امکان دوقطبی کردن فضای انتخاباتی به حداقل رسیده است/ مردم دنبال جریان سومی میگردند که نه متولد شده و نه امکان تولد دارد
محمدرضا تاجیک، رئیس مرکز پژوهشهای استراتژیک ریاست جمهوری در دولت اصلاحات، گفت: فصل و عصر وعده و وعید گذشته است و تنها در کنش باید نشان دهیم چیزی را که میگوییم، انجام میدهیم و محقق میکنیم. فقط در چنین حالتی میتوانیم اعتماد ازدسترفته را بازگردانیم.
جامعه امروز در حالت «ناوضعیت» قراردارد
*در دهه 80، به جز سال 88 که استثنا بود، انتخاباتی سرد برگزار شد. اما در دهه 90 به یکباره وضعیت فرق کرد و رایهای حداکثری به صندوقها انداخته شد. اینکه اکنون شرایط به گونهای رقم خورده که آقای خاتمی هم اذعان کرده «دیگر نمیشود از مردم برای شرکت در انتخابات دعوت کرد»، چگونه از آن وضعیت مطلوب به وضعیت موجود رسیده ایم؟
اگر بخواهیم بدیهی صحبت کنیم باید بگوییم کشور در یک «ناوضعیت» قرار دارد؛ مولفههای کثیر، امور کثیر، و ساحتهای کثیر به یک همسویی و همنشینی میرسند و به اصطلاح نظمی پیدا میکنند و در نتیجه، وضعیتی واحد یا یگانه را خلق میکنند که ما آن را یک وضعیت مینامیم.
در واقع آن چیزی که در جامعه امروز ما وجود دارد حالتی ناوضعیت است؛ یعنی امور کثیر نه تنها نمیتوانند به همسویی، همنوازی و همنشینی برسند، بلکه در توازی با هم قرار میگیرند و یکدیگر را قطع و نفی میکنند.
چنین حالتی شرایط روحی، احساسی، روانی، اعتقادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگیای را در جامعه ایجاد کرده است تا به تعبیر «ژاک دریدا» بتوان گفت فقدان تصمیم و تدبیر باعث قفل شدن تصمیمها و تدبیرها خواهد شد و شرایط هر لحظه تغییر میکند. نمیتوان در چنین شرایطی وضعیت موجود را درک کرد و فهمید و بر اساس درک و فهم راه یا راههای برونرفت را ارائه کرد. این نوع وضعیت از درهمرفتگی گنگ و گیج،مولفههای گوناگونی ایجاد میشود.
همچنین از یک سو، شکافهای اجتماعی نوعی تراکم ایجاد میکنند. شکاف نسلی، شکاف فقر و غنا، شکاف جنسیتی، شکاف قومیتی و شکاف خردهفرهنگها و همچنین شکاف هویتی که روح جامعه را خدشهدار میکند، در حال رسیدن به یک تقاطع هستند. از طرف دیگر ما نوعی شکاف داریم به نام شکاف «ملت-دولت»، که در تاریخ امروز حاد میشود. البته از گذشته هم بود و اکنون در حال رادیکالیزه شدن و همسویی با شکافهای دیگر است.
تدبیرپردازان منزل با تغییرات جامعه فرسنگها فاصله دارند/ جامعه در حال تجربه سبک جدیدی از زندگی است/ جریانهای سیاسی دیگر آوانگارد نیستند
از سوی دیگر شکافِ میان تغییر و تدبیر است که جامعه را تهدید میکند. تدبیرپردازان منزل با تغییرات جامعه فرسنگها فاصله دارند، چراکه جامعه هر لحظهاش جامعه دیگری است. جامعه در حال تجربه سبک جدیدی از زندگی است، به طوری که موسیقیهای جدید، سبک زیباشناختی و سبک فرهنگی جدیدی را تجربه میکند. همچنین جامعه با کالاهای متنوع و متعدد فرهنگی مواجه شده است.
این تغییرها در شرایطی است که تدبیرهای جامعه قفل شده است و تدبیرگران منزل نمیتوانند همراه و همسو با نسل و عصر جلو بیایند که خب، این هم نوعی دیگر از شکاف به شمار میرود. از سوی دیگر، شاهد شکاف بین مردم و تودههای مردم هستیم که گروههای مرجع، حتی جریانهای سیاسی موثر نیز، دچار چنین حالتی شدهاند.
جریانهای سیاسی دیربازی است که مقبولیت و مشروعیت خودشان را از دست داده و دیگر آوانگارد نیستند. در واقع گروههای مرجع روشنفکری، آکادمیک یا فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی-فرهنگی هم بخش مهمی از پایگاهشان را ازدسترفته میبینند.
پس دیگر نمیتوانند نقشآفرینی دهههای اول و دوم انقلاب را تکرار کنند. از طرف دیگر احزاب و گروهها که پیش از این تلاش داشتند در این فضا به شکل مدنی ظاهر شوند و به هر حال حرکتهای مدنیای را به طریقی اجتماعی ساماندهی کنند، کارآمد جلوه نکرده و چندان در فعالیتهایشان موفق نیستند. بنابراین یک نوع عبور از این جریانها در جامعه ما مشاهده میشود.
امید به روز بهتر، به فردای بهتر، کاهش پیدا کرده است
*این شرایط، یعنی بحران به معنای واقعی کلمه؟
بله. این وضعیتی است که ما میتوانیم اسمش را افول سرمایه اجتماعی یا بحران سرمایه اجتماعی بگذاریم. در واقع در شرایط کنونی بحرانی را در سرمایه اجتماعی تجربه میکنیم که طی چهار دهه گذشته لمس نکرده بودیم. حتی در کنار این، یک نوع بحران سرمایه انسانی را تجربه میکنیم که چیزی نیست جز خروج انبوهی از نخبگان از کشور که این مورد هم طی این چهار دهه بیسابقه است. بنابراین، این افول سرمایه اجتماعی و در کنار آن شکافهای متعدد و عمیق اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، قومیتی، جنسیتی دست به دست هم داده و یک نوع ناوضعیت ایجاد کرده که در این ناوضعیت، امید به آینده به حداقل رسیده است.
جریانهای مرسوم جایگاه و پایگاه گذشته را ندارند/ در ذهن هر انسان ایرانی ضربالمثل «هر سال، دریغ از پارسال» تداعی میشود
*«یک نوع ناوضعیت ایجاد کرده که در این ناوضعیت، امید به آینده به حداقل رسیده است.» هزینههای چنین شرایطی چقدر غیرقابل جبران است؟
بسیار زیاد. امید به روز بهتر، به فردای بهتر، به طوری جدی کاهش پیدا کرده است. در واقع در ذهن هر انسان ایرانی ضربالمثل «هر سال، دریغ از پارسال» تداعی میشود و حسرت دیروز را میخورد و به فردای بهتر نه امید دارد و نه تجربهاش میکند. در واقع یک نوع خمودگی آموخته در حال ایجاد شدن است. خمودگی آموختهشده یعنی این انسان ایرانی دوران، شرایط، شخصیتها و جریانهای مختلف را تجربه کرده، اما همیشه «آسمان به همین رنگ بوده است» و لیل و ناهار در زمانهایی که جریان اصلاحطلب یا اصولگرا روی کار بودند، خیلی فرق نمیکرده و در زندگی انضمامی مردم تغییری حاصل نشده است.نه تنها تغییری حاصل نشده، بلکه روزبهروز وضعیت سختتر و سنگینتری را به چشم دیدهاند. طبیعی است که در چنین شرایطی با جامعهای به مثابه زیبای خفته مواجه شویم. که زیبای خفتهمان به فربگی یک جامعه میشود. اگر در گذشته زیبای خفتهای اقلیت داشتیم و درصد کمی قشر خاکستری را تشکیل میدادند و در هنگامههای مهم کشور مشارکتی نداشتند، امروز در دامنه گستردهای افزوده شده است و میرود تا دامنگیر کل جامعه شود. بنابراین، به علت شرایطی که برایمان ترسیم کردهاند، این وضعیت را داریم.
*چه تفکر و برنامه جدیدی میتواند برای ترمیم فضا کارساز باشد؟
واقعیت این است که جریان و گفتمان جدیدی ایجاد نشده و جریانهای مرسوم نیز جایگاه و پایگاه گذشته را ندارند. البته جریانات گوناگون این امکان را داشتند که امتحان پس بدهند، که معلوم است امتحان خوبی هم پس ندادهاند. بنابراین باید دید این بار با چه انگیزهای میتوان مردم را وارد صحنه کرد و چه تمهیداتی میتوانیم بیندیشیم تا مردم دوباره وارد صحنه شوند.
امکان دوقطبی کردن فضای انتخاباتی به حداقل رسیده است/ مردم دنبال جریان سومی میگردند که نه متولد شده و نه امکان تولد دارد
*فضای دوقطبی میتواند حتی در چنین شرایطی موجب شور انتخاباتی شود؟
خیر. امکان دوقطبی کردن فضای انتخاباتی به حداقل رسیده است. شرایط نشان میدهد این امکان وجود ندارد که به راحتی فضا را دوقطبی کرد و با بهره بردن از چنین فضایی مردم را به صحنه آورد
*چرا؟ تجربه نشان میدهد «رقابت» باعث تحریک هواداران جریانهای سیاسی به رای دادن میشود.
چون دو قطب مقبولیت و مشروعیتشان را از دست دادهاند؛ یعنی اینگونه نیست که بتوان فضایی خلق کرد که برای رای نیاوردن فلان قطب به بهمان قطب رای بدهید. چون دو قطب از آن مقبولیت و مشروعیت گذشته خارج شدهاند و دنبال یک جریان سومی میگردند که این جریان سوم نه متولد شده و نه امکان تولد دارد.
بنابراین در یک شرایطی قرار گرفتهاند که میتوان گفت در حال حاضر «جدید» امکان تولد ندارد و البته «قدیم» هم در حال مرگ و احتضار است. پس باید گفت شرایط، شرایط فقدان تصمیمگیری و شرایطی است که انگیزهها و انگیختهها به حداقل ممکن رسیده است.
برای عبور از بحران نیاز به مشارکت حداکثری در انتخابات است/ باید به بدنه جامعه انگیزه تزریق کرد
*در چنین شرایطی، برای دوری از بحران مشارکت، توجه به چه الزامهایی ضروری است؟
اگر میخواهیم دچار بحران مشارکت نشویم، در آینده بسیار پیچیدهای که پیش رو داریم و همچنین در شرایطی که کشور بیش از هر زمان دیگری در 40 سال اخیر نیازمند حمایتی مردمی است، و با توجه به اینکه تمامی مولفههای نقشآفرین خبر از بحران میدهند، باید سعی کنیم یک مشارکت حداکثری به نمایش بگذاریم.
پس باید فضا و شرایط را مهیا کنیم تا بتوانیم در انتخابات آتی- که به هر حال زمانی هم تا آن روز نمانده است- انگیزههای لازم را به بدن کرخت جامعه تزریق کنیم تا از این طریق دوباره بتوانیم یک جامعه شاداب و مشارکتجو داشته باشیم که مردمانش نسبت به سرنوشت خودشان در همه حال و در همه شرایط حساس شوند و تلاش کنند با اراده معطوف به آگاهی تاریخ را یک بار دیگر ورق بزنند. البته شرایط موجود نشان میدهد این کار، کاری بسیار سخت و سنگین است.
اما به قول «دریدا» «سیاست یعنی ممکن کردن امر غیرممکن»؛ یعنی وقتی همه چیز غیرممکن به نظر میرسد، سیاست آنجا معنا پیدا میکند و خود را نشان میدهد. تحلیل اکنون من این است که اگر آن تمهید بزرگ انجام نشود، با نوعی بحران مشارکت در آینده مواجه خواهیم شد.
مردم باید نشانه های تلاش برای تغییر و ترمیم را ببینند/ رفع حصر یکی از این نشانه ها خواهد بود/ باید به کسانی که نسبت به ما نقد دارند، اجازه دهیم در تدبیر منزل سهمی داشته باشند
*حاکمیت در راستای تمهیدی که از نظر شما واجب است، باید چه کارهایی را در دستور کار قرار دهد؟
ببینید، همانطور که گفتم کاری بسیار سخت و سنگین است. به قول مولانا «راه ناهموار است و زیرش دامها». و در شرایطی قرار داریم که به قول حافظ «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل»؛ ما در چنین شرایطی باید تصمیم بگیریم از این کرختی خارج شویم.
دیگر دوران اینکه بتوانیم به صورت موردی انگیزه و انگیخته در جامعه تولید کنیم به پایان رسیده است. اینکه در یک شرایط خاص و در حالی که در آستانه انتخابات قرار داریم، ناگهان تصمیم خاصی بگیریم و اقدام خاصی انجام دهیم، گذشته است. بعد از چهار دهه شاید ما نیازمند تامل و درنگ انتقادی هستیم و باید خودمان را در آینه نقد ببینیم. ببینیم در این تابلویی که نقاشی کردهایم، کجا نقش را اشتباه کشیدهایم و کجا رنگ را اشتباه پاشیدهایم.
کجا به جای رنگ سفید، رنگ سیاه به کار بردهایم و کجا این نقاشی ما از حالت نرمال خارج شده و کجا در چارچوب قرار نگرفته است. حتماً این را بدانیم که ما امروز نیازمند نقد هستیم. باید ببینیم کدام رفتارهایمان اشتباه بوده و کجا به لحاظ گفتمانی کم آوردهایم و در کجا قانونمان مشکل داشته است. همچنین باید ببینیم کجا خود سیاستپیشگان، اصحاب قدرت و اصحاب سیاست به بیراهه رفتهاند و کدام انتخابها غلط بوده است. برای رسیدن به پاسخ این پرسشها، در ساحت وسیعی به یک تامل انتقادی نیاز داریم.
لازم است در مقطع کنونی شجاعانه و آگاهانه تصمیم بگیریم و این درنگ انتقادی را داشته باشیم. فردا هم باید تلاش کنیم چه در عرصه ساختاری، چه در عرصه گفتمانی، چه در عرصه کارکردی و چه در عرصه مدیریتیِ کلان کشور، اگر جایی باید تغییری حاصل شود یا تصحیح و ترمیم شود، شجاعانه وارد قضیه شویم.
در این صورت ممکن است بتوانیم نشان بدهیم متوجه اشتباههای خودمان شدهایم و متوجه هستیم که در کجا کجراهها و بیراههها را طی کردهایم. همچنین متوجه هستیم که در بنبست قرار داریم و میدانیم از آن چیزی که در طول این چهار دهه انجام دادهایم، کاملاً آگاه هستیم و بر اساس محاسبه نفس و این نوع جهادِ اکبر تلاش میکنیم فردای متفاوتی داشته باشیم. باید روابط متفاوتی با مردممان داشته باشیم و فضای متفاوتی را برای مردم و نسل آینده مهیا کنیم.
اگر وارد قضیه شویم، ممکن است مردم ببینند صادقانه نقدهای نسبت به خودمان را هم میفهمیم، هم پذیرا هستیم و هم تلاش داریم رفتارمان را تصحیح و ترمیم کنیم. در چنین حالتی، طبیعتاً میتوان به بازگشت سرمایه اجتماعی و ترمیم شکاف فزاینده میان مردم و حکومت امید داشت و در نتیجه میتوان منتظر حل مسائل موجود ماند. چراکه کماکان بسیاری از مردم به این نظام دل بستهاند و ما نباید به راحتی از دست بدهیم.
باید تلاش کنیم مشکلات خود را در سطوح و ساحتهای مختلف بفهمیم و شجاعانه تلاش کنیم مشکلات مرتفع شوند. در غیر این صورت، اینکه ما یکباره سعی داشته باشیم فضایی را خلق کنیم و تصورمان این باشد که با آن فضا میتوانیم در ایجاد انگیزه موفق شویم، به واقع امری بعید است. بیتردید این فضای کلی که دربارهاش بحث شد نشانههایی هم میتواند باشد تا مردم «تلاش برای تغییر و ترمیم» را جدی بگیرند. یکی از این نشانهها رفع حصر خواهد بود.
اصولاً ما باید آستانه «خود»ی را فراغتر از چیزی بکنیم که هماکنون هسـت. خودیها نباید محدود شوند به عده خاصی که پژواک صدای ما و ادامه هستیشناسی و معرفتشناسی ما هستند. باید به کسانی که متفاوت فکر میکنند، به کسانی که نسبت به ما نقد دارند، اجازه دهیم وارد فضای جامعه شوند و در تدبیر منزل سهمی داشته باشند.
بیتردید یکی از نشانههای دیگر برخورد با فساد فراگیری است که امروز به صورت مویرگی کل بدن جامعه را در بر میگیرد. مردم میدانند منشاء خیلی از این فسادها ریشه در ساحت قدرت و سیاست دارد و نه در قاعده هرم جامعه. پس واجب است سیستم نشان بدهد عزمش ،جزم است تا با چنین فسادی که روح و روان همگانی را به بازی گرفته و احساس جامعه را درمینوردد و بیمارش میکند مقابله کند. ما باید بیاییم پالسهای مثبت را نشان دهیم تا مردم بدانند اصلاح و تغییر در دستور کارمان قرار دارد. ما باید گردش نخبگان را جدی بگیریم و به نیروهای جوان و بانشاط و انگیزه در رأس امور کار بسپریم. نباید عدهای خاص همواره Cut و Paste شوند و از این پست به آن پست و از آن پست به این پست بروند تا اقتصاد و سیاست مملکت محصور و محدود باقی بماند.
تغییر در نوع نگرش و سیاست شورای نگهبان نیز از پالسهایی است که موثر واقع خواهد شد، چون این پیام را به مردم میدهد که «میخواهیم گشایشی ایجاد کنیم»، اگر اینچنین نشود، ره به جایی نخواهیم برد و طبیعتاً با شرایطی مواجه میشویم که آن اقلیت ثابت را به کار بگیریم و اکثریت عظیمی که هر روز بر تعدادشان هم افزوده میشود منفعل و معترض خواهند ماند. چنین جامعهای همواره در معرض تهدید و بحران است.
*البته شاید هم عدهای تداوم این شرایط را در راستای منافعشان بدانند.
شاید تحلیلشان این است که وقتی مشارکت به حداقل میرسد پیروز میدان انتخابات آنان هستند. به هر حال اقلیت، اقلیتی ثابت هستنند که پشتوانه و گرانیگاه آنان است و هر چقدر مشارکت کم شود، یک جریان به اجبار از صحنه خارج میشود.
باید دقت کرد این از نقطهنظر ملی یک تهدید است و به همین دلیل باید مراقب باشیم که منافع جناحی بر منافع ملی ارجحیت پیدا نکند. چون چنین رویکری بسیار خطرناک است. مخصوصاً اینکه در شرایط کنونی، کشور احتیاجی مبرم به انتخاباتی دارد که با مشارکت حداکثری برگزار شود.
چون این حالت برای کسانی که نشستهاند و منتظر این پیاماند، پیام رسایی دارد. باید تمهیدی اندیشیده شود تا با نگاه و رویکردی ملی، بالاخره تلاش کنیم شرایط طوری شود تا حداکثر مردم در انتخابات رایهای خود را به صندوق بیندازند.
جلوی چشمشان شیشه کبود گذاشتهاند و جامعه و جهان را کبود میبینند
*این «باید»ها خیلی ملموس است. چطور به این بایدها توجهی نشده است؟
ببینید، مهم تفاوت نگاه و تفاوت رویکرد است. به قول مولانا «بعضیها جلوی چشمشان شیشه کبود گذاشتهاند و جامعه و جهان را کبود میبینند» یا باز به تعبیر زیبای مولانا «چشمشان خانه خیال است و عدم/ نیستها را هست بینند لاجرم» و خب، نیستها را هست میبینند و هستها را نیست و به همین دلیل تعریفشان از مردم، جامعه و بحران متفاوت است و کلاً همه چیز را متفاوت میبینند.
در واقع از ورای آن شیشه جلوی چشمشان همه اتفاقات جامعه را به تماشا مینشینند و لزوماً جامعه را آنطور که من و شما میبینیم، نمیبینند. فرضشان هم این است که جامعه ما در عرصههای مختلف اعم از اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی رو به شکوفایی و بالندگی است و افولها را نمیبینند.
آنها به ما میگویند چشمهایتان را بشویید و پرده را بردارید و جور دیگر ببینید، و میگویند جامعه پر از زیباییها و فرصتها و موفقیتهاست که شما نمیبینند. حرفشان این است که جامعه در هر لحظه در حال «به جلو گام برداشتن است».
ببینید، این بحثها جاری است و امروز اهمیتی ندارد که من چگونه میبینم و او چگونه میبیند. باید بنشینیم و بالاخره یک تلاقی در نگاههایمان ایجاد کنیم. یک گفتوگو بین نگاهها و یک دیالوگ بین فهمها و ذهنیتها ایجاد کنیم و تلاش کنیم و با کنار گذاشتن پردهی پندار واقعیتهای پیرامون را تا جایی که ممکن است ببینیم. اگر اینچنین نکنیم، دچار مشکلی میشویم که قدرتها در هنگامه فروپاشیشان فهماش میکنند؛ یعنی جامعه را و مردم را به گونهای دیگر میبینند.
نتیجهاش این میشود که در یک لحظه با یک رخداد مواجه میشوند، رخدادی که از هیچکجا و همه کجا میآید و به همین دلیل قابلیت پیشبینیاش را نخواهند داشت و یکباره دچار شک، حیرانی و سرگردانیشان میکند. چون چنین چیزی را در فضای تحلیلی و ذهنیشان متصور نمیشدند.
بنابراین برای جلوگیری از چنین حالتی باید دیالوگی میان فهمها و سلیقهها برقرار شود تا ببینند در تلاقی نگاههای مختلف چه فهمی و چه تصویری از جامعه امروز و همچنین شکافها و آیندهاش به دست میآید. پس میتوانند بدانند در این شرایط چه باید کرد و چه تغییرهایی لازم است.
به قول حافظ «مشکل تویی، تو از میان برخیز». امروز مشکل ماییم. به جای اینکه به جامعه نگاهی واقعبینانه داشته باشند، به کنشها از ورای فهم خودشان نگاه و ذهن میاندازند که موجب کاریکاتوریزه شدن واقعیتها میشود و آنچه را در حال روی دادن است تحریف میکنند و چیز دیگری میبینند. در واقع نقاشی دیگری از جامعه میکشند، این نقش یا نقاشی هرچه باشد، واقعیت جامعه نیست. بنابراین نباید بگوییم هر آنچه من میگویم درست است.
باید دعوت کرد به مناظره نگاهها تا نگاه و فهم هر یک به درستی قضاوت شود تا ببینیم در کدام یک بیشتر واقعیتهای جامعه منعکس شده است. یا در تلاقی نگاهها حتی ممکن است نگاه سوم پدید آید و بتواند بالاخره فهم جدیتری از واقعیتها را نشان بدهد، که ما امروز به این احتیاج داریم.
شاید این ره که میرویم، به ترکستان یا کجراهه باشد/اصحاب قدرت و سیاست تلاش کنند تا جور دیگر به جامعه نگاه کنند
*این مهم زمانی محققشدنی است که هیچ گروهی به دیگری نگاهِ از بالا به پایین نداشته باشد.
بله، متاسفانه چنین رفتاری دیده میشود. توصیه به صاحبان چنین نگاهی این است که برای بقای خودشان هم که شده چشمهاشان را بشویند؛ یعنی تئوری بقا این حکم را میکند که اصحاب قدرت و اصحاب سیاست، که من آنها را تدبیرگران منزل مینامم، تلاش کنند تا جور دیگر به جامعه نگاه کنند، چون شاید «این ره که میرویم، به ترکستان یا کجراهه باشد». ما باید قبول کنیم هر صاحب تصمیم و هر صاحب تدبیری در مسیری که میرود دچار اشتباههای گوناگون میشود و راه کج را طی میکند.
مهم این است که باید تأمل انتقادی داشته باشد و برگردد و ببیند چه کرده است. به جای اینکه آینه را بشکند به تماشای خودش در آینه بنشیند. مهم این است که ما اشتباههای خود را بفهمیم و فرض نکنیم قطب عالمیم، فرض نکنیم هر آنچه کردیم و میکنیم نیکو بوده است. هر راه که رفتیم درست و همه مسیرهایمان رو به افق بوده است. باید این را هم در نظر داشته باشیم که خیلی جاها باز به تعریف مولانا «غلط کردیم راه را». البته همه نظامها اینطور هستند و هیچ نظامی را نمیتوان مثال زد که هیچ اشتباهی مرتکب نشده باشد.
اما مهم این است که اشتباهها، ناکامیها و اهمالها را سرمایهای برای آینده بهتر و شکوفاتر کشور بدانیم. نه اینکه تلاش کنیم خودمان را قدسی جلوه دهیم و تمام اشتباهها را بپوشانیم. بالاخره در جهانِ امروز امکان ندارد بتوانیم اشتباهها را بپوشانیم. بنابراین معقتدم امروز واقعاً به چنین فضایی نیاز داریم و آن کسانی که اینطور به جامعه نگاه میکنند به تجربه یافتهاند که خودِ اصحاب سیاست و قدرت هم متوجهاند به این شکل نمیشود ادامه داد و تداوم فضای کدر سبب خواهد شد به استقبال هزینههایی گزاف برویم.
*کدام رفتار یا نشانه باعث میشود بگویید اصحاب قدرت و سیاست متوجه تاریکیهای فضای فعلی شدهاند؟
فضاهایی که بالاخره در عرصه گشایشهای اجتماعی و فرهنگی که شکل گرفته، گشایشهایی که در یک خط مشخصی در عرصه سیاسی ایجاد شده، که البته آهسته و پیوسته صورت میگیرد و بروز و ظهور آنچنانیای ندارد، نشانگر آن است که حکومت و اصحاب تشخیص دادهاند که فضای این دهه با آنچه در دهه پیش رخ داده بود کاملاً فرق دارد.
فضای مجازی از جوانان ایران، شهروندی جهانی ساخته است/ دیگر نمی شود جوانان را در فضایی محبوس نگه داشت/ برای تغییراتی که حس می کنیم لازم است نباید بترسیم/ اگر لازم است در قانون اساسی تغییری حاصل شود، واقعاً انجام شود/ اصحاب قدرت، ثروت و سیاست هیچ تغییری را برنمیتابند، در حالی که جامعه تغییر را ضروری میداند
*چه فرق یا فرقهایی؟
به هر حال روح خاصی بر این دهه حاکم است؛ این دهه سبک زندگی خاص خودش را میطلبد، این دهه به اصطلاح تقاضاهای خاص خودش را دارد و فضای مجازی باعث شده مخصوصاً جوانها به نوعی شهروند جهانی بشوند تا بدانیم و بدانند که دیگر نمیشود آنها را در فضایی محبوس نگه داشت. به نظر من روزنههایی باز است.
مثل شوها و برنامههای صداوسیما که نشان از آن دارد که شرایط فرق کرده است. اگر بخواهیم از نشانهها پی ببریم که فهمی در این سطوح پدید آمده است، میتوان گفت این پالسها نشانگر آن است که همه متوجه شدهاند نمیتوان به این شکل ادامه داد و باید طرحی نو داشته باشیم.
البته متوجه هم هستند که باید آهسته و پیوسته عمل کنند، نه یکباره، که نشانگر یک نوع انفعال یا پذیرش شکست در اذهان عمومی باشد. اگر روزنهها گشوده شود، در پس آن درها و دریچهها و دروازهها نیز گشوده خواهد شد تا بتوانند تغییرات لازم را در سطوح مختلف اعمال کنند. اما مهم این است که فقط به شکل صوری و سطحی نباشد و در جاهایی که تغییرهای عمیق و ساختاری احتیاج داریم، این تغییرات اعمال شود.
حتی اگر لازم است در قانون اساسی کشور هم تغییری حاصل شود، واقعاً انجام شود. همچنین جایی که لازم است در گفتمان مسلط امروز در آموزهها، بافتها، تافتها و در گزارههای جدیاش تغییری حاصل شود، انجام شود. لازمه این تغییرها هراس نداشتن است. بالاخره در هر جامعهای مشکلات و خطاها جزئی از حیات است که در فرایند سیر حرکتی، به تشخیص میرسند که باید کجاها را ترمیم، کجاها را تصحیح، کجاها را اساساً با آموزههای جدید جایگزین کنند.
از این نباید بهراسیم و در واقع باید نشان بدهیم که دنبال تغییر و اصلاح هستیم. البته این یک عزمی ملی میطلبد. به قول «نیچه» لازمه رسیدن به این مهم «اراده معطوف به آگاهی و اراده معطوف به قدرت» است. در غیر این صورت این تقاضا برای تغییر، به قاعده هرم جامعه تبدیل میشود.
یعنی دوگانگی و شکاف تشدید میشود و یک رأس هرمی وجود دارد که همان اصحاب قدرت، ثروت و سیاست هستند که برای حفظ شرایط موجود تلاش میکنند و هیچ تغییری را برنمیتابند، در حالی که قاعده هرم جامعه تغییر را ضروری میداند و طلب میکند که باعث میشود این دو شکاف عمیقتری پیدا کرده و در یک رابطه آنتاگونیستی با هم قرار میگیرند که این، زمینه را برای بروز و ظهور جنبشها، شورشها و خیزشهای گوناگون باز میکند.
خب، بالاخره این حالت وضع جامعه را به هم میریزد. اگر بخواهیم این اتفاق نیفتد، باید خودِ رأس هرم جامعه تغییرها را شروع کند واجازه ندهد این تغییرات به او تحمیل شود. در واقع خودش با آگاهی و فهمی که از شرایط دارد تحول را در سطوح مختلفی که نام بردیم، در دستور کار خود قرار دهد و جاری کند تا انشاءالله چیزی حاصل شود که از یک نظام انقلابی و ارزشی میتوان انتظار داشت.
ما توالی عزمیم و در فردای عزم رخدادی به چشم نمیخورد/فصل و عصر وعده و وعید گذشته است/در دهه پنجم انقلاب، فقط کنشها هستند که میتوانند مردم را قانع کنند، نه کلامهای زیبا
*البته ذهنیت عمومی نسبت به احتمال انجام شدن این کارها و تلاش برای اصلاح، منفی است. این منفینگری و بدبینی از کجا میآید و چه خطراتی میتواند داشته باشد؟
متاسفانه به علت یک تجربه دیرینه تاریخی، مردم ما فکر میکنند صاحبان قدرت زمانی تن به تغییر میدهند که یا ناگزیر باشند و کاملاً در شرایطی قرار گیرند که جز آن چارهای نداشته باشد، یا به صورت تاکتیکی به عنوان برونرفت از یکسری تغییرها بهره خواهند گرفت.
برخی تغییرات را به بدنه جامعه تزریق میکنند تا طرح تخلیه روح و احساس شورشگری را اجرا کنند و دوباره، فردای آن روز، باز روز از نو و روزی از نو. این به تجربیات تاریخیای برمیگردد که در پس و پشت ذهن مردم نشسته است و احساس نمیکنند وقتی بحث از تغییر به میان میآید، قرار است تغییر جدیای رخ دهد.
این نگاه، شرایط را برای امروز ما سخت کرده است. به طوری که کسی هم بخواهد طرحی نو دراندازد و تغییری در دستور کار خودش بدهد، مردم با دیده تردید نگاهش میکنند و فعالیتهایش را نوعی ترفند برای بقا فرض میکنند که چون بقایشان زیر سوال رفته، تلاشهایی برای تغییر از خود نشان میدهند.
به هر حال متاسفانه این ذهنیت به صورت تاریخی شکل گرفته است. باید به طریقی این ذهنیت را تغییر داد، چراکه میتواند بسیار خطرناک باشد. بارها گفته شده است که میشود مصداق چوپانی که به دلیل دروغهایش فریاد «گرگ آمد، گرگ آمد»ش جدی گرفته نمیشود.
مثلاً فرض کنید ما بخواهیم حتی در فضای جریانات کنشگران سیاسیای مثل اصولگرایی یا اصلاحطلبی، جریان متفاوتی به نام نواصولگرایی یا نواصلاحطلبی راهاندازی کنیم؛ مردم تصور میکنند جریانهایی که به بنبست رسیدهاند، این را راهی برای رهایی خودشان از بنبست میدانند و زیاد باور نمیکنند که گروهی متفاوت تشکیل دهند. بنابراین چندان با اقبال مواجه نمیشود و در جامعه جاذبیتی ایجاد نمیکند.
مگر اینکه یک رویکرد کاملاً متفاوت از این جریانات ایجاد شود. در مورد حکومت نیز، بالاخره این وعده تغییر زمانی مطرح شده که به صورت وعده باقی مانده است و شاید بتوان گفت روحیات سیاستمداران ایران به گونهای است که همیشه از تغییر حرف میزنند، اما در آخر روز، اتفاقی نمیافتد و کسی نمیبیند که تغییر حاصل شده است.
در واقع ما توالی عزمیم و در فردای عزم رخدادی به چشم نمیخورد. خب، به همین خاطر عزمهای تهی و وعدههای تهیای پدید آمده که در شرایط تاریخی خاصی، به علت نیاز، نزد مردم مطرح میکنیم. در واقع فراموش میکنیم که این مردم فراموش نمیکنند و خواستار تحقق وعدههای دادهشده هستند. همین کافی است تا سرمایههای اجتماعی از دست بروند.
کمااینکه امروز سرمایههای زیاد و گرانبهایی را از دست دادهایم. بنابراین باید با خودمان و با مردممان صادق باشیم و تلاش کنیم آن چیزی را که وعده میدهیم انجام دهیم و به خودمان احترام بگذاریم. در وهله اول باید وعدههایی بدهیم که قابل تحقق باشد و در گام بعدی تمام تلاشمان را به کار بگیریم تا بتوانیم وعدهها را عملی کنیم؛ تا مردم در عمل ببینند چه اتفاقهایی افتاده است و به ما اعتماد کنند.
به همین سبب است که بارها گفتهام و اکنون هم میگویم، چه حاکمیت و چه گروههای سیاسی در دهه پنجم انقلاب، دیگر نمیتوانند از طریق گفتمانها و کلامها با مردم ارتباط برقرار کنند. در پنجمین دهه از انقلاب اسلامی، صرفاً باید از طریق کنشها با مردم رابطه برقرار کرد. در واقع کنشها هستند که میتوانند مردم را قانع کنند، نه کلامهای زیبا . در واقع دیگر فصل و عصر وعده و وعید گذشته است و تنها و تنها در کنش باید نشان دهیم چیزی را که میگوییم، انجام میدهیم و محقق میکنیم. فقط در چنین حالتی میتوانیم اعتماد ازدسترفته را بازگردانیم.
*ممنون؛ آیا حرفی باقی مانده است؟
جامعه کرخت شده است. این خیلی بد است.