گزارشی درباره نوازندگان دوره گرد مترو ؛ کنسرت در مترو تهران
متروی تهران این روزها نمایشگاه بیعیب و نقصی از موسیقی نواحی و فرهنگ و هنر ایرانی است. چند ماهی هست که مترو از قرق آکاردئونیها و گیتاریستها درآمده. آکاردئونیها معمولاً یک سیستم پخش هم به کمرشان میبستند که دوبسدوبس زمینه را به عهده میگرفت و دختربچهای که پیشاپیش هنرمند با جعبهای برای جمعآوری پول حرکت میکرد. گیتاریستها، اما معمولاً ساکن بودند؛ وارد واگن میشدند و گوشهای میایستادند و یکی دو ایستگاه اجرا میکردند. بعضیهایشان هم انصافاً صداهای خشدار و دردمند مردانهای داشتند و میشد همان طور روی صحنه و بین هواداران باشند یا در بخشی از یک فیلم جشنوارهای هنرنمایی کنند. حالا، اما داریه و تنبک و حنجره نوازی و دوزله نوازی و دف و انواع و اقسام سازهای حاشیهای وارد نمایشگاه مترو شده و انصافاً هم دارند به شناخت مردم از هنر نواحی مختلف ایران کمک میکنند. اگر عجله نکنید حتماً جوانی را خواهید دید که چیزی نمینوازد، اما با سیستمی که به کمر بسته انواع و اقسام ترانههای کافهای قبل از انقلاب را برای مسافران یا بهتر است بگویم برای شرکتکنندگان در نمایشگاه مترو پخش میکند: «خونه بیتو خونه نیس قبر منه/ صبر ایوب زمان صبر منه» بعضیها لبخندی به گوشه لب میآورند و یک دوهزاری توی جیبش میچپانند.
در قطار که باز میشود، دو نفر با داریه زنگی به استقبالتان میآیند: «سیارم و میگردم کسی نمیدونه دردم/ آخ ظاهر شادی دارم، اما اصل دردم» نفر دوم میخواند: «نچینوم اون گلی که خار داره دلبر/ نگیروم دختری که یار داره دلبر» به به... در که پشت سرتان بسته شد، چشمتان وسط جمعیت به طبقهای رنگ به رنگ جوراب و ژیلت سه تیغ و باتری قلم و نیم قلم و لواشک و کفی کفش میافتد و تا به خودتان بیایید، یکی داریهاش را طرفتان گرفته و دارد میگوید: «دل جوونو شاد کن دلتو شاد کردیم. نقد نداری، دستگاه کارتخون هست، یه دشتی به ما بده جوون.»
اجازه دهید بهعنوان یه مترو سوار حرفهای عرض کنم که سریع دست به جیب نشوید، چون یکی دارد با نوای سوزناک فلوت و شعرهای بابا نزدیک میشود. بدبختی میهمان خارجی هم ندارم بیاورمش مترو بگردد کیف کند و بفهمد هنر و موسیقی ما چه تنوعی دارد جز دوستی اهل کردستان عراق که ۱۰ سال پیش برای کاشت مو به تهران آمد و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد.
بگذریم، هنر جوان فلوتزن، این است که تنها از دو انگشتش برای صدا درآوردن از فلوت استفاده میکند؛ یکی زیر، یکیرو، اما با همین دو انگشت، دستگاه شور و دشتی را بینقص اجرا میکند. البته من که تخصصی در این زمینه ندارم و بیشتر از منتقدان و پژوهشگرانی که موقع بازدید نظر میدهند، چیزهایی شنیدهام. «به دریا بنگروم دریا ته وینوم/ آخ... به صحرا بنگروم صحرا ته وینووووم» یک کیسه پارچهای هم از شانه آویخته که راحت بتوانی اسکناست را توی آن بیندازی.
چند ماهی هست که مترو از قرق آکاردئونیها و گیتاریستها درآمده. آکاردئونیها معمولاً یک سیستم پخش هم به کمرشان میبستند که دوبسدوبس زمینه را به عهده میگرفت و دختربچهای که پیشاپیش هنرمند با جعبهای برای جمعآوری پول حرکت میکرد.
اگر عجله نکنید حتماً جوانی را خواهید دید که چیزی نمینوازد، اما با سیستمی که به کمر بسته انواع و اقسام ترانههای کافهای قبل از انقلاب را برای مسافران یا بهتر است بگویم برای شرکتکنندگان در نمایشگاه مترو پخش میکند: «خونه بیتو خونه نیس قبر منه/ صبر ایوب زمان صبر منه» بعضیها لبخندی به گوشه لب میآورند و یک دوهزاری توی جیبش میچپانند.
نفر بعدی مرد شصت ساله متین و سربهزیری است که حافظ میخواند: «امان امان آی جان وای حبیب من... چو منصور از مراد آنانکه بر دارند، بردارند یار امان وای...» خیلی دقت کردهام ببینم مثل داریه زنها الکی کلمه سرهم میکند یا نه؟ داریه زنها که به سیار میگویند صیاد و به دشت میگویند صحرا، اما این بنده خدا درست و دقیق میخواند. میپرسم معلمی؟ میگوید: «نه گچکارم کار نیست روزی یکی دو ساعت میآیم مترو حافظ میخوانم.»
پیرمرد لواشک فروش وقتی میبیند بازار همه رونقی دارد و تنها او بیمشتری مانده با اعصاب درب و داغانی داد میزند: «یکی بخرین دیگه، میترسین گدا بشین با یه لواشک؟ بخر دیگه بیخیر! چیه چرا اونجوری نگا میکنی؟ میمیری یه لواشک بخری؟»
تخمه سبزوار و چای لاهیجان هم از راه میرسد؛ هر دو فروشنده هم محصول مزرعه خودشان را به نمایشگاه آوردهاند. اگر خریدار نیستید، بگذارید بندگان خدا بروند بنشینیم یک دل سیر دوتار خراسان گوش کنیم.
خب طبق شیرمال و فلاسک چای نبات هم رسید. قسم میخورم هیچ نمایشگاهی این همه تنوع ندارد. اگر مثل من شانس داشته باشید، میتوانید روی صندلی بنشینید و اگر شانس نداشته باشید، گوشهای بایستید یا به در و دیوار تکیه دهید و لذت ببرید. کمی صبر داشته باشید آش دوغ کردستان هم از راه میرسد، بخورید ببینید چه آشی است!
حافظ خوان دیگری که میخواهم به شما معرفی کنم پیرمردی است که بهطرز باور نکردنی خمیده، اما از آنهایی است که «دلش زنده شد به عشق» هنوز کسی را به تسلط او در دکلمه شعر ندیدهام.
یکی با دبه ضرب گرفته و آواز خوانان پیش میآید. دو سهبند که میخواند، میایستد و قهقهه میزند، همه میزنند زیر خنده و سر برمیگردانند بلکه او را ببینند: «بارون بارون بارونه هی/ بارون بارون بارونه هی/ دستته بده دسم چش انتظاره هی» دو سه نفر دم میگیرند: «گل باغمی تو، چش و چراغمی تو/ امشو اول بهاره، موقیه کشت و کاره» این بار همه واگن از ته دل میخندند.