به گمانم بخش رادیکال حکومت نیازی به چنین آشتیای نمیبینند/ دولت آینده به همان سویی که دولت احمدینژاد رفت، می رود
فعال سیاسی اصلاح طلب: فعالیت سیاسی منتقدانه و با رعایت اصول، در ایران امروز کاری بسیار فرساینده و خستهکننده است. اگر بخواهید هم انصاف داشته باشید و هم قواعد اخلاقی را رعایت کنید و هم به آرمانهایتان وفادار باشید و سیاست را نه برای ثروت و قدرت بلکه برای ارزشهای مورد قبولتان دنبال کنید، سخت خسته و فرسوده خواهید شد.
به گزارش دیده بان ایران؛ پس از سخنرانی اخیر سیدمحمد خاتمی، تقریبا هیچ چهره شاخصی در جناح اصولگرا، واکنش چندانی به سخنان او نشان نداد، بلکه این اصلاحطلبان بودند که از در انتقاد از رییسجمهور دوره اصلاحات درآمدند. برخیاز آنها سخنان خاتمی را نشانه اعلام بازنشستگی دانستند و عباس عبدی صراحتا گفت خاتمی را دیگر نمیتوان رهبر جناح اصلاحطلب دانست. احمد زیدآبادی هم با اطمینان گفت که جناح اصولگرا دیر یا زود به خاتمی نیاز پیدا خواهد کرد؛ بنابراین خاتمی نباید کالای «آشتی ملی» را پیشاپیش و زودهنگام به اصولگرایان بفروشد. کسانی هم گله کردند که چرا رهبر اصلاحات، اصلاحطلبان جامعهمحور را در سخنانش به انفعال متهم کرد. با این حال، ترک مسند رهبری سیاسی جناح اصلاحطلب، احتمالا مهمترین انتقاد وارد شده به سیدمحمد خاتمی بود. متن زیر پاسخهای علیرضا علویتبار، فعال و تحلیلگر سیاسی اصلاحطلب است به پرسشهایی درباره یا به بهانه آنچه خاتمی گفت. آقای علویتبار با اینکه از اصلاحطلبان رادیکال محسوب میشود، راجع به محمد خاتمی با ملایمت و بیتوقع سخن میگوید.
سیدمحمد خاتمی در سخنرانی اخیرش، کرونا را زمینهساز همبستگی اجتماعی در ایران دانست. به نظر شما، شیوع کرونا در ایران و مقابله با این ویروس، به افزایش همبستگی اجتماعی در ایران کمک کرده است؟
بهطور معمول «دردهای مشترک» میزان همبستگی اجتماعی را افزایش میدهد. در مورد همهگیری کرونا، ناتوانی روشهای فردی برای مقابله با بیماری نیز نوعی توجه به همراهی جمعی برای حل مشکلات را افزایش داده است. نزدیک شدن «مرگ» معمولا به کاهش خودخواهی و خودمحوری منجر میشود. مرگاندیشی به نوعی بیهودگی تلاشهای مداوم برای بالاتر رفتن از پلکان دنیا را نیز به ما نشان میدهد؛ امری که خود میتواند به تقویت همبستگی اجتماعی و همدلی و همدردی بینجامد. اینکه بپذیریم به دیگران برای حل مشکل نیاز داریم، یکی از پیامدهای همهگیری بیماری کووید 19 بود. در مجموع حداقل در کوتاهمدت میتوان این اثر را دید.
آقای خاتمی ایده آشتی ملی را هم دوباره مطرح کرد ولی برخی معتقدند آشتی ملی، تعبیر تندی است و معمولا پس از وقوع یک جنگ داخلی از این تعبیر استفاده میشود. شما با استفاده از تعبیر آشتی ملی موافقید؟
درست است که ما خوشبختانه در سالهای اخیر جنگ داخلی نداشتهایم، اما مجموعهای از وقایع پیشآمده که آنها هم تلخ و موجب افتراق و جدایی است. محروم کردن بخشی از جامعه از حق شرکت در رقابتهای سیاسی، تهمت زدن و پروندهسازی، دستگیری و زندانهای طولانی، بر هم زدن تجمعات بهگونهای سازمان یافته و وارد کردن آسیب جسمانی به شرکتکنندگان، توهین و تحقیر مداوم از رسانههای متعلق به همگان، اخراج و ممانعت از گرفتن سمتهای درون بخش عمومی و... آنقدر تلخ و آزاردهنده هستند که برای فراموش کردن آنها و از میان بردن تبعات عینی و ذهنیشان نیازمند آشتی ملی باشیم. قاعدتا آنچه اتفاق افتاده «مهرورزی» نبوده است! بنابراین اصطلاح آشتی ملی بهجا و مناسب است.
بر فرض که بنا بر آشتی ملی یا تحقق سازگاری باشد. اصلاحطلبان در راستای تحقق این هدف چه کار باید بکنند؟
اصلاحطلبان موضوع بیمهری و ستم بودهاند. وقتی کیفرخواست دادستان را علیه گروهی از رسانههای عمومی پخش میکنیم ولی دفاع آنها را غیرعلنی میکنیم، جز ستم آشکار چه نامی میتوان به این کار داد؟ ترمیم زخمها البته دشوار است اما اصلاحطلبان هم اگر زمانی بحث آشتی ملی جدی شد، باید لوازم آن را بپذیرند. در مسائل شخصی و ستمهایی که فردی بودهاند باید «ببخشیم و فراموش کنیم»، اما در ستمهای جمعی باید «ببخشیم ولی فراموش نکنیم.» البته آشتی ملی باید همه اقشار و جریانهایی را که طی سالهای گذشته آسیب دیدهاند در بر بگیرد نه فقط اصلاحطلبان را. اگر زمانی آشتی ملی جدی شد، باید زبان تفاهم را گشود و از تحقیر طرف مقابل خودداری کرد و بدون خجالت با آنها وارد گفتوگو شد. در شرایط حرکت به سمت آشتی ملی، اصلاحطلبان باید خود را برای سازش و درک متقابل و حتی فداکاری فردی و گروهی در جهت تامین منافع ملی آماده کنند.
آیا برای آشتی ملی یا چیزی شبیه این در ایران امروز، حکومت مهمترین بازیگر است و اساسیترین نقش را برعهده دارد؟
به هر حال نقش حکومت در زمینهسازی برای آشتی ملی از همه بیشتر است اما به گمانم حکومت (حداقل بخشهای رادیکال و تندروی آن) نیازی به چنین آشتیای نمیبینند. آنها باور دارند که با هزینه زیاد موفق به حذف منتقدان شدهاند و دلیلی ندارد که دوباره آنها را به قدرت راه دهند. از این رو بهشدت در مقابل هر نوع انعطاف و برخورد برابر و منصفانه با بهبودخواهان مقاومت میکنند. نادیده گرفتن مطالبات، اقدام در جهت خلاف آرای عمومی و حمله مداوم به آنها که امکان دفاع از خویش را ندارند، به یک رویه تثبیت شده تبدیل گردیده. انتخابات مجلس یازدهم حکایت از طرحهایی برای یکدست کردن حکومت دارد و قاعدتا به قهر ملی و حذف و تخریب خواهد افزود.
آقای خاتمی از اصلاحطلبان جامعهمحور هم انتقاد کرد. اگر هدف از اصلاحات، اصلاح ساختار قدرت باشد، اصلاحطلبی جامعهمحور نوعی فراغت از مساله اصلی نیست؟
اصلاحطلبی جامعهمحور اگر بخواهد به عنوان یک راهبرد سیاسی تفسیر شود، باید مرز خود را با «فعالیتهای خیریهای» و «ارایه خدمات اجتماعی» مشخص کند. ممکن است برخی اصلاحطلبان به این نتیجه برسند که فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی بر فعالیتهای سیاسی تقدم دارد. در این صورت آنها باید به دنبال ایجاد سازمانهای مردمنهاد و خیریهای رفته و این کار را دنبال کنند. اما ممکن است اصلاحطلبی جامعهمحور را به عنوان «راهبرد سیاسی» درنظر بگیریم؛ راهبردی که تکیه آن بر «فرودستان» جامعه است و میکوشد از طریق ایجاد و تقویتهای «جنبشهای اجتماعی» و «سازماندهی نیروهای اجتماعی» به هدف اصلاح ساختار سیاسی دست یابد. در واقع این راهبرد با محوریت بیش از اندازه شرکت در انتخابات به هر قیمت مخالف است. این راهبرد میکوشد تا با آموزش همراه با فعالیت سیاسی، نگرش مردم را تغییر داده و با ایجاد سازمانهای مناسب و ایجاد قدرت همسنگ، نیرویی در جامعه ایجاد کند که بتواند «با قدرت، قدرت را مهار کند.» اعتراض و اشکال گوناگون اعتراض اجتماعی، ابزار جنبشهای اجتماعی برای پیشبرد برنامههای خود است. در واقع این راهبرد «جنبش اجتماعی» و «سازماندهی فرودستان جامعه» را با هدف نهایی اصلاح ساختار سیاسی دنبال میکند.
به نظر شما سخنان اخیر سیدمحمد خاتمی، نوعی اعلام بازنشستگی سیاسی بود؟
فعالیت سیاسی منتقدانه و با رعایت اصول، در ایران امروز کاری بسیار فرساینده و خستهکننده است. اگر بخواهید هم انصاف داشته باشید و هم قواعد اخلاقی را رعایت کنید و هم به آرمانهایتان وفادار باشید و سیاست را نه برای ثروت و قدرت بلکه برای ارزشهای مورد قبولتان دنبال کنید، سخت خسته و فرسوده خواهید شد. آقای خاتمی در سالهای پس از 76 بهشدت تحت فشار بوده و از جوانب مختلف جفا دیده است. دعوتهایش به دوستی با تحقیر و بیتوجهی پاسخ داده شده و از جانب همراهان عجول و پرتوقع هم تحت فشار بوده است، بهویژه دیدن درماندگی و رنج مردم برای هر سیاستمدار مردمدوستی سخت آزاردهنده است. اینکه دایم بخواهی به درد دل همگان گوش کنی و راهی نیز برای حل مشکلات از طریق صاحبان واقعی قدرت باز نباشد، سخت عذابآور است. از این رو خستگی و فشار وارد بر ایشان را درک میکنم، اما سخنان اخیرشان را به معنای بازنشستگی تلقی نمیکنم. مدتهاست که روشن است ایشان برای خودش چیزی نمیخواهد، اما به گمانم برای تحقق آرمانهایش کماکان در صحنه میماند. الهام بخشیدن، ایجاد انگیزش، بنبستشکنی، مدیریت تنازعات طبیعی و ساختگی میان اصلاحطلبان، همگی از نقشهایی است که ایفای آنها از خاتمی انتظار میرود و خاتمی از آنها اجتناب نخواهد کرد، بنابراین اصطلاح بازنشستگی مناسب نیست و به گمانم هر جا که لازم باشد، خاتمی ایفای نقش خواهد کرد. اما معقول نیست که یک جمع و جریان دایم از سرمایههای خود خرج کند.
از آقای خاتمی انتقاد شده که رهبر یک جریان سیاسی حق ندارد بگوید دنبال کسب قدرت نیست. با این انتقاد موافقید؟
این سخن خاتمی را باید به معنای به رسمیت شناختن مدیریت جمعی در اصلاحطلبان تفسیر کرد. شخص آقای خاتمی ممکن است به دلایل مختلفی خواهان کسب موقعیت در ساختار رسمی قدرت نباشد اما این به معنای پرهیز از یاری جریان اصلاحطلب برای پیشبرد اهدافش نیست. اصلاحطلبان به عنوان یک جریان و پس از بازسازی و نوسازی خویش باید برای «اقدام سیاسی جمعی» آماده باشند. آقای خاتمی هم جایگاه خود را در این تلاش جمعی حفظ خواهد کرد. اتفاقا اینکه ایشان اعلام میکند شخصا برای بازگشت به قدرت برنامهای ندارد، میتواند به ایجاد اعتماد در میان اصلاحطلبان و حتی در میان مخالفان کمک کند. اینکه شما اعلام کنید چیزی برای خودتان نمیخواهید، نشاندهنده پایبندی فراشخصی به ارزشهاست و به گمانم آموزش اخلاقی خوبی برای بدنه اصلاحطلبان است. اینکه هدف نهایی از تلاش و مبارزه سیاسی قدرتگیری شخصی نباشد بلکه تحقق ارزشها مد نظر باشد، تفاوت ورود یک دیندار به سیاست با دیگران است. خدمت به مردم و مصالح و منافع آنها مستقل از پیامدهایش برای شخص خودمان باید هدف نهایی هر سیاستورز دینداری باشد.
به نظرتان این بار هم از پیشنهاد آشتی ملی آقای خاتمی استقبالی نخواهد شد یا اینکه این دفعه امکان دارد بنا به دلایل خارجی و داخلی این پیشنهاد جدی گرفته شود؟
من متاسفانه احساس نمیکنم به این دعوت به آشتی ملی پاسخ مناسب داده شود. ظاهرا باید بحرانها همه را از مستی قدرت هوشیار کند. متاسفم که بگویم هزینه این بیتوجهی را در نهایت مردم خواهند پرداخت اما همیشه باید امید داشت. شاید آیندهنگری بر کینه، حسد و قهر غلبه کند.
آقای احمد زیدآبادی معتقد است، اصلاحطلبان باید کلا کنار بکشند تا اصولگرایان در غیاب آنها با لحظه حقیقت مواجه شوند؛ و اگر چنین شود، آنها به گشایش و سازش در سیاست داخلی و خارجی روی میآورند. با این رای موافقید؟
ممکن است یک جریان سیاسی مدتی به عنوان یک تاکتیک از حضور در نهادهای قدرت خودداری کند اما این به معنی تعطیلی فعالیت سیاسی نیست. باید در شرایطی این کار را کرد که امکان سازماندهی و پرورش سیاسی نیروها فراهم باشد. به هر حال این غیبت از صحنه سیاسی دایمی که نیست بلکه موقتی است. اگر در طول این غیبت، هویت و سازماندهی و تولید گفتار سیاسی و پرورش نیرو تعطیل شود این به معنای پایان کار سیاستورزی است. احتمال اینکه یکدست شدن قدرت امکان بقا و رشد را برای نیروهای منتقد و بیرون از قدرت باقی بگذارد بسیار کم است. به علاوه اگر این قدرت یکدست شده، خط مشیهایی را دنبال کند که کشور را به بحران کشیده و در نهایت فاجعه بیافریند، دیگر سیاستورزی چه معنایی خواهد داشت؟ دوگانگی در ساختار قدرت کارایی را کاهش میدهد اما جلوی برخی اقدامات فاجعهآفرین را نیز میگیرد. به علاوه به گمانم نیازی نیست که اصلاحطلبان قدرت را تفویض کنند زیرا قدرت به زور از آنها گرفته خواهد شد! با انتخابات مجلس یازدهم یک بار دیگر خیز برای یکدست کردن قدرت آغاز شده و احتمالا با انتخابات ریاستجمهوری تکمیل خواهد شد. آنگاه میتوان بدون دردسر فرضیه آقای زیدآبادی را آزمون کرد. امیدوارم در پایان این دوره در وضعیتی آشوبناک و غیرقابل ترمیم قرار نگرفته باشیم!
درباره ایده «اصلاحطلبی منهای اصلاحطلبان» چه نظری دارید؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟ غیر اصلاحطلبانی که میتوانند اصلاحطلبی را پیش ببرند، لایههای معتدل جناح اصولگرا خواهند بود یا نیروهایی دیگر؟
ظرفیت جریانهای فکری و سیاسی برای پیش بردن اصلاحات به یک میزان نیست. برخی از جریانهای معتدل و آیندهنگر اصولگرا میتوانند، ارتقاء سطح مسوولان و کارگزاران سیاسی را دنبال کنند و مدیریت سیاسی را تا حدودی ارتقا بخشیده و تقویت کنند. تعداد معدودی از آنها ممکن است تا بهبود راهبردها و خطمشیها پیش آیند اما جریانی را در میان آنها نمیشناسم که بهبود و اصلاح ساختارهای سیاسی را به عنوان یک هدف دنبال کند. انجام اصلاحات عمیق مردمسالارانه، لوازم نگرشی و رفتاری خاصی نیاز دارد. جریانهای فکری و سیاسیای در ایران هستند که این لوازم را دارند اما نه اصولگرایان. برخی از مبانی فکری آنها و علائق و منافعی که دارند با فرآیند گذار کامل به مردمسالاری سازگار نیست. اصلاحات ضرورت بقا برای کشور ماست؛ از این رو همیشه مبلغان و مروجان خود را خواهد یافت. ممکن است حتی در صورت از میان رفتن اصلاحطلبان موجود از خاکستر آنها نیروهای اصلاحطلب جدیدی برخاسته و با ائتلاف با بخشی از نیروهای تحولخواه به پرچمدار اصلاحات تبدیل شود. اصلاحات به عنوان یک خواسته حتما حاملین و نیروهای پیش برنده میخواهد اما این حاملین در آینده ممکن است نیروهای اصلاحطلب فعلی نباشند.
اگر شاهد شکلگیری دولتی همسو با مجلس یازدهم باشیم، تحولات سیاسی ایران به کدام سو خواهد رفت؟
به همان سویی که دولت احمدینژاد و مجالس همسو با آن رفتند. البته این بار از درآمد سرشار نفت و ذخیره ارزی هم خبری نخواهد بود. نوع نگاه به اداره امور عمومی تفاوتی نکرده است و «از کوزه همان برون تراود که در اوست». جامعه البته شکنندهتر، کمحوصلهتر و خشمگینتر است. نیروهای تعدیلکننده نیز اعتبار خود را از دست دادهاند. فرصت طلاییای که درگیری امریکا در عراق و افغانستان برای حضور منطقهای ایران فراهم آورده بود نیز دیگر وجود ندارد. امیدوارم این بار به جای «بحران» با «فاجعه» مواجه نشویم!
منبع: روزنامه اعتماد