کد خبر: 147472
A
گزارش دیده‌بان ایران به بهانه سالروز تولد پدر داستان نویسی کوتاه ایران؛

جمالزاده؛ دور از وطن و به یاد وطن/ ماجرای درگیری نویسنده نامدار ایرانی با "فلان السلطنه"

بیست و سوم دی ماه ۱۲۷۰ خورشیدی سیدجمال الدین واعظ اصفهانی، خطیب مشهور دوران مشروطه صاحب فرزند پسری شد که بعدها پدر داستان نویسی کوتاه و مدرن ایران نام گرفت. پسری که هرچند دور از وطن و در غربت زندگی کرد اما دل در گرو و ریشه در خاک ایران داشت و سرانجام با خلق "یکی بود، یکی نبود"، تحولی بزرگ در داستان نویسی سرزمین آباء و اجدادی خود ایجاد کرد. مهاجر شیرین زبان ایرانی، کلمات و اصطلاحات روزمره را جایگزین نثر ثقیل گذشتگان کرد و حلاوت کلامش تحسین مخاطبان را برانگیخت. سیدمحمدعلی جمالزاده، آغازگر سبک واقع گرایی، دو بار نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد اما هیچگاه به میزان تلاشهایی که در عرصه ادبیات ایران انجام داد، مورد تقدیر و ستایش قرار نگرفت.

جمالزاده؛ دور از وطن و به یاد وطن/ ماجرای درگیری نویسنده نامدار ایرانی با "فلان السلطنه"

به گزارش سایت دیده‌بان ایران؛ بیست و سوم دی ماه ۱۲۷۰ خورشیدی سیدجمال الدین واعظ اصفهانی، خطیب مشهور دوران مشروطه صاحب فرزند پسری شد که بعدها پدر داستان نویسی کوتاه و مدرن ایران نام گرفت. پسری که هرچند دور از وطن و در غربت زندگی کرد اما دل در گرو و ریشه در خاک ایران داشت و سرانجام با خلق "یکی بود، یکی نبود"، تحولی بزرگ در داستان نویسی سرزمین آباء و اجدادی خود ایجاد کرد. مهاجر شیرین زبان ایرانی،  کلمات و اصطلاحات روزمره را جایگزین نثر ثقیل گذشتگان کرد و حلاوت کلامش تحسین مخاطبان را برانگیخت. سیدمحمدعلی جمالزاده،  آغازگر سبک واقع گرایی، دو بار نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد اما هیچگاه به میزان تلاشهایی که در عرصه ادبیات ایران انجام داد، مورد تقدیر و ستایش قرار نگرفت.

سیدمحمدعلی جمالزاده در اصفهان به دنیا آمد و بعدها همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. در دهه دوم عمر خود برای تحصیل به بیروت رفت. با به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه و قلع و قمع آزادیخواهان،  سیدجمال الدین واعظ اصفهانی نیز که می خواست از راه همدان به عتبات برود در آنجا دستگیر شد و به بروجرد منتقل و نهایتا اعدام شد. جمالزاده که در بیروت به سر می برد برای ادامه تحصیل از بیروت به فرانسه و بعد سوئیس رفت. همزمان با جنگ جهانی اول کمیته‌ ای به نام کمیته ملیون به رهبری سیدحسن تقی زاده برای مبارزه با روسیه و انگلیس در برلن تشکیل شد. این کمیته جمالزاده را به همکاری دعوت کرد و وی به آنجا رفت. پس از آن برای ماموریت از طرف کمیته ملیون به بغداد و کرمانشاه نقل مکان کرد و شانزده ماه در آنجا ماند و در بازگشت به برلن با مجله کاوه به همکاری پرداخت.

3

جمالزاده پس از تعطیلی مجله کاوه به خدمت محلی در سفارت ایران درآمد و سرپرستی محصلین ایرانی به او واگذار شد. حدود هشت سال در این کار بود تا این که به دفتر بین‌المللی کار وابسته به جامعه ملل پیوست و در سال ١٩٥٦ بازنشسته شد. پس از برلن به ژنو مهاجرت کرد و تا پایان عمر در این شهر زندگی کرد. از جمالزاده به همراه صادق هدایت و بزرگ علوی  به عنوان سه بنیانگذار اصلی ادبیات داستانی معاصر فارسی یاد می شود.

علی دهباشی در خاطره ای به نقل از محمدابراهیم باستانی پاریزی گفته است: "پاریزی در اواخر عمر از پزشک معالج خود سوال می‌کند که قلب آدمی در دقیقه چندبار می‌تپد؟ بعد از دکتر خواهش می‌کند برایش تعداد تپش‌های قلب سیدمحمدعلی جمال‌زاده را در ۱۰۶ سال عمر وی در ماشین حساب روی میز محاسبه کند اما ماشین حساب از آن عاجز است. دهباشی از قول پاریزی می‌گوید: این تعداد ضربان قلبی است که نزدیک یک قرن در ایران، لبنان، آلمان و سرانجام ژنو سوییس به یاد وطن تپید. این قلب، قلب جمال‌زاده است. صاحب قلبی که بیش از پنجاه عنوان کتاب و صدها مقاله برای ادبیات ایران نوشته است."

از مهمترین آثار داستانی جمالزاده می توان به "یکی بود، یکی نبود"، "سر و ته یه کرباس"، "دارالمجانین"، "صندوقچه اسرار"، "تلخ و شیرین" و ... اشاره کرد. جمالزاده فعالیت فکری و نویسندگی را با پژوهش آغاز کرد. "گنج شایگان" چند سال پیش از "یکی بود، یکی نبود" منتشر شده بود.

او در تمامی سالهای عمر پر بار خود، از نیش و کنایه برخی چهره های ادبی در امان نماند. این عده معتقد بودند که وی سالیان سال، خارج از ایران زندگی کرده و نمی‌تواند  تصویر درستی از جامعه ایرانی به مخاطبش ارائه دهد. همایون کاتوزیان در مقاله ای با عنوان "درباره جمال زاده و جمال زاده شناسی" در "کلک مهر" به تاریخ مهرماه سال ۱۳۷۴ نوشته است: "اولین منشا جمالزاده زدایی در تاریخ معاصر، دوربودن جسمانی او از ایران بوده، یعنی این واقعیت که او در حدود شانزده سالگی ایران را ترک کرده و دیگر ساکن ایران نبوده، اگرچه پیش از کهنسالی بارها به ایران سفر کرده، یکی از دلایل یا دست کم بهانه های جمالزاده زدایی ادبی و اجتماعی در ایران بود. بیش از سی سال پیش یک روزنامه نگار جوان و نخبه در مقاله ای شکایت کرد که چرا جمالزاده در سوئیس نشسته  و به ایران باز نمی گردد، درحالیکه در آن زمان جمالزاده هنوز نان را از کار کردن در دفتر بین المللی کار در می آورد. آن روزنامه نگار که به حکم طبیعت دیگر جوان نیست اینک چندسال است که در خارج از ایران به سر می برد و این را انگلیسیها "عدالت شاعرانه" می گویند که بیان ادیبانه ای از طنز تاریخ است."

ماجرای درگیری جمالزاده با فلان السلطنه

کاتوزیان در ادامه با نقل خاطره ای از جمالزاده نوشته است: "جمالزاده می گفت که وقتی کاوه تعطیل شد و تقی زاده به ایران بازگشت چندصباحی توانست با کارهای گهگاهی نان و پنیری برای خود تامین کند تا روزیکه یکی از آشنایانش در سفارت ایران در برلن به سراغش رفت و گفت که در سفارتخانه صحبت از این بوده که چون هیچ یک از اعضاء سفارت به زبان آلمانی سلطه ندارند و مهم تر از آن نظام و فرهنگ و سنتهای اجتماعی آن کشور را خوب نمی شناسند بهتر است از وزارت خارجه ایران درخواست کنند که یک کارشناس ویژه زبان و جامعه آلمانی برای مشاورت با سفارت از تهران بفرستند اما پیش از آنکه اقدامی کنند، خودشان حدس می زنند که چنین شخصی یا نامزد وزارت در ایران خواهد بود یا سفارت آلمان. در این میان، آن دوست جمال زاده به همکاران سفارتی اش می گوید که آب در کوزه برلن است و خدمات جمالزاده را می توان به ثمن بخس به عنوان کارمند محلی خرید. نتیجه اینکه جمالزاده به عنوان کارمند محلی در سفارت استخدام می شود.جمالزاده می گفت که مدتی در این شغل ماند و مطابق معمول ازآن راضی بود که روزی سفیر ماموریتش را به پایان رساند و رفت و خبر آمد که سفیر جدید، فلان السلطنه با قطار وارد ایستگاه راه آهن برلن می شود  و همه دوازده نفر اعضاء سفارت باید طبق رسوم دولتی ایران  به پیشباز او بروند. باری یک روز فلان السلنه پی من فرستاد و پس از اظهار لطف و مهربانی غیرمنتظر ای گفت: آقای جمالزاده شما نویسنده اید؟ گفتم: گاهی. گفت: بسیار خوب لطفا با آن قلم موثری که دارید از قول من نامه ای به وزارت خارجه ایران بنویسید و پس از وصف زمستانهای سرد برلن، تقاضای بودجه برای ذغال سنگ کنید. گفتم: چشم، اما در هرحال خاطرتان آسوده باشد چون چند روز پیش من بر حسب اتفاق به زیرزمین عمیق سفارت رفته بودم و ذغالدانی ها را پر از ذغال یافتم. فلان السلطنه مانند باروت منفجر شد که تو می خواهی دزد مرا بگیری؟ و در میان هتاکی و عربده کشی گف: شما "زاده ها" خیال می کنید می توانید جای ما "دوله ها و سلطنه ها" را بگیرید اما این آرزو را به گور خواهید برد زیرا اولا ما چندهزار نفریم، حال آنکه شما سیصد چهارصدتن بیشتر نیستید و ثانیا ما مثل قند دروغ میگوئیم ولی شما عرضه دروغ گفتن ندارید."

کاتوزیان در پایان مقاله خود نوشته است: "جمالزاده می گفت که فلان السلطنه در حال عر و تیز کردن بود که از اطاق بیرون آمدم و بلافاصله استعفای خود را نوشته روی میز کارم گذاشتم بدون اینکه کوچکترین امیدی به یافتن شغل دیگری داشته باشم اما بختم یار بود و چندماه بعد شغل دفتر بین المللی کار پیدا شد و ما برای همیشه به ژنو آمدیم. جمالزاده می گفت چندی پس از رفتن ما به ژنو تقی زاده به این شهر آمد و در ضمن گفتگو، از من چگونگی رها کردن شغل سفارت و رفتن به ژنو را پرسید. وقتی حکایت را به او گفتم، گفت: زمانی که ما با سرعت طاقت فرسایی قانون اساسی مشروطه را می نوشتیم شهرت داشت که حال مظفرالدین شاه خوب نیست و به زودی خواهد مرد. ما می ترسیدیم که پیش از اینکه شاه و به تاسی از او محمدعلی میرزا قانون اساسی را بپذیرند و امضاء کنند مظفرالدین شاه بمیرد و پسرش هم هرگز قانون اساسی را تایید نکند. پس من که تقی زاده باشم با میرزا محمدعلی خان تربیت به دیدن پزشک انگلیسی (درست: اسکاتلندی) شاه رفتیم، نگرانی خودرا صریحا به او باز گفتیم و خواهش کردیم بکوشد که شاه را تا هنگام پایان یافتن قانون اساسی سر پا نگاه دارد. دکتر شاه جواب داد: شاه بیمار نیست اما بی نهایت ضعیف و علیل است به خاطر اینکه در هر کاری ناپرهیزی و زیاده روی می کند. ازجمله این پسره عبدالعلی هر روز در زیر کرسی پهلوی شاه می نشیند و در چند نوبت آلتش را مالش می دهد تا حالت انزال به او دست می دهد و من هرچه می گویم که این پسره عبدالعلی را از او دور کنند سودی نمی بخشد. جمالزاده می گفت، تقی زاده گفت: آن پسره عبدالعلی همین فلان السلطنه است."

جمالزاده در زمستان سال‌ ۱۳۷۶‌ خورشیدی در ژنو درگذشت. او در سال ۱۳۵۴ تصمیم گرفت دارایی‌های خود را به دانشگاه تهران واگذار کند. در پی این تصمیم با تنظیم یک مقاوله نامه درآمدهای حاصل از حق‌التالیف کتاب‌های خود و سود سهام شرکت‌های سیمان (تهران و شمال) و سپرده‌های بانکی‌اش را به دانشگاه تهران واگذار کرد و هیات امنایی را برای اطمینان از اینکه دانشگاه طبق خواسته او عمل می کند، انتخاب کرد. مهم‌ترین کاری که از محل سودهای حاصل طبق تصمیم هیات امنا براساس تقاضای دانشگاه تهران انجام شد ساختمان خوابگاه دویست و چهل نفری در اراضی دانشگاه در امیرآباد است که در دهه هشتاد افتتاح شد. او کتابخانه خود را که شامل کتاب‌‌های چاپی، نشریات، اسناد و دست‌‌نوشته‌‌های شخصی است نیز به دانشگاه تهران اهدا کرد. 

2

گزارش: سایت دیده‌بان ایران

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر