کد خبر: 85436
A

عباس سلیمی نمین: ما خیلی به مجاهدین خلق دلبسته بودیم /سازمان هم اصلاً نمی‌گفت ما با امام مشکل داریم/ شجریان به خانه ما رفت و آمد داشت

عضویت مسعود رجوی در عضو انجمن حجتیه مال چند سال بعد بود. آن‌موقعی که می‌گویم جلسات قرآن بود و به منزل ما می‌آمد و قرآن می‌خواند، حتی آقای شجریان به منزل ما می‌آمد... عباس جاودانی که بعدها مارکسیست شد.

عباس سلیمی نمین: ما خیلی به مجاهدین خلق دلبسته بودیم /سازمان هم اصلاً نمی‌گفت ما با امام مشکل داریم/ شجریان به خانه ما رفت و آمد داشت

به گزارش دیده بان ایران؛ عباس سلیمی‌نمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، در گفت‌وگوی ویدئویی با اعتمادآنلاین ازآشنایی با انجمن حجتیه، سازمان مجاهدین خلق، سال‌های جنگ، فعالیتش در کیهان هوایی و راه‌اندازی دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران گفته است. بخش‌هایی از این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

 

***

 

*برادر من جلسات قرآن داشت. مسعود رجوی به منزل ما می‌آمد و قرآن می‌خواند...

 

*داماد ما رئیس انجمن حجتیه مشهد بود.

 

*نه فقط مسعود رجوی، بلکه بچه‌های فدایی خلق- مثلاً 2 برادر بودند که اسم‌شان را به یاد ندارم- آنها هم جلسات قرآن می‌آمدند.

 

*آقای مادرشاهی به منزل ما می‌آمد.

 

*مدتی است که ارتباط ما با ایشان قطع است. مدت‌هاست که من ایشان را ندیدم. البته یک‌بار ایشان را در خیابان دیدم آن‌موقع ارتبط‌مان خیلی زیاد بود. آقای تاجری، آقای حسینی و با خیلی‌ها ارتباط داشتیم.

 

*بعدها یکی از برادرهایم هم به انجمن آمد.

 

*ما در انجمن کاری به نام «گشت» داشتیم. شب‌ها می‌رفتیم گشت... نه بهایی‌یابی، محفل‌یابی! ...یک‌بار رفته بودیم گشت، در خانه یک بهایی جلسه بود، ما به پلیس خبر می‌دادیم که فلان‌جا جلسه دارند.

 

*پسرعموی آقای کرباسچی که مدتی مسئول بنیاد همشهری بود هم عضو انجمن حجتیه بود.

 

*کم‌کم با تحت تاثیر قرار گرفتن [از] دکتر شریعتی با مسائل سیاسی آشنا شدم. بعد همزمان شد با جلساتی که آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد کرامت می‌گذاشت.

 

*صحبت‌های آیت‌الله خامنه‌ای ریزش زیادی در انجمن حجتیه ایجاد کرد. این باعث شد خود حاج آقای حلبی به مشهد آمد و صراحتاً علیه آقای خامنه‌ای صحبت کرد.

 

*ظاهراً بین آقای صالحی و آیت‌الله خامنه‌ای ارتباطی وجود داشت.

 

*در انجمن می‌گفتند شما دارید خیانت می‌کنید، باعث می‌شوید آدم‌ها دچار مصیبت شوند و این خیانت است.

 

*عضویت مسعود رجوی در عضو انجمن حجتیه مال چند سال بعد بود. آن‌موقعی که می‌گویم جلسات قرآن بود و به منزل ما می‌آمد و قرآن می‌خواند، حتی آقای شجریان به منزل ما می‌آمد... عباس جاودانی که بعدها مارکسیست شد. ایشان ارتباط خانوادگی داشت. او هم گاهی اوقات مرا سوار دوچرخه خود می‌کرد. می‌گفت اگر یک بمبی بدهم در مرکز شهر کار می‌گذاری؟ در عالم بچگی می‌گفتم بله. البته او به سرنوشت خیلی بدی دچار شد، مارکسیست شد و کار فکری را کنار گذاشت و به ابتذال و لجن کشیده شد. با خانواده‌اش هم ارتباط نداشت.

 

*بعد از تمام شدن چهارم دبیرستان من اعزام به خارج قبول شدم.

 

*اول می‌خواستم به فیلیپین بروم. تصورم این بود که فیلیپین ارزان‌تر است، ولی با یک نفر مشورت کردم گفتند نه. انگلیس آن‌موقعی که ما رفتیم شهریه خیلی پایین بود.

 

*من همزمان با پیروزی انقلاب به ایران آمدم. یک مدتی به دانشگاه کرمانشاه رفتم. آن‌موقع اخوی هم همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی درسش را ناتمام گذاشته بود و در دانشگاه کرمانشاه مشغول شده بود. آنجا رئیس دانشگاه علوم شده بود. من آنجا یک‌مقداری کار کردم بعد همه توصیه کردند درسم را تمام کنم و دکترایم را بگیرم.

 

*طبیعتاً وقتی سیاسی شدیم با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدم، به یاد دارم- جهت اطلاع بگویم- برادرهای تقی شهرام در مشهد بود یا خاموشی... یکی از اینها برادر کوچکش که در دبیرستان درس می‌خواند، آمدند یک پانتومیم برای ما اجرا کردند. ما تا حدی متوجه بودیم که جریانش شروع شده و کار مسلحانه می‌کنند، اما ارتباطی به آن صورت و اطلاع از وجودشان نداشتیم.

 

*آن‌موقع هنوز خیلی اطلاعات جدی نداشتیم. من خارج از کشور که رفتم اطلاعاتم نسبت به [آنها زیاد شد]. به یاد دارم نوار مهدی رضایی را مرتب گوش می‌دادم و گریه می‌کردم. یک نواری دارد که برادرش راجع به مادرش خوانده است...

 

*قطعاً همه بچه‌های دانشجو در خارج از کشور تحت تاثیر بچه‌های مجاهدین بودند، نمی‌شد اصلاً نباشند.

 

*[در سال 54] اینها یک جزوه‌ای دادند که ما آن جزوه را در جلسات خصوصی خواندیم و با هم بحث کردیم. یک جزوه تغییر مواضع ایدئولوژیک دادند، یک جزوه هم تقریباً کتاب‌مانند بود. بعد هم اطلاعاتی از درون سازمان به ما رسید که خیلی تلخ بود. آن دوران برای ما خیلی سخت بود...

 

*اطلاعاتی [بود] که اینها در درون هسته‌های سازمانی‌شان خیلی مستبدانه عمل می‌کنند. کم‌کم اطلاعاتی درباره کشتن برخی از نیروهایشان به دست آوردیم.

 

*سازمان در انگلیس جلساتی نداشت، اما نماینده سازمان چرا. آقای رئیس‌طوسی...

 

*بعضی از بچه‌های اتحادیه زمزمه این را داشتند که ما به جای عضویت در اتحادیه، سمپات سازمان شویم که من از جمله کسانی بودم که به شدت با این کار مخالفت کردم. نه اینکه من خودم از آقای رئیس‌طوسی برای سخنرانی دعوت می‌کردم...

 

*اینکه ما حرف آنها را هم بشنویم، من موافق بودم. گفتم یک بار به برادفورد دعوت کردیم، سه روز آقای رضا رئیس‌طوسی آمد و سخنرانی کرد. ولی هر سه روز هم علیه روحانیت صحبت کرد. همان‌طور که آقای سروش هم با اینکه می‌دانستیم عضو انجمن حجتیه است از او هم استفاده می‌کردیم.

 

*به یاد دارم دومین کتک سیاسی را از دست بچه‌های مارکسیست‌شده خوردم.

 

*ما خیلی به مجاهدین خلق دلبسته بودیم. همان‌طور که عرض کردم خیلی وقت‌ها با آن نواری که رضا رضایی خوانده بود با آن نوار به عوالمی می‌رفتیم.

 

*جایی نگفتم سازمان مجاهدین خلق را مقدس می‌دانستم.

 

*در عین حال احترام می‌گذاشتیم. من که قبول دارم. اصلاً نه من، همه علما در داخل کشور [این‌طور بودند]...

 

*[این احترام را] نسبت به بچه‌های مسلمان‌شان قائل بودیم. ما نسبت به جریان مارکسیست‌شان منتقد بودیم.

 

*به عنوان یک دانشجو با حرکت مسلحانه سازمان موافق نبودیم، ولی اگر به عنوان غیردانشجو جذب می‌شدیم چرا...

 

*از اینکه مجاهدین خلق این هیمنه [استبداد] را می‌شکستند؛ یعنی در واقع ضربه‌پذیر اعلام می‌کردند، برای ما در عوامل جوانی‌مان ارزش زیادی داشت.

 

*هیچ‌وقت نگاه انتقادی به امام نداشتم، مگر من امام را درک کرده بودم که نگاه انتقادی داشته باشم.

 

*سازمان هم اصلاً نمی‌گفت ما با امام مشکل داریم.

 

*مساله مجاهدین خلق قبل از پیروزی انقلاب برایم حل‌وفصل شد

 

*در جلسات سخنرانی حبیب‌الله آشوری شرکت می‌کردم. ایشان تفسیر می‌گفت.

 

*علاوه بر جلسات آیت‌الله خامنه‌ای، به جلسات آقای شیخ‌علی تهرانی هم می‌رفتیم. جلسات آقای آشوری هم می‌رفتیم.

 

*بچه‌های فرقان با حبیب‌الله آشوری ارتباط جدی داشتند.

 

*آقای آشوری ارتباط خیلی گسترده‌ای با بچه‌های مجاهدین داشت. یعنی به زندان می‌رفت، آنجا که کمی فضا باز شده بود مرتب با بچه‌های سازمانی که در مشهد زندانی بودند ملاقات داشت.

 

*مثل بچه‌های سازمان مجاهدین خلق قائل نبودم که در آن مقطع زمانی روحانیت خرده‌بورژوا هستند. نه، واقعاً الان چیزی یادم نمی‌آید که در آن زمینه تحت تاثیر نگاه آنها باشم. برعکس...

 

*سال 57 آرم مجاهدین خلق را از ساختمان کنسولگری ایران در انگلیس آویزان کردم.

 

*نگاه منفی من به آمریکا منبعث‌شده از نگاه منفی سازمان به آمریکا نیست.

 

*قطعاً یک‌سری تجربیاتی از انجمن حجتیه کسب کردم، یک‌سری مسائل اعتقادی را از آنجا گرفتم، مگر می‌شود اینها را آدم نفی کند؟

 

*سمپات‌های مجاهدین خلق در همه کشورهای اروپایی بودند.

 

*بعد از انقلاب بیشتر نمود پیدا کردند که آن موقع من با اینکه به انگلیس برگشتم، دیگر هیچ ارتباطی با آنها نداشتم.

 

*بچه‌هایی که از سازمان بریدند وارد زندگی معمولی شدند.

 

*من با آیت‌الله خامنه‌ای به جبهه رفتم. من به جبهه رفتم. آنجا چون بنی‌صدر به ستاد جنگ‌های نامنظم کمک می‌کرد، یعنی آن سخت‌گیری‌ای که برای سپاهیان اعمال می‌شد، برای ستاد جنگ‌های نامنظم نبود، تسلیحات و امکانات می‌دادند. چون ما از این جهت دست‌مان باز بود، بعضاً سلاح به بچه‌های بسیج و سپاه می‌دادیم. به یاد دارم آقای عزیز جعفری، یک بار آمد گفت ما یک خمپاره 60 داریم. مسئول سپاه بین اهواز و آبادان بود... از ما خمپاره گرفت. از این طریق با بچه‌های سپاه آشنا شدم. البته با آقای محمدزاده هم که مسئول دفتر سیاسی سپاه بود از مشهد [آشنا بودم]. از جمله کسانی بود که به مجاهدین خلق پیوسته بود و جزو جلسات قرآن ما بود... ایشان چند بار به اهواز آمد و گفت چرا به سپاه نمی‌آیی؟ بعد که وضعیت جنگ کمی بهتر شد من به تهران آمدم.

 

*در جنگ صدمه‌ای ندیدم.

 

*عمادالدین باقی کارمند در دفتر خارجی سپاه بود. جوانی بود که اصلاً آن موقع مطالعاتی نداشت. آقای محمدزاده به او گفت برو جبهه. به ما اجازه نمی‌داد به جبهه برویم چون مسئولین بخش بودیم، ولی بچه‌ها را مرتب می‌فرستاد. به عمادالدین باقی گفت برو به جبهه. گفت مامانم اجازه نمی‌دهد. گفت برو بیرون از دفتر. بیرونش کرد او هم نزد مهدی هاشمی رفت. چون او یکی از نیروهای ما بود، بعد با مهدی هاشمی در نهضت‌های آزادی‌بخش کار کرد.

 

*محسن رضایی از طریق آقای محمدزاده از ما مطلب می‌گرفت، منتها آن‌موقع هنوز آقای محسن رضایی، مسئول اطلاعات سپاه بود.

 

*ما در دفتر سیاسی هم چپ محسوب می‌شدیم. یعنی گرایش ما در دفتر سیاسی کلاً چپ بود. بعد مدتی وقفه ایجاد شد، بعد آقای فاکر- آن‌موقع نماینده مشهد بود- نماینده امام شد. ایشان مدتی دفتر سیاسی را معلق کرد و ما تمام‌وقت به کیهان رفتیم.

 

*تا سال 62 برای سرویس بین‌الملل کیهان مطلب می‌نوشتم. در سال 62 سردبیر کیهان هوایی شدم.

 

*یکی از کارهایی که در کیهان هوایی انجام دادیم، ارتباط با مخالفین در خارج از کشور بود. یعنی مطالب‌شان را می‌زدیم، با هم بحث می‌کردیم... یک روز من در دفترم بودم، منشی گفت آقای فریدون فرخزاد از خارج از کشور تماس گرفتند. گوشی‌ را گرفتم، ضبط هم کردیم. آن‌موقع چون کار ما حساس بود همه مکالمات خودمان را ضبط می‌کردیم. دلیل هم داشت. به همه بچه‌های خبرنگار هم گفته بودم ضبط کنند.

 

*گفت من فرخزاد هستم، درست است که در اردوگاه‌های مجاهدین خلق رفتم، ولی به این رسیدم که اینها خائن هستند، می‌خواهم جدا شوم و به ایران بیایم. ایشان به جد می‌خواست به ایران بیاید و تبری می‌جست از اینکه به اردوگاه‌های اسرا رفته و برای منافقین برنامه اجرا کرده. ابراز ندامت می‌کرد و می‌گفت اینها جریان سالمی نیستند و خائن هستند. متاسفانه وقتی در موسسه پیچید که فرخزاد تماس گرفته، بچه‌های تحریریه کیهان آمدند گفتند این نوار را به ما بدهید گوش کنیم. گفتم این تنها سند ماست. گفتند فقط در تحریریه گوش می‌دهیم، برمی‌گردانیم... بعد آمدند گفتند ما اشتباهی دست به رکورد زدیم، پاک شده است! این‌قدر من عصبانی و ناراحت شدم. بیشتر عصبانیت من از این بود که بعد مدت کوتاهی، ایشان به طرز فجیعی کشته شد و این نوار برای ما خیلی مهم بود که مشخص می‌کرد این کار، کار منافقین است ولی متاسفانه سند را از دست داده بودیم.

 

*غیر از آقای فریدون فرخزاد خیلی‌ها تماس گرفتند؛ مثلاً پزشک‌پور.

 

*وقتی آقای شریعتمداری یک نمایندگی را در آمریکا بست، هیچ‌کسی نمی‌توانست برای ما از آمریکا پول بفرستد. اصلاً نمی‌توانستیم در آمریکا کار کنیم. ما فقط چهار هزار مشترک در آمریکا داشتیم.... بعد نمایندگی آلمان حذف شد، بعد نمایندگی انگلیس حذف شد، ما دیگر نمی‌توانستیم چه کار کنیم. به آقای شریعتمداری گفتیم اجازه دهید در داخل توزیع کنیم گفت نه...

 

*در دوران کیهان با آقای ری‌شهری آشنا شدم.

 

*هیچ‌وقت کار تحقیقی و پژوهشی برای وزارت اطلاعات در دوران آقای ری‌شهری انجام ندادم.

 

*با آقای ری‌شهری از طریق آقای پورنجاتی آشنا شدم. من به مدت سه ماه جزو شورای مرکزی حزب جمعیت دفاع از ارزش‌ها شدم.

 

*سعید امامی را نمی‌شناختم، ولی یک بار تلفنی با هم درگیری داشتیم.

 

*از طرف سعید امامی هیچ جلسه‌ای با آقای علیرضا نوری‌زاده در لندن نداشتم.

 

*یک‌بار بچه‌های انگلیس مرا به سخنرانی دعوت کردند... نماینده روزنامه اطلاعات که عنصر سیاسی هم نبود، آدم ادیبی بود- حالا می‌گویم اگر خواستید استفاده کنید- ایشان که مرا می‌شناخت، چون قبل از اینکه به لندن برود، با من ارتباط داشت. به من زنگ زد گفت نوری‌زاده می‌خواهد شما را ببیند. من هم قبول کردم. گفت پس من به دنبال شما می‌آیم، شما را به چلوکبابی حافظ می‌برم، قبول کردم. رفتیم آنجا، ایشان خیلی از موضع اینکه من برای آیت‌الله خامنه‌ای احترام قائل هستم، ایشان هم ادیب است، هم دانشمند است. حیف است ایشان راجع به حیض و نفاس کار کند، در دلم به او خندیدم. گفتم عجب! فکر می‌کنید من احمقم! مثلاً می‌گفت حیف است ایشان در زمینه اجتهاد کار کند. اینها با توجه به اینکه امام اجتهادش با رهبری‌اش با هم یک پایگاهی ایجاد می‌کرد مثلاً می‌خواستند خط بدهند.

 

*یک خبری در کیهان هوایی زده بودیم که سعید امامی خیلی با عصبانیت تماس گرفت خود را معرفی کرد و گفت این کار شما به ما ضربه زده! حالا من به یاد ندارم چه موضوعی داشت... به یاد ندارم، ولی این را فراموش نکردم که با من خیلی با تندی برخورد کرد که اگر ما بتوانیم بگوییم کیهان هوایی اصلاً ربطی به جمهوری اسلامی ندارد، ما این را در خارج از کشور اعلام می‌کنیم. گفتم اعلام کنید. گفت چون کارهایی که می‌کنید برای ما هزینه دارد.

 

*وقتی خاطرات آقای منتظری را خواندم دیدم حالا که می‌خواهم از روزنامه‌نگاری بیرون بیایم و یک مجموعه‌ای از اطلاعات در ذهن من است، [بهتر است روی آن کار کنم] البته الان فرق می‌کند الان 20 سال از آن زمان می‌گذرد.

 

*برای روزنامه دیدار، یک‌سری امکاناتی جمع‌وجور کرده بودم، یک آپارتمانی که خیلی مخروبه بود در خیابان ایرانشهر به قیمت 9 میلیون تومان خریدم، تلفن همراهم را فروختم، در آن زمان تلفن همراه گران بود، به عنوان مدیرمسئول کیهان هوایی تلفن همراه گرفته بودم دو میلیون تومان فروختم. یکسری امکاناتی را جمع کردم برای اینکه روزنامه راه بیندازم. من این امکانات را به این بخش آوردم.

 

*معاش من عمدتاً از طریق سخنرانی و نوشتن است... من هیچ‌موقع نمی‌گویم چقدر باید بدهند، هر چقدر که خودشان بخواهند می‌دهند. بعضی هم نمی‌دهند... از صد تومان می‌دهند تا 500 تومان.

 

*یک حادثه‌ای رخ داد و آن حادثه دانشگاه آزاد بود. هم ریتم دفتر را به هم زد، هم ریتم زندگی را به هم زد. پسرم را با من درگیر کرد. حوادث خیلی تلخی برایمان رخ داد.

 

*مورخ حکومتی نیستم. من تا به حال یک ریال از حکومت در ارتباط با دفتر مطالعات کمک نگرفتم که حکومتی باشم.

 

*من خودم نسبت به برخی از آقایان علما انتقادی داشتم. بعضی از انتقاداتم که من اشاره کردم به مرکز علما و برای سفرهایشان و سفرهای معالجاتی‌شان بود. یک بار من در همان سفری که گفتم آقای نوری‌زاده را هم به درخواست ایشان دیدم، همزمان بود با زمانی که آقای فاضل‌لنکرانی به لندن برای معالجه آمده بود. ما به دیدن ایشان در بیمارستان رفتیم. همزمان ما که وارد شدیم پزشک هم به اتاق ایشان وارد شد. گفت من پرونده را خواندم همه کارهایی که در ایران انجام دادند درست بوده و هیچ چیزی اضافه بر کارهای ایران نمی‌توانیم انجام دهیم.

 

*گاهی وقت‌ها به گذشته نگاه می‌کنم و برخی شیوه‌های خودم را نقد می‌کنم. چه در کارهای روزنامه‌نگاری و چه در زندگی دوران دانشجویی، سخت‌گیری‌هایی که من بر خودم کردم، شاید من ماه‌ها گوشت نمی‌خوردم...

 

*[اگر به عقب برمی‌گشتیم] قطعاً این سخت‌گیری‌ها را نمی‌کردم. این سخت‌گیری‌ها خیلی سازنده نبود. اینجا من معتقدم از ظاهرسازی‌هایی که البته بعد فهمیدیم ظاهرسازی است... الان زمان به عقب برگردد ونیز را هم می‌بینم. قطعاً این کار را خواهم کرد. چرا؟ چون من این سخت‌گیری را خیلی سازنده نمی‌دانم. بعدها وقتی با زندگی شهید بهشتی آشنا شدم، دیدم ایشان خیلی بهتر عمل کرده تا ما. ما خیلی برای خودمان سخت گرفتیم.

 

*من فرزندم را جمعه‌ها می‌دیدم، حتی من سال‌ها ماشین رختشویی نمی‌خریدم، می‌گفتم اجازه دهید خودمان تولید کنیم بعد. خودم جمعه‌ها لباس‌های خودمان و پنج بچه‌ام را می‌شستم.

 

*به نظر من اسلام حرف خیلی درستی گفته که باید وقت‌تان را در ارتباط با مسائل عبادی، در ارتباط با مسائل زندگی و کار باید حتما با تعادل باشد. ما واقعاً تعادل نداشتیم!

 

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر