پرویز جاهد: «سرخپوست»؛ یک درام تاریخی باشکوه است
هومن بهمنش فیلمبرداری است که با دوربینش جادو میکند.
به گزارش دیده بان ایران؛ پرویز جاهد منتقد سینما در روزنامه ایران نوشت: «سرخپوست» فیلم کم ایرادی است و از نظر سبکی و تماتیک، اثر منسجمی است. فیلم یک درام تاریخی (پیرید دراما) از نوع صحرای تاتارها است که در سالهای دهه چهل در زندانی در جنوب ایران میگذرد. زندانی که بهخاطر قرار گرفتن در مسیر باند فرودگاه، در حال تخریب است و زندانیان در حال تخلیه آن هستند. در جریان این نقل و انتقالات، یکی از زندانیان به نام احمد سیف ملقب به سرخپوست فرار میکند و سرگرد نعمت جاهد(نوید محمدزاده) به عنوان مسئول زندان و کسی که حکم رئیس شهربانی را گرفته و بزودی ترفیع درجه هم میگیرد، موظف است او را پیدا کند. نام «سرخپوست» و فضا و حال و هوای فیلم، تداعیگر وسترنهای کلاسیک از نوع «قلعه آپاچی» جان فورد است. فیلم با نمایی دیدنی و میخکوبکننده از طنابداری که در حیاط زندان برپا شده آغاز میشود که چشمانداز شومی است. فیلمساز به تدریج ما را با فضای درون زندان و ساکنان آن یعنی سرگرد، معاون او و یک بهیار زن (پریناز ایزدیار) آشنا میکند. سرگرد، شخصیتی رمانتیک و خجالتی است که عاشق صدای ویگن است اما با اینکه به خانم بهیار کشش دارد، جرأت ابراز عشق به او را پیدا نمیکند. پخش صدای ویگن از بلندگوهای راهرو و حیاط زندان در حالی که بهیار از آنجا عبور میکند، بیانگر عشق پنهان و ملایم او به بهیار است که متأسفانه در فیلم قوام نمییابد. در طول فیلم، جز در یک نما آن هم از راه دور و در لانگ شات، زندانی فراری(سرخپوست) را نمیبینیم و این نشان ندادن سرخپوست، شخصیت مرموزی از او ساخته که این رمز و راز تا آخر ادامه مییابد. انگیزه سرگرد نیز برای یافتن زندانی فراری(سرخپوست) بسیار قوی است و این خواست او را در مقابل خواسته معشوقش یعنی بهیار قرار میدهد که سعی دارد در فرار سرخپوست به او کمک کند. فیلمنامه، توان و پتانسیل لازم را برای شکلگیری یک اثر دراماتیک قوی دارد اما مصالح دراماتیک آن اندک است و بازی موش و گربه سرخپوست و سرگرد (زندانبان و زندانی) نیز بعد از مدتی، تکراری و کسالتبار میشود. اما به جای آن فیلم از نظر بصری، بسیار چشمگیر و مبهوتکننده است. نمایی از اتومبیل ژیان قرمز در دشت، تصویری درخشان و زیباست که یادآور صحرای سرخ آنتونیونی است و در ذهن میماند. نماهای باز از راهروهای زندان با درها و میلههای آهنی و دیوارهای سیمانی زمخت، فضای سرد، عبوس و خشنی ساخته است. هومن بهمنش فیلمبرداری است که با دوربینش جادو میکند. در صحنهای از فیلم، سرگرد(زندانبان) که از یافتن زندانی فراری مأیوس شده، تصادفاً در سلولی گرفتار میشود و مستأصل بر زمین مینشیند. روی دیوار سلول، تصویر مردی که به دار آویخته شده نقاشی شده است. فیلمساز هوشمندانه با این تمهید، زندانبان را در موقعیت یک زندانی قرار میدهد که اعدام خود را انتظار میکشد، نمایی که در تحول نهایی سرگرد نقش مهمی بازی میکند، هرچند این تحول شکل اجرایی قابل قبولی ندارد و بسیار پیش پا افتاده ساخته شده و با ساختار باشکوه فیلم همخوانی ندارد./ ایران