اعلام مفقودی 100 خانواده به کلانتری بهارستان / واکنش مردم یک هفته پس از فروریختن پلاسکو
به سمت خیابان مخبرالدوله راه افتادم و در طول راه از هرکسی که مسیر "از پلاسکو" را می پرسیدم انگارهمه با هم یک جواب آماده داشتند که می خواهی بروی آنجا چکار؟! «پلاسکو، تمام شد و دیگر دیدن ندارد» و بازهم به مسیر خود ادامه می دهم. ازخیابان سعدی به سمت خیابان منوچهری حرکت کردم. داخل مغازه ها، فروشنده و مشتری جدیدترین شنیده های خودشان را به هم چک می کنند و از شایعاتی که پیرامون تعداد افرادی که زیر آوار مانده اندو به گوششان رسیده حرف می زنند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری و تحلیلی دیده بان ایران؛ پلاسکو؛ اولین ساختمان بلندمرتبه و مدرن خاورمیانه ساختمانی تجاری در چهارراه استامبول تهران بود. این ساختمان ۱۷ طبقه که یکی از مهمترین مراکز تولید و فروش پوشاک در کشور به حساب می آید پنج شنبه هفته گذشته( ۳۰ دی ۱۳۹۵) پس از ۵۴ سال بر اثر آتشسوزی فرو ریخت و ۵۶۰ واحد تجاری در آن به خاکستر تبدیل شدند. پلاسکو در حالی پس از تحمل سه ساعته اش دربرابر آتش فروریخت که هنوز تعداد زیادی از آتشنشانان که درحال مهار آتشسوزی در بیرون و داخل ساختمان بودند نتوانستند خودشان را نجات دهند.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی دیده بان ایران؛ عقربه های ساعت 3 بعد از ظهر را نشان می دهد، از مترو بیرون آمدم و به سمت کلانتری بهارستان حرکت کردم. پس از انجام تشریفات دژبانی و تحویل تلفن همراه؛ وارد حیاط کلانتری شدم به سمت افسر نگهبان رفتم و از او درباره مراجعه خانواده های حادثه دیدگان سوال کردم، مامور کلانتری در حالیکه به سمت دفترش حرکت می کرد گفت: در روزهای اول حادثه حدود 100 خانواده به کلانتری مراجعه کردند که از عزیزانشان خبری نداشتند. آنها ادعا می کردند که در این چند روز تلفن همراهشان خاموش است و هیچ خبری از آنها ندارند و حدس می زنند شاید جزء مفقودین پلاسکو باشند.
از کلانتری بیرون آمدم و به سمت پلاسکو راه افتادم و در طول مسیربا صدای پچ پچ عابرانی که «پلاسکو» تنها کلید واژه حرف هایشان است و نگاه شان به شبکه های مجازی داخل گوشی؛ به خانواده های چشم انتظاری فکر می کنم که با هر خبری که در این شبکه ها دست به دست می شود، پلاسکو بار دیگر سرشان خراب می شود و روزی هزار بار با خوشان می گویند یعنی آنها زنده به گور شدند؟
پلاسکو، تمام شد و دیگر دیدن ندارد
به سمت خیابان مخبرالدوله راه افتادم و در طول راه از هرکسی که مسیر "پلاسکو" را می پرسیدم انگارهمه با هم یک جواب آماده داشتند که می خواهی بروی آنجا چکار؟!
«پلاسکو، تمام شد و دیگر دیدن ندارد» و بازهم به مسیر خود ادامه می دهم. ازخیابان سعدی به سمت خیابان منوچهری حرکت کردم. داخل مغازه ها، فروشنده و مشتری جدیدترین شنیده های خودشان را به هم چک می کنند و از شایعاتی که پیرامون تعداد افرادی که زیر آوار مانده اندو به گوششان رسیده حرف می زنند.
نزدیک محل حادثه که می شوم، بوی آتش تمام فضا را فرا گرفته بود هرچه نزدیک تر می شدم بیشتر در خاطرات دوران کودکی خود فرو می رفتم و به یاد حرف های پدرم افتادم که هر وقت باهم از این خیابان رد می شدیم برای من از دوران جوانی خود که در "پلاسکو" گذشته بود تعریف می کرد و حالا بعد از فروریختن این ساختمان بلند و قدیمی که با فروریختنش خاطرات زیادی را با خودش از بین برد؛ حرف های پدرم را در ذهنم مرور می کنم که می گفت: «پلاسکو سالها قبل فرو ریخته بود، همان وقتی که «کفش بلا» دیگر خریدار نداشت و تولید کنندگان به سراغ اجناس چینی و البسه ترک رفتند؛ همان موقع ها بود که پلاسکو تمام شد. از همان زمانیکه به سراغ لباس خارجی رفتیم و کارگر ایرانی را خانه نشین کردیم.»
فرو ریختن پلاسکو حادثه ای بسیار دردناک است وحالا مردان جوان دیروز که این روزها پدران میانسالی شده اند، با اندوهی فراوان از پلاسکو به عنوان شیرین ترین خاطرات خود یاد می کنند و آخر جملاتشان یک «یادش بخیر» هم اضافه می کنند.
وارد چهار راه استامبول که شدم بوی تندی فضا را پر کرده بود، تمام چهار راه را با گونی های آبی رنگ پوشانده بودند و ماموران پلیس اجازه ورود به داخل محوطه را به کسی نمی دادند کمی جلوتر رفتم و به ماموران خدا قوتی گفتم وکارت خبرنگاریم را به مامور پلیس نشان دادم و گفت داخل شو، بعد از اینکه گونی های آبی رنگ را کنار زدم تا جایی که چشم کار می کرد فقط مامور پلیس دیده می شد. بعد از گذشت 6 روز باز هم دود سفید رنگ در آسمان بود و با سرد تر شدن هوا حالا دیگر برف هم شروع به باریدن کرده بود و هر 5 دقیقه یکبار کامیون های، آوارها و سرمایه های سوخته کاسبان را به سرعت از محل دور می کردند.
از مامورآتش نشانی که از چهره اش پیدا بود ساعت هاست که استراحت نکرده پرسیدم اینکه می گفتند چند نفر به خانواده هایشان پیامک زده اند درست است؟ آتش نشان پس از اینکه بطری آب را سر میکشید گفت: فردای روز حادثه چند نفری به اینجا آمدند و گفتند که اقوام ما پیامک زدند و اسم چند نفر دیگر را هم آوردند که ما در موتورخانه محبوس شده ایم من آنروز نبودم اما برخی از همکارانم می گویند کسی حرف های آنها را باور نکرد و جدی نگرفته. خودمان هم چیزی ندیدیم همان شب اول هم چند بار هم سعی کردیم راهی به موتورخانه پیدا کنیم اما شدت آوار خیلی زیاد بود.
زمان به تندی میگذشت و عده زیادی از مردم فقط به این فکر میکردند که بازهم عکس بگیرند و فیلم ارسال کنند. از هر طرفی که به پلاسکو وصل می شد، منطقه ممنوعه بود ولی بعد از نیم ساعت چهاراه استامبول باز شد و در عرض چند دقیقه آنجا از جمعیت پر شد.
500 میلیون تومان سرمایه ام دود شد
مرد جوانی که درچهار راه حاضر بود گفت یکی از اقوام ما از مغازهداران ساختمان پلاسکوست و 500 میلیون تومان سرمایهاش را در سه ساعت از دست داد. بدهکار هم بود و چشمش به فروش شب عید، که این اتفاق افتاد و تمام سرمایه اش دود شد و به خاک سیاه نشست و تعداد زیادی هم اسناد و مدارک در مغازهاش خاکستر شده و پلیس به آنها گفته نگران نباشید؛ اما چنین چیزی امکانپذیر نیست؛ چون همه آنها سوخته است، چطور می توانند نگران نباشند!
او درباره وضعیت ساختمان پلاسکو گفت: همه از قدمت این ساختمان خبر داشتند، اما تعداد این ساختمان ها در شهر کم نیست و حالا همه می گویند اشتباه کردید و نباید به این ساختمان میآمدند. آنهایی که به ایمنی ساختمان توجهی نکردند، اشتباه کرده اند نه فروشنده ها و کارگرها! وقتی اجارههای سنگین بابت ١٠ متر مغازه میگرفتند حرفی از سهل انگاری کسبه نبود اما حالا همه تقصیرها را گردن آنها انداخته اند.
فرد دیگری که با نگرانی وضعیت را دنبال میکرد، گفت: برادرم در این ساختمان کار میکرد؛ شه ماهی میشد که به اینجا آمده بود. البته خودش مغازهدار نبود و به عنوان کارگر در این ساختمان مشغول به کار شده بود.
درهمین حین بود که دو نفر از ماموران امداد و نجات از محل پلاسکو بیرون آمدند و از خستگی توان ایستادن نداشتند گوشه ای نشستند و کنارشان رفتم و خسته نباشید به آنها گفتم و از آنها پرسیدم که چه خبر؟ یکی از ماموران گفت: سمت راه پله ها کپسول آتش نشانی پیدا شده است و احتمالا تا چند ساعت دیگر جسد یک آتش نشان پیدا خواهد شد.
ماموران در پاسخ به اینکه آیا ممکن است به علت حرارت بالا اجساد خاکستر شود، افزود: خیر؛ اجساد خاکستر نمی شود ولی ممکن است دچار سوختگی شدید شود.
کنار جمعیت زن میانسالی نظر مرا به خودش جلب کرد کنارش رفتم و از او سوال کردم شما اینجا کسی را داشتید گفت نه من فقط خاکستر خاطراتی که از پلاسکو داشته ام را نگاه می کنم، البته بدبختی مردم که تماشا ندارد و مسیر حرکت خود را تغییر داد و رفت.
پنج شنبه 30 دی ماه صبح خود را با سیاهی و آتش شروع کرد و تقویم سال را تیره و تار کرد و در ذهن همه ما خاطرات "پلاسکو" باقی خواهد ماند.
گزارش/ نوگل تاجدوزیان