کد خبر: 58013
A

روایتی از خانه قطب‌زاده در فرانسه و اشتباه بنی‌صدر

«تاریخ ایرانی» پس از گذشت ۴۰ سال از انقلاب، ابهامات موجود را درباره صادق قطب‌زاده با یکی از نزدیک‌ترین دوستان او در میان گذاشته. اردشیر هوشی رفیق گرمابه و گلستان قطب‌زاده از دوره فعالیت‌های سیاسی او در کنفدراسیون و جبهه ملی در فرانسه است. مردی در سایه‌ که اگرچه همیشه از مطرح شدن اسم و عکسش فرار کرده اما امروز می‌گوید برای ادای دین به روح رفیق دیرینه‌اش قصد دارد درباره او حقایق را بگوید.

روایتی از خانه قطب‌زاده در فرانسه و اشتباه بنی‌صدر

به گزارش دیده بان ایران؛ یکی از ماندگارترین تصاویر انقلاب ۵۷، تصویر رهبر انقلاب در هواپیمای ایرفرانس در راه بازگشت به ایران است. قابی که البته علاوه بر ایشان چهره‌ای دیگر را هم در برگرفته. جوانی شیک‌پوش که در کنار آیت‌الله نشسته و در صورتش غرور و پیروزی موج می‌زند. بعد هم که به ایران می‌‌رسند همه جا در کنار آیت‌الله است و از او به عنوان یکی از نزدیکان ایشان یاد می‌شود. صادق قطب‌زاده همان مرد شیک‌پوش کنار آیت‌الله است. بعد که به ایران آمد به عضویت شورای انقلاب درآمد و با پیروزی انقلاب به دستور امام خمینی به ریاست سازمان رادیو تلویزیون رسید، بعد از اشغال سفارت و پس از دوره چند روزه تصدی بنی‌صدر بر وزارت خارجه، سرپرست وزارت خارجه شد و تا اواخر تابستان ۵۹ که میرحسین موسوی کارش را آغاز کرد در این سمت باقی ماند. بعد هم خانه‌نشین شد و زمزمه‌هایی علیه او در میان انقلابیون پا گرفت. آخرین فعالیت‌های سیاسی زندگی‌اش در همین دوران رقم خورد و با مناظره جنجالی‌اش با رئیس وقت رادیو تلویزیون در آبان ۵۹ اوج گرفت. مناظره‌ای که در آن به شدت به حزب جمهوری اسلامی تاخت و دانشجوهای اشغال‌کننده سفارت ایران را به باد انتقاد گرفت. مصاحبه‌های تند می‌کرد و هر روز شایعه‌ای علیه‌اش زمزمه می‌شد. تا اینکه در ۱۷ فروردین ۶۱ خبر عجیبی روی خروجی خبرگزاری‌ها قرار گرفت: خبر بازداشت صادق قطب‌زاده به اتهام طرح کودتا و تلاش برای قتل روح‌الله خمینی. خبری که همگان را بهت‌زده کرد. آخر چطور امکان داشت جوان شیک‌پوشی که روزی در کنار امام خمینی می‌نشست حالا این‌قدر با او بیگانه شده باشد؟ این پرسشی بود که مردم کوچه و بازار پس از شنیدن این خبر از خود می‌پرسیدند. با این همه باور داشتند که فرجام این اتهام هرچه باشد، اعدام نیست و رابطه دیرینه او با آیت‌الله نجاتش خواهد داد. اما در کمال ناباوری افکار عمومی طومار زندگی پر از ابهام صادق قطب‌زاده در ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ به دستور محمد محمدی ری‌شهری برای همیشه درهم پیچیده شد. «تاریخ ایرانی» پس از گذشت ۴۰ سال از انقلاب، ابهامات موجود را درباره صادق قطب‌زاده با یکی از نزدیک‌ترین دوستان او در میان گذاشته. اردشیر هوشی رفیق گرمابه و گلستان قطب‌زاده از دوره فعالیت‌های سیاسی او در کنفدراسیون و جبهه ملی در فرانسه است. مردی در سایه‌ که اگرچه همیشه از مطرح شدن اسم و عکسش فرار کرده اما امروز می‌گوید برای ادای دین به روح رفیق دیرینه‌اش قصد دارد درباره او حقایق را بگوید. 

آشنایی‌تان با قطب‌زاده به چه زمانی برمی‌گردد؟

من در آلمان تحصیل می‌کردم. در ابتدا دانشجوی مهندسی معدن بودم بعدها به هامبورگ رفتم و در رشته زمین‌شناسی شروع به تحصیل کردم. یکدفعه خبر رسید که در میهمانی سفارت ایران در واشنگتن هنگامی که اردشیر زاهدی در حال سخنرانی بوده دانشجویی به نام صادق قطب‌زاده روی صحنه رفته و به گوش او سیلی زده. وقتی این خبر آمد اسم قطب‌زاده بین همه ایرانیان خارج از کشور مطرح شد. قطب‌زاده در واقع از آنجا معروف شد.

اولین آشنایی من با ایشان در کنگره جبهه ملی در شهر کارلسروهه آلمان (تابستان ۱۳۴۲) بود که یکدیگر را جذب کردیم.

قطب‌زاده برای انتقال امام خمینی از ترکیه به نجف تلاش زیادی کرد. دلیلش چه بود؟

 اولین کسی که به ملاقات آقای خمینی در ترکیه رفت و ایشان را از ترکیه به عراق منتقل کرد، قطب‌زاده بود. با احمد بن بلا مبارز الجزایری که در فرانسه زندگی می‌کرد آشنا بود، رئیس‌جمهور عراق یعنی عبدالسلام عارف دوست بن بلا بود. صادق به واسطه او با عارف هم ارتباط پیدا کرد. تنها کسی که آن زمان از بین دانشجوهای مقیم خارج با آقای خمینی در ارتباط بود، قطب‌زاده بود. هر چند وقت یک بار هم برای دیدار ایشان به عراق می‌رفت.

برای فعالیت‌های سیاسی پول هم دریافت می‌کرد؟

آقای خمینی یک مقرری از سهم امام و... برای قطب‌زاده در اروپا و یزدی در آمریکا تعیین کرده بود. اما مبلغ قابل توجهی نبود. قطب‌زاده خیلی از هزینه‌ها را از جیب خودش می‌پرداخت. ما هم هر کدام به سهم خود کمک می‌کردیم، چون سفر زیاد داشت. در کل زندگی دانشجویی محقری داشت. از میان گروه سه نفری بنی‌صدر، حبیبی و قطب‌زاده، بنی‌صدر وضعیت اقتصادی مناسبت‌تری داشت. ازدواج هم کرده بود و بچه داشت. اما قطب‌زاده و حبیبی هر دو مجرد بودند. نمی‌دانم چه شدی که یکباره تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به کانادا برود.

 در ایران همچنان با قطب‌زاده ارتباط داشتید؟

 قطب‌زاده مرتب با من در ارتباط بود. تا اینکه جریان انقلاب شروع شد. قطب‌زاده تمام اعلامیه‌ها و نوارها و... را برای من می‌فرستاد. دفتر من در خیابان بزرگمهر (ولیعصر بالاتر از چهارراه پهلوی سابق نزدیک سفارت اسرائیل) بود. همه شیشه‌هایش را آلومینیوم زده بودم. دو دستگاه زیراکس، یک دستگاه پلی‌کپی و یک دستگاه افست کوچک هم داشتم. زمانی که شرکت تعطیل می‌شد و همه کارکنان به خانه‌هایشان می‌رفتند، با برادر آقای دکتر کارگشا که از دوستان بسیار نزدیک من بود، شبانه اعلامیه‌ها را چاپ می‌کردیم. صبح زود هم آقایان هاشم صباغیان و محمد توسلی با موتور می‌آمدند، اعلامیه‌ها را می‌گرفتند و در بازار و قم و جاهای مختلف توزیع می‌کردند. خبرنگاران اروپایی هم که برای پوشش تظاهرات مردمی به ایران می‌آمدند، از طریق قطب‌زاده به من معرفی می‌شدند. کارمندی داشتم به نام آقا ابراهیم که شب‌ها دوربین‌‌ها و همه تجهیزاتشان را می‌گرفت و به شرکت می‌آورد. چون ممکن بود ساواک به هتل محل اقامت خبرنگاران برود و فیلم‌ها و عکس‌هایشان را ضبط کند.

 فعالیت شرکتتان در چه زمینه‌ای بود؟

 تجهیزات بیمارستانی فراهم می‌کردیم. نام شرکت «الکترواینترمدیکال» بود.

چه شد که امام را به نوفل‌لوشاتو بردند؟

 در ابتدا که امام در آن ویلا اقامت کردند، خبر چندانی نبود. اما بعد شلوغ شد و جمعیت زیادی برای دیدار با ایشان آمدند. روبه‌روی آن‌ ویلا یک مدرسه بود. چون جلوی مدرسه مدام ازدحام می‌شد مدیرانش اعتراض کردند. بعد شخصی به نام آقای دکتر ظریف که که مشهدی و جزو گروه سامی (جبهه ملی) بود، در نوفل‌لوشاتو جایی را در نظر گرفت و امام را به آنجا بردند. البته دولت فرانسه هم کمک کرد.

روایتی می‌گوید منزل غضنفرپور را در پاریس اجاره کردند. روایتی دیگری هم هست که می‌گوید کریم دستمالچی آن خانه را خرید.

نه. هیچ ‌کدام درست نیست. خانه به نام قطب‌زاده خریداری شد. قطب‌زاده در مورد آن خانه به من اختیارات داده بود. من بعدا که بنی‌صدر به فرانسه رفت آن خانه را در اختیار او قرار دادم.

گفتید بعد از اینکه بنی‌صدر به فرانسه رفت، با وکالتی که از طرف قطب‌زاده از آن خانه داشتید، آنجا را در اختیار بنی‌صدر قرار دادید. چطور این اتفاق افتاد؟ چون زمانی که بنی‌صدر فرار کرد قطب‌زاده در زندان بود.

بله. من در رابطه با آن خانه از قطب‌‌زاده وکالت داشتم. البته این وکالت رسمی نبود اما وکلای فرانسوی‌اش در جریان بودند. آن زمان هم چون قطب‌زاده هنوز زنده بود، می‌توانستم از این اختیارات استفاده کنم. برای مراسم ازدواج دختر خواهرم به فرانسه رفته بودم. خب با بنی‌صدر دوست بودیم و بچه‌هایش من را عمو صدا می‌زدند. در پاریس به دیدارش رفتم. نشانی که به من داده بود، خانه‌ باغی متعلق به مجاهدین بود. بنی‌صدر با مسعود رجوی یک جا بودند. وقتی خواستم وارد شوم، بچه‌های مجاهدین گفتند «پاسپورتت را بده.» گفتم: «بروید بابا.» بلافاصله با همسر بنی‌صدر تماس گرفتم گفتنم «این‌ها چه می‌گویند؟! از من پاسپورت می‌خواهند! من پاسپورتم را به هیچ ‌کس نمی‌دهم.» خلاصه، بنی‌صدر تماس می‌گیرد و می‌گوید: بگویید بیاید. در حیاط آن خانه دو تا صندلی گذاشتیم و نشستیم که با هم صحبت کنیم. یک‌دفعه دیدم یکی دیگر آمد یک صندلی گذاشت نزدیک ما که به صحبت‌های من و بنی‌صدر گوش کند. به بنی‌صدر گفتم: «اینکه نشد حرف زدن. این آقا اینجا چه می‌خواهدا؟!» گفت: «اینجا این‌طوری است دیگر». گفتم: «سید ـ من بهش می‌گفتم سید ـ آخه خجالت نکشیدی؟ اگر تو را می‌گرفتند، می‌انداختند زندان آقای خمینی که شرفش بیشتر بود تا اینکه اینجا زندانی رجوی باشی.» گفت: «پاشو راه برویم.» بلند شدیم. گفتم: «سید ما را سرشکسته کردی، تمام دوستانت را سرشکسته کردی.» گفت: «پس خبر نداری، طارق عزیز [وزیر خارجه صدام] الان در اتاق در حال مذاکره با مسعود رجوی است.» گفتم: «چشم و دلم روشن، بعد تو زیر سایه این‌ها نشستی! آبروی ما رو بردی.» گفت: «جایی ندارم بروم.» گفتم: «برایت جا فراهم می‌کنم.» پرسید: «کجا؟» گفتم: «اگر خانه‌ای را که برای امام خریدیم، برایت درست ‌کنم، می‌آیی؟» گفت: «آره.» گفتم: «پس پاشو.» به این ترتیب آقای بنی‌صدر را به ویلای ورسای بردم.

 بنی‌صدر تا چه زمانی در آن خانه ماند؟

تا زمانی که دار‌و‌دسته‌ای به نام «شورای ملی مقاومت» - تشکیلاتی که مجاهدین برای جذب افراد گروه‌های دیگر ایجاد کرده بودند - در پاریس علیه بنی‌صدر تظاهرات کردند در جلوی همان خانه. خانه درست جلوی مدرسه بود و این‌ها هم هر روز شلوغ می‌کردند و شعار «مرگ بر بنی‌صدر» و... سر می‌دادند، بنی‌صدر مانده بود که چه کند. بالاخره دولت فرانسه خانه‌ای را در نزدیکی کاخ ورسای در اختیارش گذاشت که قبرستانی هم کنارش بود. چندین بار هم در این خانه جدید به ملاقاتش رفتم. خانه‌ای بسیار قدیمی بود. حتی پول نداشت که گرمای آن را تامین کند برای همین کرسی گذاشته بود و با همان دو اتاقش را گرم می‌کرد. زندگی بسیار محقری در آن خانه داشت و در همانجا همراه با دو سه نفر دیگر روزنامۀ انقلاب اسلامی را منتشر و توزیع می‌کرد

 سرنوشت خانه قطب‌زاده در پاریس چه شد؟

 بنی‌صدر یک اشتباه بسیار بزرگ کرد. اشتباهش این بود که وقتی از آن خانه رفت آنجا را به یکی از همراهانش داد. این فرد هم بعدا به انگلیس رفت و متاسفانه آن خانه را به یک فرانسوی اجاره داد. در همین حین قطب‌زاده را اعدام کردند و وکالت من هم باطل شد. شخص فرانسوی هم که خانه را از بنی‌صدر اجاره کرده بود از وضعیت آن مطلع شد، برای همین نه اجاره‌ای داد و نه خانه را برگرداند. امیر برادر قطب‌زاده برای پس گرفتن آن خانه حتی یک بار به فرانسه رفت اما چون برادر دیگر و خواهر قطب‌زاده که در خارج از ایران بودند فوت کرده بودند تعداد وراث زیاد شده بود و دیگر کاری از پیش نمی‌رفت. آن خانه الان حداقل نزدیک پنجاه میلیون یورو قیمت دارد. به بنی‌صدر گفتم «آقا اقلاً می‌خواستی سؤالی از ما بکنی، چرا این کار را کردی؟!» دولت ایران اگر پیگیر ماجرا شود می‌تواند آن خانه را پس بگیرد.

گفتید که خبرنگاران خارجی که برای پوشش اخبار اعتراض‌ها به ایران می‌آمدند به شما معرفی می‌شدند، با این حساب با خبرنگار آلمانی که در هواپیمای امام حضور داشت و در مورد احساس ایشان از بازگشت به وطن پرسید هم ارتباط داشتید؟

بله. من با آقای پتر شالاتور آشنا بودم. یک روز به من تلفن کرد که من هم می‌خواهم در هواپیمای امام باشم. با قطب‌زاده تماس گرفتم و از ایشان خواستم که او را هم در لیست مسافران هواپیمای امام جای بدهد. اتفاقا بعد از اینکه من این مصاحبه را در تلویزیون دیدم، به محض اینکه هواپیما نشست پای پله‌های هواپیما به قطب‌زاده گفتم چطور آقای خمینی بعد از ۱۵ سال دوری از ایران می‌گوید که هیچ احساسی ندارد، من وقتی از آلمان به ایران برمی‌گشتم در مرز ترکیه و ایران وقتی از دور چشمم به پرچم ایران افتاد بی‌اختیار اشک از چشمانم جاری شد. تمام بدنم از شدت هیجان می‌لرزید. چطور ایشان هیچ حسی ندارد. قطب‌زاده گفت: «سخت نگیر. ایشان خسته بودند این سخن را گفتند.»

 کارول جروم در کتاب «مرد در آینه»، که سرگذشت صادق قطب‌زاده است، می‌گوید قطب‌زاده همراه یکی از وکلای فرانسوی به دفتر شرکت ایرفرانس رفتند و هواپیما را اجاره کردند.

 من از آن طرف ماجرا یعنی فرانسه خبر ندارم اما آنچه به خاطر دارم این است که آن زمان دفتر امیرانتظام در خیابان شاه‌رضای سابق سر چهارراه فردوسی بود و پایین آن شرکت ایرفرانس. آقای امیرانتظام به همراه آقای صباغیان رفتند و هواپیما را اجاره کردند.

 بالاخره اجاره هواپیما را چه کسی پرداخت؟ چون باز هم به استناد نوشته جروم مبلغ اجاره هواپیما را قطب‌زاده در ظرف یک روز و از طریق فعالان جبهه ملی در اروپا پرداخت کرد. روایت دیگری هم هست که می‌گوید پول اجاره را کریم دستمالچی پرداخت کرد؟ حتی گفته می‌شود دستمالچی هواپیما را با تمام مسافرانش بیمه کرد.

 همان‌طور که گفتم من از اینکه در این مورد در فرانسه چه گذشت اطلاع ندارم چون آن زمان ایران بودم. این هم که می‌گویند کریم دستمالچی اجاره یا بیمه هواپیما را پرداخت کرد دروغ است. دستمالچی اصلا روحش هم خبر نداشت. آقای خمینی یا افرادی که در فرانسه با ایشان بودند، گفتند هر کس سوار هواپیما می‌شود، خودش پولش را بدهد. افرادی که سوار آن هواپیما شدند پول هواپیما را دادند. حالا چطور من نمی‌دانم. از قرار صادق طباطبایی پول‌ها را جمع می‌کند. من بعدا از قطب‌زاده در این مورد سؤال کردم. گفت از تمام کسانی که سوار هواپیما شدند پول پرواز گرفته شد. آقای خمینی حاضر نبود که فرانسوی‌ها و یا یک شخص پول هواپیما را بپردازد.
 

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر