ماجرای احضار مدیران روزنامهها توسط امام و تذکر به آنها چه بود؟!/ پیشنهاد شهید بهشتی به روزنامه های اطلاعات و کیهان
امام به خاطر انتقادی که به تیتر و عکس یک روزنامه های کشور داشتند مدیر مسئول روزنامه اطلاعات و سایر روزنامه ها را می خواهند و به آنها تذکر می دهند که عکس و سخنان ایشان را در صفحه اول چاپ نکنند/ اگر فتنه منافقین و فتنه جنگ تحمیلی نبود و اگر شرایطی که بسیاری از نیروهای تأثیرگذاری که می توانستند دقیقا اهداف انقلاب و امام را دنبال کنند، گرفته نشده بود، طبیعتا ما وضعیت متفاوتی داشتیم
به گزارش دیده بان ایران؛ حضرت امام پنجم شهریور ماه سال 59 به درخواست کارکنان روزنامه اطلاعات برای ملاقات با ایشان جواب داد و کارکنان این مؤسسه اطلاعات به دیدار امام خمینی(س) رفتند. حدود پنج سال پس از این دیدار، یعنی دهم شهریور ماه سال 64، امام به خاطر انتقادی که به تیتر و عکس یک روزنامه های کشور داشتند مدیر مسئول این روزنامه و سایر روزنامه ها را می خواهند و به آنها تذکر می دهند که عکس و سخنان ایشان را در صفحه اول روزنامه ها چاپ نکنند.
برای بازخوانی خاطرات این دیدارها که از قضا با ایام سالروز انتشار نخستین شماره روزنامه اطلاعات در سال 1304 مقارن بود، به سراغ حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، مدیر مسئول روزنامه اطلاعات رفتیم؛ تا خاطرات دعایی از ماجرای ورود او به این مؤسسه مطبوعاتی و دو دیدار یاد شده را جویا شویم. مدیر مسئول روزنامه اطلاعات هم با سعه صدر ماجرای ورودش به مؤسسه اطلاعات با حکم امام و بنی صدر(رئیس جمهور وقت) را برای ما تعریف کرد.
مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی را در ادامه می خوانید:
روز پنجم شهریور 59 حضرتعالی و کارکنان مؤسسه اطلاعات به خدمت حضرت امام رسیده بودید و ایشان سخنرانی داشتند. اگر خاطره ای از آن روز و آن حال و هوای آن دیدار دارید، برای ما بفرمایید.
همان طور که می دانید من در اردیبهشت ماه سال 1359 به امر حضرت امام، مسئولیت روزنامه اطلاعات را بر عهده گرفتم. روزنامه اطلاعات قبل از اینکه ما برای تصدی امر روزنامه اعزام شویم وضعیت خاصی داشت. یعنی طیف متفاوتی از بازماندگان مرتبط با ساواک، چپ های مرتبط با حزب توده و یک سری از عناصری که خیلی هنوز با انقلاب رابطه برقرار نکرده بودند، همراه بودند.
اوایل پیروزی انقلاب و بعد از مصادره روزنامه اطلاعات، که در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت، از طرف بنیاد نماینده ای به نام آقای بنکدار انتخاب شد. خدا رحمت کند ایشان را، از اعضای اهل مطالعه و فرهنگ حزب مؤتلفه اسلامی بود و از طرف بنیاد مستضعفان برای سرپرستی روزنامه اطلاعات انتخاب شده بود. ظاهرا آقای خاموشی، که تصدی امر بنیاد را داشتند، ایشان را معرفی کرده بودند.
ایشان مواجه می شود با طیف درهمی که در اطلاعات تصدی امر داشتند. اما ایشان با توجه به فضای ملتهب پس از پیروزی انقلاب، با محافظ و مسلح می آمده است. گاهی محافظینش هم کاری انجام می دادند که خیلی سنجیده نبود. مثلا اگر قسمتی را می خواست وارد شود قبلا آنها می رفتند و محیط را امن می کردند. یعنی ایشان نتوانسته بود با بدنه روزنامه ارتباط صمیمی و قابل پذیرشی برقرار کند.
با توجه به فضایی که بر جامعه آن دوران حاکم بود و خیلی از مؤسساتی که هنوز پیام اصلی و اسلامی انقلاب را نگرفته بودند، از فضای پیروزی انقلاب، شکست استبداد و آزادی که به وجود آمده بود استفاده می کردند و سعی می کردند که منویات فکری و فرهنگی خودشان را حاکم کنند. بیشترین نمودی که این منویات داشت ایجاد شوراهایی بود که آن ایام تب و تاب داشت و سعی می کردند در پرتو همان شوراها خودشان را تثبیت کنند.
لذا یک شورای کارگری و کارمندی در روزنامه اطلاعات ایجاد شده بود و در پرتو آن شورا عناصری مدعی بودند و طرح هایی را دنبال می کردند و به دنبال برنامه هایشان، با سرپرست روزنامه که از طرف بنیاد مستضعفان انتخاب شده بود وارد مذاکره می شوند ولی نمی توانند با همدیگر تفاهم کنند. یعنی آقای بنکدار شرایط حاکم بر فضای فرهنگی و مطبوعاتی را درک نکرده بود و لزوما باید با مطالعه دقیق تری طیفی را شناسایی کند و اگر بنا است شورایی هم تشکیل شود، ابتکار ایجاد این شورا و اداره آن را خودش بر عهده بگیرد.
در نتیجه، عناصری که شورا را تشکیل داده بودند در مقطعی با ایشان برخورد می کنند و حتی شرایطی را پیش می آورند که ایشان نگران از حضور در مؤسسه، برخورد فیزیکی و بی احترامی و اهانت می شود و در نتیجه فضای مؤسسه را ترک می کند و به مسئولین بنیاد می گوید که دیگر نمی توانم این فضا را تحمل کنم.
بنیاد مستضعفان به این نتیجه می رسند که با این شورا موارد مذاکره شوند و نماینده ای از خودشان را در آن شورا می گمارند. نماینده تکنوکراتی بود که آمادگی همکاری و سازش را با این شورای کارگری و کارمندی حاکم بر روزنامه داشت. عناصر تشکیل دهنده شورا هم کسانی بودند که وفادار بر خط مشی و جریانات حاکم بر گذشته اطلاعات بودند. بعد از تثبیت آنها بود که اطلاعات در کیول گروه های چپ و حتی نزدیک به ساواک، شرایطی بر آن حاکم می شود که امام تشخیص می دهند ضرورت دارد آنجا را تسویه کنند و خودشان فردی را بگمارند که آنجا را اداره و پالایش کند.
گزارشی هم به امام داده شده بود؟
ممکن است گزارشی هم داده باشند.
به هر حال، مرحوم حاج احمد آقا به من گفت امام تصمیم گرفته اند که شما را برای روزنامه اطلاعات انتخاب کنند ولی من پیشنهاد می دهم قبل از اینکه حکم امام صادر شود شما با حکم بنی صدر به آنجا بروید. علتش این بود که امام قبلا برای روزنامه کیهان نماینده تعیین کرده بودند. آقای دکتر یزدی را برای اداره کیهان انتخاب کرده بودند. آن موقع هنوز بین طیف نهضت آزادی و جبهه ملی و آقای بنی صدر اختلافات شدید بود. عدم تفاهم و همراهی آقای بنی صدر و آقای یزدی باعث شده بود که آقای بنی صدر از امام و احمد آقا گلایه کند و بگوید این تضعیف من است که مخالف من را در یک روزنامه قوی و مطرح می گذارید. طبیعتا خط مشی اینها با اهداف و برنامه های من همخوانی ندارد و ممکن است مسائلی را پیش بیاورد. سعی می کند گلایه اش را هم به صورت ظاهرا قانونی مطرح کند. یعنی مثلا چرا مسئولیت امور اینچنینی را رهبری بر عهده می گیرند؟ باید رئیس جمهور و یا وزارت ارشاد اداره کند.
حاج احمد آقا می خواست به خاطر این انتقاد بنی صدر که چرا از طریق قانونی اعمال نشده، شیوه ای را پدید بیاورند که خود بنی صدر هم مرتکبش شود. یعنی او هم فراتر از قانون کسی را تعیین کند. لذا به او گفته بودند که برای اطلاعات فلانی را انتخاب می کنیم. بنی صدر هم از قبل من را می شناخت. زمانی که ما نجف بودیم و ایشان پاریس بود، من رابط بنی صدر با دفتر حضرت امام بودم. نامه ها و پیام های ایشان را خدمت حضرت امام می بردم و پاسخ ها را می گرفتم و می فرستادم. اولین ملاقاتی هم که بنی صدر در نجف با امام داشت هم من رابطش بودم.
اولین ملاقات بنی صدر با امام در نجف
ایشان برای مراسم تشییع پدرش به نجف آمد و می خواست خدمت امام برسد و من وقت گرفتم و به اتفاق خدمت حضرت امام رفتیم. ملاقات جالبی هم بود. بنی صدر سعی می کرد به عنوان یک تئوریسین و نظریه پرداز یک سری بینش های اسلامی و آرمانی را تدوین کند و به عنوان یک صاحب نظر ارائه دهد. در نشریات اسلامی و گاهی هم مستقلا چیزهایی را می نوشت و چاپ می کرد. دلش می خواست که امام مطالب را مطالعه و اعلام نظر کنند. نظر امام برای او مهم بود. نوعا هم سعی می کرد که پیچیده و علمی بنویسد.
در آن جلسه ای که برای اولین بار خدمت امام رسید و من هم بودم، از امام سؤال کرد که شما نوشته های من را خوانده اید؟ می خوانید؟ فرمودند، «نوشته های شما رسیده ولی مقداری مشکل دارد. مثل «کفایه» می ماند و آدم دو بار باید بخواند. یک بار باید بخواند که شما چه می گویید و دفعه دوم باید بخواند که آیا درست گفته اید یا نگفته اید. چرا پیچیده می نویسید؟ روان بنویسید». شاید(امام) به نوشته های بعضی از نویسندگان هم اشاره کردند که مثل آنها بنویسید. ایشان گفت اگر ما ساده بنویسیم اهمیت نمی دهند. پیچیده بودن باعث می شود که بیشتر بها بدهند و بخوانند.
خلاصه اینکه، با توجه به روابط گذشته و دیرینه ای که ما با آقای بنی صدر داشتیم، ایشان من را می شناخت. وقتی که پیشنهاد شده بود من برای روزنامه اطلاعات انتخاب شوم، استقبال کرده بود. فکر کرده بود من همان دعایی قدیم هستم که از نجف با هم ارتباط داشتیم و می توانم نقطه نظرات ایشان را تأمین کنم.
چرا دعایی با دو حکم وارد اطلاعات شد؟
من به حاج احمد آقا گفتم که با حکم بنی صدر به آنجا نمی روم و با حکم امام خواهم رفت. بنی صدر می خواهد حکم بدهد، ولی من با حکم بنی صدر نخواهم رفت. حاج احمد آقا هم پیگیری کرد و بنا شد من با دو حکم وارد اطلاعات شوم. لذا بنی صدر در نامه خود اشاره کرده بود که با توجه به سوابق همقدمی، یعنی اشاره کرده بود که ما از قدیم با هم روابطی داشته ایم و من شناخت از شما دارم و می خواهم که مسئولیت روزنامه اطلاعات را بر عهده بگیرید.
اطلاعاتی که من وارد آن شدم قویا با جریانات ضد انقلاب همکاری می کرد. مثلا عزالدین حسینی یکی از سران اپوزیسیون بود و فقط با روزنامه اطلاعات مصاحبه می کرد و اگر پیامی داشت توسط روزنامه اطلاعات منعکس می شد. همچنین گروه هایی که در کردستان یا جاهای دیگر بودند با اطلاعات قبل از ما ارتباط داشتند و خبرنگاران به کمپ ها و کانون های آنها می رفتند و با آنها مصاحبه می کردند.
با یک اطلاعات اینچنینی، با یک جمع شورایی که بر اطلاعات حاکم است و نماینده بنیاد هم هنوز حضور دارد، من از طرف امام مسئول شدم که اداره آن را بر عهده بگیرم.
علی رغم اینکه آقای بنی صدر به من حکم داده بود، به حاج احمد آقا گفتم که در گرفتن یار و نیرو سراغ آقایان بهشتی، هاشمی، باهنر و خامنه ای خواهم رفت و از اینها یار می گیرم و با تشکیلات جبهه ملی بنی صدر و تشکیلات لیبرال ارتباطی ندارم. گفتند اشکال ندارد؛ همین که بنی صدر حکم دهد کافی است. البته طیف هایی که حاکم بر اطلاعات بودند احساس کردند که من با دو پشتوانه آمده ام و حساسیت آنها قوی تر شد و با احتیاط و تاکتیک های خاص خودشان خواستند با ما برخورد کنند.
درسی که میرحسین موسوی به دعایی داد
من خدمت آقای بهشتی رفتم و گفتم پیشنهاد اینچنینی شده و بنا است که من در اطلاعات باشم. قبل از انقلاب هم تهران نبودم و از قم 11 سال به نجف رفته ام و حالا برگشته ام. با توجه به فاصله ای که از ایران داشته ام با محافل فرهنگی آشنایی ندارم و از شما کمک می خواهم. ایشان استقبال کردند و یک تیم آماده و مستعد که فراغت هم داشتند به ما معرفی کردند. آن تیم اعضای روابط عمومی شورای انقلاب بود. بعد از انتخابات ریاست جمهوری و مجلس رسالت شورای انقلاب تمام شده بود و طبیعتا نیروهایی که به عنوان همکار در بخش های مختلف انتخاب کرده بودند هم آزاد شده بودند. این نیروها را در اختیار ما گذاشتند.
مهمتر از همه، آقای بهشتی گفتند من کسی را به عنوان صاحب تجربه می فرستم و رسم کار و فعالیت را ایشان با شما در میان می گذارد و سعی کنید که با ایشان در تعامل باشید. در جلسات شورای انقلاب، که در ساختمان قدیم مجلس برگزار می شد، قراری گذاشتند و فردی در حقیقت برای آموزش من و در میان گذاشتن خیلی از اصول و قواعد آمد. آقای مهندس میرحسین موسوی بود. ایشان آن موقع سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بود که دبیرکل حزب جمهوری اسلامی هم آقای بهشتی بودند.
ایشان حدود یک ساعت اصولی را با ما در میان گذاشت. یکی از تأکیدات ایشان این بود که حضور شما در تحریریه و بخش فرهنگی روزنامه باید جدی باشد. یعنی شما محل کار و مراجعاتتان را نزدیک ترین محل به تحریریه انتخاب کنید. اگر امکان داشته باشد در خود تحریریه یک فضای شیشه ای درست کنید که مشخص باشد آنجا محل مراجعه به شما است و در نتیجه شما از آن فضا بر کل تحریریه اشراف داشته باشید.
تأکیدات دیگری هم داشتند و یکی دو نفر نیرو هم به ما معرفی کردند. یک نیرو معاون اجرایی سردبیر بود. یعنی کسی که امور روزنامه را اداره و تصدی می کرد و از نیروهای خوب خودشان بود. ایشان آقای «سعید اسماعیلی» را به ما معرفی کرد. از بچه هایی بود که قبلا در آمریکا تحصیل کرده بود و با ایشان مرتبط بود. عنصر خیلی متدین و هوشمندی بود. ایشان را معرفی کردند و ما هم به عنوان معاون سردبیر در تحریریه انتخاب کردیم و امور را دست گرفت.
اصولی که گفتند بیشتر فنی و اجرایی بود؟
اجرایی بود.
نکات دیگری هم که در آن یک ساعت گفتند اشاره می کنید؟
مثلا اینکه ادیتور مطالب باید آدم امینی باشد که شما به او اعتماد داشته باشید و به هر کسی اعتماد نکنید و اگر مطلبی را در اختیار گرفتید سعی کنید قبلا خودتان مطالعه کرده باشید و نظرتان را داشته باشید.
به هر حال ایشان آقای اسماعیلی را معرفی کردند و آقای اسماعیلی با توجه به تجربه ای که در روزنامه جمهوری اسلامی داشت خوب توانست مسلط شود و کار را دست بگیرد. دو نفر نیروی دیگر را معرفی کردند و تقریبا ما 25 نفر نیرو آنجا نصب کردیم.
هفته اول یا دوم بود که ما پیشنهاد اضافه صفحه دادیم و با ممانعت نماینده بنیاد مواجه شدیم. نماینده بنیاد، که عضو شورا هم بود، گفت که از نظر اقتصادی اگر بخواهیم صفحه اضافه کنیم هزینه اضافه می شود و نمی توانیم اداره کنیم. بنابر این من اجازه نمی دهم که شما صفحه اضافه کنید. من هم وقتی دیدم ایشان یک حرکت جدی قاطع می خواهد انجام دهد، روز بعد به انتظامات جلوی در گفتم که ایشان را دیگر راه ندهید. به ایشان هم گفتم مأموریت شما تمام شده و به بنیاد برگردید.
چون شورای کارگری و کارمندی در روزنامه تشکیل داده بودند و از طریق شورا به کارمندان می رسیدند و مساعدت می کردند، گفتند که این بنده خدا 25 نفر نیرو آورده و این مقدار حقوق می گیرند و آخر ماه برای شما چیزی نمی ماند. تحریک کرده بودند که ما طیفی هستیم که آمده ایم ببریم و بخوریم. لذا تا شش ماه همه همکاران ما هیچ دریافتی نداشتند.
25 نفری که شما آوردید یا قبلی ها هم بودند؟
کسانی که با من آمده بودند. هیچ حقوقی نگرفتیم. من از خارج مؤسسه بودجه ای را تأمین کردم و به نحوی که زندگی آنها اداره شود و مختل نباشد مساعدتی کردیم. مثلا یادم هست با آقای هاشمی(ره) صحبت کردم و ایشان 500 هزار تومان در اختیار ما گذاشت. از طریق همان 500 هزار تومان در این شش ماه رابطه مالی با این دوستان برقرار کردیم و از بخش مالی مؤسسه فاصله گرفتند و هیچ ارتباط مالی با بخش های مالی مؤسسه نداشتند.
لذا این شورا دیدند که این دسیسه آنها هم نگرفت. آمدند که شما انقلابی هستید. آقای طالقانی گفته اند باید شورا باشد و ما هم شورا تشکیل داده ایم. نظرتان را در مورد شورای کارگری و کارمندی اطلاعات اعلام کنید. من گفتم این شورا مدعی است که نماینده کارگران و کارمندان هست. هنوز نمی دانم شورایی که تشکیل شده چقدر منبعث از اراده نیروهای کل مؤسسه است و هنوز به ماهیت اصلی این شورا واقف نشده ام. من باید مطالعه کنم این شورا تحمیلی است و یا رأی و انتخابات بوده است.
آنها دیدند که به سرعت نمی توانند نظر من را بگیرند و من نظر منفی هم نمی دهم. در همین ایام بود که یک کارگر مسلمان بسیار شریف یک روز به اتاق من آمد. ایشان وقتی متوجه شد کسی نیست از داخل جورابش متنی را در اختیار من گذاشت. من خواندم و دیدم این متن را چهارم آبان سال 57، یعنی دو سه ماه قبل از پیروزی انقلاب، یک نفر نوشته و به عنوان نماینده کارگران اطلاعات و ایران چاپ به اعلی حضرت همایونی تبریک گفته است. روزگاری که مردم در خیابان کشته می دهند و شرایط ملتهبی بر کشور حاکم است، به عنوان نماینده اطلاعات نامه داده و اسمش هم زیر نامه هست.
ما بررسی کردیم و دیدیم این امضا یکی از اعضای شورا است. وقتی دیدند که نتوانسته اند از من نظر تأیید یا تخطئه خودشان را بگیرند و من هم هنوز دارم مطالعه می کنم، اعتراضا متنی را چاپ کردند و استعفا دادند. چون نماینده رهبری در اطلاعات حاضر به پذیرش ما و تأیید شورا نشد از این لحظه استعفا می دهیم و از کلیه کارکنان و کارمندانی که تا الآن از ما حمایت کرده بودند تشکر می کنیم و امیدواریم شرایط اتی بر مؤسسه شرایطی باشد که حقوق کارگران و کارمندان را بتواند تأمین کند.
چون عده ای به آنها علاقه و عده ای منافع داشتند این بیانیه موجی را در مؤسسه ایجاد می کرد و ممکن بود حرکات ایضائی و اعتصابی صورت بگیرد. من به سالن اجتماعات دعوت کردم که می خواهم توضیح بدهم. در سالن اجتماعات به اولین سخنرانی بعد از ورودم با حکم حضرت امام به روزنامه اطلاعات اشاره کردم. گفتم ما آمده ایم با هم کار کنیم. دور گذشته آنچه که بر دوستان بوده را یک خط سبز می کشم و هیچ کس را در خط قرمز قرار نمی دهم. بنا را هم بر این می گذاریم که با صمیمیت، همدلی و درک مسائل انقلاب راه را پیش ببریم. بیایید دست به دست هم بدهیم.
علی رغم این صحبتی که آن موقع من کردم، دوستان شورا قبل از اینکه من به یک نتیجه منطقی برسم که آیا این شورا منبعث از اراده کارگران و کارمندان و نماینده واقعی آنها است، آقایان استعفا دادند و استعفای آنها هم تحریک آمیز است. از اعضای برجسته این شورا متنی را می خوانم. متن خطاب به شاهنشاه که زادروزش را تبریک گفته است. گفتم یکی از برادران مدعی آن موقع این تبریک را از طرف کارکنان روزنامه اطلاعات فرستاده است. آیا آن روز به ایشان اجازه داده بودید که از طرف شما به ذات همایونی تبریک بگوید؟ همه فریاد زدند، «بگویید کیست؟»، «خائن است» و... . آن فرد هم به عنوان اعضای برجسته شورا جلو نشسته بود. ما دیدیم رنگش پرید و می ترسد. گفتم من اسم ایشان را نمی برم. من آنقدر شرافت دارم که نخواهم افشاگری کنم و آبروی کسی را ببرم. ما آمده ایم دست صمیمیت و صفا به هم بدهیم تا مؤسسه را پیش ببریم. شورایی که ماهیتش این است که یکی از اعضایش این کار را کرده را قبول دارید؟ گفتند نمی خواهیم. گفتم تمام شد. شورا برچیده شد.
البته آنها زخم خورده بودند و ماهیتا به اهداف انقلاب تسلیم نشدند. در لحظاتی مأیوس شدند و طبیعتا در آینده هم می توانستند خطرناک باشند. ما برای اینکه بدنه مؤسسه و طیف وسیع زحمت کش و شریفی که در بخش های کارگری، کارمندی، فرهنگی و خدماتی بودند با آنها رابطه صمیمی برقرار کردیم. من دیگر با محافظ به مؤسسه وارد نشدم و اسلحه برنداشتم. با هم رستوران می رفتیم و غذا می خوردیم. به من گفتند شما روحانی هستید و نماز جماعت بخوانید. من یکی دو روز خواندم. احساسی پیدا کردم. بعد گفتم یک نفر که خود شما قبول دارید جلو بایستد و من هم به او اقتدا می کنم. به این نتیجه رسیدم که این نماز من دو ضرر دارد. یک ضررش این است که عده ای ریاکارانه نماز می خوانند و یک عده هم، به دلیل وابستگی به من، به خاطر اینکه ریا نشود نماز اول وقت نمی آیند. گفتم خودتان بخوانید.
ماجرای اولین ملاقات کارکنان روزنامه اطلاعات با امام خمینی
این شیوه برخورد، صمیمیت و همراهی با آنها شرایطی را ایجاد کرده بود که بدنه اصلی روزنامه نزدیک به انقلاب و همراه با ما بود. اینها درخواست ملاقات با امام را داشتند و دلشان می خواست امام را ببینند. من با حاج احمد آقا(ره) صحبت کردم و گفتم فضای خوبی بر مؤسسه حاکم است. اگر شما شرایطی را پیش بیاورید که ما خدمت امام برسیم خیلی خوب است. مرحوم حاج احمد آقا هماهنگی کرد و یک روز بعد از ظهر دعوت کردند که ما به حسینیه در محضر حضرت امام برویم. اما ایامی بود که امام تازه از دوره نقاهت بعد از عمل در بیمارستان قلب فارغ شده بودند و بر استراحت بیشتر و کمتر صحبت کردن امام تأکید می شد. حاج احمد آقا به من گفت شما سعی کنید که امام مجبور به سخنرانی نشوند.
ما هم دوستان را جمع کردیم و خاطرم هست که با چه عشق، شور و علاقه ای می آمدند. البته در میان آنها کسانی بودند که دلشان می خواست در این حضور دیده شوند و تلقی شود که اینها علاقمند هستند. ولی اکثریت آنها زحمت کشانی بودند که با شور و هیجان آمدند؛ اشک می ریختند و خیلی حالت خوشی داشتند.
من جلوی تریبون بالکنی که امام می نشستند رفتم و آقای جواد مظفر هم به عنوان مدیر عامل کنار من نشسته بود. من معرفی کردم و گفتم دوستان ما آمده اند با شما بیعت کنند. قبل از آن امام به من گفتند که شما صحبت کنید و من گفتم ترجیح می دهیم که کلام شما را بشنوند و تأثیر کلام شما فوق العاده است. امام یک صحبت کوتاه ظاهرا نزدیک نیم ساعت سخنرانی فرمودند و از گذشته روزنامه ذکری کردند، اظهار لطف و محبتی به من داشتند و تأکیدات و توصیه هایی در رابطه با شیوه کار ما در روزنامه و کل مطبوعات کشور داشتند.
بعد از آن که ما رفتیم حاج احمد آقا خیلی به من اعتراض کرد. یکی از مواردی که مرحوم حاج احمد آقا با من خیلی جدی صحبت کرد آنجا بود؛ گفت، «تو می خواهی برای منافع مؤسسه و خودت امام را فدا کنی. امام نباید این ایام صحبت می کردند و شما شرایطی پیش آوردید که ایشان صحبت کنند. چرا این کار را کردی؟» گفتم دعا می کنیم در پرتو این صفایی که ایشان کردند و دل ما را به دست آوردند و همکاران ما را خوشحال کردند، خدا به ایشان عافیت و سلامت کامل بدهد.
دعایی: ملاقات با امام تأثیر خیلی مفیدی در شیوه کار من در روزنامه داشت
این ملاقات تأثیر خیلی مفیدی در شیوه کار من در روزنامه داشت. من یادم هست همکارانی هم که آن ایام انتخاب کرده بودیم در اوج فداکاری و ایثار بودند. مثلا برای وجهی که ما از خارج مؤسسه برای حقوق ماهیانه تأمین کرده بودیم، لیستی تهیه کردیم و اسامی دوستان را نوشتیم و به آنها پیشنهاد دادیم به مبلغی که نیاز فعلی آنها را برطرف می کند را بنویسید؛ نه اندازه ای که حقشان است، حقشان خیلی بیشتر از اینها است. بیشترین مبلغی که نوشتند سه هزار تومان بود. کمترین مبلغی هم که نوشتند 300 تومن بود. من گفتم شما چرا آنقدر کم نوشته اید؟ گفت من همسر شهید هستم. همسر مرحوم املایی بود. مرحوم املایی را به عنوان شهید تلقی کرده و برای همسرش حقوق در نظر گرفته بودند. ایشان گفت من از طریق بنیاد شهید تأمین می شوم. فقط روزی پنج تومان کرایه رفت و پنج تومن کرایه برگشت می دهم.
با این فداکاری و از خود گذشتگی دوستان تثبیت شدند. شرایط روزنامه تغییر کرد و جامعه توجه بیشتری به خط مشی روزنامه پیدا کرده بود. در پرتو درایت و تعهدی که همکاران ما داشتند، روزنامه اطلاعات به عنوان یک روزنامه مطرح در جامعه جا افتاد.
آن ایام با ایام انقلاب فرهنگی مصادف بود و دانشگاه ها تعطیل بودند و بسیاری از همکارانی که به بخش های مختلف روزنامه دعوت کرده بودیم یا اساتید دانشگاه تهران و یا دانشجویانی بودند که دانشکده آنها تعطیل شده بود. در آن فراغت، آنها مسئولیت اداره روزنامه و همکاری با ما داشتند و قدم به قدم که مسائل دانشگاه ها حل شد و به محل کارشان برگشتند، نیروهای تربیت شده دیگری جایگزین شدند و بسیاری از کسانی که در آن ایام با ما همکار بودند در آینده مسئولیت های خیلی بالایی گرفتند. اکثر آنها سفیر و نمایندگان سیاسی کشور شدند و مسئولیت های بالایی گرفتند.
ماجرای حقوق گرفتن ساواکی ها از مؤسسه اطلاعات
البته یکی از خاطرات جالبی که ما داریم شرایطی بود که اول انقلاب از نظر مالی بر ما حاکم بود. چون هم مؤسسه کیهان و هم اطلاعات پرسنل انباشته زیادی داشتند. مثلا ما بالغ بر یک هزار و دویست نفر پرسنل داشتیم. کیهان هم همین طور بود. ماهیانه کسانی که مسئول بودند حقوق می خواستند. البته با پاکسازی ما و شناسایی بعضی عواملی که شایستگی حضور در مؤسسه را نداشتند پی بردیم که عده ای اصلا حضور نداشتند و حقوق می گرفتند. معلوم بود ساواک با مسئولین روزنامه ها هماهنگی کرده بوده که بعضی از نیروها را در خارج از تشکیلات خودش حقوق می داده است. اینها کسانی بودند که حقوقشان را هم می گرفتند. در پاکسازی ها تعداد زیادی که مشخص شدند عناصر وابسته بوده اند تسویه شدند. ولی باقیمانده هم نیروهای انباشته ای بودند که به هر حال دریافتی ماهیانه آنها سنگین می شد و ما به دلیل مشکلات مالی حاکم بر مؤسسه و شرایط عدم جاافتادگی خودمان در مؤسسه، در پرداخت حقوق ماهیانه و پاداش آخر سال مشکل داشتیم.
پیشنهاد شهید رجایی به دعایی
دوران مرحوم شهید رجایی بود و ایشان رئیس جمهور شده بودند. با توجه به سوابقی که با هم داشتیم، من به آقای رجایی خیلی ارادت داشتم و ایشان هم در مقطعی که می خواستند دولتشان را تشکیل دهند از من برای مسئولیت یکی از وزارتخانه ها دعوت کردند.
کدام وزارتخانه بود؟
وزارت خارجه بود. چون من از سفارت برگشته بودم تصور ایشان این بود که من می توانم آنجا را اداره کنم. به ایشان توضیح دادم که به این دلایل من شایسته نیستم و ضرورت دارد کسانی انتخاب شوند که صلاحیت های بالا، دانش و سابقه کاری داشته باشند.
به چه دلیل نپذیرفتید؟
من نه زبان خارجی درست می دانستم، نه تجربه ای در اداره یک وزارتخانه با عظمتی مثل وزارت امور خارجه داشتم و نه ارتباطات وسیعی داشتم که بتوانم شناسایی کنم. به هر حال می دانستم که من شایستگی ندارم و نپذیرفتم.
چه کسی وزیر شد؟
آقای محمد هاشمی وزیر شد. آقای رجایی از این برخورد من خیلی خوششان آمده بود و یک جایی هم گفته بود که به کسی پیشنهاد دادیم و منطقی ما را قانع کرد. وقتی ایشان رئیس جمهور بودند به اتفاق مدیر وقت روزنامه خدمت مرحوم رجایی رفتیم که از ایشان کمک بخواهیم. خیلی قاطع و جدی گفت که من اعتقادی ندارم که به این دو مؤسسه کیهان و اطلاعات کمک کنیم. دولت نه توان و اعتقادی به این کمک دارد. یکی از این دو مؤسسه زیادی است و اعتقاد من این است که این دو مؤسسه باید ادغام شوند. البته ایشان توجه نداشت که اگر بخواهند ادغام کنند نیروهای آنها را چه کار کنند؟ یا باید باز خرید کنند که هزینه سنگینی باید بپردازند و یا نگه دارند که باز هم پرداختی سنگینی خواهند داشت.
خلاصه اینکه ایشان ما را از هر گونه کمک مأیوس کرد. ما رفتیم با مرحوم شهید بهشتی کمک کردیم. گفتم که ما مراجعه ای داشته ایم و این پاسخ را شنیده ایم. ایشان گفتند این پاسخ منطقی نیست و شما به جلسه ما بیایید تا بحث کنیم. ما را به دفتر آقای هاشمی دعوت کردند؛ که رئیس مجلس بودند. خودشان رئیس قوه قضائیه بودند. آقایان رجایی و باهنر هم حضور داشتند.
پیشنهاد شهید بهشتی به روزنامه های اطلاعات و کیهان
در آن جلسه یادم هست که آقای بهزاد نبوی هم بودند. چون آقای بهزاد نبوی مشاور اجرایی نخست وزیر بود و در جلسات جدی حضور داشت. آقای بهشتی گفتند که ادغام این دو مؤسسه پیشنهاد سنجیده ای نیست. این دو مؤسسه دو مؤسسه فرهنگی موفق قبل از انقلاب بوده اند و اگر ما نتوانیم این دو مؤسسه فرهنگی را به زیبایی اداره کنیم، ناتوانی خودمان را در اداره امور فرهنگی کشور نشان داده ایم. این دو مؤسسه باید مستقلا و با همان توان قبل از انقلاب در مسیر انقلاب حرکت کنند. اما این دو مؤسسه امکاناتی دارند و باید آن امکانات را فعال کرد. شما چاپخانه های متعدد و امکان پذیرش سفارش چاپ و دادن خدمات چاپ دارید و باید این قسمت ها را فعال کنید. در پرتو فعال کردن این بخش ها هم می توانید خودکفا شوید و هم به بخش های دیگر خدمت کنید.
بر اساس این رهنمود ما به این نتیجه رسیدیم که مؤسسه را فعال کنیم. دیدیم که ما امکانات چاپی وسیع و چاپخانه ها و ماشین های چاپ متعدد داریم و انواع و اقسام سفارش چاپ را می توانیم بپذیریم. اما با شرایطی که الآن بر مؤسسه حاکم است فقط یک شیفت کار می کند. در صورتی که مؤسسه می توانست سه شیفت کاری داشته باشد و خدمات ارائه دهد.
ما برای پذیرش سفارش چاپ شیفت اضافه کردیم. یکی از مدیران بخش فنی، علمدار مخالفت با اضافه کردن شیفت شد و کارگران را هم تحریک کرد و همه نامه نوشتند و امضا کردند که ما آماده پذیرش کار اضافه نیستیم. علتش این بود که خود ایشان یکی از مسئولین کمیته بود. شب ها در کمیته کار می کرد. دید اگر شیفت اضافه شود باید شب ها کار کند و کار کمیته را از دست می دهد. برای اینکه کلا زمینه کار شبانه را تعطیل کند، همه را به این کار تحریک کرده بود.
ما وقتی دیدیم که یک مقاومت اینچنینی دارد شکل می گیرد، خطرناک هم هست، گفتیم کسانی که آمادگی ندارند امضا کنند که ما نمی آییم. ما هم در روزنامه آگهی چاپ کردیم که به این تعداد کارگر فنی چاپ نیاز داریم و آماده استخدام هستیم. به جلوی در هم سپردم کسانی که نامه را امضا کرده اند را دیگر راه ندهید. اینها دیدند که کار خود را از دست داده اند و نیروی جایگزین هم دارد انتخاب و استخدام می شود. آمدند و گفتند که ما پشیمان هستیم. متنی را نوشتیم و گفتم کسانی که اینجا هستند بنویسند که ما آمادگی داریم در هر زمان و هر شیفتی که کارفرما کار را ارجاع داد انجام دهیم. امضا کردند.
مسئولی که اینها را تحریک کرده بود را راه ندادیم. گفتم تو حزب اللهی و کسی بودی که بقیه به شما نگاه می کردند. اگر تسلیم شما شویم در آینده کارهای دیگر خواهید کرد. سزای تو این است که برنگردی. هر کاری کرد دیگر راهش ندادم. حتی با مرحوم شهید بهشتی در میان گذاشته بود. دیگران را هم توجیه کردم. گفتم که این عنصر را باید تسویه کرد. چون به عنوان عنصر حزب اللهی، مثل طاغوتی های ساواکی نیست. با نیروی حزب اللهی که از درون همین جا بلند شده باید برخورد کنیم تا همه بدانند که اینجا جای چنین مقاومتی نیست.
ما در پرتو برنامه ریزی موفق شدیم مؤسسه را از شرارت ورشکستگی ویژه نجات دهیم. ورشکستی هم به این دلیل است. سال 59 که من وارد مؤسسه شدم، دو هفته بعد از ورود من از طرف بانک صنعت و معدن آمدند که ماشین چاپ روزنامه را توقیف کنند علتش این بود که کارفرمای قبلی وام گرفته و ماشین آلات را گرو گذاشته و وام را نپرداخته بود. بانک هم آمده بود تا ماشین آلات را توقیف کند. کارفرما قبل از انقلاب مالیاتی که باید می پرداخته را نپرداخته است. به واسطه ارتباطاتی که با تشکیلات قبل از انقلاب داشته آنها تسامح کرده اند و مهلت داده اند. در نتیجه بدهی انباشته ای از قبل انقلاب مانده و دارایی بعدی که آمده حق را استیفاء کند و ما نداریم بدهیم. طبیعتا اگر ما می خواهیم در پایان کار نیاز خود را به برخی از مدارک رسمی مثل کارت بازرگانی داریم.
در نتیجه ما دیدیم که سال 59 حدود 250 میلیون تومان مؤسسه بدهی به بیمه، دارایی و بانک ها دارد. ما مؤسسه را فعال و اعلام کردیم که هر نوع سفارش چاپ مجاز را می پذیریم. هر نشریه ای که مجوز داشته باشد و دولت به آن مجوز داده باشد، کار به خط و خطوط آن هم نداریم، چاپ می کنیم. البته با بیمه و دارایی هم صحبت کردیم و آنها هم تقسیط کردند. خدا رحمت کند، آقای غرضی رئیس بیمه تأمین اجتماعی بود. با او صحبت کردیم و تقسیط کرد. خدا سلامت بدارد، آقای نمازی وزیر اقتصاد و دارایی بود. با ایشان صحبت کردیم و مالیات قطعی که باید بپردازیم را تعیین و تقسیط کردیم و پرداختیم.
اختلاف روزنامه اطلاعات با بنیاد مستضعفان بر سر یک ساختمان
من با مرحوم حاج احمد آقا صحبت کردیم که مسعودی ها امکانات زیادی داشتند. اموال، باغ، ملک و زمین آنها را بنیاد گرفته و یک مؤسسه با حدود هزار نفر پرسنلی که باید ماهیانه حقوق آنها را بپردازیم بر گردن ما انداخته است و هیچ کمکی هم نمی کند. شما اگر مصلحت می دانید از امام اجازه بگیرید که بنیاد در ازای بدهی هایی که مؤسسه داشته بخشی از این اموال را به ما واگذار کند. مرحوم حاج احمد آقا هم صحبت کردند. آن موقع سرپرستی بنیاد در اختیار آقای مهندس موسوی بود. آقای مهندس موسوی قانع شد که بخشی از اموال بنیاد را در اختیار ما بگذارد. بخشی هم پشت مجموعه شهید شیرودی در خیابان ارتش بود. ساختمان انجمن دوشیزگان و بانوان اطلاعات قبلی بود. این را بنیاد مستضعفان به اجاره آقای دکتر پیمان داده بود. این ملک را در ازای کل بدهی هایی که مؤسسه به بانک ها، دارایی و بیمه پرداخت کرده به ما واگذار کردند.
شاید آن موقع حدود 50 میلیون تومان ارزش داشت. ولی این ملک در اختیار ما نبود. بخشی از آن در اختیار سازمان تبلیغات بود. بخشی از آن را سپاه گرفته بود. بخش میانی آن که سالن آمفی تئاتری بود که در آتش سوزی آسیب دیده بود در اختیار ما بود و ما آن را انبار کاغذ کرده بودیم. قبل از اینکه به ما واگذار شود در اختیار بنیاد و گرو یکی از بانک ها بود. بانک هم بدهی را از ما مطالبه می کرد. چون به اسم مسعودی ها بود. ما گفتیم ملک متعلق به بنیاد است و شما به بنیاد مراجعه کنید. بنیاد هم رسما نامه داده بود که متعلق به اطلاعات است و از آنها بخواهید.
من یادم هست که آن موقع ظاهرا آقای محمود کریمی سرپرست بنیاد بود. به ایشان مراجعه کردیم و گفت در اختیار ما نیست. من به آقای میرخانی، مسئول دفتری و امور مالی دکتر پیمان، مراجعه کردم و گفتم شما اینجا را رسما از بنیاد اجاره کرده اید؟ گفت بله. گفتم یک کپی از اجاره نامه و اجاره های ماهیانه به ما بدهید. یک کپی هم از نامه ای که بنیاد به بانک نوشته بود این ملک در اختیار ما نیست و مربوط به اطلاعات است گرفتیم و در روزنامه به عنوان «نموداری از اداره مسئولانه و متعهدانه بنیاد بر اموال مستضعفین» چاپ کردیم.
کریمی وقتی این را دید به دست و پا افتاد که چرا این کار را کرده اید؟ گفتم شما ملک را گرفته اید و اجاره می دهید. بدهی صاحب ملک را ما بپردازیم؟! بالأخره با این کشمکش ها مسائل حل شد و ما به نقطه ای رسیدیم که در پرتو مدیریت بر بخش فنی به جایی رسیدیم که سرپرست فنی سابق کیهان به من زنگ زد و تبریک گفت و گفت 90 درصد نشریاتی که در تهران چاپ می شود چاپ شرکت «ایرانچاپ» است.
ما در پرتو این سفارش پذیری ها و کسب درآمد شکوفایی ایجاد کردیم. برای تأمین نیازهای آینده اندوخته ای را در بانک سپردیم و در پرتو همان اندوخته سعی کردیم یکی از نیازهای اصلی همکاران را که نیاز به مسکن بود برطرف کنیم. خودمان در مارلیک، اندیشه، سعادت آباد، شهرری و چندین جای دیگر زمین گرفتیم و مجتمع هایی ساختیم و به قیمت تمام شده به همکارانمان واگذار کردیم. در قبالش خانه را به رهن مؤسسه می گذاشتند و بابت پرداخت اقساط خانه همان مبلغی را که قبلا جای دیگر اجاره می دادند را می پرداختند و در پایان خانه را صاحب می شدند. یعنی تقریبا 500 نفر را ما صاحب خانه کردیم. به خیلی از آنها گفتیم یک خانه متناسب با شأنشان را خریداری کنند و در رهن مؤسسه بگذارند؛ مؤسسه می پردازد و وقتی که فک رهن شد به نامشان کردیم.
در پرتو این سیاست ها همکارانمان را از هر جهت هم پالایش کردیم، هم تأمین کردیم و هم از وجود، تجربه و توان آنها بهره گرفتیم و مؤسسه را شکوفا کردیم. کار به جایی رسید که ناگزیر شدیم ماشین آلات چاپ را تعویض کنیم. چون ماشین آلات عمر محدودی دارند. یعنی عمر مفید آنها که تمام شود کیفیتشان پایین می آید. بسیاری از کارهای ما تقریبا با کیفیت پایین عرضه می شد.
مشکل دیگری هم که برای ما پیش آمد و ناگزیر از یک تصمیم جدی شدیم، این بود که مدیران سفارشات چاپ و مدیران فنی ما رابطه ای با سفارش دهندگان برقرار کرده بودند. یعنی سفارش دهندگان سعی کرده بودند که با اینها صمیمیتی برقرار کنند، مبلغی را بپردازند، هدیه ای را بدهند و در نتیجه کارشان را مقدم بدارند بر کارهای دیگری که گاها پیش می آمد. مثلا معمولا در پایان هر سال ویژه نامه در می آید. بسیاری از نشریاتی که ما چاپ می کردیم ویژه نامه داشتند. خود اطلاعات هم ویژه نامه داشت. ما چندین نشریه داشتیم.
اطلاعات هفتگی ویژه نامه داشت. دنیای ورزش ویژه نامه داشت. مجله اطلاعات بانوان که اسمش را عوض کرده بودیم و راه زینب گذاشته بودیم هم ویژه نامه داشت. می دیدیم که ویژه نامه های خودمان به پایان سال نمی رسد. ولی ویژه نامه های نشریات متفاوتی که اصلا با انقلاب هم رابطه ای نداشتند ولی به هر حال مجوز چاپ داشتند، منتشر می شد. مثلا نشریات بنیاد شهید و جهاد سازندگی را ما چاپ می کردیم. ویژه نامه های اینها می ماند.
من مسئول فنی را خواستم و گفتم اولویت بندی می کنید. اول ویژه نامه های خود اطلاعات، بعد ویژه نامه های نهادی و بعد از آن اگر زمانی بود ویژه نامه های متفرقه را چاپ می کنید. ناچار شد اطاعت کند. مسئولین آنها برای حل مسأله پیش ما آمدند. یادم هست که نشریه فاراد، دنیای سخن، آدینه و نشریات دیگری بودند که شرایط خاصی داشتند. من گفتم مشکل ما این است. اگر شما زینک و فیلم را تحویل دهید، این مبلغ را بپردازید، فردا صبح نشریه آماده است و تحویل می گیرید. اگر این مبلغ اضافه را بپردازید اجازه می دهم که وانت بیاید جلوی چاپخانه بار بزند وگرنه باید کرایه بدهید و تا اول کوچه بیاید.
یعنی فسادی که در ثبت سفارشات ایجاد شده بود. در نتیجه ما تسویه کردیم و مؤسسه روی روال منطقی و سالم و دقیق خودش افتاد.
با همان کارمندان؟
دو سه نفر را تغییر دادیم.
امام در این دیدار می فرمایند «اگر مطبوعات متحوّل بشود- و ان شاء الله، می شود و شده است- متحول بشود به یک مراکزی که بخواهند تقوا را در جامعه منتشر کنند، وقتی جوان ها و بچه های تازه رس ما وارد می شوند در میدان فعالیت اجتماعی، بروند دنبال روزنامه، روزنامه مربّی باشد، گوش کنند به رادیو، رادیو مربّی باشد، نگاه کنند به تلویزیون، تلویزیون مربّی باشد، نگاه کنند به مجلات، مجلات، مجلاتی باشد که تربیت بکند، این جوان وقتی که به هر جا توجه کرد، دید که گوش و چشمش پر شده از تربیت، این طور بار می آید. اگر رها بشود، هرزه بار می آید. اگر بِکشندش در طرف فساد، می رود آن طرف و اگر بکشندش در طرف صلاح، می آید این طرف.»(صحیفه امام، جلد 13، صفحه 158)تحولی که امام می گویند، منظورشان چه بوده است؟
رژیم شاه می خواست نیرویی بسازد و جوانی را در کشور پرورش دهد که تابع امیال او باشد و به سرگرمی های هوس انگیزی که او پیشنهاد می دهد و ترویج و تشویق می کند سرگرم باشد. در پرتو هدایت و رهنمودهای امام، همین جامعه به مقاومتی دست زد و به راهی حرکت کرد که آن راه به سرنگونی رژیم سابق و پیروزی انقلاب انجامید.
تأثیر رهنمودهای امام بر فضای مطبوعات کشور
در بستر همین تحولات، همین روزنامه های وابسته ای که شیپور تبلیغاتی رژیم شاه بودند مقاومت و اعتصاب کردند و شرایطی را پیش آوردند که رژیم شاه در مقابل آنها تسلیم شد و نیروهای امنیتی خود را از آنها دور کرد. شرایطی پیش آمد که اهداف امام، انقلاب و رهبران انقلاب را دنبال کردند. پیشنهاد امام همین بود که وقتی ما به عنوان نیروهایی که در گذشته در روزنامه ای بوده ایم و حالا رفته ایم محضرشان، ایشان نصایح و هدایت هایی داشتند. رهنمودهایی داشتند که در پرتو آن رهنمودها ما راه را انتخاب می کردیم و جهت را پی می گرفتیم.
به شرایط خوبی هم رسیده بودیم و اگر فتنه منافقین و فتنه جنگ تحمیلی رخ نداده بود و اگر شرایطی که بسیاری از نیروهای تأثیرگذاری که می توانستند دقیقا اهداف انقلاب و امام را دنبال کنند، گرفته نشده بود، طبیعتا ما وضعیت متفاوتی داشتیم. ما مرحوم شهید مطهری را از دست دادیم. مرحوم شهید بهشتی را از دست دادیم. مرحوم شهید مفتح را از دست دادیم. مرحوم شهید باهنر را از دست دادیم. همچنین شخصیت های تأثیرگذار دیگری که در این زمینه ها خیلی منشأ خیر و برکت و اثر بودند را از دست دادیم.
علی رغم همه این فقدان ها، ما پیروزی های وسیع و چشمگیری داشتیم. جنگ تحمیلی سرانجام به پیروزی و موفقیت ما انجامید. دشمن ما سرنگون شد و به سزای اعمال و نیات پلید خودش رسید. ولی آنچه را که به صورت ایده آل و مطلوب نتوانستیم برسیم در پرتو آسیب هایی بود که به انقلاب وارد شد.
منافقین سعی کردند چهره های منشأ اثر را بگیرند
فعالیت های منافقین و جنگ چطور باعث آسیب به این تحولی شد که امام به آن اشاره می کنند؟
آنها سعی کردند که سران تأثیرگذار را بگیرند. کسانی که می توانستند منشأ اثر و تحول باشند. یکی از آنها مرحوم شهید بهشتی بود. یکی از آنها مرحوم شهید مطهری بود. البته خداوند تفضل کرد و علی رغم توطئه هایی که داشتند برای اینکه مرحوم هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری را از انقلاب بگیرند، نتوانستند؛ و خداوند اینها را به عنوان ذخایر ارزشمند و گرانسنگ نگه داشت و انقلاب به ثمرات وجودشان واقف است.
ولی واقعیت این است که فقدان آن پیشگامان و عناصر تأثیرگذار نیرومند، ضربه های سنگینی برای انقلاب بود.
اصرار امام در برخورد با تملق و گزافه گویی
ملاقات دوم 10 شهریور 64 بوده است. داستان این ملاقات چه بود؟
جهت گیری مطبوعات و صدا و سیما و فضای تبلیغاتی، نوعی افراط در مدیحه گویی و تمجید بود و بوی تملق و گزافه گویی زیاد از آن می آمد. امام اصرار داشتند که با این پدیده برخورد کنیم. اولین برخوردشان در جلسه ای بود که نمایندگان منتخب مردم خدمت امام رسیدند. دوره اول مجلس وقتی که نمایندگان انتخاب شدند محضر حضرت امام آمدند. منتخب اول مردم تهران مرحوم فخرالدین حجازی بود. یعنی بیشترین رأی را گرفته بود. او به عنوان سخنران نمایندگان در محضر حضرت امام شروع به صحبت کرد.
در آن صحبت نسبت ها و تعابیری را از امام داشت. هرچند که همه ما آن تعابیر را قبول داشتیم. ولی امام برنتابیدند و آنها را گزافه تلقی کردند و با قاطعیت و حتی نوعی جدیّتی که نزدیک به خشونت بود با آن سخنران برخورد کردند و از او خواستند که از این گزافه گویی ها و نسبت های تند توبه کند.
امام شخصا از این پدیده رنج می بردند و در برخوردها هم اگر کسی مجیز و تملقی می گفت امام قویا نهی می کردند. اما این مشی در جامعه طوری رونق پیدا کرده بود که خبر اول رادیو و تلویزیون مربوط به امام بود و تعابیر دنباله دار از امام می کردند. تیتر و عکس اول روزنامه ها امام بود. آنچه که مربوط به امام و مسئولین اول کشور بود در روزنامه خیلی برجسته می شد.
امام یک روز به صورت قاطع و جدی مسئولین رسانه ها را خواستند. من یادم هست که آقای خاتمی هم مسئولیت کیهان را داشتند و هم در ارشاد بودند. آقای مسیح مهاجری مسئولیت روزنامه جمهوری اسلامی را داشتند. آقای(سید مرتضی) نبوی مسئولیت روزنامه رسالت را داشتند. فکر می کنم که آقای گرشاسبی روزنامه ابرار را داشت. من هم در اطلاعات بودم.
توصیه امام به مدیران روزنامه ها
حاج احمد آقا زنگ زد که امام شما را کار دارند. ما نگران بودیم که چه خطایی سر زده است. وقتی نشستیم، امام بعد از محبت و تفقدی که کردند فرمودند که من نسبت به انتخاب تیترها، عناوین و عکس های شما در صفحات اول روزنامه اعتراض دارم. معنا ندارد تیتر اول و عکس اول شما مربوط به صحبتی باشد که من کرده ام؛ یا صحبتی باشد که رئیس جمهور کرده است. به سراغ مردم بروید. مردم صاحبان اصلی انقلاب هستند. شما سراغ کشاورزی بروید که با سختی و مرارت دستاورد مثبتی در امر کشاورزی دارد و نیاز کشور را برآورده می کند. سراغ صنعتگری بروید که نیاز صنعتی کشور را تأمین می کند.
حتی من یادم هست، اشاره کردند که برای ایجاد نظم پلیس همکاری می کند. این پلیس در سرما و گرما، فضای آلوده و پر سر و صدا، تحمل می کند، می ایستد و نظم را برقرار می کند. چرا نباید به این توجه شود؟ چرا نباید به رفتگری که نیمه شب شهر را تمیز می کند و زنده نگه می دارد توجه شود؟ چرا نباید به کسی که شیفت نیمه شب را بر عهده دارد و اگر بیمار اورژانسی باشد برآورده می کند، توجه شود؟
تأکید کردند که از این به بعد حق ندارید از من تیتر و عکس صفحه اول داشته باشید. این نهی جدی بود که ایشان آن روز کردند و برای ما درس بود. درس توجه به واقعیات حاکم بر جامعه، پرهیز از گزافه گویی، مجیزگویی، تملق گویی و درس توجه به خدمتگزاران اصلی و واقعی که در جامعه منشأ خدمت و اثر هستند.
جواب و واکنش حاضرین در جلسه به این فرمایش حضرت امام چه بود؟ تعجب نکردند یا چیزی نگفتند؟
بعضی ها خواستند بگویند که به دلیل محبوبیتی که وجود دارد جامعه از ما توقع دارد. اگر به این نکات نپردازیم ما را بی اعتنا و بی توجه، و احیانا مخالف تلقی خواهند کرد. امام تأکید کردند که «اینها توجیهات شما است و من راضی نیستم و از این به بعد حق ندارید».
روزنامه ها رعایت کردند؟
من یادم هست که ما آن روزها سراغ رفتگرها، پلیس ها، کشاورزان و آتش نشانان رفتیم و عکس های آنها را صفحه اول می زدیم. آنها تعجب می کردند. مثلا پلیس تعجب کرده بود که ما عکسش را صفحه اول گذاشته ایم و صحبتش را تیتر کرده ایم. مدتی گرایش به این سمت رفت. البته بعدا حوادث طوری بود که جامعه دنبال خبر مربوط به امام یا رئیس جمهور بود. اصلا نیاز جامعه پرداختن به آن خبر بود.
ولی به هر حال این حرکت آموزنده بود و در فضای مطبوعاتی و تبلیغاتی کشور سرنوشت ساز هم شد.
نکته مهم دیگر آن ملاقات این است که می گویند. «مسأله دیگر راجع به انتقاد، البته روزنامه ها باید مسائلی که پیش می آید را نظر کنند، یک وقت انتقاد است؛ یعنی انتقاد سالم است، این مفید است. یک وقت انتقام است، نه انتقاد، این نباید باشد، این با موازین جور در نمی آید.»(صحیفه امام، جلد 19، صفحه 362) زمینه این حرف چه بود؟ اشاره به موضوع خاصی داشتند؟
روزنامه های آنجا طیف های مختلفی بودند. کیهان، اطلاعات، رسالت و جمهوری اسلامی بودند. طبیعتا جهتگیری های متفاوتی در حمایت یا انتقاد نسبت به مسائل روز داشتند. در بخشی از انتقادهایی که گاهی صورت می گرفت، واقعا جنبه انتقام گیری و مچ گیری بود و جنبه هدایت و خیرخواهی نبود. اینها نکاتی بود که امام از آنها خاطره و مسأله داشتند و تأکید داشتند که تذکر دهند
چرا امام مطلب اطلاعات را تکذیب کرد؟
من یادم هست که زمانی که آقای سعید اسماعیلی سردبیر ما بود، از یکی از فرمایشات امام تیتری را انتخاب کرده بود که خیلی قوی و صریح علیه بنی صدر بود. در صورتی که امام آن ایام بنا نداشتند در فرمایشاتشان روی جهت خاصی تأکید و تکیه کنند. اما ایشان در خلال آن صحبت تیتری را انتخاب کرده بود که بوی برخورد با بنی صدر می داد. آقای صانعی به من زنگ زد و گفت که امام فرموده اند این سرمقاله شما حرف من نیست و تکذیب می کنم. من هراسان شدم. ماه رمضان هم بود. من سر شب به اتفاق سعید اسماعیلی خدمت حضرت امام رفتم و من گفتم که این تیتر را دوستمان انتخاب کرده اند. امام با قاطعیتی گفتند که این کار را نکنید. من دیدم که سعید دارد می لرزد. یعنی حالت وحشتی به او دست داده بود.
امام متوجه شدند و لحنشان را عوض کردند و با التفات گفتند که شما جوان و خیرخواه هستید. من تأکید می کنم که سعی کنید هم با واقع بینی و هم با حسن ظن باشد و تیترها و جهت گیری های شما منشأ خیر و اصلاح باشد. آن شب تفقدی هم کردند. حتی من آن شب سؤال کردم که شما روزه می گیرید. فرمودند، «من در این ایام روزه نمی گیرم. دکتر من را منع کرده است». شب خوبی بود.
یعنی امام تأکید داشتند که از فرمایشات و جهتگیری های ایشان سوء استفاده نشود.