علی تاجرنیا: شورای عالی سیاستگذاری رئیس نمی خواهد، دبیر می خواهد/ کاندیدای اصلاح طلبان اگر در ۱۴۰۰ تایید نشد، لازم نیست در انتخابات شرکت کنیم
نماینده مجلس ششم گفت: جبهه اصلاحات با دو چالش عمده مواجه است؛ یک چالش که عمدتا مجموعههای پیشرو در این جبهه دنبال میکنند بحث سرمایه اجتماعی و حرکت در جهت خواست مردم متناسب با آن است، بنابراین وقتی که اینها در عرصه قدرت حضور پیدا میکنند نگاهشان یک نگاه منتقدتری نسبت به اجزای دیگر قدرت دارد. برای مثال شما میبینید که جبهه مشارکت وقتی در مجلس حضور پیدا کرده و اکثریت را در اختیار دارد همچنان نوع نگاهش به ارکان دیگر قدرت، نگاه انتقادی است
به گزارش دیده بان ایران، علی تاجرنیا، فعال سیاسی اصلاحطلب اما پاکسازی درونحزبی را راهکار خروج از این دو راهی میداند و معتقد است اصلاحات در شرایط کنونی نیازمند یک خانهتکانی اساسی بدون ریزش در ارکان مدیریتی است. برای بررسی شرایط فعلی جریان اصلاحات،سازوکارهای درونی و انتخابات ۱۴۰۰. گفتو با علی تاجرنیا، فعال سیاسی اصلاحطلب و نماینده مجلس ششم را میخوانید.
برخی معتقدند که ریزش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان بیشتر بهدلیل عملکرد منتخبین این جریان بوده ؛ از دیدگاه شما نباید میان اصلاحطلبان اصیل و آنهایی که به نام اصلاحطلب این جریان را خدشهدار میکنند تمایزی قائل شد؟
بحث مرزبندی بین اصلاحطلبان با جریان اصلاحطلبی در عین اینکه یک واقعیت است اما در واقع مشخص کردن این مرزبندی در بین افکار عمومی کار بسیار دشواری است. بنابراین ضمن اینکه در صحبتها میگوییم که ایراد به اصلاحطلبان است نه جریان اصلاحات اما در حوزه عملکرد، مردم و جامعه این دو را از همدیگر جدا نمیدانند. هر چند چنین امری در مورد جریان اصولگرایی نیز صدق میکند و فقط مختص اصلاحات نیست. بنابراین تلقی مردم این است که این افراد نماینده آن تفکر و جریان سیاسی هستند. پس ضمن اینکه در موضع نخبگان این مساله دارای یکسری مرزهاست، اما در عرصه عمومی نمیشود خیلی این دو را از هم تفکیک کرد و یکی از دلایلی که مردم نه تنها از اصلاحطلبان چه بسا که از جریان اصلاحطلبی ممکن است رویگردان شوند بهدلیل همین عدم تفکیک است. بنابراین خیلی مهم است که ما بتوانیم این بحث را به درستی تفهیم کنیم. به عقیده من با توجه به ساختار قدرت در ایران کلا اصل تحزب و تشکلگرایی بهصورت جدی پذیرفته شده نیست. درست است که در ادوار مختلف احزاب مختلف حضور داشتهاند و در برهههایی از تاریخ سیاسی پیروز شدهاند، اما از آن جهت که در واقع احزاب در محوریت نبودهاند، تا به حال جناحها میداندار رقابتهای سیاسی بودهاند که بخش عمده این جناحها تحت تاثیر اشخاص و افراد واقع در آن مجموعهها حضور دارند. این امر باعث شده که اکثر احزاب سیاسی در ایران یک مانیفست درستی در حوزههای مختلف نداشته باشند. اینجاست که در ایران یا امکان فعالیت حزبی بهصورت آزادانه در کشور وجود ندارد یا اینکه آن خلاقیتهای لازم و بروز شدنهای یک حزب موجود نباشد که در درازمدت دچار اضمحلال شده و عملا نتواند آن فعالیت لازم را داشته باشد. بنابراین حرکت وقتی جبههای شد، یک طیف ایجاد میشود و این طیف برای اینکه بتواند ادامه دهد باید مراعات ضعیفترین عضو خودش را بکند. به خاطر همین مساله در این حرکت سیاسی ما دو چالش داریم؛ یکی چالش مقبولیت عمومی و سرمایه اجتماعی و دیگری چالش حضور در قدرت است. حضور در قدرت در کشوری و ساختاری مانند جمهوری اسلامی ایران برای هرگونه اصلاحی یک امر ضروری و لازم است. یعنی ساختار قدرت در کشور ما اجازه نمیدهد که کسی با صرف ماندن در حوزه اجتماعی و نهاد مدنی در ساختار قدرت تاثیر ایجاد کند. بنابراین عملا یک نوع وظیفهمندی نسبت به حضور در قدرت در همه احزاب کشور وجود دارد. جدا از اینکه احزاب کارشان کسب قدرت است اما در کشور ما اگر ورود در عرصه قدرت نداشته باشند عملا هیچگونه اثری ندارند.
اگر در این حرکت جبههای جریان اصلاحات با مشکل مواجه شود چه اتفاقی میافتد؟
جبهه اصلاحات با دو چالش عمده مواجه است؛ یک چالش که عمدتا مجموعههای پیشرو در این جبهه دنبال میکنند بحث سرمایه اجتماعی و حرکت در جهت خواست مردم متناسب با آن است، بنابراین وقتی که اینها در عرصه قدرت حضور پیدا میکنند نگاهشان یک نگاه منتقدتری نسبت به اجزای دیگر قدرت دارد. برای مثال شما میبینید که جبهه مشارکت وقتی در مجلس حضور پیدا کرده و اکثریت را در اختیار دارد همچنان نوع نگاهش به ارکان دیگر قدرت، نگاه انتقادی است. بحث دیگر حضور در عرصه قدرت و باقی ماندن است؛ این را در واقع طیف محافظهکارتر این جبهه دنبال میکند. این طیف بر این باور است که ما باید در قدرت بمانیم چرا که در ساختار قدرت کشوری مانند ایران اگر حضور نداشته باشیم عملا به اضمحلال کشیده میشویم. بنابراین در درون این طیف یک چالش جدی بین ماندن در ارکان قدرت و نماندن وجود دارد. برای مثال در انتخاباتی مانند انتخابات مجلس هفتم بهدلیل ردصلاحیتهای گسترده؛ جبهه مشارکت که در آن مقطع حزب پیشرو بود و همچنین سازمان مجاهدین شرکت نکرده و انتخابات را تحریم کردند و در عین حال مجموعههای سنتیتر، انتخابات مهر تایید بر انتخابات زدند. اما باز هم چالش ادامه دارد از یک طرف خطاب به مشارکتیها گفته میشود که اشتباه کردند در انتخابات حضور نداشتند در مقابل، مشارکتیها نیز در پاسخ به منتقدان میگویند اشتباه از شما بود که اقدام کردید و مردم به شما جواب نه دادند. میبینیم که این مساله تا همین الان هم ادامه پیدا کرده و در انتخابات اخیر نیز ما باز هم شاهد این نوع جدال بین دو طیف موجود در جریان اصلاحات هستیم. دو طیفی که یکی از آنها معتقد به حضور ماندن در قدرت به هر قیمتی است و دیگری که بر این باور است که حضور نباید به هر قیمتی وجود داشته باشد و باید پایگاه اجتماعی را حفظ کرد. توازن این دو مجموعه طی انتخابات بعد از ۸۸ به سمت طیف ماندن در قدرت تغییر کرده است. بنابراین زمانی که تیپهای پیشرو در انتخابات مجلس تایید صلاحیت نشدند و احزاب اهل تعامل فقط توانستند تایید شوند، جهتگیریها به نفع حضور در عرصه قدرت است. در ادامه این روند باعث شده که جریان هر روز بیشتر از سرمایه اجتماعی خود فاصله بگیرد و در انتخابات ریاستجمهوری از فردی مانند حسن روحانی حمایت کند. یا در انتخابات مجلس از نمایندگانی حمایت کرده که عمدتا نه اصلاحطلب بودند و نه تفکر اصلاحطلبی داشتند. ولی از سرناچاری و برای اینکه در قدرت سهمی داشته باشد از آنها حمایت کرده. فراکسیون امیدی تشکیل داده که این فراکسیون الزاما معدل خاص اصلاحطلبی نداشته و طبیعتا چنین فراکسیونی قادر نخواهد بود اهداف اصلاحطلبی را پیش ببرد. بنابراین اصلاحات هر اندازه که در عرصه قدرت باقی مانده به همان نسبت سرمایه اجتماعیاش را از دست داده است.
نقـــش مـــــردم و کنــــشهای اجتماعی را چــــگونه ارزیابی میکنید؟
اگر در عرصههای مختلف آموزش کنش اجتماعی و سیاسی در بین مردم بهطور جدی رواج پیدا کند، این حضورها و عدم حضورها با یک معانی جدیتری مواجه خواهد شد. در دنیا عمده مردم دارای یک تفکر جناحی در یک سمت هستند و درصد اندکی از افراد جامعه متناسب با شرایط خودشان را تغییر میدهند. در جامعه ما غالب مردم در واقع کسانی هستند که متناسب با شرایط و زمانها تصمیم میگیرند. به همین دلیل است که در سال ۷۶ فردی مانند رئیسدولت اصلاحات رئیسجمهور میشود و بعد نیز فردی مانند محمود احمدینژاد رئیس دولت میشود، که اینها نقاط مقابل هم هستند که این تفاوتها، تفاوتهای اندکی نیست که بتوان نادیده گرفت. به همین دلیل من معتقدم که این بحث را باید جامعهشناسان سیاسی و نخبگان دانشگاهی بررسی و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند و تحلیل کنند که چرا رفتارهای مردم به این اندازه متغیر است. چرا کسانی که رئیس دولت اصلاحات را انتخاب کردند در انتخاب بعدی به سراغ آقای معین و یا مرحوم آیتا… هاشمی نمیروند بلکه به محمود احمدینژاد رای میدهند. مگر تبعیض و بیعدالتی که در دولت احمدینژاد و حتی امروز وجود داشته در دولت اصلاحات وجود داشت. چه شد که مردم از ادامه این مسیر حمایت نکردند این چرخش در واقع بخشی از آن تقصیر اصلاحطلبان و تعدد کاندیداها بود، اما بخش دیگر آن به نوع گزینش برمیگردد. من معتقدم امروز مردم بیش از آنکه از اصلاح رویگردان شده باشند از یک سری چهرهها رویگردان شدهاند. بنابراین بهترین کار این است که اصلاحطلبان چه در جریان پیشرو و چه در جریان محافظهکارتر از عرصه سیاسی تا حدودی کنارهگیری کنند و این امکان را فراهم کنند تا نیروهای جدیدتری که دل در دعواهای گذشته ندارند حضور پیدا کنند، وگرنه اگر قرار باشد همچنان مقدرات جریان اصلاحطلبی بوسیله این افراد رقم بخورد بدون شک اعتماد سرمایه اجتماعی به راحتی قابل بازسازی نیست.
مشکل اصلاحطلبی این است که میخواهد همه مجموعهها و طیفها را راضی نگه دارد، اما چنین رویکردی ضروری نیست. یک طیف در دو انتخابات اخیر خودشان را نشان دادند هم در انتخابات شورای شهر که لیست جداگانه در درون اصلاحات معرفی کردند و در انتخابات مجلس که در فقدان احزاب پیشرو، لیست دادند و وزن خودشان را نشان دادند. باید توجه داشت که حیات یک جریان سیاسی به ماندن و حضور داشتن در عرصه قدرت نیست. بلکه حیات در صورتی ادامه خواهد داشت که بتواند در کنار مردم باشد و آنها را جلب کند. یک زمانی لازم است که جریان سیاسی وارد یک زندگی و زیست کپسولی شود و شرایط سخت بگذارند تا بتواند در یک وضعیت بهتری رشد و نمو داشته باشد. نیاز امروز ما این است. من حتی در انتخابات ۱۴۰۰ معتقدم اگر کاندیدای واقعی جریان اصلاحطلبی تایید صلاحیت نشود لازم به حضور در انتخابات نیست و قطعا بخشی از مردم در انتخابات شرکت میکنند و رییسجمهور انتخاب خواهد شد.
این تغیـــیر در سیاستها و تصمیمگیریهای جریان اصلاحات چگونه انجام میشود و اصلا قابلیت اجرایی شدن دارد؟
ما تا ۱۴۰۰ سه مسیر را در مقابل خود داریم؛ یکی پالایش درون جریان اصلاحطلبی از طیفها و جناحهایی که بر ماندن در قدرت به هر قیمت تاکید دارند. دوم پالایش نیروهای قدیمیتری که گذر زمان و شرایط جدید باعث شده که آنها کارایی لازم را نداشته باشند. سوم اینکه در انتخابات پیشرو استراتژی، یک استراتژی حضور موثر باشد. جـــایی که در کنار مردم قـــــرار بگیرند. اصلاحطلبان اگر همین الان بهترین کاندیدای خود را معرفی کنند رایآوریشان در بین مردم بسیار دشوار خواهد بود، چراکه هنوز اقدامی عملی برای احیا و بازسازی اعتماد و اعتبار پایگاه اجتماعی رخ نداده است. ما باید تلاش کنیم قشر خاکستری که همیشه در کنار اصلاحطلبان بودهاند و حالا سرخورده شدهاند را دوباره جذب کنیم. راه جذب هم با یک کاندیدای مقتدر و فردی است که معیشت مردم هدف او باشد. در غیراین صورت حضور در عرصه قدرت بیمعنی است.
پایگاه اجتماعی جریان اصلاحات همیشه طی این سالها حمایت خودش را از اصلاحات دریغ نکرده است اما در چند سال آخر شکاف ایجاد شده عمیقتر شده، چگونه میتوان این اعتماد و اعتبار را احیا کرد؟
باید توجه داشت که ریزش رای اصولگرایان خیلی بیشتر از ریزش رای اصلاحطلبان بوده است، چرا که به درستی دریافتهاند بسیاری از ارکان قدرت در دست اصولگرایان است بنابراین ما اگر بتوانیم با تحلیلهای درست شرایط را برگردانیم این پایگاه کاملا قابل بازسازی است. منتها مشکل در کشور ما این است که یک طیف خیلی وسیع و تاثیرگذار بر اثر تبلیغات ممکن است خواست و نظرشان عوض شود. این موارد است که یک جناح سیاسی را در کشور پیروز میکنند. نزدیک به ۳۰درصد در کشور ما در انتخابات حضور ندارند. از ۷۰درصد موجود بالغ بر ۳۰درصد آن پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان را تشکیل میدهد و شاید کمتر از ۱۵درصد در کشور پایگاه اجتماعی اصولگرایان را تشکیل میدهد. حالا میماند طیفی که این وسط قرار دارند و دغدغه آنها کارآمدی و معیشت است. این طیف متناسب با شرایط رای و خواست خود را عوض میکنند و همیشه موثرترین طیف در طول انتخابات بودهاند. بنابراین اگر اصلاحطلبان با یک نامزد با نگاه کارآمدی وارد عرصه شوند و به مردم هم اطمینان بدهند که دغدغهشان کارآمدی است و به هر قیمتی هم حضور نیافته احتمال احیا وجود دارد. منتها لازمه چنین رویکردی این است که در درون جریان اصلاحطلبی یک خانهتکانی هم به لحاظ افراد و تشکلها و هم به لحاظ نگرشی و تعامل با مردم شکل بگیرد.
مباحث پیرامـون شورای عالی سیاستگذاری و جانشینی آقای عارف را چگونه تحلیل میکنید؟
بایستی بزرگان اصلاحات همچنان بهعنوان سرمایه حفظ شوند و از نگرشهای این افراد استفاده شود ولی اینکه الزاما بخواهند این افراد همچنان محور باشند بهنظر من از جمله آسیبهای اصلاحطلبی است. چرا که اگر به حزبمحوری معتقد هستیم باید اشخاصی در این مجموعه حضور داشته باشند فارغ از نام و مجموعه خود و بتوانند یک پشتوانه برای مجموعه ایجاد کنند. اگر بزرگان اصلاحطلب خودشان در قالب یک حزب سیاسی قرار نگیرند چگونه میتوانیم مردم را به تحزب و مشارکتهای اجتماعی ساختارمند و سازمانی تشویق کنیم. ما یک عمر است که جریان اصلاحات را با کدخدامنشی جلو میبریم. من فکر میکنم آن چیزی در درجه اول اهمیت دارد این است که تشکیلات محور کار قرار بگیرد. بهنظر من شورای عالی سیاستگذاری رئیس احتیاج ندارد بلکه فقط یک دبیر میخواهد که بخواهد جلسات را اداره کند و حتی میتواند بهصورت گردشی این امر وجود داشته باشد. مانند آنچه که در شورای هماهنگی احزاب و تشکیلات اصلاحطلبان وجود داشت. مشکل و مساله اصلاحات دقیقا در نقطهای است که چه کسی در راس شورای عالی سیاستگذاری قرار بگیرد. آنچه که شورا باید مورد توجه قرار دهد این است که چگونه میتواند بیشترین شمولیت را داشته و اتفاقا نقش افراد را کم کند. نکته دیگر اینکه اگر قرار باشد این سرمایههای اصلاحطلبی که در زمان خودشان هزینه دادند و ارزشمند هستند و فضا را ترک نکرده و امکان برای حضور افراد جدید را فراهم نکنند، ما در آینده هم به شدت دچار کمبود نیروی موثر خواهیم بود و همچنین شاهد رسوخ نگرشهای جدید در این مجموعه نخواهیم بود. اگر قرار باشد اصلاحات برای ۱۴۰۰ اقدامی بکند در وهله اول در فرصت باقی مانده یک حزب فراگیر تشکیل بدهد. سهم هر مجموعه مشخص باشد، فراکسیونیزم را به رسمیت بشناسد، اقلیت حذف نشود اما متعهد باشد که با اکثریت همراه باشد. از چهرههای تکراری پرهیز کند. بایستی بهدنبال نسل دومیهای کمتر معروف اما خوشنام رفت. اصلاحطلبان باید به مردم بفهمانند که اگر جریانی با فساد بهطور جدی مبارزه میکند این اصلاحات است. اصلاحطلبی اگر فساد در درون قوا و نهادهای مختلف را مطرح میکند باید فساد در درون نهاد دولت را نیز مطرح کند.
منبع: روزنامه آرمان ملی