میرحسین موسوی عدالت علوی نداشت/ احمدینژاد سوسیالیست کاپشنی بود/ در دولت دهم احمدینژاد لیبرال شد/ دولت روحانی دولت عظمای لیبرالیسم است
جامعه شناس اصولگرا گفت: دوره اصلاحات، خاتمی سیاستهای دولتش را براساس سوسیال-دموکرات و نئوسوسیالیسم چید و شکست خورد چون مبنای اقتصادی او همان سیاستهای دولت سازندگی بود و افراد اقتصادی دولت خاتمی همان افراد دولت هاشمی بودند. در دولت نهم که احمدینژاد برسرکار آمد، ابتدا عدالتطلب و البته دولتش سوسیالیستی بود. احمدینژاد به عبارتی سوسیالیستی کاپشنی بود، ادای چاوز و سوسیالیستهای آمریکای لاتین را در میآورد.
به گزارش دیده بان ایران؛ عضو هیاتعلمی دانشگاه تهران تاکید دارد در انتهای قرن بیستم جمهوری اسلامی برای اقامه قسط و عدالت اجتماعی تشکیل شد. اینکه دولتهای بعد از انقلاب اسلامی هریک چه سیاستی را در پیش گرفتند و با عدالت چگونه رفتار کردند، از دیگر بخشهای این گفتوگوی مفصل بود.
محورهای مهم گفت وگو با ابراهیم فیاض به شرح ذیل است:
* آقای مطهری میگوید این فقه نیست که هرچه استنباط کنید عدالت شود، باید بررسی شود که هر استنباط فقهی با عدالت سازگار است یا خیر. یعنی عدالت مفهومی بهشدت خارج از دین، خارج از فلسفه، خارج از سیاست و... است و حاکم بر همه اینهاست.
* عدالت و آزادی در اندیشه اسلامی بههم پیوسته است ولی بنیامیه میگفت جبر است و عدالت معنی ندارد. این اعتقاد بنیامیه تا آنجا بود که میگفت هر کاری و هر گناهی که انجام دهید، عواقبی ندارد و فرد آن را انجام نداده و خدا آن را انجام داده است.
* فلسفه ارسطویی انحرافی در اسلام ایجاد کرد و بهجای فِطْرَتَ اللَّه الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها گفت فطرالانسان. گفتند انسان و فطرت، انسان براساس فطرت آفریده شده که این غلط است. قرآن گفته مردم براساس فطرت آفریده شدند.
* در مقابل بازاریها، میرحسین موسوی ایستاده بود ولی او هم عدالتش علوی نبود. من با ایشان از قدیم مرتبط بودم و در زمانی که ایشان کاندیدای ریاستجمهوری بود از من دعوت به همکاری کرده بود. امیدوارم اینها را منتشر کنید. میرحسین موسوی عدالت علوی نداشت. یعنی عدالتش آنگونه بود که میگفت عدالت آن چیزی است که من تعیین میکنم.
* احمدینژاد به عبارتی سوسیالیستی کاپشنی بود، ادای چاوز و سوسیالیستهای آمریکای لاتین را در میآورد. در دولت دهم احمدینژاد لیبرال شد و سیاستهای لیبرالیسم را بهشدت پیاده کرد. کاپشن هم به کت و شلوار تغییر کرد. این دولت(دولت یازدهم و دوازدهم) هم که دیگر دولت عظمای لیبرالیسم شد و علنی اعلام کرد.
بحث درخصوص عدالت تا زمانی که در گفتار خلاصه میشود عموما با مخالفت مواجه نمیشود. با این حال هرکسی از ظن خود یار عدالت شده و به تعبیر خود عدالت را تفسیر و تأویل میکند. ابراهیم فیاض، تفاوت نگاه به عدالت و تعبیرهای متفاوت و حتی متناقض از عدالت را از آنجایی میداند که برخی عدالت را خارج از دین و حاکم بر آن میدانند و برخی دیگر عدالت را داخل دین تعریف میکنند. با این حال این جامعهشناس معتقد است که عدالت امری فطری است و براساس نظرات شیعه حاکم بر دین است. از این رو فارغ از هر دین و مکتبی درک میشود و حتی این روزها در آمریکا و کشورهای اروپایی نیز جستوجویش فریاد زده میشود. این عضو هیاتعلمی دانشگاه تهران تاکید دارد در انتهای قرن بیستم جمهوری اسلامی برای اقامه قسط و عدالت اجتماعی تشکیل شد. اینکه دولتهای بعد از انقلاب اسلامی هریک چه سیاستی را در پیش گرفتند و با عدالت چگونه رفتار کردند، از دیگر بخشهای این گفتوگوی مفصل بود.
مرور عملکرد دولتهای مختلف در جمهوری اسلامی ایران نشان میدهد هر یک از دولتها عدالت را در چارچوب سیاست خود تفسیر و تأویل میکنند از این رو این بحث بهوجود میآید و این خلأ احساس میشود که تعریف مشخص و تئوری کلاسهبندی شدهای درخصوص عدالت نداریم. این مشکل از کجا ناشی میشود و به نظر شما چه چارچوبی برای مفهوم و تئوری عدالت باید قائل شد؟
مشکل از اینجا ناشی میشود که ما عدالت را داخل دین یا خارج از دین میدانیم؟ دین برای عدالت آمده یا عدالت برای دین آمده است؟ این یکی از بحثهای پرمناقشه در میان متفکران شیعه و سنی است. اشعری میگوید عدالت داخل دین است. شیعه معتقد است عدالت خارج از دین است و بر دین حاکم است به این معنا که دین برای عدالت آمده است نه اینکه عدالت برای دین آمده باشد. دین برای عدالت آمده باشد؛ یعنی مطابق نظرات شیعه عدالت مفهومی است که خارج از دین، عرفی و حاکم بر دین است. در همین راستا آقای مطهری میگوید این فقه نیست که هرچه استنباط کنید عدالت شود، باید بررسی شود که هر استنباط فقهی با عدالت سازگار است یا خیر. یعنی عدالت مفهومی بهشدت خارج از دین، خارج از فلسفه، خارج از سیاست و... است و حاکم بر همه اینهاست. این تفکر برای شیعه است. اولینبار در شیعه خواجه نصیرالدین طوسی به این نظر آرای محموده گفت و بعد در علم کلام روی این مساله و این نوع نگاه به عدالت بحث کرد. زمانی که این نوع نگاه به عدالت در علم منطق آمد آرای مشهوره شد. -جالب اینکه حتی رایگیری که در جوامع بهعنوان کنشی مدرن مطرح میشود از سالها پیش در کتب فقهی شیعه مطرح بوده است.-
این نوع نگاه به عدالت به فطرت برمیگردد. فطرت بر دین هم مقدم است و دین باید فطری باشد. به همین دلیل است که در هر جای دنیا که نگاه کنید دروغ، دزدی، زنا و... بد است. حتی اگر به آمازون و به میان کسانی بروید که هنوز همچون انسانهای بدوی زندگی میکنند، با اینکه پوششی ندارند یک حیا و نجابتی در میان آنها وجود دارد که این نجابت فطری است. فطرت، عدالت و حتی حکمت خارج از دین است و بر دین حاکم است. لذا حضرت امیرالمومنین علی(ع) میفرمایند: «خُذِ الْحِکْمَه مِمَّنْ أَتَاکَ بِها وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَال» حکمت را از هرکسى که آن را برای تو میآورد، بگیر و به آنچه گفته است، نگاه کن و به [شخصیت] گوینده نگاه نکن. و حتی خذ الحکمه ولو من الکافر و ولو من منافق. یعنی کافر و منافقین هم به شما حکمت داد، بگیرید. این یعنی حکمت خارج از دین است. اگر فقه براساس حکمت نباشد، باطل است. اینها یک شاخصهای بزرگ بشری است که وجود دارد. جالب اینکه مصلحت بهمعنای عام که برای صلح و آرامش بهکار برده میشود، قبل از دین است.
دین باید دنبال مصلحت باشد، دین باید مصلحت و صلح را بهوجود بیاورد و این بارها در قرآن با تعابیر مختلف ازجمله دارالسلام بیان شده است.
یعنی مصلحت را امری عرفی و بشری میدانید؟
بله، بشری و دارالسلام است. شما نگاه کنید در ادعیه داریم «اللَّهمَّ أَنْتَ السَّلاَمُ وَ مِنْک السَّلاَمُ وَ لَک السَّلاَمُ وَ إِلَیک یعُودُ السَّلاَمُ». اورشلیم، اور بهمعنای شهر و شلیم همان سلام است که بهمعنای شهر سلامت و صلح است. حتی اسم یهودی بیتالمقدس شهر صلح است. درحال حاضر همه دنیا میگویند دنبال صلح بیاییم، صلح به معنی عام که آرامش بدهد. اگر عدالت نباشد، صلح هم نیست. الان در آمریکا و لندن و... این شعار را میدهند:
« NO Peace، NO Justice» اگر عدالت نباشد صلح هم نیست. این عدالت مورد نظر آنها چیست؟ عدالت سوسیالیستی است؟ خیر، همین عدالت عرفی است که در جامعه مطرح میشود و سوسیالیست که به عدالت انحراف داده بود به انحطاط میرود. این مقولههای بهشدت مهمی است؛ حکمت، فطرت، مصلحت، عدالت و مقوله بعد زندگی است که روی این 4 شاخص بنا میشود. این 5 مقوله بر همه ادیان حاکم است و قبل از دین است. قرآن میگوید دین برای حیات و زندگی آمده است. در قرآن کریم آمده «یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّه وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکمْ لِما یحْییکمْ» ای مومنین، ای کسانی که ایمان آوردید بهخدا و پیامبر استجابت کنید که شما را دعوت به زندگی میکنند. شما را زنده میکنند.
این عدالت که اشاره دارید خارج از دین و در واقع حاکم بر دین است، چه حدود و ثغوری دارد و چه تعریفی برای آن ارائه میدهید؟
این عدالت در مقابل ظلم است و یک بحث کاملا فطری است. مردم براساس فطرت تشخیص میدهند چه چیزی ظلم، چه چیزی عدالت و چه چیزی فطرت است. سوسیالیست و کمونیسم گفتند ما عدالت را تعریف میکنیم و نتیجه آن دیکتاتوری، ظلم، استالینیسم و هیتلریسم شد. ترامپ هم گفت من برای عدالت آمدهام! ولی الان چه شد؟ مردم باید بگویند. مردم از چه جهت میگویند و چرا درست است براساس فطرت خود میگویندکه به این آرای مشهوره یا آرای محموده میگوییم. در شیعه از خواجه نصیرالدین طوسی شروع شده و تا الان این بحث را بیان میکنند. اشعریها و برخی سنی مذهبها که عقایدشان براساس آرای اشعری بنا شده میگویند هر چه مجتهد استنباط کرد، آن عدالت است. نتیجه این داعش شد. یک فرد مفتی میگوید هزاران نفر را بکشید و میکشند! تمام مردم جهان میگویند این کشتارها جنایت است ولی اینها میگویند هرچه مفتی ما گفت درست است. ما (شیعه) در فقاهت قائل به خلاف یا اشکال یا بحث میشویم، این نیست که بگوییم هر چه مجتهدمان گفت مطابق با واقع است ولی در اندیشه اشعری آنها میگویند هر چه مجتهد گفت درست است. در فقه شیعه معتقدیم ممکن است یک فقیه اشتباه کند و برای همین اختلاف و بحث بین فقها جدی است.
شما به این معنا معتقد هستید که عدالت در مقابل ظلم است و ظلم را هم فطرت تشخیص میدهد. خود عدالت به ما هو عدالت و عدالت اصیل تعریف دقیق تری مبتنیبر خودش دارد یا حتما باید مبتنی و در مقابل ظلم تعریف شود؟
بله، عدالت یعنی هر چیزی را جای خود بگذارید. میگویند حکمت هم همانند عدالت است آن چیزی است که هر چیزی را جای خود بگذارید. Justice یا عدالت در انگلیسی به همین معنی است که هر چیزی را جای خود بگذارید. عدالت دو بعد دارد. جای هر چیزی کجاست؟ این یک دانش میطلبد که جای هر چیزی کجاست. دومین بعد این است که چطوری سر جای خود بگذاریم؟ اولین بعد دانش و دومین بعد استراتژی است.
پس عدالت یک دانش استراتژیک و راهبردی است؛ اینکه بدانید جای هر چیزی کجاست و چگونه در جای خود بگذارید. همه یک مقوله است. علم راهبردی به معنای دانش علمی است و به معنای دقیقتر حکمت است چون حکمت براساس عقل عملی شکل میگیرد. اصلا یکی از انحرافاتی که در تاریخ ایجاد کردند این است که چیزی بهعنوان حکمت نظری را باب کردند در صورتی که چنین چیزی نداریم. خواستند فلسفه ارسطو را بیاورند و بدان حکمت نظری گفتند.
به هر ترتیب آن دانشی که میداند جای هر چیزی کجاست حکمت و عمل مداوم است. این که فقط بگوییم جای هر چیزی کجاست، حکمت است و اینکه کاری نداشته باشیم جای هر چیزی کجا است که غالبا در فلسفه چنین شده است. اینکه میگویند هر چیزی چه جایی دارد حکمت نظری است. اینکه چطور جای خود بگذاریم حکمت عملی میشود. این غلط است. اگر این را جدا کنیم جای آن پیدا نخواهد شد، هر متفکری میگوید جای هر چیزی کجاست. حتی کشتار و بردگی آدمها حکمت میشود، همانند اندیشه ارسطو. ارسطو در کتاب سیاست خود میگوید این بردهها ذاتا برده هستند یا در مورد زنها اظهارات ناپسندی دارد که متاسفانه تا فلسفه ما و ملاصدرا و ملاهادی سبزواری نیز این بحثها مطرح شده که غلط است. آیا این نگاه اسلام و قرآن است؟ خیر و بهشدت غلط است. به این ترتیب اگر حکمت نظری و عملی را از هم جدا کنیم اولین اشکالی است که در تاریخ به وجود آمد و عدالت در فلسفه گم شد و حتی فلسفه ضدعدالت و جنگطلب شد. در نتیجه فلسفه در نگاه برخی باعث جنگ شد، نه صلح! مردم در خیابان سر متفکران غربی داد میکشند که ما ابتدا عدالت میخواهیم بعدش صلح میخواهیم. اگر عدالت باشد به صلح میرسیم. کسی هم به مردم نگفته بلکه خود مردم در آمریکا این را بیان میکنند؛ عدالت نباشد صلح هم نیست.
آیا در تاریخ اسلام، همه این عدالت فطری را ولو به زبان قبول داشتند؟
در تاریخ اسلام این دو جلوی هم ایستادند، یک عدالت نخبگی است و اینکه یک نخبه بگوید عدالت را در جهان من تعریف میکنم و یکی عدالت فطری که بحث آن را مطرح کردیم. یکی از خلفا این کار را کرد و گفت عدالت تفسیر خودم است. گفت هر کسی زودتر اسلام آورده باید بیشتر از بیتالمال دریافت کند. این مطلبی است که هم در منابع سنی و هم در منابع شیعی به کرات تکرار شده و همه آن را قبول دارند. او بنا به عدالتی که خودش تعریف کرد، گفت هر کسی زودتر اسلام آورده از بیتالمال بیشتر دریافت میکند به این ترتیب میلیاردها ثروت درست کرد. در دوره حکومت خودش آنقدر پول به سعد ابن ابی وقاص که ایران را گرفت، داد که او در کوفه کاخ ساخت که البته آن کاخ را خراب کرد. معاویه هم کاخ ساخت ولی خلیفه آن را خراب نکرد. یعنی اگر نخبهای مثل سوسیالیستها عدالت را تعریف کند غالبا به ضدعدالت تبدیل میشود. بعد این تعریف از عدالت برای خوارج یک ایدئولوژی شد و آنها عدالت را خودشان تعریف کردند و در تاریخ این خوارج در تاریخ به معتزله تبدیل شدند. یعنی خدا را تعطیل کردند و گفتند خدا تعیینکننده عدالت نیست و ما انسانها تعریفکننده عدالت هستیم. ابتدا مشهور به قدریه شدند و بعد تفویضیه شدند که همه قدرت به انسان تفویض شد. ائمه اینها را لعنت کردند. اینها نفرین شدهاند و حتی خدا را تعطیل کردند.
در مقابل خوارج، مرجئه در حکومت بنیامیه تشکیل شدند. اینها میگفتند عدالت جبر است، آزادی نیست. اتفاقا عدالت و آزادی در اندیشه اسلامی بههم پیوسته است ولی بنیامیه میگفت جبر است و عدالت معنی ندارد. این اعتقاد بنیامیه تا آنجا بود که میگفت هر کاری و هر گناهی که انجام دهید، عواقبی ندارد و فرد آن را انجام نداده و خدا آن را انجام داده است! میگفتند اصلا ما مقصر نیستیم و همه جبر است. از این رو است که ابنزیاد ملعون به حضرت زینب(س) گفت دیدید خدا شما را کشت؟! حضرت زینب میگوید شما کشتید و خدا نکشت. خدا هر چه کرد ما جز زیبایی ندیدیم. اینها حتی اعمال زشت خود را به خدا نسبت میدهند چون جبری هستند. این مرجئه است. معتزله در عالم اهل سنت است که میگوید ما تفسیر عدالت را میگوییم و در مقابل اشعری میشود که میگوید عدالت وجود ندارد و هر چه خدا کرده همان عدالت است. در دوره بنیعباس این اتفاق میافتد. خوارج و مرجئه دوره بنیامیه است و معتزله و اشعریه دوره بنیعباس است. ائمه شیعه گفتند هیچیک از اینها نیست و مبنا را روی عدالت و فطرت گذاشتند. اینها در تاریخ وجود دارد. معاویه میگفت مال الله! امام علی(ع) میگفت حقالناس و بیتالمال. معاویه با شعار مال الله غارت میکرد و امام علی(ع) میگفت بیتالمال است. از این رو در سیاست هم فاصلهگذاریها مشخص میشود. امام علی(ع) هیچگاه مانند برخی خلفا اموال بیتالمال و مردم را نبخشید. عثمان کارهای عمر را علنی کرد، گفت به همه میبخشم. میگفت کل مراتع اطراف مدینه برای بنیامیه است. برای همین عثمان را کشتند. در زمان عثمان اشرافیت بزرگ تشکیل شد. مدینه پر از کاخ شد. در این زمان مفاسد اخلاقی در مدینه اوج میگیرد و شهر رسولالله (ص) مرکز قمار و مشروب و فساد میشود.
آنها که مانند شیعه عدالت عرفی و مردمی دارند، بیتالمال و اموال حقالناس است.
روی همین اساس اولین نکته این است که اگر در شیعه این میزان مردم مهم و شاخص هست از در قرآن کریم بهر گرفته شده بهعنوان مثال آمده: «فِطْرَتَ اللَّه الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» فطرت نوعی شناخت است که عمل هم در آن هستند و در قرآن آمده این دانش فطری است که بشر دارد یعنی مردم این فطرت را دارند. مردم چه کسانی هستند؟ ما بدان جمهوریت میگوییم. در بعد سیاسی به مردم جمهور میگویند. از فطرت همین جمهوریت درمیآید. جمهوری اسلامی یک کلمه است و کلمه دوم تفسیر است. اسلامیت تفسیر جمهوریت است. چون جمهوریت داخل اسلام است، برای حکمت است. دانشی که عملی عمل میکند، حکمت است. چون فطرت میگوید جای هر چیزی کجا است. تمام زمین و آسمان هم براساس فطرت آفریده شده است؛ «فاطر السموات و الارض». در تاریخ فلسفه ارسطویی انحرافی در اسلام ایجاد کرد و بهجای فِطْرَتَ اللَّه الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها گفت فطرالانسان. گفتند انسان و فطرت، انسان براساس فطرت آفریده شده که این غلط است. قرآن گفته مردم براساس فطرت آفریده شدند.
چرا این کار را کردند؟ چه تفاوت مبنایی میان معنای انسان و مردم وجود داشت؟
چون میخواستند عدالتی که براساس این فطرت بهوجود میآید به انسان بدهند و از جنبه عملی خارج و نظری کرده و در نتیجه اختلاف ایجاد کنند. قرآن هم میگوید هر زمان اندیشهای که فطری است را خارج از فطرت میآورند و روی آن بحث و جدل میکنند، میخواهند بدان عمل نکنند و حتی در قرآن عنوان شده که کار یهود اینگونه است؛ که روی هر چیزی الکی جدل میکند که به آن عمل نکنند. بهعبارتی روی امری که واضح و ساده است جدل میکنند که به آن عمل نکنند. در نتیجه اینگونه فطرت را از اندیشه اسلامی خارج کردند. تا جایی که امثال اشعریها گفتند عدالت و فطرت بیمعناست و به حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری نسل به نسل دچار شدند. البته بهنام عدالت آمدند اما نفی عدالت بود. در میان متفکران شیعه فارابی بهخوبی این بحث عدالت را اولینبار مطرح کرده است. بعد از فارابی فرقه اسماعیلیه که الهام گرفته از معتزله بود و امروز تحتالحمایه بودن آنها توسط ملکه انگلستان مشهور است، عدالتی را که توسط فارابی بهخوبی درک شده بود را از بین برد. جای آن فلسفه بوعلی سینا نشست که فلسفه ارسطویی بود. از ابنسینا تا حال حاضر در عمل عدالت در فلسفه اسلامی نفی شده است. البته عدالت اجتماعی نفی شده و جای آن عدالت فردی گذاشتند که در قالب یک فیلسوف متجلی میشود. اینطوری که مردم را از عدالت و فطرت خارج کردند. در اسلام عقل سلیم به مردم است. بحث دموکراسی و اجماع که مطرح است در جهان اسلام نیز براساس همین حکمت و فطرت مطرح است یعنی مردم عقل سلیم یعنی فطرت دارند. حتی اگر در اروپا بروید مشاهده خواهید کرد همین عقل سلیم فطرت است. در نتیجه جمهوریت همین بود، امام از این باب گفت جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر! بعد از عدالت سخن گفت. اما یک چیزی در انقلاب بود که ما گم کردیم. عدالت عام است و عدالت فردی و اجتماعی است. عدالت فردی تقوا میشود و عدالت اجتماعی که قسط میشود. در قرآن در سوره حدید میفرماید همه انبیا و بینات را فرستادیم تا اقامه قسط کنند. میگوید هدف انبیا قسط و عدالت اجتماعی است. در سوره آل عمران میفرماید توحید براساس قسط است. یعنی اگر عدالت اجتماعی نباشد شرک است. یا در آیه دیگر تاکید شده «شَهدَ اللَّه أَنَّه لا إِله إِلَّا هوَ وَ الْمَلائِکةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِما بِالْقِسْطِ» همه شهادت به توحید که خود خدا، بعد انبیا و بعد علما براساس قسط است و برای عدالت اجتماعی میآیند و بعد به و «هو العزیز الحکیم» میرسد.
چرا عدالت از بین رفت؟ چون قسط از بین رفت. اصل عدالت اجتماعی است، نه عدالت فردی که تقوا باشد.
تقوا اگر بدون قسط باشد همان جدایی دین از سیاست و سکولاریسم است که ظلم و شرک میشود؛ به دلیل این است که عدالت فردی را جای عدالت اجتماعی و قسط قرار میدهند. ولی در اسلام اصالت با قسط است. عدالت اجتماعی و قسط در قرآن بیان شده است و عدالت اجتماعی در قرآن حاکم بر عدالت فردی است. اگر عدالت اجتماعی باشد توحید و تقوا میآید اما هیچگاه تقوا، توحید ایجاد نمیکند. خداوند در قرآن میفرمایند پیغمبر را با بینات فرستادیم تا قسط را ایجاد کند و این بدون جنگ نمیشود. یعنی نمیتوانی بدون سلاح قسط ایجاد کنی، این همان بحث ضرورت دارا بودن سلاح است که در جمهوری اسلامی نیز مطرح میشود. بدون سلاح حتما نمیشود، حتما بمبارانت میکنند، مورد ظلم واقع میشوی و شما را میکشند، به کسی رحم نمیکنند. به کشور خود هم رحم نمیکنند، الان ببینید با کشور خود چکار میکنند و هرچه جلوتر بروند خشنتر و بیاخلاقتر میشوند. قسط و عدالت اجتماعی مبنای اخلاق و توحید است. بزرگترین ضدقسط، رباست. در بعد اقتصادی اسلام گفته شده ربا جنگ با خداست. چراکه ضدقسط و عدالت اجتماعی است. در این ساختاری که بیان میکنم چه اتفاقی رخ میدهد، همه اینها را توجیه میکنند. بانکها ضدتولید و اشتغال شدند چراکه رباخوار هستند. هیچ اشتغالی ایجاد نمیشود و مردم فقیرتر میشوند، با ربا ثروتمندان ثروتمندتر میشوند و فقیرها فقیرتر، همانند آمریکا و... . الان در جهان این ندا بلند شده است. همزمان با آغاز کرونا گفته بودم که این جنگ در جهان شروع میشود. منتها امر طبیعی آمده که تمدن ظالمانه را زیرورو میکند و عدالتطلبی عمومی براساس سیاست حکمت شروع میشود. جالب اینکه آن زمان امثال آقای زیباکلام در جلسه دانشگاه تهران من را مسخره کردند و معتقد بودند هیچگاه این اتفاق نمیافتد درحالی که امروز متوجه اشتباه تحلیل خود شدند.
قسط مبناست و ربا ضد آن است. جمهوری اسلامی قائمللقسط است. یعنی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه برای قیام به قسط آمده است. طبق مطلبی که قرآن بیان کرده که این جمهوریت، مردمیت، فطرت و حکمت است. ولی همانطور که اشاره کردم با تغییر تعبیر مردم در ساختار قرآنی فطرت انسان، فتنههای مختلف در ملتها تا امروز ایجاد شده است. در این امر جلوتر میروید میفهمید قرآن سیاست ایجاد کرده و این جدایی دین از سیاست نیست. کاری کردند که به جای قسط، ظلم گذاشتند و این پس از رحلت پیامبر (ص) شروع شد، عدالت را شخصی کردند. اما علی (ع) حکمت دارد برای همین زهد اموی و حکمت علوی داریم. در حکمت علوی، عبادت در کار و عمل است نه اینکه در گوشهای بنشینید. زهدی که بعد از برخی خلفا تفسیر شد تعبیر به عرفانِ گوشهگیری شد؛ اگر میخواهید سالم بمانید گوشهنشین باشید. رهبانیات را آوردند. لایههایی از این تفکرات از دوره پیغمبر(ص) هم شروع شد و همه اینها فرقه هستند، حتی خوارج هم فرقه هستند. یک گوشه مینشینند و اینطور با عرفان تفرقه ایجاد کردند.
پس با این وصف به تعبیر شما نگاه برخی خلفا به عدالت و شخصیسازی عدالت ریشه ظلم و انحراف عدالت را ایجاد کرد؟
بله، در تاریخ تبدیل به عرفان و صوفیسم شد. این که یک گوشه بروید و برای خود بمانید. کسانی همانند اخوان الصفا که اتفاقا ایرانی هم بودند بعدها در بصره آمدند و میخواستند یک چارچوب فلسفی برای عدالت و حکمت درست کنند ولی بدون اسم و رسم ماندند. حتی اسم آنها مطرح نیست چون امکان ابراز نداشتند و مورد آزار شدید قرار میگرفتند. آنها یکسری اعلامیهها نوشتند. به هر ترتیب زهد و عرفان به معنی ضاله کاملا ضدعدالت شد. اولین کسانی که برای عدالت خواستند عدالت فقهی ارائه دهند چون یک عدالت عرفی میتواند عدالت فقهی باشد، همان سربداران بودند که خواستند در مقابل اسماعیلیه بایستند. آنها فقه خود را از شهید اول گرفتند. چارچوب مبارزات اینها در سربداران است. تلویزیون ما متاسفانه سربداران را عرفانی کردند. با اینکه اینها بهشدت فقهی بودند و این لمعه مشهور چارچوب مبارزات سربداران است. ولی متاسفانه در سریالی که ساخته شد هم آنها را به جای آنکه فقهی نشان دهد عرفانی نشان داد. در تاریخ همچنین رویهای را داشتیم، ابتدا یهود این کار را میکرد. اومانیسم عرفانی در ابدیسم و اومانیسم فلسفی در فقه و فلسفهشان خدا را نفی میکردند! اومانیسم فلسفی میگوید یهودیان میگویند دست خدا بسته است! همین تفکرات را در معتزله هم میبینید. معتزله هم گفت دست خدا بسته است، دست انسان باز است! یهود هم این کار را کرد. اینها را صادر کرد و انسان را در تاریخ جای خدا نشاند! آنها معتقدند به صورت تکوینی انسان در جهان تصرف میکند و عرفانهای زیادی درست کردند و جادوگریهای آنها در تاریخ وجود دارد. اگر انسان بخواهد جای خدا بنشیند، چه عرفانی که اومانیسم عرفانی شود و چه فلسفی که اومانیسم فلسفی شود که جهان غرب امروز مدرنیسم و پست مدرنیسم تشکیل میدهد، عدالت منتفی است. فقط خدا بیاید عدالت وجود دارد. آن هم خدای مردم، مبنای این سیاست و حکمت است. از لحاظ فلسفی کسی که انسان را به جای خدا نشاند کانت است و از این رو کانت را میتوان شیطان بزرگ خواند. کانت عدالت را منتفی کرد و فقط در یک انصاف تعریفش کرد؛ هر چه برای خود نمیپسندید برای دیگران هم نپسند. قسط در فلسفه کانت وجود ندارد. یک فلسفه فردگرای لیبرالیستی که تا آخر این چنین است. کانت یک فرد غیراخلاقی جنسی بود. قصه او مفصل است. زندگی جنسی او را غرب مینویسد. کمکم در هگل و بقیه همین اندیشه را بسط دادند و دیکتاتوری پرولتاریا و کشت و کشتار و جنگ جهانی اول و دوم براساس همین تفکر ایجاد شده است. یعنی نتیجه جنگ عدالت بهصورت سوسیالیستی و نخبگی کشت و کشتار مردم در جنگ جهانی اول و دوم شد.
بعد از این هم که شکست خوردند تبدیل به کمونیستی در دیواره آهنین شد و آن طرف هم لیبرالیسم ضدعدالت شد. امروز ولو اینکه شوروی نابود شد، سوسیالیسم رفت، عدالت رفت، جای این را لیبرالیسم و آزادی گرفت که تا امروز نتیجه آن در آمریکا قابل مشاهده است.
در چنین فضایی به انقلاب اسلامی ایران میرسیم. با توجه به اوضاع جهانی آن زمان مهمترین اولویت و هدف انقلاب اسلامی چه بود؟
در انتهای قرن بیستم جمهوری اسلامی برای قسط آمد. در انقلاب همه بحثها سر قسط و عدالت اجتماعی بود. ابتدای قطعنامهها و اعلامیههایی که خوانده میشد «بسمالله قاصم الجبارین» بود. بحث قسط و عدالتاجتماعی همواره مطرح بود. بعد از انقلاب یکباره بخشی از این قسططلبان و عدالت اجتماعیطلبان تند شدند و تبدیل به گروهکهای فرقان، مجاهدین، آرمان مستضعفان، تودهای و مارکسیستها شدند و... و بعد خشونتها را شروع کردند. آنها این تصور غلط را داشتند که دین ضدقسط است. آن بعد عرفانی ضاله و تفکرات اشعری و صوفیسمی در ذهنشان بود و دین را ضدقسط میدانستند. دشمن هم البته از این تفکرات استفاده کرد. متاسفانه راست سنتی که در بازار ریشه داشت همین حرفها را بیان کرد. قسط چیست؟ هر چه در رساله عملیه است، همان قسط است. دولت حق ندارد حقوق کارگر را تعیین کند، هر چه دلمان خواست به کارگر میدهیم! کارگر حق بیمه ندارد اینها ظلم است و تصرف در مال مردم است! منظورشان از مردم سرمایهداران و پولداران بود. یعنی میگفتند دولت حق ندارد بیمه کارگر را به سرمایهداران تحمیل کند. مارکسیستها و گروهکهای ضاله از این واکنشها سوءاستفاده کردند. از این رو به بهانه قسط و عدالتطلبی کشت و کشتار شروع کردند و دین را ضدعدالت جلوه دادند. چه کسی جای اینها را گرفت؟ راست سنتی! هر کسی از عدالت حرف میزد میگفتند این التقاطی و مارکسیستزده است. آقای مطهری هم میگفت عدالت بر فقه حاکم است. یا مثلا آقای مطهری معتقد بود در مضاربه اگر مال در کار آسیب دید و طرف عمدا این کار را نکرده باشد به صاحب مال ضربه برمیگردد، نه به صاحب کار ولیکن اینها گفتند باید به صاحب کار برگردد. نتیجه چه شد؟ همین بانک شد که میگوید پول میدهم و نمیدانم چکار میکنید، با سود پس میدهید یا خونه شما را میگیرم. اینجا بود که اساسهای عدالت اجتماعی و بازاریهای تهران و راست سنتی منتفی شد. در مقابل بازاریها، میرحسین موسوی ایستاده بود ولی او هم عدالتش علوی نبود. من با ایشان از قدیم مرتبط بودم و در زمانی که ایشان کاندیدای ریاستجمهوری بود از من دعوت به همکاری کرده بود. امیدوارم اینها را منتشر کنید. میرحسین موسوی عدالت علوی نداشت. یعنی عدالتش آنگونه بود که میگفت عدالت آن چیزی است که من تعیین میکنم. بهعنوان مثال میگفت هر چیزی را به هر کسی خواستیم واگذار میکنیم. در نتیجه زمینهایی که ملی شده بود را به هر کسی خواستند واگذار کردند؛ زمین، املاک و... را واگذار میکردند. اتفاقا در دوران نخستوزیری و برای پیاده کردن این سیاستها هاشمیرفسنجانی بهشدت با موسوی همراه است. یعنی راهبر بالا دستی میرحسین، هاشمیرفسنجانی است که این کارها را انجام دادند. سرمایهداری و اشرافیت در دوران بعد از جنگ حاکم شد. به عبارتی دوره سوسیالیسم قبل از جنگ، در بعد از جنگ به لیبرالیسم تغییر کرد.
دولتهای بعد از دولت سازندگی چه سیاستی را در پیش گرفتند؟
دوره اصلاحات، خاتمی سیاستهای دولتش را براساس سوسیال-دموکرات و نئوسوسیالیسم چید و شکست خورد چون مبنای اقتصادی او همان سیاستهای دولت سازندگی بود و افراد اقتصادی دولت خاتمی همان افراد دولت هاشمی بودند. در دولت نهم که احمدینژاد برسرکار آمد، ابتدا عدالتطلب و البته دولتش سوسیالیستی بود. احمدینژاد به عبارتی سوسیالیستی کاپشنی بود، ادای چاوز و سوسیالیستهای آمریکای لاتین را در میآورد. در دولت دهم احمدینژاد لیبرال شد و سیاستهای لیبرالیسم را بهشدت پیاده کرد. کاپشن هم به کت و شلوار تغییر کرد. این دولت(دولت یازدهم و دوازدهم) هم که دیگر دولت عظمای لیبرالیسم شد و علنی اعلام کرد. در حال حاضر شاهد هستیم مطابق آمار قیمت خانه 600 برابر شده است.
با این اوصاف شما معتقد هستید در مقوله عدالت تئوری داریم ولی مشکل آنجاست که به آن عمل نمیشود؟
شاید ریشه همه اینها به حوزه برگردد. فقه حوزه حکمتی نیست، فقه فردی و ضدسیاست است. به همین دلیل در خود قم مشکلات بسیاری داریم. اشرافیت برخیها بین طلبهها و علما فاصله ایجاد کرده است. اشرافیت فقهی، اشرافیت فکری، اشرافیت فلسفی و اشرافیت کلامی شکل گرفته است. در هیچیک از اینها قسط نیست. قسط مبنای توحید است و توحید تنها با قسط در جامعه جاری میشود. همانطور که گفتم در قرآن نیز بیان شده است. تاکنون نتوانستند فقه سیاسی اسلام را نیز ارائه کنند که مبنای آن فطرت، حکمت، مصلحت، عدالت و حیات است. اینها قبل از فقه و دین هستند. در برخی حوزهها این اندیشه برعکس است! فقه فردی است و ربطی به قسط ندارد لذا هر اندیشهای میآید از قسط نیست. فقه باید عدالتمحور و قسطمحور باشد ولی این چنین نیست. در نتیجه امروز شاهد شبکه ربوی بانکها هستیم. شما ببینید برای ثبتنام خودرو مردم با چه مذیقهای مواجه هستند و با مردم چه میکنند. هر چیزی که فکر کنید ربوی است.
این اتفاقاتی که به آن اشاره کردید بیشتر در حوزه اقتصادی بود. در عدالت اجتماعی مورد نظر اسلام قائل به برابری کامل هستیم یا سطحی از نابرابری را میپذیریم؟
باید به این نکته توجه داشت که قسط با تبعیض طبیعی میسازد. قرآن هم این را بیان کرده است. گفته برخی هوش و قدرت و... بیشتری دارند، تبعیض را میپذیریم. اینکه جای هر کسی کجاست همین است.
درواقع مرز اسلام و سوسیالیسم اینجا مشخص میشود.
بله، جامعه بیطبقه نداریم. جامعهای که هر کسی براساس حقش باید به دست بیاورد اما آنجا اشکال دارد که بخواهد حقوق دیگران را بگیرد و به حق دیگری تجاوز کند. اینجاست که از مسیر خود خارج میشود.
معیار ما برای پذیرش سطحی از نابرابری چیست؟
فطرت و حکمت است.
اگر بخواهیم در سطح تئوری انتزاعی فقط بحث نکنیم و بخواهیم در عرصه اجتماعی ورود کنیم، اگر سطحی از نابرابری را در حوزههایی همچون فرهنگ، آموزش، سیاست و... دیدیم توجیه مشروعیت نابرابری چیست؟
تا جایی که بهحق دیگری تجاوز نکند و باعث محدودیت دیگری نشود. بهعنوان مثال کسی نیاید در جامعه مدرسهای درست کند که تمام اموال سمت اینها بیاید. همین کاری که در دولت هاشمیرفسنجانی هم کردند و مدرسههای اشرافی با پول مملکت و مردم تاسیس شد. مدرسهای در جنوب شهر هیچی ندارد اما مدرسهای در شمال شهر با نفوذ آقایان امکانات فراوانی دارد. این مساله را در دادگاه طبری میبینید، میگوید رفاقتی بود. در این مسیر ظلم میشود. این را چه سیستمی باید درست کند؟ حکومتی که براساس جمهوریت است باید درست کند. اگرحکومت جمهوریت باشد واقعا، نه اشرافیت و اولیگارشی، براساس فطرت و حکمت باشد، ولایت فقیه ولی مردم میشود و قسط را اجرا میکند و الان رهبری همین کار را میکند. رهبری این کار را میکند ولی ساختار غلطی که دولتها ایجاد کردند قوی بود.
برای سنجش اینکه نابرابری به حدود دیگران تجاوز میکند یا خیر، باید ساختار خاصی وجود داشته باشد؟
دقیقا داریم. این ساختار همان شوراست. « امرهم شوری بینهم» امر کلمهای است که کل اعتبارات اجتماعی را دربرمیگیرد. میگوید امر مردم به عهده خودشان است. «وشاورهم فی الامر» اینها همه آیات قرآن است. این شورا کجاست؟ همان تشخیص مصلحت، مجلس خبرگان، مجلس شورای اسلامی، شوراهای اسلامی شهر و روستا و... است. اگر نقش واقعی خود را ایفا کنند محال است دیکتاتوری یا استبداد ایجاد شود. با دیکتاتوری و استبداد است که اشرافیت ایجاد میشود و عدالت از بین میرود. مبنای اینکه جمهوریت میتواند عدالت را اجرا کند و تبعیض را قبول داشته باشد و اجازه ندهد حقوق کسی ضایع شود، شوراست.
با این اوصاف در حال حاضر انواع و اقسام این ساختارها را داریم ولی نابرابری نیز غیرقابل انکار است.
ریشه این امر در فقه است. این شورا را نیز راست سنتی و بازار به انحراف کشاند. شورا مبنای کار است. مرحوم طالقانی بعد از انقلاب به این دلیل تکیه بر شورا داشت چون میدانست اگر شورا نیاید کارها روی هواست. میدانست قسطی که فقط میرحسین موسوی تعریف کند، تبدیل به اشرافیت میشود. در دوره دوم خرداد دوباره شورا مطرح شد و اصلاحطلبان روی شورای شهر مانور دادند اما شورا را سیاسی کردند و بازیچه شد.
هاشمیرفسنجانی نخستوزیری را حذف کرد تا دیکتاتوریمحوری رابرای نوسازی خود ایجاد کند.
اشرافیت را برای این ایجاد کرد. نخستوزیری یک پروژه شورایی است تا نگذارد دولت به دیکتاتوری دچار شود که در آن صورت قسط نباشد و ثروت به دلخواه تقسیم شود. با حذف پست نخستوزیری و تبدیل به ریاستجمهوری قدرت مطلقه بعد از رهبری، رئیسجمهوری است و شورایی از بین رفت که میخواستند رهبری را محدود کنند. برای نوسازی لیبرالیستی پست نخستوزیری را حذف کردیم و جای آن ریاستجمهوری گذاشتیم تا مطلقه عمل کند اما دیکتاوری عمل کردند و نوسازی ایجاد کردند که این امر طوری شد که لیبرالیسم و فاصله طبقاتی ایجاد شد.
ولی در مدیریت نمیتوانیم شورایی عمل کنیم، مثل شورای رهبری که بیمعناست. رهبری باید باشد که وقتی شورا نظر داد با قاطعیت عمل کند. باید در مقام رهبری قاطعیت داشت که رهبری این کار را میکند. مدیریت قاطع است و نمیتواند شورایی باشد.
پس شما قائل به احیای ساختار نخستوزیری هستید؟
بله. بارها گفتم که نخستوزیری بازگشت به شورایی است و اینکه دیکتاتوری نشود. شورا در مدیریت به درد نمیخورد اما در بعد اندیشهپردازی و نظارت بهشدت بهکار میآید. اسلام هم همین را بیان کرده است. مجلس بهشدت بر نخستوزیری نظارت میکند اما بر ریاستجمهوری نمیتواند نظارت کند. دیکتاتوری را در برخی از ریاستجمهوریهای بعد از انقلاب داشتیم. با شورا مشکلات برطرف میشود و با قسط، عدالت برقرار میشود.
منبع: فرهیختگان