جلیل سامان کارگردان زیر خاکی: برخی از مدیران در صدا و سیما توهم توطئه دارند، حتی به اعداد هم حساس هستند!
جلیل سامان کارگردان زیر خاکی : در صدا و سیما غیرمترقی، جاهطلب، متحجر و متاسفانه تاثیرگذاری هستند که توهم توطئه دارند. حتی به اعداد هم حساسند! مثلا اگر در یک فیلم تاریخی هم شخصیتی به عدد 30 اشاره کند 30سال را وصلش میکنند به چیزهای دیگر! اگر شخصیتی کلمه 40 سال را به کار ببرد میگویند منظورش انقلاب است! اگر به 8 اشاره کند میگویند جنگ تحمیلی است! دوران نمادگرایی و مستقیمگویی سالهاست که گذشته!
به گزارش سایت دیده بان ایران؛ یکی از مجموعههایی که ماه رمضان امسال هرشب از تلویزیون پخش میشد و به نسبت دیگر سریالهای شبکهها حسابی گل کرد و مخاطبان استقبال خوبی از آن کردند سریال کمدی تاریخی «زیرخاکی» به کارگردانی جلیل سامان بود. جلیل سامان بعد از اینکه ثابت کرد علاقه خاصی به روایت داستانهای عاشقانه بر بستر تاریخ معاصر دارد («ارمغان تاریکی»، «پروانه» و «نفس») آگاهانه در مسیر قصه گویی تغییر رویکرد به وجود آورد و سریال جدیدش را در فضای کمدی روایت کرد.
با این کارگردان درباره محتوای سریالش گفتوگو کردیم که از نظر میگذرانید.
نگاه به دیگر ساختههای شما این نکته رابه ذهن میرساند که انگار تعلق خاطر خاصی به دهه پنجاه یا شصت دارید؛ خصوصا مقاطع شکلگیری انقلاب و اتفاقات و حوادث آن دوران. اساسا آیا آن دوران را درک کردید؟
خیر. سوم دبستان بودم که در کشور انقلاب شد به همین دلیل خاطره زیادی از آن دوران ندارم. بهتر است بگویم حافظه بلندمدت خوبی هم ندارم اما به تاریخ علاقهمندم و مطالعات تاریخی مختصری هم دارم...واقعیت این است که تاریخ تکرار میشود برای اینکه خصلتهایی که در انسان وجود دارد بین همه نسلها یکسان است؛ از حسادت و قدرتطلبی و وسوسه و غرور و خودخواهی و مقامپرستی... همه این ویژگیها در همه ما وجود دارد. همین باعث تکرار تاریخ میشود. اما اگر به نفس و ذهنیات خود مسلط شویم رفتار متفاوتتری بروز میدهیم. همین خصلتهاست که اساس درام را در قصه شکل میدهد و مبنای کارمان در فیلمسازی قرار میگیرد. علاقه من این است که درباره خصلت آدمها قصه بگویم. نه اینکه بخواهم روی تاریخ متمرکز شوم.
پس تعمدی بوده که سریالهای اخیرتان در بستر تاریخی روایت میشود؟
خیر اصلا. کاملا اتفاقی بوده است. اینطور بگویم که ضرورت قصه ایجاب میکرده که در بستر تاریخ رخ دهد. این نکته را در نظر بگیرید که دهه شصت دههای پرتلاطم برای مردم کشور ما است. در آن مقطع و شرایط سخت رفتار آدمها در بوته آزمایش قرار گرفت؛ عقیده دارم حوادثی نظیر جنگ و انقلاب و درگیریهای بین سازمانها و فعالیت مبارزهجویانه آنها باعث میشود خلقیات انسانها محک زده شود و آن من اصلی خودشان را بروز میدهند اما این بروز و ظهور در شرایط عادی زندگی به گونه دراماتیکی رخ نمیدهد. ضمن اینکه این نکته را هم در نظر بگیریم که روایت اتفاقات قبل انقلاب کمتر درگیر سانسور و خودسانسوری میشود.
به چه معنی؟
محتوای مربوط به آن برهه تاریخی را تلویزیون کمتر حذف میکند. دستمان باز است و راحتتر میتوانیم گذشته را نقد کنیم.
نکته بسیار مهمی که دراینجا وجود دارد این است که باید فیلمساز چیزی از تاریخ بگوید که به درد امروزمان بخورد و به مخاطب هشدار بدهد که اگر شما مراقب اعمال خود نباشید ومثل این مردم رفتار کنید گرفتار مشکلات آنها میشوید.این هشدار شامل خیلی چیزها میشود و تاثیرگذاری آن روی بخشهای مختلف جامعه از سیاستمدارها بگیر تا حتی گروههای سیاسی میتواند زیاد باشد .البته باز هم میگویم بدون شعار دادن و با پرهیز از پرگویی. داستان بیشتر روی ناخودآگاه مخاطب تاثیرمیگذارد. البته باید مراقب مظنونین همیشگی بود! عدهای هستند که مدام دنبال این هستند که برچسبی به شما بزنند به عنوان نفوذی! آنها شاید بخواهند دامنه اعتماد سازمان به شما را سلب کنند. مثلا در سهگانه قبلی من هست و نیستم را صرف مبارزه با منافقین کردم ولی با کمال ناباوری یکی از مدیران بزرگوار به تهیهکننده «نفس» گفته بود برو قسط آخرت را از قرارگاه اشرف بگیر! شوخیش هم بده!
چرا؟
چون روزبه ناهید را نکشت! این نگاه صرفا سیاسی به موضوع کار ما راسخت میکند.
کار به جایی رسید که در صورتجلسه زیرخاکی که منجر به رد شدن کامل فیلمنامه زیرخاکی بود نوشتند نفس تماما در دفاع از تودهایها و منافقین است! خب من با این آدمها و این مظنونین همیشگی چه کنم؟ میگویند سامان همیشه از دنده چپ بلند میشود! خیلی باید احمق باشم که طرفدار چپ و راست باشم! عملا چند تا سکانس توی زیرخاکی بود که به واسطه آن اگر مخاطب کمشعور هم باشد، میزان تنفر من از چپها و روشنفکرنماها را میفهمد.
زیرخاکی در فضای متفاوتی (کمدی) روایت میشود. آیا این انتخاب ناخودگاه بود؟
(میخندد) نه؛ این خودخواسته و یک انتخاب بود. اساسا میخواستم تغییر ژانر بدهم واین انتخاب سخت را پذیرفتم ولی قطعا با نگرانی.
ایده داستان سریال «زیرخاکی» از جانب سازمان به شما پیشنهاد شد؟
خیر. تهیهکننده به سازمان پیشنهاد داد ولی جواب آنها این بود که جلیل سامان تا به حال یک لطیفه هم تعریف نکرده، چگونه میتواند سریال کمدی بسازد؟ یکی از رفقا گفت: خبرشم خندهداره! البته بگویم ترسی ازاین بابت نداشتم و با اعتماد به نفس کامل کار کردم چون مطمئن بودم از پس قضیه برمیآیم. اما در مقام مقایسه نمیدانستم تا چه حد کار با موفقیت و جلب نظر مخاطب همراه میشود.اینکه طنازی من را دیگران نفهمند گمانم به خاطر جدیت من است یا شاید میمیک چهرهام (میخندد). چند نمایشنامه هم در ژانر کمدی نوشتهام، چیزی که برایم اهمیت داشت این بود که حس کردم دیگر مخاطب حال و حوصله شنیدن تاریخ و انقلاب را در فضای جدی ندارد و اینکه دیگر همه مرا با سازمان منافقین و درامها و تراژدیهای سنگین میشناختند و کسی باور نمیکرد بتوانم روی این طرح کار کنم. این چالش برای خودم هم جذاب بود.
مجموعه زیرخاکی برای اولین بار با ساواک یا گروهکهای قبل از انقلاب شوخی میکند. آیا برای شوخی با آن فضا مشکل و محدودیتی نداشتید؟
اساسا فیلمنامه اولیهای که نوشته بودم در شورای ریاست سازمان رد شد و گفتند این فیلم نامه نباید ساخته شود. خیلی هم سفت و سخت مخالف بودند. دوستان میترسیدند این همانی شود. کلا از مقایسه قبل و بعد انقلاب به جز در حیطه آمار واهمه دارند. ولی در نهایت ما همان فیلمنامه را با کمک و پشتیبانی آقای روشنروان و آقای کرمی مدیر وقت سیمافیلم به نتیجه رساندیم.
اگر حمایتهای آقای کرمی نبود ما نمیتوانستیم تا مرحله ساخت برسیم. فصل اول را مجوز گرفتیم و ساختیم. قصه فصل دوم از آنجایی که در زمان حال میگذشت و ما با سیاستمدارهای فعلی شوخی کردیم کاملا رد شد. چه بگویم؟ وقتی ما با گذشتگان نمیتوانیم شوخی کنیم و به ما گفته میشود شکنجه دوران طاغوت را مسخره میکنید، چگونه میتوانیم با نماینده مجلس فعلی مزاح کنیم؟ البته باید از حمایت آقای رمضان نژاد مدیر فعلی سیما فیلم و ملک محمدی مدیر گروه سیما فیلم هم تشکر کنم خصوصا در مقطع پخش.
همانطور که اشاره کردید ساخت مجموعههایی با محوریت انقلاب و جنگ با قضاوتهای مختلفی از جانب مخاطبان همراه است و به نوعی ایدئولوژی سازنده اثر را در آن موثر میدانند با توجه به اینکه کارهای اخیر شما روی همین موضوع قرار گرفته نگرانی از این قضاوت ندارید؟
به هر حال وقتی شروع به ساخت فیلمی میکنم مورد قضاوت قرار میگیرم. هر کس برای خودش اعتقادی دارد اما همواره مراقبم که ارتباطم با مخاطب به واسطه انتقال پیام قطع نشود. چون قرار نیست افرادی را که مخالف ایدئولوژهای من هستند از کارم برانم و آنها مجموعه مرا نبینند. روح اعتقادات من در تمام کار حلول کرده اما طوری که مخاطب گریزان از ایدئولوژی کار را پس نزند و در ناخودآگاه، تاثیر بپذیرد. البته این رویه را بعضی از مدیران سازمان و طیفی از مخاطبین نمیپسندند...شاید فکر میکنند ایدئولوژی و اعتقادات من کمرنگ شده! اما برای اینکه خیالشان راحت شود باید بگویم خیر، من سعی میکنم محتوا را در کپسول شیرین قصه پنهان کنم.
شاید از این نظر درمجموعه «ارمغان تاریکی» از این جهت موفقتر بودید. چون آن مجموعه از بعد فلسفی هم حرفهای زیادی در دل خود داشت. قبول دارید؟
بله با شما موافقم. آنجا داستان کاملا عاشقانه بود اما روایت قصه بر بستر سیاسی شکل میگرفت و نگاه ایدئولوژیک خودم را در پایان به شکل تکاندهندهای لحاظ کردم.
خیلیها «ارمغان تاریکی» را دوست دارند و از سریالهای محبوبشان است.
به نظرم آن مجموعه در زمان خودش مورد توجه قرار نگرفت ولی بعد از گذشت چند سال به واسطه تکرار از شبکههای مختلف مخاطبان خود را پیدا کرد.
ولی « زیر خاکی» با استقبال مخاطبان بیشتری همراه بود.
خودم هم شگفت زده شدم از میزان توجه مردم. بازخوردهای خیلی خوبی گرفتم. تصمیم گرفته بودم مجموعهای بسازم تا مخاطب عام و خاص با کار ارتباط برقرار کنند. خداروشکر که انجام شد.
شاید مهمترین انتقادی که میشود به سریال وارد کرد انتخاب پژمان جمشیدی باشد. از این جهت که به گفته بسیاری از منتقدان، انتخابهای زیاد و پی در پی او باعث شده کارکترهایی را که بازی میکند همه شبیه به هم باشند. از طرفی در اکثر تبلیغات تلویزیونی حضور دارد. در سطح شهر هم گاهی روی بیلبوردهای تبلیغاتی تصویرش دیده میشود. پرسش من این است که آیا تلویزیون این بازیگر را به شما پیشنهاد داد یا خود شما راغب به همکاری با او بودید؟
وقتی پژمان را انتخاب کردم خیلی از همکاران و بازیگران دلخور شدند که چرا او؟ من در جوابشان گفتم در پژمان چیزی میبینم و برای نقش او چیزی نوشتم که شما نمیبینید. در واقع میدانم پژمان از پس این نقش بر میآید. این مطلب هم مهم است که اگر پژمان همه جا هست یعنی مخاطب دوستش دارد.
البته او را از قالب همیشگیاش خارج کردید.
بله تا آنجا که ضرورت داشت و پژمان حوصله داشت. البته بگویم بازیگرهای خوب زیادی داریم اما بازیگران کمدی و شیرینی که ممنوع الفعالیت نباشند و یا خودشان کار با تلویزیون را ممنوع نکرده باشند زیاد نداریم. فریبرز کاراکتری داشت که میخواستم حتی ترس و وحشتش هم باعث خنداندن مخاطب شود. پژمان جمشیدی این ویژگی را داشت. من از همان اول فیلمنامه را برای پژمان و ژاله صامتی نوشتم.
وقتی به صحنههای سریال نگاه میکردم بهنظرم آمد دست بازیگران برای بداهه باز بود. موافقید؟
بله. همینطور است. به عنوان کارگردان بازیگران را هدایت میکردم ولی بخشی از هدایت من به طراحی میزانسن و ایجاد موقعیت کمدی مربوط میشد. بعد از دورخوانی منتظر میماندم تا آنها در اولین برداشت دریافتشان را در موقعیت اجرا کنند. من گاهی اندکی اصلاح میکردم و گاهی کلا میزانسن را عوض میکردم تا به اصطلاح احساس کنم سکانس در آمده است.
معمولا آنها در برداشت دوم و سوم بهترین بازیشان را اجرا میکردند. خانم صامتی و جمشیدی هر دو از بازیگران خوب بداهه پرداز هستند و در هر برداشتی یک جور بازی میکردند. این یعنی خلاقیت. همین خودش از مزیتهای همکاری با آنها به شمار میرفت. از آنجایی که بازیگر کمدی باید از طراوت و شادابی درونی برخوردار باشد سعی میکردم شرایط را برایشان فراهم کنم. برای همین با دو دوربین فیلمبرداری کردیم و از اشکالات جزئی اجرا گذشتیم چون برداشت چهارم کلا از رمق افتاده و بی حال میشد.
نکتهای که توجهام را به خود جلب کرد این بود که شما در سریال «زیر خاکی» از یک داستان عاشقانه بهره نبردید.
دقیقا همینطور است و من در این مجموعه تابوی خودم را شکستم و کار عاشقانه نساختم و همین کار را برای من سخت میکرد. البته عشق در این مجموعه جریان دارد اما از نوعی دیگر.
با توجه به اینکه کار تاریخی بود برای نوشتن فیلمنامه به منابع خاصی هم رجوع داشتید؟
برای نوشتن فیلمنامه این قصه به نمایشنامهای که پیشتر نوشته بودم رجوع کردم و از فضای کمدی آن بهره بردم. کتاب خاصی مطالعه نکردم. بیشتر داستان زاییده تخیل من بود. البته با بهره بردن از فکتهای تاریخی. مثلا یک بخشی در فیلمنامه بود که به آگهی خواستگاری مربوط میشد. این را از نشریات قدیم پیدا کردیم.
بد نیست در اینجا درباره کیفیت سریالهای کمدی تلویزیون صحبت کنیم. اینکه در اکثر آنها ابتذال رسوخ کرده و حرفی برای گفتن ندارند. در سینما هم وضعیت به مراتب بدتر است و اکثر فیلمهای کمدی به واسطه شوخیهای جنسی توجه مخاطب را به خود جلب میکنند اما در سریال زیر خاکی فضای کمدی فرق داشت. شوخی با ساواک و گروهکهای قبل از انقلاب را در تلویزیون کمتر دیده بودیم.
اگر به بزرگترین فیلمهای کمدی دنیا نگاه کنیم خواهیم دید به جز چارلی چاپلین، لورل و هاردی یا کمدیهای کلاسیک باستر کیتون و دسته فیلمهایی از این قبیل، اغلب فیلمها و سریالهای کمدی به شوخی جنسی متکی هستند و این ابزار در کمدیها متداول است!
ما در سریال زیرخاکی اگر میخواستیم هم نمیتوانستیم چنین شوخی کنیم ولی اساسا خودم هم با استفاده از شوخیهای جنسی در کارهایم بهشدت مخالفم چون اولا معتقدم کارم باید در شرایط سالمی به مخاطب ارایه شود طوری که بتواند با خانواده آن را ببیند. نظر من این است که باید کمدی را جدی بسازیم، حتی کمدی را هم باید جدی بازی کرد. در یک سریال یا فیلم کمدی هر چه صحنهها جدیتر، دکوپاژ جدیتر، موسیقی جدیتر، صداگذاری جدیتر باشد کار خندهدارتر میشود!
ولی تمایز مجموعه «زیرخاکی» با دیگر سریالهای کمدی در این بود که شخصیتها در موقعیت کمدی قرار میگرفتند و کاراکترها به دام ابتذال اسیر نمیشدند.
دقیقا کمدی موقعیت است و شخصیتها در موقعیت خاص قرار میگیرند و همین خود باعث موقعیت خنده و خنداندن مخاطب میشود. تعجب نکنید اگر بگویم هر سه روز من یک قسمت این مجموعه را مینوشتم. یک دور کامل نوشتم و بعدها و در طول فیلمبرداری 10دور بازنویسی کردم.
البته در جاهایی هم بازیگران به ورطه تکرار میافتادند.
من آن دیالوگها را برای پژمان یک بار نوشتم اما او صدبار آن را تکرار میکرد (میخندد) بعضیها را هم خودش ابداع کرد.
با توجه به اینکه پیشتر یک فیلم برای سینما ساختید تمایل ندارید دوباره به این مدیوم بازگردید و درسینما فیلم بسازید؟
بله، «وقت بودن» را برای سینما ساختم که اتفاقا جوایز زیادی هم گرفت اما برایم آنچیزی که جذاب است این است که قصههایم با طیف وسیعی از مخاطب ارتباط برقرار کنند. در سینما اگر فیلمی پرفروش شود در نهایت با چهار میلیون مخاطب ارتباط برقرار میکند اما در تلویزیون وضعیت اینگونه نیست. سریالی که از تلویزیون پخش میشود پنجاه میلیون نفر مخاطب آن سریال هستند و این در زمان پخش مجموعه، بسیار شیرین و لذت بخش است.
آن حسی که از ارتباط مخاطب در تلویزیون به دست میآوری اصلا قابل مقایسه با سینما نیست. البته بعضی از قصهها ظرفیت کار در تلویزیون ندارند. اگرشرایطش پیش بیاید در سینما هم تجربه میکنم.
از فصل دوم سریال چه خبر؟ چه زمانی قرار است شاهد پخش فصل دوم این مجموعه باشیم؟
اجازه دهید درباره فصل دوم فعلا صحبت نکنیم. گزینههای متفاوتی درباره چگونگی ادامه داستان وجود دارد. اگر تلویزیون تحملش را اندکی بیشتر کند با تمام وجودمان کار خواهیم کرد.
وقتی با اهالی سینما گفتوگو میکنیم نقدهای جدی به عملکرد تلویزیون دارند و یک نوع بیرغبتی و بیانگیزگی برای همکاری با تلویزیون در آنها شاهدیم و این روند هر سال هم بیشتر میشود. برای شما همکاری با تلویزیون چگونه است؟ اساسا درباره این نقدها چه نظری دارید؟
به نکته خوبی اشاره کردید، آدمهایی که در سینما کار میکنند نگاهشان به تلویزیون نگاه چیپی است، خیلی از بازیگران حاضرند تک سکانس در سینما بازی کنند اما در سریال تلویزیونی کار نکنند و همکاری در تلویزیون را قبول نمیکنند. دلیل مهمش این است که من بازیگر، من منتقد به فکر ارتقای تلویزیون نیستیم و همین میشود که کار در تلویزیون به یک عده خاص محدود میشود و انگار تلویزیون برای یک عده ساخته شده است. پرسش من این است که چرا نباید تلویزیون را جدی بگیریم؟ من میگویم مجموعهها را ببینید و نقد کنید. هم نقاط ضعف آن را بگویید و هم نقاط مثبت آن را. مطلق به موضوعی نگاه نکنید. باور کنید بعضی از منتقدان مجموعه را ندیده نقد میکنند و از ضعف سریالها و برنامهها میگویند. آخر شما ندیده چگونه میتوانید درباره کل سریال بنویسید؟ من خودم بهشدت منتقد برنامههای تلویزیون هستم و سالهاست بعضی از برنامههای آن را نمیبینم اما حرف من این است که اگر تلویزیون به این مرحله از ضعف رسیده خود ماهم مقصریم. تهیهکنندهها و منتقدها مقصرند که تلویزیون را مال خود نمیدانند و مهمتر اینکه چرا آن را در اختیار گروهی خاص قرار میدهند؟ به نظرم بیشتر یک پز روشنفکری است! منکر این نیستم که عملکرد مدیران تلویزیون هم یکی از دلایل اصلی گریز آدمهای کاربلد از تلویزیون است. میدانم کار کردن در تلویزیون سخت است و اگر وجدانی کار کنی پولش هم کم است اما تلویزیون متعلق به همه مردم است. آدمهایی که سینما و تئاتر در دسترسشان نیست یا پول و فراغتش را ندارند.یکی از بزرگان مملکت فرمایشی دارند به این مضمون که آنچه خاندان پهلوی با قاجار کرد جمهوری اسلامی نتوانست با خاندان پهلوی بکند. یعنی شاه توانست قاجاریها را در اذهان عمومی از سکه بیندازد. ولی رسانه ملی نتوانسته هنوز حکومت پهلوی را همانقدر از چشم نسل جوانی که دوران گذشته را درک نکرده بیندازد! شاید خیلیها دوست نداشته باشند این حرفها را بشنوند اما مایلم یکبار برای همیشه و با کمال تواضع مطلبی کلی را بگویم و آدمهای تصمیمگیر هم یکبار بدون حب و بغض بشنوند و عصبانی نشوند. بخش بزرگی از این اشکال به صداو سیما وارد است، صداوسیما و همه مدیران و هنرمندانش...
ولی باید پذیرفت که تلویزیون نیاز به تغییرات گسترده دارد.
من فکر میکنم تلویزیون نیازبه یک رنسانس اساسی دارد! با توجه به تغییر و تحولات رسانهای و ایجاد رقبای گوناگون حتی برای ایجاد تمدن مورد نظر رهبری واندیشمندان و رضایت مخاطب، تلویزیون در همه ابعاد باید متحول شود. از جنبه فنی، مدیریتی، ساختاری و پاسخگویی. از همه جهات. رسانهها به گونهای تکثیر یافتهاند که هر نفر یک رسانه فراگیر است! اتفاق کمی نیست و بعید نیست در آینده «رییس صداوسیما» بشود «رییس رسانههای فراگیر» یا در دولت وزارتی به نام «وزارت رسانه» تشکیل شود که قطعا تلویزیون فقط یکی از اجزاء اصلی آن خواهد بود. فقط یکی از آنها! تلویزیون دیگر یک رسانه منحصر به فرد نیست. شبکههای ماهوارهای و مجازی گوی سبقت را از تلویزیون ربودهاند؛ هرچند هنوز تلویزیون برای بسیاری از اقشار مردم مهمترین سرگرمی و سهلالوصولترین است اما میزان رضایت مخاطب خیلی پایین است! تلویزیون باید این سیر نزولی خودش را متوقف کند و متوقف نمیشود مگر اینکه از همه ابعاد متحول شود! و متحول نمیشود مگر اینکه مدیریتش متحول شود و بتواند نیروها و هنرمندان با انگیزه و صاحب فکر را جذب سازمان کند. باید بتواند پشت هنرمندانش بایستد و به آنها اعتماد کند و البته باید نیروهایی را پرورش بدهد که بتواند به آنها اعتماد کند! نه اینکه در شرایط حساس دست به دامن سلبرتیهایی شود که خودش پرورش داده و اعتنایی بهش ندارند مگر در قبال پول! تلویزیون در سالهای اخیر در بدترین موقعیت خودش است. وقتش رسیده نیروهای شجاع، با سلیقه، خوش فکر و اهل رسانه بیشتری وارد عرصه مدیریتی و شوراها شوند و سازمان از درون متحول شود ؛تاکید میکنم از درون وگرنه همین آش و همین کاسه خواهد بود و کار کردن با آن سخت و دشوار میشود. شاید بگویید پس چرا کار میکنی؟ چون تلویزیون مال ما است و شاید این هم بخشی از جهاد فرهنگی ما باشد. در کنار مدیران فهیم تلویزیون افراد معدود، غیرمترقی، جاهطلب، متحجر و متاسفانه تاثیرگذاری هستند که توهم توطئه دارند. حتی به اعداد هم حساسند! مثلا اگر در یک فیلم تاریخی هم شخصیتی به عدد 30 اشاره کند 30سال را وصلش میکنند به چیزهای دیگر! اگر شخصیتی کلمه 40 سال را به کار ببرد میگویند منظورش انقلاب است! اگر به 8 اشاره کند میگویند جنگ تحمیلی است! دوران نمادگرایی و مستقیمگویی سالهاست که گذشته! اصلا نماد و سمبل مربوط به دوران دیکتاتوری است که هنرمندان نمیتوانستند حرفشان را بزنند.
این عزیزان با این تعابیر، ناخودآگاه نظام را متهم به استبداد میکنند. این افراد متوجه نیستند که تاثیرگذاری تلویزیون در ناخودآگاه مخاطب پایدارتر و فاجعهبارتر است و این مقوله تخصصیتر از این است که یک فردی بیرون از سازمان بیاید شکارش کند و مثلا بخواهد جلوی نفوذیها را بگیرد! ببخشید؛ وارد مبحثی شدم که قصهاش سر دراز دارد.
منبع: اعتماد