به گزارش
سایت دیده بان ایران؛ ۳۸ سال پیش در چنین روزی ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ قطب زاده اعدام شد.
قطب زاده حالا بخشی از تاریخ انقلاب شده، تاریخی که رسانه های رسمی کمتر به آن می پردازند ولی واقعیت این است که این قطب زاده بود که از طریق روابط سیاسی و حتی جذابیت های خود توجه خبرنگاران را به انقلاب و امام خمینی (ره) جلب کرد هر چند دوسال بعد منتقد و سپس مخالف انقلاب شد. بنابه روایت دوستانش او می دانست که کودتای عجیبش نتیجه ای نمی گیرد و در زندان هم می دانست اعدام می شود اما تلاشی برای نجات جان خود نکرد.
ناگفتههایی از زندگی صادق قطب زاده
اردشیر هوشی از دوستان قطبزاده گفتوگویی درباره نخستین رئیس صداوسیما انجام داده است.
بخشهای مهم این مصاحبه به شرح زیر است:
قطبزاده در اروپا مثل موتور محرکه انقلاب از این شهر به آن شهر میرفت و تمام فعالیت جمعآوری نیرو و ازایندست کارها را خودش انجام میداد. از نظر سیاسی نیروی پرتحرکی بود. بنیصدر و حسن حبیبی حرکت نداشتند. بنیصدر خوب سخنرانی میکرد، حبیبی خوب مینوشت، اما قطبزاده خوب حرکت میکرد. این سه با هم هماهنگی خوبی داشتند. هیچکس توان رقابت با این گروه سه نفره را نداشت. ما اسمشان را گذاشته بودیم سه تفنگدار.
اولین کسی که به ملاقات آقای خمینی در ترکیه رفت، قطبزاده بود... تنها کسی که آن زمان از بین دانشجوهای مقیم خارج با آقای خمینی در ارتباط بود، قطبزاده بود. هر چندوقت یکبار هم برای دیدار ایشان به عراق میرفت. آقای خمینی یک مقرری از سهم امام و... برای قطبزاده در اروپا و یزدی در آمریکا تعیین کرده بود، اما مبلغ قابلتوجهی نبود. قطبزاده خیلی از هزینهها را از جیب خودش میپرداخت.
قطبزاده تمام اعلامیهها و نوارها و... را برای من میفرستاد. دفتر من در خیابان بزرگمهر بود. دو دستگاه زیراکس، یک دستگاه پلیکپی و یک دستگاه افست کوچک هم داشتم. زمانی که شرکت تعطیل میشد و همه کارکنان به خانههایشان میرفتند، با برادر آقای دکتر کارگشا که از دوستان بسیار نزدیک من بود، شبانه اعلامیهها را چاپ میکردیم. صبح زود هم آقایان هاشم صباغیان و محمد توسلی با موتور میآمدند، اعلامیهها را میگرفتند و در بازار و قم و جاهای مختلف توزیع میکردند.
با بنیصدر دوست بودیم و بچههایش من را عمو صدا میزدند. در پاریس به دیدارش رفتم. نشانی که به من داده بود، خانهباغی متعلق به مجاهدین بود. بنیصدر با مسعود رجوی یک جا بودند... بنیصدر گفت: «جایی ندارم بروم». گفتم: برایت جا فراهم میکنم. پرسید: کجا؟» گفتم: اگر خانهای را که برای امام خریدیم، برایت درست کنم، میآیی؟ گفت: آره. گفتم: پس پاشو. بهاینترتیب آقای بنیصدر را به ویلای ورسای بردم... بنیصدر یک اشتباه بسیار بزرگ کرد که وقتی از آن خانه رفت آنجا را به یکی از همراهانش داد. این فرد هم بعدا به انگلیس رفت و متأسفانه آن خانه را به یک فرانسوی اجاره داد.
در همین حین قطبزاده را اعدام کردند. شخص فرانسوی هم که خانه را از بنیصدر اجاره کرده بود، از وضعیت آن مطلع شد، برای همین نه اجارهای داد و نه خانه را برگرداند. امیر، برادر قطبزاده برای پسگرفتن آن خانه حتی یک بار به فرانسه رفت، اما، چون برادر دیگر و خواهر قطبزاده که در خارج از ایران بودند، فوت کرده بودند، تعداد وراث زیاد شده بود و دیگر کاری از پیش نمیرفت. آن خانه الان حداقل نزدیک ۵۰ میلیون یورو قیمت دارد. دولت ایران اگر پیگیر ماجرا شود، میتواند آن خانه را پس بگیرد.
قطبزاده وقتی از هواپیما پیاده شد، حتی یک چمدان هم همراه نداشت. خودش بود و لباس تنش. با ما به بهشتزهرا نیامد. اولین کارش این بود که همه را رها کرد و به دیدن مادرش در تهران رفت. بعد هم به منزل ما آمد. منزل ما در خیابان ایران بود. مدرسه علوی هم در همین خیابان قرار داشت. قطبزاده شبها برای خوابیدن به منزل ما میآمد. صبحها با هم به مدرسههای رفاه و علوی میرفتیم. واقعا لباس نداشت. هیچی. با همان یک دست کت و شلواری که سوار هواپیما شد، آمده بود.
لباس دیگری نداشت. من رفتم از برادرش، فریدون (اسماعیل) که هماندازه قطبزاده بود، برایش لباس گرفتم. بهخاطر دارم در یک نطق تلویزیونی گفت: «من شلوار برادرم را میپوشم» [خنده]. من گفتم: «چرا این حرف را زدی؟» گفت: «مگر دروغ گفتم». گفتم: «بابا مرد حسابی برایت جوک درست میکنند».
پنج، شش روز از پیروزی انقلاب گذشته بود، با قطبزاده خدمت آقای خمینی در مدرسه علوی رسیدیم. قطبزاده گفت: آقا اجازه بدهید من به فرانسه برگردم و به کارهایم برسم». امام گفت: به تو حکم شرعی میکنم، بروی تلویزیون. ماهی دو هزار تومان هم بهعنوان حقوق طلبگی خودم به تو پرداخت میکنم». ما که از کار تلویزیون چیزی سرمان نمیشد. کارکنان تلویزیون اصلا ما را قبول نداشتند. میگفتند اداره تلویزیون شورایی باشد. اما قطبزاده خیلی مشتیوار گفت: «شورایی بیشورایی من به فرموده امام آمدم اینجا، حقوقم را هم از امام میگیرم. همه باید از من حرفشنوی داشته باشید» ...
بنیصدر نفوذ بیشتری در میان جوانها داشت. در مقابل قطبزاده محبوبیتی بین جوانها نداشت. گروهی که از قطبزاده حمایت میکردند، تقریبا بازاریها و سنتیها و ورزشکاران بودند. خب به همین دلیل هم جوانها و دانشگاهیها منتقد تلویزیون بودند و انتظار داشتند تلویزیون کارهای دیگری کند.
به اعتقاد من اختلاف بازرگان و قطبزاده از اروپا شروع شد و در این میان نقش آقای یزدی را نباید نادیده گرفت، چون انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا زیر نظر آقای دکتر یزدی و گروه آنها بود. انجمن دانشجویان اسلامی در اروپا چند نفر بودند از جمله حبیبی، بنیصدر و قطبزاده و این دو گروه از همانجا اختلافاتی با یکدیگر داشتند. وقتی هم به ایران آمدند دامنه مخالفتها به ایران کشیده شد. اما فارغ از اینها من فکر میکنم علت اصلی ناراحتی آقای قطبزاده از آقای بازرگان بر سر حرفی بود که ایشان به قطبزاده زد. ایشان گفت: «آقای قطبزاده مثل تیمورتاش است در دولت». با این حرف خیلی به قطبزاده برخورد.
اگر فکر کنید که تلویزیون در قبضه آقای قطبزاده بود اشتباه کردهاید. برخی اخبار از طرف احمد خمینی میآمد. یک بار من همراه با قطبزاده و نوربخش به قم رفتیم... به قطبزاده گفتم «مواظب باش شما و آقای مهندس بازرگان را مقابل هم قرار میدهند. از آن به بعد یک نفر را به عنوان نماینده دولت به تلویزیون فرستادند که کارهای دولت را انجام بدهد. یک مدت هم داماد آقای بازرگان را برای این کار فرستاده بودند. در رادیو تلویزیون در ابتدا مسئلهای میان دولت و آقای قطبزاده وجود نداشت، اما از وقتی آقای خوئینیها و معادیخواه به سازمان آمدند مسائل آغاز شد. بازرگان منتقد بود که چرا تلویزیون دولت را میزند. عدهای هم مدام این دو را علیه هم تحریک و آتش به پا میکردند.
در مسئله گروگانگیری اتفاقا قطبزاده یکی از مخالفان صددرصد بود.
هر روز صبح احمد آقا یا آقای اشراقی از دفتر امام زنگ میزدند که این کار را بکنید، آن کار را نکنید. ما هم که درست به کار تلویزیون وارد نبودیم. صبح تا غروب هم که نمیشد سخنرانی پخش کرد. موزیک هم که نمیتوانستیم پخش کنیم. به محض اینکه یک موزیک پخش میکردیم یکدفعه میدیدیم دو تا اتوبوس معترض به تلویزیون آمده و تهدید میکنند که آنتن تلویزیون را قطع میکنیم... مثلا آقای اشراقی از دفتر امام، آقای قرائتی را همراه با شخص دیگری معرفی کردند که برنامه کودک اجرا کنند.
آقای قرائتی با لهجه کاشانی غلیظ صحبت میکرد. شخص همراه ایشان هم روحانی کوتاهقدی بود که با دو دست مینوشت - نامش را به خاطر نمیآورم. قرار شد اینها به جای خانم عاطفی که قصهگوی برنامه کودک بود کار کنند. رجایی هم پسرش کمال را برای اجرای برنامه کودک به تلویزیون میآورد.
در سالگرد شهدای سی تیر به ابنبابویه رفته بودیم، یکدفعه دیدیم پیرزنی به سمت قطبزاده خیز برداشت که او را ببوسد. قطبزاده اجازه نداد. آن زن شروع کرد به تعریف از قطبزاده که «تو جوان رشید اسلامی و... ما حتی اسمش را هم نمیدانستیم. چه میدانستیم کیست. بعد دیدیم عکسش را در جلد تهران مصور منتشر کردند با این توضیح که زهرا خانم از قطبزاده دستور میگیرد.
قطبزاده به من گفت: زهرا خانم کیست؟ من را فرستاد بروم ته و توی ماجرا را دربیاورم. من هم پرسانپرسان به سراغ زهرا خانم رفتم. گفتند صبحها میآید جلوی دانشگاه. وقتی رفتم جلوی دانشگاه تازه متوجه شدم که زهرا خانم به اندازه رئیسجمهور آمریکا در آنجا معروف است. همه میشناختندش الا ما. دیدم زنی حدود ۶۰-۵۰ ساله چادرش را دور گردنش پیچیده و چوبی هم دستش بود. از پشت موتور پیاده شد و هجوم برد به سمت دختران دانشجو و... پرسیدم این کیست؟ گفتند: جزء گروه هادی غفاری است...» سالها بعد در اروپا بهنود را دیدم. گفتم «آقا چرا این عکس را در تهران مصور انداختی؟ چرا چیزی را که نمیدانستی نوشتی؟ چرا آنقدر با قطبزاده مخالفت میکردید؟» گفت: ما قهرمانان شنای استخر بودیم، در دریا شنا نکرده بودیم برای همین وقتی به دریا افتادیم غرق شدیم.
ماجرای کودتای قطب زاده
فروردین ۱۳۶۱ بود که خبر دستگیری قطبزاده به اتهام کودتا علیه جمهوری اسلامی و تلاش برای ترور امام خمینی منتشر و گفته شد که کودتاگران با دفن مقدار زیادی مواد منفجره در چاهی نزدیک منزل امام در جماران، قصد داشتند ایشان را ترور کنند. او در یک گفتوگوی تلویزیونی شرکت کرد و ضمن اعتراف نامی هم از سیدمحمدکاظم شریعتمداری آورد.
پس از این رویداد، از سیدمحمدکاظم شریعتمداری بهعنوان کسی که قرار بود پس از این کودتا آن را تأیید کند نیز سلب صلاحیت مرجعیت شد. احمد عباسی، داماد سیدمحمدکاظم شریعتمداری، جواد مناقبی و مهدی مهدوی هم در این ماجرا بازداشت شدند.
آنطورکه گفته میشود، در عملیات دستگیری صادق قطبزاده، سرهنگ بیژن کبیری مشارکت داشت که او نیز پس از افشای عضویت در کادرهای مخفی حزب توده ایران، اعدام شد. ریشهری در کتاب خاطرات خود درباره بازجویی از آیتالله شریعتمداری مینویسد: «ایشان حاضر نمیشد که در ارتباط با اتهامات خود به بازجویان رسمی پاسخ گویند. البته شاید هم کمتر کسی جرئت بازپرسی از او را داشت... احترام به شخصیت وی اقتضا میکرد که اینجانب برای تحقیق از وی به قم بروم. از اینرو به منزل ایشان رفتم و در قسمت بیرونی منزل ایشان نشستم و پیغام دادم که به این قسمت بیاید، آمد و نشست.
به ایشان گفتم آقای قطبزاده تصمیم داشت حرکتی را علیه جمهوری اسلامی انجام دهد، شما را هم در جریان گذاشت، آیا شما این مطلب را قبول دارید؟ آقای شریعتمداری پاسخ داد: این نسبت دروغ است من هیچ اطلاعی از این ماجرا ندارم. گفتم بسیار خوب شما همین مطلب را بنویسید که آنچه به من نسبت دادهاند دروغ است، در این هنگام من ورقه بازجویی را به ایشان دادم سؤالهایی را بهتدریج بهصورت کتبی مطرح کردم و ایشان پاسخ داد».
ریشهری درباره دستگیری قطبزاده هم در کتابش آورده است: «آقای قطبزاده در تاریخ ۱۷فروردین۱۳۶۱ به اتهام توطئه نظامی برای براندازی جمهوری اسلامی بازداشت شد. قطبزاده البته مدعی بود که این جانب هرگز نخواستم که نظام جمهوری اسلامی را براندازم. اصلا مسئله براندازی نظام جمهوری اسلامی مطرح نبوده بلکه به نظر من به عکس بوده. قطبزاده برای کودتا یکسالونیم فعالیت کرده بود و پس از دستگیری اعلام کرد که آمادهام حرفهایم را در مصاحبه تلویزیونی بگویم، اما به شرط اینکه مرا فورا یا اعدام کنید یا عفوم کنید».
همچنین قطبزاده در یک برنامه تلویزیونی آورده شد و او در آنجا اعترافاتی را مطرح کرد که در بخشهایی از کتاب خاطرات ریشهری آمده است و قسمتهایی از آن در ادامه میآید.
در ابتدای این برنامه از قطبزاده درباره علت دستگیری پرسش شد و او در پاسخ میگوید: «من صادق قطبزاده هستم و علت دستگیری من در رابطه با برنامهای بود که به نام برنامه براندازی است که من سعی میکنم همین برنامه را و انگیزههایش را با جمعبندیای که فعلا به آن رسیدیم، یکی پس از دیگری عنوان کنم. از مدتی قبل، حدود ۳ ماه قبل، از یک سازمان افسری با من تماس گرفتند و بحث و گفتوگویی پیرامون تحلیل ما از مسائلی که فعلا در کشور ما میگذرد، شد.
در این تحلیل من یک مقدار نقطهنظرهایی داشتم و آنها هم همچنین. بعد از قبول نقطهنظرهای من و چارچوبی که باید در آن باشیم، بحث و گفتگو راجع به قصد براندازی حکومت و نه نظام جمهوری شد که در اطراف بیت امام چه میتوان کرد و بر اساس این، بحث اول آنها صحبت از محاصره بود و آنها درباره محاصره نقشهای میخواستند. من این نقشه را توسط یکی از دوستان که تهیه شده بود، به آنها دادم. یک نقشه عادی بود. آنها گفتند که این نقشه به نظر ما درست نمیآید و بنابراین لازم است که ما از نزدیک برویم و آنجا را ببینیم.
آنها رفتند و من یکی از دوستانی که در آنجا منزلی بغل منزل امام داشت، معرفی کردم و اینها رفتند و آن منزل را دیدند. در مراجعت وقتی نشستیم، صحبت کردیم، گفتند که این منزل محل بسیار مناسبی است برای انفجار. گفتند خیلی خوب انفجار چه و بحث راجع به انفجار و محل صورت گرفت؛ چگونه و چه نوع. هفته بعد آن [کسی]که، دو هفته قبل از دستیگری من بود، آمدند و گفتند که سازمان ما تصمیم گرفته که آنجا را از دو طریق بکوبد: یکی با توپخانه، یکی هم احیانا با انفجار از داخل آن منزل».
در ادامه از قطبزاده درباره هدف این اقدامات را پرسیده میشود و او پاسخ میدهد: «هدف ازبینبردن همه سران حکومت منجمله امام بود. من در بدو امر دو نوع حالت روانی در برخورد با قضیه داشتم. یکی مسئله آری یا نه. منتها متأسفانه در وهله اول من گفتم خیلی خوب این مسئله را بررسی کنیم و ببینیم که چهکار میشود کرد و «نه» نگفتم. آنها رفتند و نقشه را بررسی کردند و هفته بعد آمدند و گفتند ما فکر کردیم که هم نقشه کوبیدن آنجا باشد و هم به حالت خونخواهی امام، بقیه کارها را انجام بدهیم و مردم هم دراینباره بیایند و در واقع گیج بشوند که به کدام سمت بروند و قرار شد که آنها بروند و تمام این نقشه را مورد مطالعه قرار بدهند و چند روز قبل از اجرای نقشه، تصمیم نهایی در این زمینه گرفته شود.
فیالواقع من از اینکه با این نقشه در اول آن مخالفت نکردم، از لحاظ روحی خودم ناراحت بودم و تصمیم داشتم که در جلسه نهایی که صحبت است، مطلقا با کوبیدن جماران و منزل امام به اعتبار عاطفی خودم نسبت به امام، جلوگیری بکنم؛ ولی البته [با]بقیه نقشه مثل گرفتن مراکز سپاه، کمیته، رادیو و تلویزیون، محاصره جماران، من کاملا موافق بودم. این نقشهای بود که در واقع انجام شد و عملی شد، یعنی تا آن مرحله، ولی همینطور که عرض کردم، به تصویب نهایی نرسید و ما هم در واقع قبل از آنکه اصلا ماجرا به صورتی دربیاید دستگیر شدیم».
قطبزاده در پاسخ به این پرسش که چگونه میخواستید مواد منفجره را به جماران ببرید، گفت: «صحبت از این شد که میشود مواد منفجره را برد. صحبت از این بود که توسط مصالح ساختمانی که به آنجا میرود [برده شود]این آقایی که یکی از این افسرهاست گفت: من متعهد میشوم که از طریق مصالح ساختمانی، مواد منفجره را به داخل منزل ببرم، ولی خود او هم بعد از مدتی اصولا به این نتیجه رسیده بود که فقط راهش کوبیدن از دور است و از نزدیک امکاناتش بسیار ضعیف است».
او همچنین در پاسخ به پرسش دیگری مبنی بر اینکه «در این رابطه آیا قرار بود اسلحهای هم از خارج آورده شود؟» اظهار کرد: «خیر، در این رابطه ابدا به این صورت نبود، به دلیل اینکه بین طرح این مسئله و اجرایش بیشتر از حداکثر دو هفته نبود؛ بنابراین امکان اینکه اسلحه از جایی بخواهد وارد شود، بر این منظور نبود... اینها مدتی قبل گفته بودند به من، اولا اسلحه و مهمات، همه نوع چیز دارند خودشان و احتیاجی ندارند، ولی مدتی قبل در حدود مثلا یکماهوخردهای قبل سؤال کردند از من که یعنی لیست کوچکی را به من دادند. تعداد اسلحه محدودی، که ما اینها را میخواهیم. من هم گفتم سعی میکنم آنها را تهیه کنم و اینها را فرستادم برای خارج از کشور، ولی عملا امکان تهیهاش به علت نبودن پول نبود».
در ادامه از قطبزاده پرسیده شد: «با چه کسی تماس گرفتند و در خارج از کشور قرار بود چه کسی هماهنگ کند؟» و او پاسخ داد: «مسئله رابطه با خارج از کشور، خودش بحث دیگری است».
پرسشکننده گفت: «آن بحث را خواهیم کرد منتها در این رابطه مشخص، این هماهنگی و ارتباط با اسلحه در خارج با چه نیرویی قرار بود انجام شود و شما از چه کسی خواستید؟» و قطبزاده پاسخ داد: «من فقط به یکی از دوستانم آقای بیلران، لیست را فرستادم و گفتم آیا میشود اینها را تهیه کرد و او گفت: اگر پول باشد امکان تهیهاش، توسط دلالها هست که اصلا پولی نبود و اصلا تهیه هم نشد».
قطبزاده در پاسخ به این موضوع که در این طرح چگونه ممکن بود امام زنده بماند، اما سایرین از بین بروند، گفت: «مسئله در همین بود که عرض کردم، چون بحث انفجار در آنجا در آخر سرش، به صورت کوبیدن آنجا بود. مسئله جان امام [در خطر]بود. من به اعتبار عاطفی خودم حاضر نبودم زیر بارش بروم و تصمیم داشتم مخالفت کنم».
در اینجای بحث به قطبزاده گفته شد: «شما چهمقدار پول در اختیار این گروه قرار دادید؟» و او پاسخ داد: «من در مجموع دومیلیونو ۲۵۰ هزار تومان در اختیار این گروه گذاشتم و ۵۰۰ هزار تومان در اختیار آن دو، سه نفری که در روزهای آخر دیده بودمشان. این مجموعه پولی بود که من در اختیار آنها گذاشتم».
او همچنین درباره اینکه آیا طرح براندازی نظام جمهوری اسلامی را با نیروها و شخصیتهای مذهبی یا مراجع در میان گذاشته بودید یا خیر، اظهار کرد: «نیروهایی که وجود نداشتند، در بین مراجع فقط با واسطه با شخص آیتالله شریعتمداری، مسئله در میان گذاشته شده بود، البته توجه میکنید من مدت یکسالوخردهای است که اصلا مسافرتی به هیچجا نکردم؛ منجمله به قم؛ بنابراین شخصا تماس نداشتم، ولی [با]دو واسطهای که صحبت شده بود با ایشان، من از طریق آن دو واسطه مطلع شده بودم که این مطالب، مسئله اصل براندازی به نظر ایشان رسیده بود.
در دو، سه ماه قبل، یک بار آقای حجتالاسلام مهدوی رفتند آنجا و صحبت کرده بودند با ایشان، با آیتالله شریعتمداری و در مجموع، برخورد آیتالله شریعتمداری بسیار برخورد محتاطانهای بود، با کل مسئله. بعد وقتی حجتالاسلام مهدوی تشریف برده بودند به خارج، من از حجتالاسلام آقای عبدالرضا حجازی خواستم مطلب را با حضرت آیتالله شریعتمداری در میان بگذارد و کلیات طرح را یعنی اصل کلیت طرح را با آقای حجازی در میان گذاشتم.
آقای [عبدالرضا]حجازی هم با آیتالله شریعتمداری آنطوری که به من گفتند مسئله را در میان گذاشته است و نقل قول از آقای حجازی است که ایشان گفتند من قبل از انجام برنامه، کاری نمیتوانم بکنم و بعد از انجام برنامه، بنده خود ایشان را تأیید میکنم و اقدام میکنم. این ماجرا گذشت. مجددا بحث دیگری با آقای حجازی شد و آقای حجازی مجددا رفتند و دفعه دوم که برگشتند گفتند بحث همان است، ولی آیتالله شریعتمداری یک مقدار زیادی ترسیدند. این ماجرا که مربوط به یکماهونیم قبل است، گذشت تا مجددا آقای مهدوی آمدند. من مجددا به آقای مهدوی گفتم و ایشان هم در مراجعت به من گفتند که نظر ایشان همان است و اگر براندازی انجام شد، ایشان تأیید و اقدام خواهند کرد. البته یکی، دو روز بعدش، آقای مهدوی پولی هم در حدود ۵۰۰ هزار تومان به من دادند و تنها پولی بود که به من رسید و گفتند من باب خرید منزل از آیتالله شریعتمداری گرفتم و این در مجموع رابطهای بود که بود و به نظر من و به نقل قول از این دو واسطه، چون همانطوری که گفتم من خودم در جریان نبودم و با ایشان صحبت نکردم؛ ایشان در جریان کل قضایا بودند».
قطبزاده در پاسخ به اینکه آیا عباسی هم در جریان بود یا نه، گفت: «من خودم آقای عباسی را مدت یکسالوخردهای است که ندیدم، ولی استنباط من این است که بیانات این آقایان این بود که احتمالا در جلساتی که اینها داشتند آقای عباسی هم حضور داشته است».
او همچنین در پاسخ به پرسشی دیگر مبنی بر اینکه عباسی با آیتالله شریعتمداری چه رابطهای داشت، گفت: «آقای عباسی داماد آیتالله شریعتمداری هستند و قاعدتا این موضوع که شخص آقای عباسی در جریان بودهاند یا نبودهاند را [باید]از آن دو نفر آقایان سؤال کرد، چون آنها در جریان این بودند که اینها در جلسه بودهاند یا نبودهاند، ولی من، چون خودم آقای عباسی را ندیدهام و خودم آیتالله شریعتمداری را ندیدهام، بنابراین نمیتوانم بگویم که اینها هم بودهاند یا نبودهاند و آن آقایان روشن خواهند کرد که ایشان هم در جریان بودهاند یا نبودهاند. به هر حال در این پایان، وضعی که به وجود آمده و این در واقع مشکلی که برای من ایجاد شده، قبلا هم عرض کردم که قصاصش را با نهایت میل میپذیرم».
او درخصوص آخرین جلسهای که سیدمهدی مهدوی با آیتالله شریعتمداری داشت هم اظهار کرد: «در حدود یک هفته قبل از دستگیری من و نتیجهای که ایشان به طور مجمل گفت، چون وقت زیادی نبود و چنددقیقهای بیشتر ندیدمشان، این بود که همانطوری که قبلا عرض کردم، ایشان بعد از اینکه اگر عملی انجام گیرد و بعد از پیروزی تأیید کامل میکند...». صادق قطبزاده سرانجام بعد از تمام این اعترافات و ۲۰ روز محاکمه در دادگاه و بهسربردن پنج ماه در زندان اوین، ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ اعدام شد.
اولین کسی که به ملاقات آقای خمینی در ترکیه رفت، قطبزاده بود... تنها کسی که آن زمان از بین دانشجوهای مقیم خارج با آقای خمینی در ارتباط بود، قطبزاده بود. هر چندوقت یکبار هم برای دیدار ایشان به عراق میرفت. آقای خمینی یک مقرری از سهم امام و... برای قطبزاده در اروپا و یزدی در آمریکا تعیین کرده بود، اما مبلغ قابلتوجهی نبود. قطبزاده خیلی از هزینهها را از جیب خودش میپرداخت.
منبع: تاریخ ایرانی- برترین ها
کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام