چرا طبقه ای کارگر در آمریکا از ترامپ حمایت و به او رای داد؟
دارون عجم اوغلو، پروفسور دانشگاهام آی تی در در مقالهای که هفته گذشته در فارین افیرزم به این سؤال پاسخ میدهد:یادداشتی نوشت؛ نتیجه انتخابات ۲۰۱۶ امریکا نه تنها نخبگان امریکا بلکه نخبگان جهان را هم به حیرت انداخت. فردی بر سرکار آمد که با شعارهای و اقداماتش اقشار طبقه متوسط به پایین را جذب خود کرد. چرا این اتفاق در بزرگترین اقتصاد جهان و در عین، لیبرالترین کشور جهان روی داد؟
به گزارش سایت دیده بان ایران ؛ دارون عجم اوغلو، پروفسور دانشگاهام آی تی در یادداشتی نوشت؛ ایالات متحده در سال ۲۰۱۶ برای یک نهضت پوپولیستی آماده بود و این آمادگی تا به امروز باقی مانده است. نابرابریهای وسیع از چهارده دهه پیش میان تحصیلکردههای عالیرتبه و مابقی جامعه و نیز میان حوزه کار و سرمایه ایجاد شده بود؛ در نتیجه، متوسط دستمزد برای نزدیک به چهل سال تکان نخورده بود و درآمد واقعی بسیاری از افراد بویژه مردان و زنانی که سطح دستمزدشان پایین بود سریعاً افت کرده بود. برای مثال، مردانی که مدرک پایین دانشگاهی داشتند امروزه کمتر از همتایان خودشان در دهه ۱۹۷۰ دستمزد دریافت میکنند؛ در این میان نمیتوان شک و تردید کرد که بیماری سیاسی که بر ایالات متحده سایه افکند نمیتواند روندهای اقتصادی که طبقه متوسط امریکا را تحت تأثیر قرار داد و در میان برخی از رأی دهندگانی که رو به ترامپ آورده بودند -منجر به خشم و ناامیدی شده بود-، نادیده انگارد.
علتهای ریشهای که این نابرابریها را ایجاد کرده به سختی میتوان تشریح کرد. ظهور فناوریهای «مهارت محور» از قبیل رایانهها و هوش مصنوعی با دورهای از رشد پایین تک رقمی در بهرهوری همراه شده بود و تحلیلگران هم بهطور اقناعی شرح ندادند که چرا این فناوریها به صاحبان سرمایه بیشتر از کارگران سود رساند؛ مقصر دیگری که به کرات نام برده میشود، تجارت با چین است که هر چند عاملی تأثیرگذار است، اما واردات چین فقط زمانی اوج گرفت که نابرابریها در حال افزایش بود و تولیدات امریکایی تقریباً رو به کاهش. علاوه بر این، حجم واردات کشورهای اروپایی از چین مشابه امریکا است، اما نابرابریهای مشابهی را که در امریکا وجود دارد نشان نمیدهند. همین طور نمیتوان مقررات زدایی و مرگ اتحادیهها در ایالات متحده را مسئول از بین رفتن تولیدات صنعتی و شغلهای دفتری که در بسیاری از اقتصادهای پیشرفته مرسوم است دانست.
نابرابری اقتصادی، بدون در نظر گرفتن منشأ آن، منبع نوسانات سیاسی و فرهنگی در ایالات متحده بوده است. آنهایی که نتوانستهاند از رشد اقتصادی بهرهای ببرند از سیستم سیاسی ناامید شدهاند؛ در نواحی که واردات از چین و اتوماسیون منجر به از دست رفتن شغلهای امریکایی شده است، رأی دهندگان به سیاستمداران میانه رو پشت کردند و به کسانی که افراطیتر هستند رأی دادهاند. سیاست خوب مانند یک حداقل دستمزد بالاتر، توزیع دوباره مالیات، شبکه مناسب تأمین اجتماعی که به ساخت یک جامعه منصفانهتر کمک میکند، میتواند نابرابری اقتصادی را جبران سازد؛ با همه این احوال از نظر آنها چنین اقداماتی کافی نیست. ایالات متحده نیاز به آن دارد تا برای کارگرانی که مدرک دانشگاهی ندارند شغلهای خوب – با دستمزد بالا و پایدار – ایجاد کند، ولی در این کشور وفاق بر سر این موضوع وجود ندارد که چگونه میتوان آن را انجام داد.
در امریکا همراه با نارضایتی اقتصادی، یک بیاعتمادی به تمامی نخبگان هم به وجود آمد. اکنون اکثر مردم امریکا و بسیاری از سیاستمداران نسبت به سیاستگذاری که بر مبنای تخصص باشد دشمنی میورزند. اعتماد به نهادهای امریکایی از جمله قضایی، کنگره، فدرال رزرو و آژانسهای متنوع قانون، فروپاشیده است. نه ترامپ و نه قطبی شدن حزبی اخیر را نمیتوان منحصرا به این تغییر ضد تکنوکراتی متهم کرد؛ رد کامل حقایق علمی و شایسته، مخالفت با سیاستگذاری در میان بسیاری از رأی دهندگان و حزب جمهوریخواه قبل از ترامپ بوده و در دیگر کشورها مانند – برزیل، فیلیپین و ترکیه – جاری هم بوده است. بدون درک عمیق از ریشه چنین سوءظنهایی، سیاستگذاران امریکایی نمیتوانند امید زیادی به اقناع میلیونها مردمی بپردازند که سیاستهای بهتر که توسط متخصصان طراحی شده، زندگی آنها را بسیار زیاد بهبود خواهد بخشید و دههها کاهش اقتصادی را معکوس خواهند ساخت. همچنین سیاستگذاران نمیتوانند چشم خودشان را بر نارضایتی که ظهور ترامپ را ممکن ساخت ببندند.
بذرهای سمی
نهضتهای پوپولیستی بر نابرابری و نارضایتی از نخبگان، سوار میشوند و رونق مییابند. با این حال این شرایط به تنهایی نمیتواند توضیح دهد که چرا رأی دهندگان امریکایی در سال ۲۰۱۶ در زمانهای که نابرابری افزایش یافت و ثروتمندان به بهای زندگی مردمان عادی منفعت بردند، به جای آنکه به چپ روی بیاورند به راست روی آوردند؛ در ایالات متحده، نهضت پوپولیستی جناح راست آماده بود تا خودش را برای شکایات و گلایههای مردم عادی فدا سازد و آن گلایهها را با نمونهای که ضد نخبگان، ملیگرا و غالباً اقتدارگرا را در برداشت، ترکیب سازد. پوپولیسم جناح راست در ایالات متحده به خاطر شخصیت ترامپ بروز نیافت. همچنین پوپولیسم این جناح، با اخبار رسانهای با بیانیههای تند و تیزش شروع نشده بود بلکه حداقل دو دهه قبل از به قدرت گرفتن ترامپ، این نیروی قدرتمند سیاسی در حزب جمهوری خواه وجود داشت، آیا «پت بوکانان» یادتان نیست؟ موردهای مشابه آن تقریباً در تمامی جهان وجود دارد و آن را نه فقط در دموکراسیهای بالغی که به خاطر از دست دادن شغلهای صنعتی این ور آن ور میزنند بلکه در کشورهایی که از لحاظ اقتصادی هم از جهانیسازی سود بردهاند از جمله برزیل، مجارستان، هند، فیلیپین، لهستان و ترکیه میتوان دید.
اما نباید از اینکه چرا حزب جمهوریخواه خودش را به چنین نهضتی تسلیم کرد – و دونالد ترامپ هم بهعنوان پرچمدار آن مطرح شد – چشم پوشید و آن را پایان یافته تلقی کرد؛ میتوان مطرح کرد که جمهوریخواهان به این خاطر از ترامپ حمایت کردند که او برنامه هایش را مثل کاهش مالیات، مبارزه با مقررات و منصوب کردن قضات محافظه کار، داشت پیش میبرد، اما افسوس که این فقط بخش کوچکی از داستان است. محبوبیت ترامپ بر موقعیتهایی قرار گرفت که دقیقاً با برنامههای یک جمهوریخواه ارتدکس در تضاد بود. برنامههای او شامل ِمحدود کردن تجارت، افزایش دادن هزینهها در زیرساختارها، کمک و دخالت کردن در شرکتهای تولیدی و تضعیف نقش بینالمللی کشور بود؛ در این خصوص یک نفر میتواند به بالا بردن نرخ دو قطبی پیش از ترامپ یا نقش فریبنده پول در سیاست، اشاره کند، هر چند که اینها عواملی است که به سختی میتوان آن را توضیح داد و از کنار اصول سیاست کلیدی یک حزب ۱۵۰ ساله گذشت؛ پیش از انتخابات ۲۰۱۶، تعداد اندکی بر این باور بودند که حزب جمهوریخواه در تلاش است تا دخالت یک حکومت دشمن در انتخابات ریاست جمهوری را نادیده انگارد و آن را بپوشاند.
راهگشای جهانی
ترامپ و ترامپیسم، پدیده امریکایی است، اما آنها در درون یک متن که بدون شک جهانی است بالا آمدند؛ در پادشاهی متحد و زیر دولت بوریس جانسون، حزب «توری» در حال استحاله شدن به شیوه حزب جمهوریخواه است، اما به شکل خوش خیم ترش. راست فرانسه به حمایت از «رالی ملی» (اسم جدید جناح راست جبهه ملی است) درآمده است و راست ترکیه خودش را در تصویر یک مرد پرقدرت، رجب طیب اردوغان، بازسازی کرده است. این مورد و دیگر موارد نه تنها قطبی شدن بلکه یک راهگشای جهانی را هم نشان میدهد، اینکه چرا و چگونه این بیرمقی رخ داده، یک امر بدیهی نیست.
اولین جایی که باید به دنبال جواب آن گشت در روندهای اصلی اقتصادی و متقاطع عصر حاضر، یعنی جهانیسازی و ظهور فناوریهای اتوماسیون و دیجیتالی که هر دو اینها همراه با منافعی که تقسیم نشد و نیز اختلالات اقتصادی تغییرات سریع اجتماعی را سبب شدند، است. همچنانکه نهادها نشان دادند که یا قادر نیستند یا نمیخواهند ازآنهایی که از این استحالهها آسیب میبینند حمایت کنند، سبب تخریب اعتماد عمومی به احزاب موجود شدند، متخصصان هم همراه با سیاستمدارانی که به ظاهر در مخربترین تغییرات همدست بودند و با آنهایی که منافع را از مردم میدزدیدند تبانی کرده بودند، مدعی شدهاند که جهان را میفهمند و بهتر میکنند. از این منظر، فقط کافی نیست که فریاد فروپاشی رفتار مدنی یا حتی شکست از پوپولیستهای سمی و قدرتمندان اقتدارگرا را سردهیم.
آنهایی که به دنبال نجات نهادهای دموکراتیک هستند باید آن دسته از نهادهای تازهای را بسازند که میتواند جهانیسازی و فناوریهای دیجیتالی را منظم سازند، جهت و قواعد آنها را تغییر دهند بهطوری که رشد اقتصادی که بهوجود میآورند مردم بیشتری را در بر بگیرد (و شاید این سریعترین راه و با کیفیتترین راه باشد.) اعتمادسازی به نهادهای عمومی و متخصصان نیازمند اثبات این امر است که آنها برای مردم و در کنار مردم کار کنند.
ترجمه: منصور بیطرف