حاتم قادری : استعداد روشنفکران ایرانی برای تبدیلشدن به «قهرمان» بیشتر است تا روشنفکری بهعنوان یک رسالت و وظیفه/ روشنفکران ما ذوق «پروژکتور» یا «تریبون» شدن دارند
حاتم قادری جامعه شناس و استاد دانشگاه: ما به دلیل کمبود فرصت برای بحثهای انتقادی جدی در فضای مدنی به ناچار به دولت متوسل میشویم. ضمن اینکه استعداد روشنفکران ایرانی برای تبدیلشدن به «قهرمان» بیشتر است تا روشنفکری بهعنوان یک رسالت و وظیفه. روشنفکران ایرانی بیش از آنکه رسالت و استدلال برایشان در درجه اول اهمیت قرار داشته باشد قهرمانبودن و قهرمانشدن در درجه اول اهمیت قرار دارد. در نتیجه یکی از جنبههای قهرمانشدن حمله به دولت و حضور در فضای سیاسی است.
به گزارش سایت خبری و تحلیلی دیده بان ایران ؛ مفهوم روشنفکری در جامعه ما همواره با فراز و نشیبهای زیادی همراه بوده است. در برخی مقاطع تاریخی روشنفکران میداندار عرصه فکری و سیاسی جامعه بودهاند و در برخی مقاطع مخالفت با جریانهای روشنفکری به پارادایم غالب جامعه تبدیل شده است. به همین دلیل نیز دغدغههای روشنفکران در هر مقطع تاریخی در ایران تغییر کرده است. اگر تا دیروز دغدغه اصلی روشنفکران مفاهیمی مانند آزادی، عدالت و بهروزکردن مفاهیم معرفتی بود، امروز روشنفکران با دغدغههای جدیدی مانند مفهوم جهانیشدن و بحرانهای ملی در عرصه جهانی مواجه شدهاند. با این وجود آنچه مفهوم روشنفکری را همچنان زنده و پویا نگه داشته اندیشه انتقادی است که در ذات روشنفکری مستتر است و این مفهوم را معنا میبخشد، هرچند که این روزها مفهوم روشنفکری بیش از آنکه به اندیشه انتقادی نهفته در خود متکی باشد رنگوبوی سیاسی گرفته و به ابزاری برای گروههای ثروت و قدرت در جهت منافع سیاسی تبدیل شده است.
به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی این موضوع «آرمان ملی» با دکتر حاتم قادری استاد علوم سیاسی گفتوگو کرده که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید.
چرا در ایران اندیشه انتقادی همواره به سیاست گره خورده است؟ آیا فقدان جامعه مدنی پویا عامل اصلی این مساله است یا اینکه روشنفکران همواره گمان میکنند از راه سیاست زودتر به مقصود خود میرسند؟
من مانعی برای تاثیرگذاری هر دوی این عوامل نمیبینم. دولت همواره در کشور ما قوی و قدرتمند بوده است. در صدسال گذشته هم که از رانت نفت بهره میبرد، قدرتمندتر از گذشته شده است. از سوی دیگر احزاب در ایران هیچگاه بهمعنای واقعی خود شکل نگرفتند. به همین دلیل طبیعی است که سرنخ خیلی از مسائل بهراحتی به دولت متصل شود. روشنفکران هم دولت را عامل اصلی نابسامانیها میدانند و هم مهمترین اهرمی تلقی میکنند که به کمک آن میتوانند نابسامانیها را به سامان برسانند. در دهههای گذشته برخی روشنفکران تلاش کردند با استفاده از دولت اهداف خود را پیش ببرند. در نتیجه بهجای تاکید بر مساله «جامعه-دولت» به مساله «سیاست- دولت» تاکید میکردند. در کنار این باید به روحیه «رمانتیک عصیانگر» که در بین روشنفکران ما نقش پررنگی دارد نیز اشاره کنم. این مساله بهخصوص درباره روشنفکران دهه چهل و پنجاه در ایران صادق است که برخی حتی لقب «قهرمان اجتماعی» را نیز با خود یدک میکشیدند. اینگونه روشنفکران مهمترین صحنهای که توانایی قدرتنمایی داشتند هنگامی بود که به دولت حمله میکردند. این کارویژه قدیمی دولت برای روشنفکران بوده است. ما به دلیل کمبود فرصت برای بحثهای انتقادی جدی در فضای مدنی به ناچار به دولت متوسل میشویم. ضمن اینکه استعداد روشنفکران ایرانی برای تبدیلشدن به «قهرمان» بیشتر است تا روشنفکری بهعنوان یک رسالت و وظیفه. روشنفکران ایرانی بیش از آنکه رسالت و استدلال برایشان در درجه اول اهمیت قرار داشته باشد قهرمانبودن و قهرمانشدن در درجه اول اهمیت قرار دارد. در نتیجه یکی از جنبههای قهرمانشدن حمله به دولت و حضور در فضای سیاسی است.
در فضای فکری و سیاسی کشور برخی «شبهنقدها» و غرضورزیهای سیاسی نام «نقد» به خود میگیرد. چرا در ایران فضای «شبهنقد» که فضا را تاریک میکند و بر اتفاقات سایه میافکند بهجای «روشنفکری انتقادی» که اتفاقا سبب روشنشدن فضا میشود قرار گرفته است؟
«نقد» در همه جوامع یک چهره ابهامآمیز دارد اما در ایران این «ابهام» بیشتر است. جامعه ایرانی واجد شرایطی است که بهجای پارادایم فروریخته گذشته پارادایم مناسبی در آن شکل نگرفته است. در پارادایم گذشته فکری ایران بهجای نقد از نصیحت و یا موعظه استفاده میشد و بحثهای تحلیلی و جامعهشناختی بهمعنای واقعی وجود نداشت. به مرور این پارادایم تغییر کرد، در عینحال ما نتوانستیم جایگزین مناسبی برای پارادایم قبلی به وجود بیاوریم. دلیل این مساله هم این است که ما در یک فضای مبهم، شناور و چندپاره بین «سنت» و «مدرنیته» تلاش کردیم یک پارادایم جدید به وجود بیاوریم. این در حالی است که سانسور در جامعه ما قوی است و فضای مدنی ما اجازه نمیدهد برخی انتقادهای اجتماعی و سیاسی جدی مطرح شود. به همین دلیل نقد در جامعه ما صورتی غیرشفاف، مهآلود و مبهم به خود گرفته است. نقد زمانی روشن و شفاف است که بتواند بهراحتی در یک فضای باز مطرح شود. به دلیل اعوجاجات اجتماعی و ابهام در پدیدهها، نقد در جامعه ما در یک فضای مبهم و مهآلود شکل میگیرد که در برخی اوقات سبب گمراهی میشود و از رسالت خود بازمیماند.
چرا «روشنفکری انتقادی» پس از مدتی به ابزاری در دست جریانهای سیاسی تبدیل میشود؟
اگر ما به «کارویژه» روشنفکران در جوامع غربی، جوامع کمونیستی و کشورهای جامانده نگاه کنیم متوجه میشویم که هر کدام دارای ویژگیهای مخصوص به خود است. در جوامع غربی هم پروژکتور و تریبون بسیار زیاد است و هم جامعه از قدرت هاضمه بالایی برخوردار است. فضای مدنی جوامع غربی به شکلی است که بسیاری از مسائل و انتقادها را بهراحتی میتوان مطرح کرد. روشنفکر غربی با فشار روبهرو نمیشود. فضای تربیتی اینگونه جوامع اجازه نمیدهد روشنفکران محکوم شوند. با این وجود روشنفکران در جوامع کمونیستی سابق و همچنین کشورهای جامانده، به دلیل اینکه با قدرت ستیزه میکنند و تحمل قدرت هم غالبا ناچیز است، بهراحتی و به شکلهای مختلف تحت فشار قرار میگیرند. از سوی دیگر برخی روشنفکران «مجذوب» قدرت میشوند و گمان میکنند تنها از طریق «قدرت» میتوانند جامعه را به سامان برسانند و به همین دلیل احتمال اینکه جذب دستگاه حاکمه شوند زیاد است. در ایران روشنفکران زیادی وجود داشتند که برای اصلاحاتی که در نظر داشتند از کانال دولت استفاده کردند. در دوران گذشته که سطح سواد اجتماعی در ایران بسیار پایین بود برخی گمان میکردند بهعنوان مثال اگر وارد آموزشوپرورش شوند یا اینکه مدیرکل یکی از مراکز فرهنگی باشند میتوانند ایدههای روشنفکری خود را در جامعه عملیاتی کنند. بهعنوان مثال علیاصغر حکمت بهعنوان یک روشنفکر به مقام وزارت میرسد و تلاش میکند در این منصب به آرمانهای روشنفکری خود جامه عمل بپوشاند. در نقطه مقابل کسانی مانند دکتر تقی ارانی وجود دارند که علیه حکومت رضاشاه مبارزه میکنند و حاضر نمیشوند در دستگاه سیاسی حاکم هضم شوند. همین وضعیت در عصر پهلوی دوم هم وجود دارد. شخصی مانند خانلری در یک طرف قرار گرفته و در سوی دیگر روشنفکری مانند آلاحمد حضور دارد. جامعه ایرانی به دلیل عدمتوسعهیافتگی در ظرفیتها و ناهمخوانی عقلانیت روشنفکران با چالشهای اجتماعی دارای مشکلات زیادی است. جامعه ما به شکلی است که از وضعیت «پیشاعقلی مدرن» تا وضعیت «پساعقلی مدرن» در آن نماینده وجود دارد. طبیعی است که تمام این گروههای فکری شیوه و روش خاص خود را دنبال میکنند.
روشنفکری در قرن بیستویکم با روشنفکری سنتی که بهنوعی بار تودهها را به دوش میکشید چه تفاوتی کرده است؟
در این زمینه تغییرات نسبتا جدی صورت گرفته است. یکی از این تغییرات مهم مفهوم جهانیسازی و حرکت جوامع به سمت جهانی زندگیکردن بوده است. در شرایط فعلی برخی شرکتها و کمپانیهای بزرگ که سرمایههای عظیم جهانی را در اختیار دارند بهنوعی ارباب جهان شناخته میشوند. امروز نقش فضای مجازی در زندگی بشر بسیار پررنگ شده در حالی که در گذشته فضای مجازی نقش اندکی را در زندگی بشر ایفا میکرد. به همین دلیل شرکتهای سرمایهسالار و فضای مجازی نقشه جهان را تغییر دادهاند. البته در برخی اهداف و رسالتها هم تغییراتی به وجود آمده است. اگر به دوران شریعتی و آلاحمد در ایران و جهان بازگردیم که روشنفکران نقش مهمی در تحولات اجتماعی ایفا میکردند، متوجه میشویم که درآن دوران «چپ سیاسی» و «چپ فرهنگی» پارادایم غالب فکری اغلب جوامع را تشکیل میداد. در آن دوران چپ سیاسی در کشورهای آمریکای لاتین، بخشهایی از آسیا و آفریقا وجود داشت که در مبارزات شخصیتهایی همچون چگوارا و فیدل کاسترو بروز پیدا کرده بود. در شرایط فعلی مفهوم «چپ» هم دستخوش دگرگونیهای زیادی شده است. در ایران به دلیل ضعف نهادهای مدنی نسبت به اروپا روشنفکران گمان میکردند که باید سخنگوی تودهها باشند و یکتنه بار تودهها را به دوش بکشند. در دوران کنونی اما روشنفکران چنین مسئولیتی برای خود متصور نیستند.
روشنفکری در شرایط فعلی به چه میزان به مساله جهانیشدن اهمیت میدهد و به چه میزان به مساله ملیت و قومیت؟
امروزه اغلب کشورهای «جامانده» نقش محوری در الگوسازی در زمینههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ندارند. بنده معتقدم به دلایل مختلف نباید از عبارت «کشورهای جهان سوم» درباره اینگونه کشورها استفاده شود و عبارت «کشورهای جامانده» مناسبتر است. در نتیجه روشنفکران اینگونه جوامع تفاوتهای معناداری با روشنفکران کشورهای اروپایی، آمریکای شمالی و برخی کشورها مانند ژاپن دارند. روشنفکران کشورهای جامانده در یک وضعیت دوگانه زیست میکنند. یعنی علاوهبر اینکه باید نسبت به وضعیت بومی و قومیتی خود شناخت داشته باشند، فضای جامعه جهانی را نیز باید بهخوبی درک و تحلیل کنند. جهانیسازی از سه جنبه برای روشنفکران دارای اهمیت است؛ اولین جنبه سرمایهسالاری و مصرفگرایی بیش اندازه است که عمدتا توسط کارتلهای بزرگ به وجود آمده است. به همین دلیل تحلیل و نقد دنیای سرمایهداری برای روشنفکران دارای اهمیت است. جنبه دوم فضای مجازی است که امروزه نقش مهمی در زندگی اجتماعی بشر ایفا میکند. فضای مجازی باعث ازبینرفتن بخش عمدهای از روابط رودررو و مستقیم بین افراد جامعه شده است. به همین دلیل روشنفکران موظفند محاسن و معایب دنیای مجازی را تجزیه و تحلیل کنند. جنبه سوم ساماندهی مسائل بومی روشنفکران مانند محیط زیست، مهاجرت و اقلیتها است. روشنفکران باید در این مسائل نیز دخالت کنند.
روشنفکری در جامعه ایرانی همواره با دو معضل اساسی کپیبرداری از مبانی فکری غربی و افتراق و تفرقه در بین روشنفکران روبهرو بوده است. روشنفکران ایرانی اغلب همدیگر را نفی میکنند و از هم دوری میکنند. چرا روشنفکران ایرانی قادر نیستند بهصورت عقلانی و فعال در یک گفتمان واحد شرکت کنند؟
من با این دو نقدی که شما مطرح کردید موافق هستم. دلیل اینکه بین روشنفکران ایرانی تفرقه وجود دارد، بیشتر مربوط به شرایط گذار است که کشور ما در آن قرار گرفته است. شرایط گذار اجازه نمیدهد روشنفکران ایرانی نقش تثبیتشدهای برای خود پیدا کنند. همچنین قرارگرفتن در شرایط گذار باعث میشود اغلب روشنفکران از مبانی فکری غربی تغذیه کنند. یکی از مهمترین مشکلات روشنفکری ما این است که نسبت به سنتهای جامعه خود وقوف و آگاهی لازم را ندارد. روشنفکر ما بهنوعی سنتگریز هم هست، یعنی به خودش زحمت این را نمیدهد که بین عناصر سنت سره و ناسره ایجاد کند. به نظر من روشنفکر ایرانی علاوه بر دو معضلی که شما اشاره کردید با یک مشکل مهمتر نیز مواجه شده است؛ این مشکل این است که روشنفکران ما ذوق «پروژکتور» یا «تریبون» شدن زیادی از خود نشان میدهند. البته این مشکل مخصوص روشنفکری ایرانی نیست، اما در ما شدت بیشتری دارد. روشنفکران ما بیش از اندازه علاقه به دیدهشدن و شنیدهشدن دارند. برخی از شغلهای جامعه ما مانند هنرمندان و ورزشکاران هم علاقه به دیدهشدن دارند، اما این گروهها به دلیل اقتضای شغلی نیاز به دیدهشدن پیدا میکنند. دیدهشدن و شنیدهشدن روشنفکران باید در یک چارچوب و قالب خاصی صورت بگیرد. مشکل اینجاست که اغلب روشنفکران ما علاقه زیادی دارند به هر شکل ممکن دیده شوند. به همین دلیل در برخی اوقات مواضع خود را تابعی از دیدهشدن و شنیدهشدن قرار میدهند.
چرا برخی روشنفکران ایرانی بیش از اندازه از مردم فاصله میگیرند؟ ما روشنفکرانی چون علی شریعتی هم در جامعه خود داشتیم که در بین تودههای مردم حضور داشتند و اتفاقا هم تاثیرگذار بودند.
در همان زمان در بین برخی روشنفکران چپ این اصطلاح رایج بود که روشنفکران در جامعه مانند ماهی در آب هستند. برخی نیز درباره روشنفکران از لفظ چریک استفاده میکردند. عموما روشنفکران متعهد رسالتگرا نیز چنین نقشی داشتند و مانند ماهی در آب در بین مردم حضور داشتند. من جزو کسانی هستم که اعتقاد ندارم روشنفکر الزاما باید چریک اجتماعی باشد و با تودهها حتما رابطه خوبی برقرار کند. منظور من این نیست که روشنفکر باید با تودهها از سر تفقد و ترحم رفتار کند و برخورد مناسبی نداشته باشد. جامعه ما به دلیل مغشوشبودن نقش روشنفکران با تودهها هنوز نتوانسته رابطه روشنفکران و تودهها را بهخوبی تعریف و معنا کند. اگر گروههای اجتماعی در ایران نقشها و وظایف خود را بهتر میشناختند، نیازی نبود روشنفکران حتما با تودههای مردم سروکار داشته باشد. دکتر شریعتی معتقد بود برخی روشنفکران اندیشه را تولید میکنند، برخی توزیع میکنند و عدهای مصرف میکنند. طبیعی است که روشنفکران نیز میتوانند در بین خود رگهرگه باشند. برخی روشنفکرانی که تولید اندیشه میکنند شاید نمیتوانند ایدههای خود را به مردم منتقل کنند، بنابراین از روشنفکران میانجی برای این کار استفاده میکنند. بنده معتقدم این مساله که روشنفکران مانند ماهی در آب هستند و باید در جامعه حضور مستمر داشته باشند نیاز به بازنگری و تجدیدنظر دارد. ما هنگامی که به غرب نگاه میکنیم متوجه میشویم احزاب اینگونه کشورها دارای هالههای روشنفکری خاص خود هم هستند. از زمانی که احزاب نقش پررنگ خود را از دست دادهاند و تحرکات و تغییرات اجتماعی بهسرعت اتفاق میافتند، با یک وضعیت هیاتی در جامعه روبهرو هستیم وهیچگونه هسته فکری برای تاثیرگذاری بر افکار عمومی وجود ندارد.
روشنفکری دارای چهار خصیصه خودآگاهی، حقیقتجویی، وجدان جامعه خود و جامعه جهانی بودن و از همه مهمتر دگراندیشی است. دگراندیشی چه رابطهای با روشنفکری دارد؟ آیا دگراندیشی سبب نمیشود روشنفکر برخلاف آموزههای جامعه خود حرکت کند؟
من با چهار خصلتی که شما برای روشنفکری نام بردید در مجموع موافق هستم، اما معتقدم این چهار خصوصیات روشنفکر را در یک فضای آرمانی قرار میدهد. این بهنوعی تابوسازی است. روشنفکری خصوصیات خاص خود را دارد و بهخصوص گرایشهای تریبونی میتواند مهمترین آفت روشنفکری تلقی شود. نباید فضای روشنفکری را به یک فضای متعالی محدود کنیم. روشنفکران چه از نظر مسئولیتشان نسبت به مردم و شهامتی که به خرج میدهند و چه از نظر تعقل و دگراندیشی که در خود نهفته دارند، تافتهای جدابافته هستند. اگر روشنفکران را به چهار خصوصیت متعالی عنوانشده محدود کنیم ممکن است ارتباط خود را با جامعه از دست بدهند و به برج عاجنشین تبدیل شوند؛ کسانی که مجبور میشوند برای جامعه قربانی شوند تا جامعه دچار هیجان شود. کسانی که در این فضا تعریف شدند در نهایت جان خود را برای این آرمانها از دست خواهند داد. به همین دلیل باید روشنفکران را جزئی از جامعه در نظر گرفت که دارای ویژگیهای متمایزی نسبت به تودهها هستند. روشنفکران محدودی هستند که به آرمانهایی که شما عنوان کردید نزدیک میشوند. به همین دلیل نمیتوانیم درباره افرادی محدود، حکم کلی اطلاق کنیم.