی مهم است من معتقدم که آقای پزشکیان اگر میخواهد مملکت را اداره کند، استقراضی از بانک مرکزی نکند، پول کم نیارود، کارهای عمرانی را انجام بدهد و سربلند هم باشد، زمینهایی (متعلق به دولت) که منابع طبیعی بوده و مردم در داخل آن ساختمان ساختند و با قولنامههای شورای روستایی به همدیگر فروختهاند را به قیمت ناچیز بفروشد و به آنها سند بدهد، دولت تا دهها سال مشکل نخواهد داشت. من اوایل انقلاب بعد از جریان کمیته و سپاه و... به وزارت کشاورزی برگشتم و مدیر کل کشاورزی استان تهران به هفت یا ۸ سال بودم. از فیروزکوه، طالقان، ساوه، قم، هشتگرد و اشتهارد جزو استان تهران بودند. اینها چند تا شهرک و روستای کوچک بود اما الان فیروزکوه چسبیده به طالقان، از این طرف به قم و از آن طرف به ساوه چسبیده است. همه اینها زمین تصرفی است. در آن هفت سالی که من مدیر کل کشاورزی بودم، اگر کسی زمین منابع طبیعی رو جابهجا و تسخیر میکرد و میخواست مالکیت برای خودش ایجاد کند، آن امکاناتی که آنجا بود و داشت، تخریب انجام میداد، حکم گرفته بودم بعد از بار زدن اجناس آنها را به جبهه میبردند. هیچکس جرأت نمیکرد زمین منابع طبیعی را تصرف کند. اگر طرحی داشت، طرحش را میآورد و تصویب میکرد. مجانی در اختیارش میگذاشتیم. میگفتیم اینجا میخواهید مرغداری، گاوداری و... راهاندازی کنید، حرفی نیست؛ ولی اینکه تصرف کنید، زمین را شخم بزنید و بعد مالک شوید، ما اجازه این مورد را به شما نمیدهیم. بنابراین بنیاد علوی امکانات فراوانی دارد بر اساس همان قانون.
-
ارزش ساختمان منهتن نیویورک چقدر است؟
نمیدانم؛ چون من نرفتم. اجازه دخالت هم به من ندادند.
-
چطور شما رئیس بنیاد بودید؟
من رئیس بنیادی بودم که آن موقع آقای محمدعلی نجفی وزیر سابق آموزش و پرورش یکی اعضای هیئت امنای آنجا بود و با آن که ربطی به او نداشت تیمی را آنجا چیده بودند و من به عنوان رئیس بنیاد علوی اختیار ساماندهی امکانات را نداشتم. خیلی هم جالب بود برای من بعضی از گزارشها میآمد که اینقدر پول از آن اعتبار، رفته برای برای فقرزدایی در هندوستان و جاهای مختلف. یعنی آن هیئت امنا، آن تصویبها را انجام میداد که ای کاش مشخص باشد و اینا در واقع روشن شود.
-
شما هیچ وقت برای اعتراض نامه ننوشتید؟
میگفتند جزو وظایف و اختیارات من نیست. این موارد در حوزه اختیارات من نبود.
-
ساختمان منهتن برای چی مصادره شد؟
خوشبختانه بعد از اینکه انقلاب پیروز شده بود خود آمریکاییها قبول کردند که این مربوط به ایران است و مسئولان آمریکایی که به این حوزه مرتبط بودند، خودشان قبول کردند و ساختمان را تحویل دادند. اما بعداً درست عمل نکردیم و نتواستیم از آن استفاده مطلوب داشته باشیم. ولی اینجا مصادره نشده بود. اینجا مال ایران بود.
-
یعنی هیئت امنا، قدرتشان از رئیس بنیاد علوی بالاتر است؟
نه اصلاً بنیاد علوی به آنها حکم نمیداد. حکمشان را احتمالاً از بنیاد مستضعفان یا جای دیگر میگرفتند. یعنی این مجموعه مربوط به بنیاد علوی نبود.
-
بنیاد علوی در آمریکا چقدر هزینه کرد؟
نمیدانم.
-
اینکه گفته میشود بنیاد علوی در6 شهر آمریکا مسجد و مدرسه ساخته؟
حالا اگه ساخته باشد کار بدی نکرده است.
-
فکر میکنید با رسالت بنیاد علوی همخوانی دارد؟
رسالت بنیاد علوی نبوده است. شاید براساس آییننامه و اساسنامه انجامش شده است. ولی فقط من در جریان این موضوع قرار گرفتم و آن موقع گفتند پول هنگفتی، به هندیها کمک شده است و من تعجب میکردم که چرا ما خودمان این همه مشکل داریم، به هند چه ربطی دارد؟ در واقع این کمک برای مسلمانان هند هم نبود. برای یک صنفی از هند که کارشان بارکشی و کارهایی از این دست بود، هزینه پرداخت گاری را پرداخت کرده بودند، تا با دوش بار حمل نکنند. من گفتم همین اتفاق در کشور ما در حال رخ دادن است. چرا این اعتبار آن جا هزینه میشود؟
-
به نظر شما بنیاد علوی اموال مصادرهای را صرف مستضعفان میکند؟
اصلاً بنیاد علوی اموالی مصادرهای به جز اموال بنیاد پهلوی در اختیارش نیست.
-
همان اموال بنیاد پهلوی، آیا به نظر شما خرج مستضعفین میشود؟
من نمیدانم تا حالا چه شده است اما خوشبختانه الان برای طرحهای عام المنفعه، صرف میشود. ما هر چه درآمد داشتیم در اختیار بنیاد مستضعفان قرار میدادیم. یعنی این در اختیار بنیاد مستضعفان بود. خوشبختانه اکنون بنیاد علوی اقدامات عمومی، اجتماعی و عامالمنفعه انجام میدهد.
-
به نظر شما چرا ما باید در آمریکا و دیگر کشورها ترویج اسلام را انجام بدهیم؟
من چه زمانی گفتم انجام بدهیم؟
-
اینکه مثلاً در آمریکا مسجد ساختیم، موافق این کار هستید؟
در آمریکا گروهی وجود دارد که کمکهایی خودشان میکنند نیاز دارند که تشویقی هم ما بکنیم. اشکالی ندارد حالا اگر در آمریکا یک مسجدی بسازیم. ولی وقتی در مملکت خودمان نیازهایی دارد باید اولویتبندی کنیم. اما اینکه بگویم مسجد ساختن در آمریکا کار درستی نیست مبحث اشتباهی است. باید اولویت مشخص شود. شاید نیازی به ساخت مسجد نیست و باید مدرسه بسازیم یا به مقاومت کمک کنیم. هر کاری در زمانی اولویت خاص خودش را دارد. نه اینکه ما همیشه بگویم به مقاومت کمک کنیم، مسجد یا مدرسه بسازیم. خوشبختانه من برای هر صنفی یک جامعه و مجمع خیرین ایجاد کردم. هر کسی میخواهد مسکن، مدرسه، مسجد، یتیمخانه و امثالهم را میسازد. من معتقدم باید زمینه و بستر کار خیر را برای خیرین ایجاد کنیم.
-
در جریان هستید این مساجد و مدارس در آمریکا توقیف شد؟
خبر ندارم. مدرسه اگر شاگرد داشته باشد که توقیف نمیشود. اعضای هیئت امنا باید پاسخگوی این مطلب باشند.
-
چرا شما را به عنوان اسپانسر اصولگرایان میشناسند؟
خدا کند من اینقدر داشته باشم که بتوانم به اصولگرایان کمک کنم. ولی اگر نتوانستم و نشده آن مشکل خود من است.
-
یعنی میگویید این شایعه است؟
شایعه؟ حالا به هر حال من به عنوان اصولگرایان خانه احزاب هستم. به همین دلیل این را میگویند. من کسی هستم که بیش از هزار برای دفاع و وفاداری به انقلاب جلسه داشتم. بنابراین این پشتکاری که برای این موضوع دارم، پس اینها به آن می چسبد که بگویند: «این که اینطور دلسوزی میکند و وقت و توان میگذارد و با این آدمها هم ارتباط دارد. با همه خیرین کشور هم ارتباط دارد. پس اسپانسر هم هست.»
-
به دلیل مدیریت شما در مجموعههای اقتصادی این موضوع را مطرح نمیکنند؟
من اصلاً هیچ کار اقتصادی ندارم. من قبل انقلاب، کار اقتصادی انجام میدادم و کارگاه، نمایندگی و تولیداتی داشتم. از 17 شهریور سال 1357 کارگاه را تعطیل کردم هنوز هم تعطیل است. یک ساختمان خالی باقی گذاشتم و کسانی که آن موقع دستفروش بودند، الان تاجر و تصمیمگیر در مملکت هستند. ما که آن موقع در مملکت تولید کننده بودیم، الان کارگاه و مجموعهمان خالی است. یک موکت آنجا انداختیم، جای محراب نماز است که در آنجا نماز بخوانند. اصلاً وقت نکردیم که بتوانیم دنبال کار اقتصادی برویم. یک من کارمندم، ارثی از پدرم به من رسیده است و من این اعتبار را دارم که بگویم هزار میلیارد تومان برای کار خیر بگذار، و این مبلغ را بگذارند. چون این اعتبار را دارم، فکر میکنند پشتیبانی اصولگرایان را من انجام میدهم. در صورتی که میتوانم قسم جلاله بخورم که در این ارتباط، اگر کسی بگوید من یک ریال برای جریان اصولگرایی غیر از جمعیت، کمکی کردم حاضرم بگویم همه حرفهایی که زدم، بی ربط است. بنابراین از این حرفها همه میزنند ولی پایه و اساس ندارد.
-
شما رئیس مجمع خیرین کشور هستید. چه اقداماتی در این مجموعه انجام میدهید.
من 8 سال وزارت دفاع بودم و بعد از آن به آموزش و پرورش رفتم. سال ۱۳۷۶ من به عنوان معاون وزیر و رئیس سازمان نوسازی انتخاب شدم. همان روزهای اول در واقع شاید مثلا ًهفته اول که آقای خاتمی مستقر و آقای مظفر وزیر شد. من هم به عنوان معاون عمرانی انتخاب شدم. یکی، دو ماه که گذشت بررسی کردم متوجه شدم که هیچی دست من نیست و همه چیز روی هواست. مدرسه ما پنج شیفته و خرابه و وضعش بسیار وحشتناک بود. از دفتر آقای مظفر خواستیم که یک وقت بگیریم و یک وقت خصوصی برای ملاقات با حضرت آقا به ما دادند. من به اتفاق آقای مظفر خدمت آقای خامنهای رسیدیم و خدمت آقا گزارشی دادیم. گفتیم: «مدارس ما الان ۵ نوبته است.» گفتند: «پنج نوبت است یعنی چی؟» گفتیم: «یعنی یک روز در میان بچهها به مدرسه بروند، دو ساعت درس بخوانند و بروند چون سه تا کلاس باید تا ظهر عوض شود.» قبل از ملاقات با آقا، من طرفهای اسلامشهر دیدم که در یک خیابان حدود دو، سه هزار بچه در حال تردد است. یعنی ۱۰۰۰ نفر بچه مشغول بیرون آمدن از مدرسه و هزار تا بچه مشغول ورود به کلاسها بودند. در اتاق کلاسها بوی تعفن میآمد. کلاسها ۵۰ -۶۰ نفری وحشتناک بودند و جای صندلی و میز نبود و بچهها همینطور سرپا میایستادند و برای نوشتن از پنجره استفاده میکردند. به آقا گزارش دادیم و گفتیم: «الان ما ۱۹ میلیون و ۸۰۰ هزار دانشآموز داریم که در مدارس ثبت نام کردند. یک عدهای هم به دلیل نبودن جا، نتوانستند ثبت نام کنند. به هر حال ما در بنبست رسیدیم و نمیشود هیچ کاری کرد. شما کمکی کنید.» آقا فرمودند: «شما به مردم مراجعه کنید، مردم نظام را دوست دارند و کمک میکنند.» البته من از آقا خواستم و گفتم: «شما چه کمکی به ما میکنید.» حضرت آقا فرمودند: «دعاتون میکنم.» ما اصلاً دلممان گرم شد. هرچند من به اداره رسیدم، شماره حساب سازمان ما را خواستند. به پول آن موقع فکر میکنم ۲۰۰ میلیون تومان به حساب ما ریختند. یا ۲ میلیارد تومان یا ۲۰۰ میلیون تومان از طرف دفتر آقا به حساب ما ریختند. گفتند: «من سفارش شما را به دولت و مجلس هم میکنم.» به دولت سفارش کردند و مثلاً اعتبار هزار میلیارد ما 3 هزار میلیارد شد. به پول آن موقع. زمان آقای احمدی نژاد به مجلس رفت و روی آن بحث شد و بعد از بررسی موضوع و نهایتاً در دوره دومی که دوباره به سازمان نوسازی رفتم. یک پیشنهادی را بر اساس همان هماهنگی که حضرت آقا کرده بودند، ۴ میلیارد دلار از پول ذخیره ارزی هم برای همین کار نوسازی من گرفتم.
-
چه سالی؟
در واقع دور اول آقای احمدی نژاد، سال ۸۴ بود. همین که از دفتر حضرت آقا برگشتم به فکر افتادم که چه جوری با مردم موضوع رو مطرح کنم. آمدم با مدیران کل نوسازی و آموزش و پرورش هماهنگ کردم. گفتم: «شاخصترین آدم را در هر استان به من معرفی کنید.» آن موقع ۲۹ استان بود. مثلاً استان لرستان آقای حافظی، استان مشهد آقای دکتر فرخ، استان آذربایجان شرقی آقای مردانیآذر. از استانهای مختلف ۲۹ نفر را معرفی کردند. اینها را به مشهد بردند و یک سمیناری برایشان گذاشتیم و موضوع را با آنها مطرح کردیم و گفتیم: «در هر استان، خیرین استان را جمع کنید. خیرین استان هفت نفر را به عنوان هیئت مدیره مجمع یا جامعه خیرین مدرسهساز استان انتخاب کنند. یک نفر را به عنوان رئیس انتخاب کنند. اگر شما انتخاب شدید اگر هم نه هر کسی را که خودشان انتخاب کردند.» معمولاً خودشان انتخاب شدند. بعد در شهرستان هم این کار را انجام دادیم تا زمانی که من آنجا بودم ۴۲۰ شعبه ایجاد کردیم. میزان ساخت و ساز ما، به ۲۵ درصد خیرساز رسید. یعنی اگر من میگویم ۲۲ هزار مدرسه ساختم. یعنی ۲۲ هزار مدرسه بیش از ۱۰۰ هزار کلاس و ۲۵ درصد ساخت آن توسط خیرین ساخته شد. زمان آقای خاتمی که در بنیاد علوی و معاون بنیاد شهید بودم به فکر افتادم که آن کاری که من برای مدرسهسازی کردم، حیف است با وزارت مسکن موضوع را هماهنگ کنم و یک مجمع خیرین هم اینجا ایجاد کنم. آن موقع آقای عبدالعلیزاده وزیر مسکن بود. از او خواستم و او هم موافقت کرد و مجمع خیرین مسکنساز را در وزارت مسکن ما ایجاد کردیم. بیش از ۴۰ هزار تا ۴۲ هزار مسکن برای نیازمندان تا حالا دست گرفته و ساخته شده است. از این آمار ۱۷ هزار مسکن به کسانی که 2 معلول به بالا داشتند، تحویل شده است. جالب است که آقای روحانی وقتی برای دفاع از دولتش گفت: «ما ۱۷ هزار مسکن برای خانوادههای دارای 2 معلول به بالا تحویل دادیم.» کاری که ربطی اصلاً به آقای روحانی نداشت ولی در تبلیغاتش به این موضوع اشاره کرد. بعد از این آمدیم برای کتابخانهها، مجموعه خیرین کتابخانهساز درست کردیم. من ۱۰۰ تا مسجد در کشور ساختم. یعنی بیست و هفت، هشت تا ۳۰ تا مسجد در جادهها به اسم مسجد اهل بیت ساختم. همه شما در آن نماز خواندید. هفتاد و خوردهای مسجدم دفتر حضرت آقا به ما پول دادند و ما رفتیم جنوب خراسان ساختیم. آن زلزله که آمد آنجا را برای اهل تسنن آنجا ساختیم. با بعضی از دوستان که به ما اعتماد داشتند، بنیاد خیریه درست کردیم. بعضی از دوستان هم ما را هم عضو بنیادهای خود کردند.
۸ بنیاد، ۸ مجمع خیرین شد در سه دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، علامه و تربیت مدرس هم انجمن خیرین ایجاد کردم. در واقع احتساب این 3 خیریه جدید به 19 خیریه رسید. ضمن آن که ۱۹ شخص حقیقی که خیر بودن ولی بنیاد نداشتند را هم جذب کردیم.
- یک خیریه هم شما با پدر همسر میثم خامنه ای فرزند آیت الله خامنهای به اسم رحمت واسع درست کردید.
بله. آن خیریه زمان کرونا ایجاد شد. این ۳۸ تا موسسه وقتی که با این حجم و با این ظرفیت ایجاد شد که مثلا یکی از آنها بنیاد مصلینژاد است و یکی دیگر بنیاد آقای مطلبی کاشانی هست که بیش از دو هزار نفر که خانوادههاو آنها را در خیابان رها کردند، نگهداری میکند و جالب اینجاست که این مرد تک تک این ۲۰۰۰ نفر را به اسم میشناسد. البته این مطلبی کاشانی به خاطر همین که با من مشغول فعالیت در آن مجموعه نشانش دادند، بیچاره شد. وقتی جریان کرونا پیش آمد. آقای لولاچیان با من تماس گرفت و گفت: «فلانی شما یک اعتبار و شرایطی دارید. الان نظر آقا این است که به کسانی که مشکل دارند، محروم هستند یا مسئله دارند و بیمارستان هستند باید کمک کرد. شما به وسط کار بیایید.» من گفتم: «من اصلا وقت ندارم. اجازه بدهید بگذرد.» همان زمان خودم کرونا گرفتم. به او گفتم که من همفکری و کمک میکنم ولی وقتش را ندارم. حاج حسین رضایی که در حج و زیارت است برای کمک میآید. یک جلسه اتاق اصناف گذاشتیم و در همان جلسه ۸ میلیارد تومان جمع شد. همان روز چند نفری دور هم جمع شدیم ۸ میلیارد تومن جمع شد. بعد دیگر به داخل مجمع و جاهای مختلف آمد. تا جایی که به من گزارش دادن و برای همان موقعی که من در بیمارستان بودم، گفتند 420 میلیارد تومان، برای بحث کرونا به بیمارستانها کمک شده و این انجمن یا جامعه «رحمت واسعه» برای آن موضوع درست شده ولی الان هم کارش ادامه دارد و دفتر و تشکیلات دارد. من عضو هیئت مدیرهاش هستم ولی یک جلسه هم وقت نکردم در هیئت مدیرهاش شرکت کنم. ولی برای من صورت جلسه و گزارشش را میآورند، امضا میکنم و میفرستم. اما من هنوز نتوانستم با آقای لولاچیان در جلسهای حضور داشته باشم. اما در داخل تمام رسانههای خارجی، اینترنشنال، منافقین و تا بچه حزب اللهی مثل شما در آن انجمن واسعه هم شما با آقای لولاچیان هستید. بله هستم ولی به عنوان آبرویی که خدا داده هستم نه اینکه حضور فیزیکی و کاری داشته باشم؛ اما به هر حال عضو هیئت مدیره، عضو هیئت امنا و موسس آن بودم. عضو هیئت مدیرهاش هستم؛ ولی یک جلسهام در جلسه هیئت مدیرهاش وقت نکردم که بروم.
- نظرتان درباره آقای مطلبی کاشانی چیه؟
بسیار مرد خوبی و با تقوایی است. پولش را هم از پول قبل انقلاب است. آدم کاسب و تاجر و کنندهکار است.
- پس چرا این صحبتهایی پشت او وجود دارد؟
همه اینها صحبتهای بیربطی است. من معتقدم او یک ریال خلاف شرع عمل نمیکند. یعنی به هیچ عنوان آدم حرامخوار و آدم بدجنسی نیست. کسی که ۲۲۰۰ نفر آن موقع را در بنیاد ریحانه داشت و حتی کسانی را تحت پوشش قرار داده که ۱۷ سال فقط از طریق معده به او غذا میدهند. اگر یک روز غذا به معده آنها ندهند، میمیرند. ولی اینقدر آدم متشرعی است که این را قطع نمیکند. فقط هزار تا کارمند دارد که به این ۲۰۰۰ نفر برسد. معلوم است که چنین آدمی را میزنند و نسبت به او انتقاد میکنند. اصلا اگر او را نزنند که چیزی نیست که عقل نیست.
- چه رابطه ای با حاکمیت دارند؟
تا آنجایی که من میدانم هیچ رابطهای ندارد. من با او صحبت داشتم، او از بازاریای قدیم تهران است. یعنی پدرش و خانوادهشان ثروتشان را از طریق بازار کسب کردند.
- شما حوزه علمیه خواهران ساختید؟
من رئیس هیئت مدیره آن هستم.
- جسارتاً هزینه ساخت را چه کسی میدهد.
در کشور ما افراد خیر و خوب هستند، شما فقط منافقین و آدمهای چپ و راست را نگاه نکن. ما آدمهای خوب زیاد داریم. این که میگویند: «تو پشتوانه جریان اصولگرایان هستی» به خاطر این است که من در اینطور کارهای خیر، در همه جا هستم. یعنی هر جای کار خیری باشد باید کمکی کنیم هستم. هرجایی که من احساس میکنم کار خیر انجام میشود، خدا به پس گردن ما زده که آنجا را راهاندازی کنم. عمر محدود است.
- خیریه مسکن ساز را هم شما راه انداختید؟
من به مدت 8 سال رئیس هیئت مدیره، مدیرعامل و موسس آن بودم. ولی اینجایی که من درست میکنم دیگه ادامه نمیدهم. وقتی راه که میافتد، «راه بنداز، جا بنداز» آقای رفیق دوست را عمل میکنم. آنجا را راهاندازی میکنم و به دنبال کار خودم میروم. بنابراین ما مجمعمان را به این شکل درست کردیم و در وزارت کشور به اسم «مجمع خیرین کشور» ثبت کردیم. وقتی دیدند که مجمع خیرین چنین ظرفیت و انسجامی دارد و آدمهای مهمی در آن حضور دارند، حکمی صادر شد؛ «رئیس هیئت مدیره مجمع خیرین، عضو شورای اجتماعی کشور است.» بنابراین ما عضو شورای اجتماعی کشور هم شدیم و یک کار بزرگ در این مملکت انجام دادیم. آن کار بزرگ این بود که در جلسهای که شورای اجتماعی کشور با رئیس جمهور شهید رئیسی ما موضوع سالمندی در کشور را مطرح کردیم: «20 سال آینده ما ۳۰ میلیون سالمند داریم و اگر از الان به فکرش نباشیم یک مشکلی برای نظام به وجود میآید که دیگر قابل رفع نیست.» آقای رئیسی همانجا در جلسه دستور داد، اگر مخالف نیستید هر آن چه که بوربور گفته به عنوان مصوبه باشد. ضمن این که اینکه بوربور بعد از این جلسه با آقای صولت مرتضوی بیشینند یک مصوبهای را بدهند که در برنامه پنج ساله هفتم این بحث سالمندی مصوب شود. ما با آقای صولت مرتضوی و کارشناسان تا شب نشستیم و یک پیشنهادی به مجلس دادیم. در مجلس هم به یکی از اقوام فشار آوردیم که موضوع را پیگیری کند و با مجلس رایزنی کردیم. خوشبختانه این مصوبه تصویب شد. یکی از دوستان من گفت: «وقتی میخواستیم بانک زمان را تصویب کنیم، آنجا نمایندهها داد میزدند این همه بانک داریم، دیگر بانک جدید برای چیست؟ آقای قالیباف گفته بابا این بانک زمان است یعنی هر کسی که امروز کمک کند، فردا که پیر شد، میتواند کمک بگیرد.» بنابراین بانک زمان را از طریق مجمع خیرین کشور، مجلس و دولت و شورای اجتماعی پیش بردیم و جزو مصوبه شده است. وزارت تعاون هم موظف است این موضوع را عملیاتی کند. مصوبه این است که وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی با همکاری مجمع خیرین، این کار را انجام بدهد. الان نماینده ما هم در این کمیته حضور دارد. خوشبختانه کار در حال پیش رفتن است. امیدوارم که مانند همه کشورهای پیشرفته دنیا که با وجود سالمند فراوان ولی هیچ مشکلی ندارند، شویم. در آن کشورها توانمندی تعریف شده است و از طریق پلتفرم و اتصال به هوش مصنوعی، نیازهایش مشخص میشود و نهایتاً افراد داوطلب به آنها کمک میکنند و این کمک آنها ذخیره میشود و در آینده دولت موظف است نیازمندیهای او را تامین کند. برای تحصیلکردههایی که مدرک گرفتهاند کار نیست. آنها میتوانند در این طرح کار کنند و به نیازمندی که نظام اعلام میکند، خدمات بدهند. بنابراین من معتقدم با این مدل ما میتوانیم همه کسانی که دارای توانایی، تایید صلاحیت و امکان کار دارند، برای آنها کار ایجاد کنیم. با پول پولداران، این زحمتی که اینها کشیدن را باز خرید کنیم و در سیستم در اختیار آن فرد پیری قرار بگیرد که نیازمند کمک هستند. در عوض این کار جوانان عنوان ذخیره خودش داشته باشد. بنابراین شروع مجمع خیرین با پیشنهاد حضرت آقا بوده و الان هم خوشبختانه کارهای بزرگی از کمک به دانشگاهها، بیمارستانها و... انجام میدهد. ما جلساتی را با وزیر بهداشت و درمان آقای هاشمی هفت سال پیش داشتیم. به آقای هاشمی گفتیم: «شما بیش از ۵۰۰ بیمارستان دارید. شما برای هر بیمارستانی یک مجمع خیرین درست کنید. نه از خیرین، بلکه از کسانی مثل بنگاه، معاملات ملکی، تجارتخانه، کاسب محل که کنار بیمارستانها و آدمهای خوشنام هستند را جمع کنید و در بیمارستان مجمع خیرین درست کنید. اگر کسی مریض را شهر دیگری به اینجا میآورد، برایش همراه سرا درست کنید. در حال حاضر تعداد زیادی از بیمارستانها همراهسرا درست کردند. روزی که آقای روحانی وزیر هاشمی وزیر بهداشت و درمان را برکنار کرد و برایش مراسم تودیع برگزار نکرد. ما به عنوان مجمع خیرین کشور برای او مراسم تودیع برگزار کردیم و در مراسم تودیع گفت: «مجمع خیرین نیمی از بیمارستانهای کشور در زمان ما راه افتاد.» من معتقدم اگر ۲۵۰ تا بیمارستان در ۵ سال گذشته راه افتاده و هر بیمارستانی ۱۰ میلیارد تومان کمک در سال به شده باشد، ۲۵۰۰ میلیارد تومان پول با ارزش زمانی گذشته به بیمارستانها کمک شده است. اما برای بیمارستان امام ۱۰۰۰ میلیارد تومان در سال، ۱۲۰۰ میلیارد تومان کمک شده است. بنابراین مجمع خیرین ما دنبال این هست که هرجایی میشود کار خیری انجام داد و کمکی به نظام انجام شود، پای کار باشیم. در حال حاضر هم طرحی به نام «نذر تخصص» داریم که غربالگری ۱۶ میلیون دانشآموز را انجام میدهیم و اگر بچهای به بیماری مبتلا است که با یک قرص قلبش درست میشود تا کار این بچه به عمل جراحی قلب نکشد. اگر با یک سمعک حالش خوب میشود، یک سمعک برای او بگذاریم. اگر با یک عینک مشکل چشمش حل میشود، اجازه ندهیم که او کور شود. اگر چشمش احتیاج به عمل دارد، من با آقای هاشمی هماهنگ کردم، در موسسه نور مجانی عملشان شود. این پول نمیخواهد، این هنر میخواهد، تنها هنر هماهنگی میخواهد.
- یکی از معضلات کشور بحث مسکن است شما چه راهکاری دارید؟ مجمع خیرین در این رابطه چه کار کرده است؟
میخواهم حرفی بزنم که خیلی بد تمام میشود، ولی بگذارید بگویم. 3 روز قبل از این که آقای بذرپاش برای وزیر مسکن دولت آقای رئیسی در مجلس مطرح شود به جلسه اصولگرایان آمد. به او گفتم: «آقا از این دیوان محاسبات که حضور دارید، اظهار رضایت کرده است. شما اینجا را رها نکن. وزیر نشو. آدم دیگر میآید وزیر میشود شما این کار را نکن. ولی اگر وزیر شدی من 100 هزار مسکن را برای شما بدون اینکه از شما چیزی بخواهم، میسازم.» وقتی کسی بگوید 100 هزار مسکن میسازم، معلوم است که میگویند او پشتیبانی جنگ ایران و افغانستان را هم انجام میدهد. او فکر دارد نه پول. بعد به او (آقای بذرپاش) گفتم شما اگر وزیر شدی روی من حساب کن. من صد هزار مسکن را به صورت مجانی برای شما میسازم از شما هیچی نمیخواهم. ۱۰۰ هزار مسکن را میسازم و در اختیار او میگذارم.
- چه پاسخی داد ؟
او گفت خیلی تشکر کرد و رفت. بعد آن هرچی پیگیری کردیم که این موضوع را به یک جایی برسانیم. اگر الان در استانها و شهرهای مختلف هماهنگ شود که ما برویم زمین بخریم یا زمین از دولت بگیریم. من به این معتقدم که مسکن سازی برای تهران نیست. چون بعداً مورد انتقاد قرار میدهند که فلانی گفت ما 50 هزار مسکن بسازیم. این 50 هزار مسکن باید در کل کشور باشد و سعی شود حتی پزشکی که در تهران هست در آینده در دانشگاه تهران مشغول دریافت تخصص است ولی تعهد داده به زاهدان و زابل برود. برایش آنجا بسازیم نه اینجا. یک طرح برایش داریم. بنابراین میشود خیلی از مشکلات را حل کرد. از مهاجرت های متخصصین هم جلوگیری کرد.
- یکی از کارهایی که انجمن شما انجام میدهد جمع آوری کمک برای غزه است. میتوانید در این مورد یک توضیحی بفرمایید؟
با فرمایشی که حضرت آقا مطرح کردند و الان هم رادیو دائما اعلام میکند که هر چه میتوانید به مقاومت کمک کنید. من اعتقاد دارم همه باید کمک کنند و این یک افتخار است. کسی اگر به مقاومت کمک کند، ایمان دارد و کسی که بگوید ما که این همه مشکل، گرفتاری و بدبختی داریم، حالا غزه چی هست. این آدم منافق است. یعنی من معتقدم که اصلاً باید در قلبش او شک کرد. غزه مظلوم است و خدا میگوید باید به مظلوم کمک کرد.
در مجمع خیرین ۱۲۰ میلیارد تومان به غزه کمک کردیم
- چقدر کمک برای غزه جمع آوری شد؟
حالا برای این موضوع ما ماموریت دادیم در مجمع اولاً وقتی این اتفاق افتاد آقا فرمودند فردایش من در مجمع گفتم: «آقای رضایی ماموریت دارید که از طریق به هر حال جاها و مجامع مختلف از طرف مجمع شرکت کنید و گزارش بدهید که چه کار کردید؟» فکر میکنم در همان روز اول، بین همان جمعی که آنجا نشسته بودیم، قرار گذاشتیم هر کسی به اندازه توانی که دارد، همین الان نقد بدهد. آن روز فکر میکنم حدود ۴ میلیارد و هشتصد یا ۶ میلیارد و دویست، جمع شد. بعد آقای رضایی گفت ۱۲۰ میلیارد تومان تا الان جمع شده و یعنی برای این موضوع تعهد داده شده است. این پولها هم کلاً به حساب هلال احمر ریخته شد. ما را جلسه مقاومت در آستان قدس مشهد دعوت کردند. آنجا من این گزارش را دادم که در واقع مجمع خیرین ۱۲۰ میلیارد تومان به غزه کمک کرده است. یک مصاحبه هم در هلال احمر داشتیم. در آنجا باز همین گروههای فلسطینی بودن و مجموعههای تبلیغاتیشان در آنجا موضوع مطرح شد و به هر حال ما هم که کمترین بودیم و پولی نداشتیم گفتیم یک سال درآمد و حقوق ما هرچی باشد، برای یک سال چک کشیدیم و دادیم.
- چقدر چک کشیدید؟
هر چی بود، چک کشیدیم و دادیم. بعد اول یک عددی شد، بعد که به خانه آمدیم و محاسبه کردیم دیدیم نیت ما یک سال بوده و ۵۰ میلیون کم دادیم. ۵۰ میلیون هم روی آن عدد گذاشتیم. هر کسی واقعاً میتواند هر مقداری میتواند، کمک کند. نه اینکه حالا مبالغ بالا، حتی ۲۰۰۰ تومن، ۱۰ هزار تومن و ۵۰۰۰ تومن.
- اطلاع دارید که از طرف ایران چقدر به غزه کمک شده است؟
نمیدانم و خبر ندارم؛ ولی به نظر میآید هرچی کمک کنیم، کم کردیم. چون آنها را ما اسیر کردیم، آنها به حمایت ما آمدند.
- جسارتاً این پول چطور به غزه منتقل شد؟
به هلال احمر داده شده است. بعضیها به دفتر آقا کمک میکنند؛ ولی ما کمکهایی کردیم به هلال احمر بود. دلیلش این بود که به بانک رفتم تا پول را به حساب بریزم ولی متاسفانه متصدی بانکی هر چه در سیستم بانکی زد متاسفانه حساب بالا نیامد. ولی تا حساب هلال احمر را زد بالا آمد و توانست پول را واریز کند.
- حاج آقا به سال ۹۸ برگردیم. سالی که آقای رسایی و تیمش حذف شدند. در واقع در آن لیستی که داده بودند و منتشر کردند، داماد شما مجتبی رضاخواه حضور داشت و بعد از آن آقای رسایی گفت که این لیست، لیست دامادها، بیخاصیتها و چنین الفاظ دیگری به کار برد. چرا شما را هدف قرار داد؟
من معتقدم درباره آدمهایی که ملاک و مبنایی برای حرف زدنشان ندارند، نباید حرف زد. تا حالا من حتی یک کلمه راجعبه رسایی حرف نزدم. یک کلمه حرف نزدم. برای اینکه این یک آدمی است که هرچی دلش میخواهد میگوید. داماد من استاد دانشگاه تربیت مدرس است و 2 تا دکترا دارد. در 4 سال حضور در مجلس هم رئیس بینالمجالس مجلس شد. یعنی نماینده ایران در مجالس جهانی شد. او عضو تلفیق بودجه نظام بوده است. یعنی این آدم باسواد بوده است. حالا اگر این آدم انتخاب شده رفته مجلس این اصلاً ربطی به من ندارد.
- یعنی شما هیچ سفارشی نکردید؟
من چه سفارشی داشتم انجام بدهم؟ به اضافه اینکه مگر امسال عضو همان هیئت منتخب نبودم مگر او انتخاب نشد، مگر داد و فریادی زدم که او رفت و اسلام به خطر افتاد؟ یک مورچه داشت آب میبُرد. گفت: «دنیا را آب بُرد.» گفتند: «بابا تو مورچه هستی آب تو را میبرد.» گفت: «وقتی من نباشم، میخواهم دنیا نباشد.» بنابراین اگر که آقای رضاخواه انتخاب شد چون جمع به جمع بندی رسیدن آقای رضاخواه برای مجلس خوب است. در مجلس آقای رضاخواه چون در تلفیق و برنامههای دیگر بوده، توانایی این را داشته است در بحث برنامه ۵ ساله هفتم رو توانست بحث بانک زمان را به جلو ببرد. این یک افتخار برای من و برای نظام است.
- این که سال اول نماینده بینالمجالس شد هم به سفارش شما نبود؟
والله اگر من دخالتی داشتم. در مجلس ۱۴ نفر برای ریاست بین المجالس از جمله آقای آقایتهرانی کاندید شدند. همه اینها کاندید شد، این رای آورده اینجا من چقدر میتوانستم مگر موثر باشم؟ آنهایی که یک جریان و حزب دنبالشان دارند همه اینها بودند. او اگر که در دوره دوم انتخاب نشد، علتش این بود، وقتی میخواست هر ماه یا 4 ماه یا 6 ماه یکبار به بین المجالس برود سخنرانی کند. یک عده از این درپیتیهای مجلس هم میگفتند ما هم بیاییم. او میگفت: «آقا تو برای چی و کجا بیایی؟» مشخصه وقتی که اینجور باشد و آنهایی که لیست دور میز را میچینند. غیر از ما که یک اصالتی داریم، هستیم. یک عده دور میز را میچینند برای رای ساختن و آدما انتخاب کردن. آنها میآیند کسی را انتخاب میکنند که به آنها سفارش شده «رضا خواه نباید باشد.» ساعت ۳ نصف شب روز سه شنبه که جمعه انتخابات بود. من با بعضیها در آن جلسه صحبت کردم. گفتم: «آقا اینجور که بویش میآید انتصابی است، انتخابی نیست.» یکی دوتا از آنهایی که آنجا بودند، گفتند که اینها اشکالشان این است که بعضی با بچههای مجلس همکاری نمیکنند. منظورشان این بود که رضاخواه با بچههای مجلس همکاری نمیکند.
- منظورشان عدم همکاری با نمایندگان یا خود بدنه مجلس بود؟
نه با مجلس. با اینهایی که دور یکسری هستند و دور قاپچینها. با اینها همکاری نمیکند. گفتم پس هیچی رضاخواه انتخاب نمیشود. رضاخواه رای نیاورد. رای نیاورد که من نمیآمدم. فرض می گیریم با فلانی که انتخاب شده و هیچ خاصیتی هم برای رای ریختن ندارد. حالا بیایم هر روز مصاحبه کنم آقای فلانی که انتخاب شده چه حسنی دارد؟
- تحلیل شما از آقای رسایی چیست؟
من اصلا از نزدیک ندیدمش.
- منظورم تحلیلتان از اظهارنظرهای آقای رسایی است.
هر چه از دهانش درمیآید میگوید. بنابراین وقتی او هر چه از دهانش در میآید، میگوید و قضاوت میکند. در مورد اینکه من دیگر نمیتوانم حرفی بزنم. اجازه بدهید من کار خودم را انجام بدهم. مرا مشغول اینطور بازیهایی که آدمها بر اساس دید خودشان که آب میخواهد ببردشان، میگویند دنیا را آب بُرد، اصلاً من دخالت نمیکنم و وارد هم نمیشوم. چون وارد شوم باید خیلی حرفها را بزنم. یعنی اگر کسی که صلاحیتش رد میشود بعد میآید راجعبه بنده قضاوت میکند که هیچ جایی صلاحیتم رد نشده. در این چهل و چند سال انقلاب بیش از سی و چند سالش معاون وزیر بودم. اگر من مشکلی داشتم به هر حال یک وزارتخانه، وزارتخانه دوم گند میزدم و در وزارتخانه سوم مرا انتخاب نمیکردند. تمام وزارتخانههایی که بودم وزارتخانه اصلی بوده. وزارتخانه کشاورزی، آموزش و پرورش، دفاع، دادگستری و امثالهم. بنابراین اگر که من مشکلی داشتم که صلاحیتم رد میشد. پس کسانی که صلاحیتشان رد شده راجع به امثال من قضاوت میکنند، درباره این موضوع مردم باید قضاوت کنند.
- جایی نقل شده، جبهه پایداری داماد شما را برای انتخابات زده است. این موضوع را شنیدید؟
به هر حال این اتفاق افتاده.
- پس شنیدید؟ واقعیت دارد؟
بله. نمیدانم. نه آنها در واقع در مرحله دوم ممکن است؛ ولی در مرحله اول در لیست اصولگرایان قرار نگرفت.
- چرا باید در مرحله دوم جبهه پایداری داماد شما را زد؟
خب به هر حال گفتن نظری که مثل قبل داشتن. من نمیدانم چرا. من معتقدم بیایند و ارزیابی انجام بدهند. اگر اینها فهم و شعور دارند و دلشان برای مملکت می سوزد ارزیابی کنند؛ «آقای رضاخواه در مجلس مفید بوده یا خیر. آقای رضاخواه پرونده سیاهی دارد یا ندارد؟» اگر واقعاً دارد، بگویند. اگر ندارد چرا با او اینطوری برخورد کردند؟ که مثلاً هم آنها، هم اینها در جلسه ای که مربوط به خود ائتلاف بوده، آنجا طوری برنامهریزی کردند که او انتخاب نشود. خب نشود. ما دلمان باید برای مملکتمان بسوزد برای فامیلمان نباید بسوزد. من 4 تا داماد دارم. هر 4 تای آنها در حد آقا مجتبی رضاخواه یا بالاتر هستند.
- سمت دولتی دارند؟
نه. استاد دانشگاه هستند. ببینید بحث این است که آیا من میخواستم این یکی باشد دنبال این یکی و آن یکی بودم؟ نه. این خودش دلش خواسته کاندید شود. وقتی هم به عنوان بورس تربیت مدرس در آمریکا تحصیل میکرد، دائماً با تلویزیون مصاحبه میکرد. شرایط آنجا و برای اینجا کار میکرد. آنجا او می توانست با حقوق خیلی بالا هم خودش هم خانمش، آنجا بمانند. ولی وقتی برگشتند و به داخل مملکت آمدند، نباید اینجور با او برخورد کنند که اگر طرف انتخاب شد پدر همسرشان مثلاً یکی بود، بیایند بگویند این به علت دامادها است. برخوردهای اینجوری مشمئز کننده است.
- بقیه دامادهای شما چه کاره هستند؟
یکی از دامادهای ما استاد دانشگاه علامه است. یک داماد ما آقای رضاخواه در دانشگاه تربیت مدرس است. یک داماد ما چی بگویم؟ واقعاً به حال خودم متاسفم، کارمند شهرداری تهران بوده و رئیس بخش انفورماتیک بوده و دکترای کامپیوتر دارد. او در بانک بود و شهرداری او را خواستند مسئول انفورماتیک همین مترو و این موارد باشد. بعد شهردار تهران آقای زاکانی که آمد بیکارش کردند. قسم جلاله میخورم هنوز هم بیکار است.
- چرا باید بیکار باشد؟
برای اینکه باید از یک جایی معرفی شود. من هم آدم اینکه کسی را معرفی کنم، نیستم. در این مملکت میگویم کارگاه قبل انقلاب دارم تعطیل است. وقتی من یک محبوبیت و شناس ای دارم بخواهم، سریع پروانه و پول و وام بدهند. من معاون سرمایهگذاری بانک بودم. میتوانستم برای آنجا دهها میلیارد تومان وام بگیرم و راهش بندازم، اما نکردم. نمیخواهم از خودم تعریف کنم ولی در این مملکت امثال آقای شهردار، حتی به یکی از بچههای شورای شهر هم گفتم. فکر کنم آقای صادقی بود. گفتم بابا این می تواند این می تواند در شهرداری آدم مثبتی باشد. این از یک جای دیگر خودش را بیکار کرده و به شهرداری آمده است تا کمک تان کند. چرا اینجور برخورد کردید؟
- عملکرد آقای زاکانی را چطور میبینید؟
من عملکرد آقای زاکانی را از بیرون احساس میکنم ای کاش انتخاب نمیشد. یعنی اگر به آقای زاکانی شغل دیگری می دادند بهتر از این بود که شهردار شود. این نظر من است.
- نظر شما درباره طیف اصولگرا چیست؟
من معتقدم، طیف اصولگرا اصلا تندرو نمیشود و آن کسی که تندرو هست حتما اصولگرا یا اصلاح طلب نیست. چون ما در خانه احزاب هم با اصولگراها هستیم هم با اصلاح طلبان. کسانی که به عنوان عصاره اصولگراها در خانه احزاب هستند، هیچکدام را تندرو نمیبینم. آنها که اصلاح طلب هستند، آنها را هم من تندرو نمیبینم. من معتقدم آنهایی که این وسط آتش روشن میکنند، احتمالاً از این طرفیها به انجمن حجتیه اینها باشند، یا وابسته به منافقین و جریانات اینجوری باشند.
- نظرتان درباره انجمن حجتیه چیست؟
من معتقدم که حرف امام رو اگر ما گوش بدهیم، حضرت امام گفتند حجتیه از منافقین بدتر هستتند.
- یعنی میگویید حجتیه از منافقین بدتر هستند؟
من نمیگویم امام گفته. چرا به من میچسبانید؟ به من نچسبانید. من تابع حرف امام هستم. امام میفرمایند انجمن حجتیه خطرش بیشتر از منافقین هست بنابراین این دیگر حرف امام است و حرف من نیست. آنهایی که ممکن است عضو حجتیه نباشند، ولی حرکاتشان و نتیجه کارشان به حجتیه برمیگردد، آنها هم طیفی است که در حال شکلگیری است.
- بیشتر اصولگراها از آقای زاکانی حمایت میکنند؟ به نظرتان دلیل این موضوع چیست؟
من معتقدم به علت جانباز بودن است. اما او صحبتهای بیپرده میزند، برای نمونه در موضوع مناظره با آقای رئیس جمهور گفت: «ما نمیگذاریم شما انتخاب شوید.» و... از این حرفها میزند. به نظرم ممکن است تندروها از او دفاع کنند اما به نظرم میآید که در نظام باید از آقای زاکانی در جای دیگری و غیراز شهرداری استفاده میکرد
- فکر میکنید کجا برای او مناسب است؟
او تخصص، تیم و گروههای جهادی دارد. خیلی در واقع توانمندیهایی را دارد و میتواند از وجود او جای دیگر استفاده شود؛ ولی شهرداری تهران احتیاج به فردی دارد که حداقل تجربه در شهرداری داشته باشد و توان، تخصص لازم را داشته باشد، باید مورد استفاده قرار بگیرد.
- نظرتان درباره آقای جواد مادرشاهی چی است؟
نمیشناسم.
- عضو انجمن حجتیه هستند.
اسمش را شنیدم ولی رفت و آمد و ارتباط کاری نداریم.
- چرا میگویند شما در بانک بودید و پس از آن اسپانسر جریان اصولگرایی بودید؟
خوشبختانه بانک سیستم و حساب و کتاب دارد. من یک ریال وام نگرفتم. در صورتی که به معاونین بانک معمولاً وام میدهند. من یک ریال از هیچ بانکی در کشور وام نگرفتم. یک ریال یعنی در تمام کشور از هیچ بانکی وام نگرفتم. اما عقل اقتصادی دارم. عقل اقتصادی من این است که. وقتی نرخ تورم ۴۰ درصده، سود بانکی مثلاً ۲۳ درصد، ۲۵ درصد یعنی تو ۱۵ درصد این پول را بگیری. یک آشغال بخری و در جایی بگذاری. مثلاً آشغال پلاستیک بخری شما ۱۵ درصد بیشتر سود میبرید؛ ولی این را حرام میدانم، بنابراین یک ریال وام نگرفتم. تمام کسانی که در این مملکت پولدار شدن شم اقتصادیشان این بوده که در واقع پولهای سرگردان مردم را (یک پیرزن، پیرمرد یا یک بدبخت.) اینها پولشان در حساب بانکی میگذارند برای اینکه بتوانند زندگی خودشان را بگذرانند. ولی به این افراد خیانت میشود. چون سود بانکی او همسطح نرخ تورم نیست. بنابراین آن پول به جیب سرمایهدار میرود. یعنی روز به روز مستضعف، مستضعفتر میشود و سرمایهدار، سرمایهاش بیشتر میشود.
- در یکی از سخنرانیهایتان گفتید که در کشور ما اینقدر آزادی هست که هرج و مرج میشود. حاج آقا شما در جایی اعلام کردید که رئیس جمهور که هشت سال در مسند ریاست جمهوری نشسته و خیانت کرده الان طلبکاره. سوالی که مطرح است چرا رئیس جمهور همیشه در ۴ سال آخر مورد غضب واقع شدند.
اول ببینیم خیانت کرده و خیانتش چه بوده است. شما در نظر بگیرید که آقای روحانی وقتی آن برجام را میخواست امضا کند یا آقای ظریف امضا کرده بودند قسم یاد میکردند و میگفتند که از فردا، فردا یعنی چی یعنی از ۲۴ ساعت بعد این امضا که شد یا بشود، همه تحریمها برداشته میشود و این را همین دوستانی که دهانشان را باز میکنند و در مورد همه چیز صحبت میکنند، اینها منتقد بودند که آقا چرا نمیگذارند اینها کارشان را انجام بدهند؟ اگر یادتان باشد آقای زارعی نماینده در مجلس گریه کرد که آقا این را تصویب نکنید. این مسیری که میروید، اشتباه است. به گریه او خندیدند و الان جوابگو نیستند. ترامپ هم آمد برجام را پاره کرد. آقای روحانی هم یک حرف اشتباهی زد و گفت: «اینهایی که میلرزنند، بروند دم آتش گرم بشوند. به جهنم بروند.» آدم بیسواد و متقلب تو باید به جهنم بروی. نباید این توهین را به نظام کنی. دیگر نمیخواهیم همه چی را ریز ریز = بگوییم. بنابراین وقتی فردی در این حد بیحیایی میکند و الان هم طلبکاره، باید محاکمه شود، در غیر این صورت، نظام سست میشود. نظام زمانی قوی میشود که قانون در آن دقیق اجرا شود. یک مطلب دیگر آقای احمدی نژاد است. آقای احمدی نژاد به هر حال با آن ارقام و اعدادی که ما در فروش نفت داشتیم و در کارهای مختلف بوده، باید مشخص و محاسبه شود که چقدر بودجه بوده، این بودجهها کجا خرج شده؟ چه شده؟ و الان باید پاسخگو باشد که این بودجه را کجا خرج کرده؟ چه جوری خرج کرده؟ اینکه شب عید هر کسی به دیدارش میرود به او عیدی میدهداو از ارث پدرش پول عیدی را میدهد؟ پدرش که آهنگر بوده. این پول را از کجا آورده است؟
- به نظر شما چرا محاکمه نمیشوند؟
شما اگر رسانه واقعی هستید و راست میگویید و دروغگو نیستید، باید این موضوع را مطالبه کنید. من که به شما میگویم اینها باید محاکمه شوند. شما این را پخش کنید و بگویید اینهایی که این فضاها را به وجود آوردند و این دروغها را گفتند یا این پولها در اختیارشان هست و مشغول انجام این کارها هستند، باید مشخص شود که از کجا آوردند و باید محاکمه و زندان شوند. این بگم، بگم شان چه چیزی را میخواهند بگویند؟ دزدی خودشان را بگویند. خائن کسی است که خیانتی را ببیند و به مردم نگوید. باید بگوید چه کسی خیانت کرده آیا خیانتی بالاتر از این میشود که ما آنقدر از این ثروت مملکت برداریم، که یه کسی که عید پهلوی او میروند به او عیدی میدهند. حتی عدهای در جلوی خانه او جمع می شوند و شعار می دهند. اگر مشکلی داشته باشند مشکلشان را حل میکند. مگر او بانک مرکزی است که مشکل طرف را حل کند؟ من یک روزی عاشق این بودم که آقای احمدینژاد مشغول خدمت به مردم است. با انداختن چفیه حتی در روزهای جمعه به مناطق مختلف میرود مشکل مردم را حل کند. من به او گفتم: «اگر آقای احمدی نژاد کاندید شوید، رای می آورید.» به او علاقه مند بودم و برایش کار کردم. شاید همه اصولگرایان با این کار من و دفاعم از او مخالفت کردند. تمام در واقع توان خودم، دوستان و اعتباری که داشتم برای او خرج کردم. او وقتی که رئیس جمهور شد. واقعاً دلش میخواست که من با او همکاری کنم. اما منم یک روحیهای داشتم و یک حرفی داشتم. نظری داشتم که این نظر من با نظر او متفاوت است.
- الان از حمایت خودتان پشیمان هستید؟
گفتم؛ کسی که دنبال کسی هست و آن را انتخاب میکن مقصر نیست. میخواهد به آقای موسوی رای بدهد یا به آقای احمدینژاد رای بدهد. آن کسی که آقای موسوی و آقای احمدینژاد را بدون اینکه به روانپزشکی بفرستد، تایید کرده مقصر است. آنها روانپزشک نفرستادند که اگر روانی هستند اصلا اینها را تایید نشوند. آقای روحانی با این سابقه ننگین چرا تایید شده؟ وقتی تایید شده مردم به او رای میدهند. این سابقهاش ننگین است.
- سابقه آقای روحانی چه ننگی دارد؟
همین دو پاسپورت داشتن. در واقع مسئول بودنش و مسئولیتش که مسئولیت سنگینی هم بوده در زمان جنگ و بعد از جنگ به دانشگاهی رفته که همه میدانیم انگلیس چه مسائلی با ما دارد، درس بخواند و دکترا بگیرد. فکر میکنید که این ننگی نیست؟ از دید من این ننگین است. کسی که مسئول بوده چطوری مسئولیت سنگین را رها کرده (نماینده مجلس و مسئول امنیت کشور بوده) با یک پاسپورت دیگر رفته و تحصیل کرده، مدرک گرفته. عمامهشو برداشته و کلاه سرش گذاشته است. اگر این اعتقاد به مرام و مسلک خودش داشته هیچ موقع قبول نمیکرد که چنین کاری را انجام بدهد. هیچ وقت به مردم دروغ نمیگفت. دروغی که او گفته این دروغ نیست دیگر چندروغه از دروغ گذشته است. وقتی میگوید اگر ما با آمریکا کنار نیاییم آب در لوله و برق تو سیمها حرکت نمیکند. آخر این چه ربطی به تفاهم و برجام دارد؟ من اعتقاد به این دارم که مردم ما فهیم هستند و میفهمند. مردم عقل دارند و از این آدمها هم متنفر هستند.
- احساس نمیکنید انجام تایید صلاحیتها همیشه بر یک پایه و اساس بوده و این موضوع مشکل دارد؟
به شما گفتم. الان هم داد میزنم. هزار جلسه هم مجمع ما برگزار کرده است، ما به این جمع بندی رسیدیم جریان است که مردم رو برای جمهوریت نظام میآورد، باید افراد را معرفی کند. شورای نگهبان ازآن افراد انتخاب کنند. شورای نگهبان نباید فرد را انتخاب کند. فرد که انتخاب میشود فکر میکند او نماینده خداوند روی زمین هست. و برای تصمیم بگیرد. در دور دوم میگوید من که این دوره بیشتر نیستم، پس خود را محک میزنم. لذا خودش را با افراد دیگری مقایسه میکند و رای خودش را میخواهد پیاده کند و منفور میشود. اینجا بحث ولایتپذیری خدشهدار میشود. اگر که ما جمهوریت نظام رو نتوانیم سامان بدیم. ما اعتقاد داریم اگر ما به جمهوریت نظام معتقدیم باید تحزب را اصلاح کنیم. من این تحزبهای موجود بیش از ۱۰۰ حزب دارد را تحزب نمیدانم، باید دو تا سه جریان، وجود داشته باشد. جریان هم باید ساختاری هدفمند و برنامه داشته و متعهد باشد و نیرو آموزش و معرفی کند. نخبگان مختلف حوزههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی انتخاب کند تا برایش ۴ سال کار کنند، نه آن که قدرت که دستش افتاد دنبال آدمی که در ستادش بوده، بگردد. یعنی مردم باید بدانند که یک نفر که رئیس جمهور میشود، معاون اول و وزرای او چه کسانی هستند. این اتفاقات مردم را شوکه میکند و برخی را از رای دادن پشیمان میکند.
- نظر شما درباره آقای پزشکیان و دولتش چیست؟
من معتقدم به اینکه آقای پزشکیان خودش آدم خوبی است ولی کسانی که به او خط میدهند از بن دندان نسبت به نظام اعتقاد ندارند. من این حرف را حضوری و در یک جمع تمام احزاب به او گفتم که آقای پزشکیان حضرت آقا، مطلبی راجعبه شما گفته که نه امام، نه حضرت آقا راجعبه هیچکس دیگر نگفته است. ایشان گفتند: «موفقیت شما موفقیت نظام و شکست شما، شکست نظام است.» بنابراین همه وظیفه دارند به شما کمک کنند. ولی حرفشان چند تا محور دیگر هم داشته است. همان جا گفتند که کسی را انتخاب کن که از بن دندان به نظام اعتقاد داشته باشد. کسی که زندان بوده و پرونده برای فتنههای مختلف داشته و الان به کار گرفته شده و اسمش گذاشته شده وفاق، این به نظر من بیشتر به نفاق جهت پیدا میکند. قانون میگوید هر فردی یک شغل بیشتر نداشته باشد. چون آقای پزشکیان در ستادش و اطراف خودش کم آدم دیده، به یک نفر 3 یا 4 شغل داده است. اما این خلاف قانون و شرع است. این کارها، کارهای آقای پزشکیان نیست. من معتقدم که آقای پزشکیان هدایت میشود و این هدایت باعث بدبینی همه میشود. به نظر میآید حتی کسانی که در ستاد او بودند و به او رای دادند حتی در مطالبی که برای او مینویسند، میگویند: «ما در ستاد تو بودیم چرا به ما توجه نکردی.» مثلا حشمتیان و نمونهها فراوان است. برخی میگویند: «ما جان فشانی کردیم و این هم حکم آقای عبدالعلیزاده که به ما داده است و باید به ما شغل بدهی.» من میگویم به ستاد و این بازیهای سیاسی نباید توجه شود. باید بر اساس توانمندی که طرف دارد و از قبل انتخاب شده و تیم گذاشته، کار انجام بدهد. الان بحث چپ و راست نیست، چپ و راست، هر دو در این مسیر اشتباه میروند، چون کادرسازی نمیکنند. خودشان با همدیگر درگیر میشوند.
- چه کسانی پزشکیان را هدایت میکنند؟
همینهایی که در واقع در تشکیلات او حضور دارند.
- هدایت کردن با مشاوره خیلی فرق میکند؟
هدایت چون او از همه در حال هدایت گرفتن است. از یک یا 2 نفر نمیگیرد. هدایت نامتعارف میگیرد. آقا میگوید کسی باشد که از بن دندان به نظام معتقد باشد. آن که میگوید من رای ندادم ولی این دوره میآیم به آقای پزشکیان رای میدهم، مردم بیاید رای بدهید. یعنی از بن دندان به نظام، معتقد نیست. اگه شما میگویید معتقد است، اصلاً من صلاحیت شما رو برای اینکه با شما صحبت کنم، رد میکنم. برای اینکه آن کسی که میگوید من اصلا به نظام رای ندادم، در انتخابات شرکت نکردم؛ ولی الان به آقای پزشکیان رای میدهم. در واقع او در واقع گردانندهاش میشود و افراد دیگری که همینجور شما تا پایینتر بیایید. کسانی که اگر صلاحیت داشتند، زندان نبودند. اگر صلاحیت داشتند در فتنهها شرکت نمیکردند. آقای پزشکیان ویژگیهایی دارد که دوست داشتنی است، اما با این اتفاقاتی که برایش میافتد، امیدواریم که بتواند ادامه دهد چون آنها نمیگذارند که تامل شود و اگر مسیر خیلی مشخص باشد ممکن است توصیههای بدتری به او بکنند.
منبع : سایت دیده بان ایران