دختر ۱۶ساله: وقتی به آرین گفتم بخاطر تو از خانه فرار کردهام پاسخ داد: گمشو دختر خیابانی!
دیگر روی بازگشت به خانه را هم نداشتم و به حال خودم تأسف می خوردم تا این که به پارک ملت رسیدم، آن جا یک دختر فراری مانند خودم را دیدم که سیگاری تعارفم کرد و گفت آخر عشق خیابانی همین است، بیا این سیگار را بکش تا غم دنیا را فراموش کنی. اولین پک را که به سیگار زدم، سرفه های پی در پی امانم را گرفت، چشمانم را که باز کردم مأموران انتظامی را بالای سرم دیدم.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی دیده بان ایران، روزنامه خراسان در گزارشی به زندگی یک دختر فراری پرداخته است؛
آن روز حدود دو ساعت تلفنی با یکدیگر صحبت کردیم، ابراز علاقه و جملات عاشقانه او طوری بود که انگار در آسمان ها اوج می گرفتم. وقتی از زیبایی من تعریف می کرد، احساس می کردم هیچ دختری خوشبخت تر از من نیست. دوستی من و آرین به دیدارهای مخفیانه و شبانه کشید، به طوری که او هر روز از ازدواج ما و خوشبختی هایمان سخن می گفت. من هم تلاش می کردم تا هر چه زودتر با آرین ازدواج کنم.
این بود که روزی به مادرم گفتم قصد ازدواج دارم، اما او خندید و موضوع را به شوخی گرفت، تا این که چند روز بعد پدرم متوجه ارتباط خیابانی من و آرین شد و در حالی که بسیار عصبانی بود سیلی محکمی به صورتم زد، ولی من در مقابل پدرم ایستادم و گفتم آرین را دوست دارم. پدرم که می دانست آرین ترک تحصیل کرده و با دوستان خلافکارش رفت و آمد دارد، مرا نصیحت کرد که دست از این عشق خیابانی بکشم، اما من به چیزی جز رسیدن به آرین فکر نمی کردم. وقتی پدرم شرایط را این گونه دید، گوشی تلفنم را گرفت و مرا در خانه زندانی کرد، به طوری که دو روز به مدرسه نرفتم.
این بود که به آرامی شیشه در اتاق را شکستم و از خانه فرار کردم. داخل خیابان از یک تلفن عمومی با آرین تماس گرفتم و به او گفتم به خاطر تو از خانه فرار کرده ام، اما آرین خیلی خونسرد گفت من و تو به درد هم نمی خوریم، ضمن این که من نه کاری دارم و نه پولی! حتی خدمت سربازی نرفته ام! به او گفتم من هم سر کار می روم تا با هم زندگی کنیم، اما آرین با گفتن جمله «گمشو دختر خیابانی!» گوشی تلفن را قطع کرد.
دیگر روی بازگشت به خانه را هم نداشتم و به حال خودم تأسف می خوردم تا این که به پارک ملت رسیدم، آن جا یک دختر فراری مانند خودم را دیدم که سیگاری تعارفم کرد و گفت آخر عشق خیابانی همین است، بیا این سیگار را بکش تا غم دنیا را فراموش کنی. اولین پک را که به سیگار زدم، سرفه های پی در پی امانم را گرفت، چشمانم را که باز کردم مأموران انتظامی را بالای سرم دیدم.