احمد زیدآبادی: در ایران هنوز بسیاری از روشنفکران، دنیای غرب را موجودی امپریالیستی میدانند
با حذف یا به حاشیه رفتن بخشی از پایگاه اجتماعی اصولگرایان، نیاز آنها به یارگیری از دیگر نیروهای اجتماعی جنبۀ حیاتی به خود میگیرد. چنین نیروهایی طبعاً باید حامی عادیسازی رابطه با آمریکا و پیامدهای مختلف آن باشند که عمدتاً در بین اعتدالگرایان و اصلاحطلبان یافت میشوند. کوشش در جهت جذب این پایگاه اجتماعی به نوبۀ خود نیازمند حمایت از مطالبات سیاسی آنان است و طرح این مطالبات از زبان اصولگرایان هم یعنی همان اتفاقی که از آن به عنوان "استحاله" یاد میشود!
به گزارش دیده بان ایران؛ احمدزیدآبادی در کانال تلگرامش نوشت: دکتر علی مطهری در چند ماهۀ اخیر بارها بر این نکته تأکید کرده است که اگر تندروهای اصولگرا با فتح پاستور قدرت را کاملاً به قبضۀ خود در آورند، دیگر نه فقط با تصویب لوایح مربوط به اف.ای.تی.اف و توافقنامۀ برجام مخالفت نمیکنند بلکه در جهت عادیسازی رابطه با آمریکا نیز گام برمیدارند.
آقای مطهری چنین اتفاقی را منجر به رفع تحرمها و گشایش اقتصادی در کشور میداند اما در عین حال نگران آن است که قدرت یکپارچۀ اصولگرایان، فضای سیاسی و فرهنگی کشور را بیش از این مسدود و اقدامات سرکوبگرانه را تشدید کند.
اگر آقای مطهری نسبت به بخش نخست حرف خود مطمئن باشد، به نظرم بخش دوم سخن او چندان محلی از اعراب پیدا نخواهد کرد!
در حقیقت من هم حضور اصولگرایان در پاستور را تسهیلکنندۀ آغاز عادیسازی رابطه با آمریکا میدانم اما تا حدودی به خلاف نظر علی مطهری نسبت به انجام این کار صد در صد مطمئن نیستم. با این حال، اگر در این مورد حق با آقای مطهری باشد، دیگر نباید نسبت به بستهتر شدن فضای جامعه پس از عادیسازی احتمالی چندان نگران بود، چرا که آرایش نیروهای سیاسی در ایران به محضِ آغاز روند عادیسازی احتمالی، از بنیاد دگرگون خواهد شد.
فرض آقای مطهری ظاهراً این است که میتوان با حفظ همین آرایش سیاسی کنونی و نوع توازن قوای داخلی، عادیسازی رابطه با آمریکا را هم به سرانجام رساند، در حالی که به نظر من این غیرممکن است!
در واقع، اصولگرایان به قصد به حاشیه راندن و یا حذف اصلاحطلبان از حیطۀ قدرت در دو دهۀ گذشته، نوعی ایدئولوژی برای خود سامان داده و در بین حامیان و هواداران خود ترویج کردهاند که اساس آن بر مخالفت دائمی با رابطه با آمریکا و تبعات آن استوار است. گرچه این ایدئولوژی به نظر من بر مبنای منافع سیاسی مشخص و زودگذری شکل گرفته، اما به منظور جلب وفاداری حامیان و بسیج سیاسی آنها، تحت عنوان "دفاع از ارزشها" درقالب امری ابدی و ازلی و غیر قابل انعطاف تبلیغ و ترویج شده است.
از این جهت، هرگونه تلاش برای عادیسازی رابطه با آمریکا از سوی تندروهای اصولگرا، به معنای تجدیدنظر مبنایی در این ایدئولوژی است؛ اما چنین تجدیدنظری در درجۀ نخست، هواداران یا اصطلاحاً پایگاه اجتماعی آنان را با بحران هویت روبرو میکند. به عبارت دیگر، پس از اعلام رسمی سیاست عادیسازی، هواداران یا باید به دفاع از این سیاست برخیزند که در این صورت، عملاً جایگاه ایدئولوژیک و سیاسی آنها در جامعه تغییر میکند و به نیروهایی مانند برخی از حامیان اعتدالگرایان و اصلاحطلبان شبیه میشوند و یا اینکه در برابر چرخش ایدئولوژیک نمایندگان سیاسی خود ایستادگی کرده و نسبت به سیاست جدید تمرد کنند که در آن صورت، به ناچار به حاشیه رفته و یا به فرضِ اصرار بر رفتار خود، مورد فشار و تهدید قرار میگیرند.
با حذف یا به حاشیه رفتن بخشی از پایگاه اجتماعی اصولگرایان، نیاز آنها به یارگیری از دیگر نیروهای اجتماعی جنبۀ حیاتی به خود میگیرد. چنین نیروهایی طبعاً باید حامی عادیسازی رابطه با آمریکا و پیامدهای مختلف آن باشند که عمدتاً در بین اعتدالگرایان و اصلاحطلبان یافت میشوند. کوشش در جهت جذب این پایگاه اجتماعی به نوبۀ خود نیازمند حمایت از مطالبات سیاسی آنان است و طرح این مطالبات از زبان اصولگرایان هم یعنی همان اتفاقی که از آن به عنوان "استحاله" یاد میشود!
این در حالی است که طرف مقابل ماجرا یعنی دنیای غرب نیز هیچ علاقهای به عادیسازی رابطه و رفع تحریمهای اقتصادی به بهای بستهتر شدن فضای سیاسی و فرهنگی ایران ندارد.
میدانم که در ایران هنوز بسیاری از روشنفکران، دنیای غرب را موجودی امپریالیستی میدانند که روابط خود را با دیگر کشورهای جهان، فقط بر مبنای کسب منافع مادی و سود اقتصادی تنظیم میکند و هیچ دغدغۀ دیگری ندارد. از نگاه من، چنین تصوری حداقل بسیار اغراقآمیز است اما اگر آن را هم مبنای تحلیل قرار دهیم، "منافع غرب" با چنان ابعاد پیچیدۀ فرهنگی تداخل یافته است که حتی منافع مادی آن هم با رعایت سطحی از آزادیهای سیاسی و فرهنگی در جهان تأمین میشود!
برای نمونه، عربستان کشوری است که رابطۀ اقتصادی و سیاسی و امنیتی نزدیکی با جهان غرب دارد و منافع آنان را به رسمیت میشناسد. اما وقتی همین عربستان در جریان ربایش جمال قاشقچی سبب قتل او شد، جامعۀ غربی یکپارچه علیه آن به شدیدترین وجه موضع گرفت! چرا؟ چون در تعیین سیاست غرب، مجموعهای از زنجیرۀ عظیمی از نهادهای مدنی و مجامع روشنفکری و سازمانهای حقوق بشری و بنگاههای رسانهای و افکار عمومی و هزاران امردیگر نیز نقش بازی میکنند.