انور خامه ای آخرین بازمانده گروه ۵۳ نفر حزب توده در گذشت + سرگذشت
نویسنده و مترجم و از قدیمیترین فعالان سیاسی و روز گذشته در ۱۰۲ سالگی براساس نارسایی ریه درگذشت.انور خامهای وصیت کرده بود جسدش به دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران برای انجام تحقیقات سپرده شود.
به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی دیده بان ایران ؛ صبح دیروز سهشنبه ۲۹ آبان در بیمارستان رجایی کرج به عت نارسایی ریهها درگذشت. طبق وصیت او جسدش به دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران برای انجام تحقیقات سپرده شد.
به گزارش دیده بان ایران انور خامهای جامعهشناس، نویسنده و مترجم ایرانی متولد ۱۲۹۵ بود. او عضو گروه ۵۳ نفر و از نخستین دانشجویان مهندسی شیمی بود که در دانشگاه صنعتی در این رشته تحصیل کرده است
روایت دختر انور خامنه ای از زندگی پدرش
نام ایشان انور خامهای است و در ۲۹ اسفند ۱۲۹۵ به دنیا آمده است نام مادرش عصمت اسلام خامهای است که البته نام فامیلش از ابتدا این نبوده بعدا در زمان دادن شناسنامه در دوره رضا شاه مامور این کار دین و نام خانوادگی را قاطی کرده و به این صورت درآمده، او (مادر پدرم) از نوادگان فتحعلیشاه است از سمت برادر ولیعهد که بعد از ولیعهد عزیزترین فرزندان شاه بوده است به نام محمدعلی میرزا.
نام پدرش شیخ یحیی کاشانی است که به او نام پدر مطبوعات را داده اند و او (شیخ یحیی) خواهرزاده آیت ا… غروی_ از یاران امام خمینی در کاشان_ بوده و نوه دختری ملامحمدحسین نطنزی که او هم نوه ملا احمد فاضل نراقی است و فرزند ملا محمدعلی کاشانی بوده است. خود شیخ یحیی کاشانی (پدرپدرم) کارهای مهم بسیاری انجام داده است از جمله از بنیانگذاران انقلاب مشروطیت بوده است و همچنین سردبیر روزنامههای مجلس و حبل المتین و ایران آنزمان بوده و در آنها مقاله داشته است فوت شیخ یحیی کاشانی ۱۸ اسفند ۱۳۰۸ میباشد که پدرم در آنزمان ۱۳ساله بوده است.
پدرم یک برادر و دوخواهر بزرگتر از خودش داشته است و او کو چکترین فرزند مادر و پدرش بوده است. نام برادرش عزت ا… بوده که نتوانست تحصیلات متوسطه را به پایان برساند و آموزگار دبستانهای تهران بود. نام خواهر بزرگش ملیحه بوده که پدرم به خاطر دوست داشتن زیاد او نامش را بر روی فرزند خویش نهاد او دختری بسیار زیبا و مهربان بوده است و، چون عاشق پسری شد که بسیار زشت و لات بود بدبخت شده است و در جوانی سل گرفته و مرد که مرگ او باعث مرگ پدرش (شیخ یحیی) شد. نام خواهر کوچکش که از پدر من بزرگتر بوده شمسی بود. پدرم از او زیاد سخن نمیگوید او علاقه زیادی به برادرش (پدرم) داشت.
این درباره خانواده و گذشته خانوادگی پدرم بود، اما درباره خودش. او در ۶ شش سالگی به مدرسه رفت، ولی در همان سال اول و در ماههای اول سال بیماری کچلی گرفت و مجبور شد که در خانه بماند و از پیش خود خواندن و نوشتن و ریاضی بیاموزد البته د. رخانه آنها هم پدرش و هم برادر و خواهرانش سواد خواندن ونوشتن داشتند و به او کمک میکردند. پس از بهبودی که به مدرسه رفت از او ازمون گرفتند و او را در سال چهارم گذاشتند و ایشان یکسره تا سال آخر دبیرستان را خواند و پس از دیپلم دبیرستان در ۱۳۱۳در دانشکده صنعتی در رشته مهندسی شیمی مشغول تحصیل گردید.
در زمان دانشجوئی با گروهی علیه دولت رضاشاه مبارزه میکردند که معروف به “۵۳ نفر” هستند و اوعضو این حزب شد و، چون این گروه در سال ۱۳۱۶ خورشیدی کشف و بازداشت شدند نتوانست دوره دانشکده را پایان دهد. پیرو آن محکوم به ۶سال زندان گردید که پس از ۵ سال زندان در مهر ۱۳۲۰ مشمول قانون عفو عمومی قرار گرفت و از زندان آزاد گردید. پس از آزادی، چون موظف به تامین زندگی خود و مادرش بود نتوانست تحصیل دانشگاهی را ادامه دهد و به کار روزنامه نگاری پرداخت افزون بر این در بهمن ماه ۱۳۲۱ از طرف وزارت پیشه و هنر برای دبیری دبیرستان صنعتی استخدام شد و دو کار را همزمان انجام میداد. در سال ۱۳۲۳ عضو حزب توده شد که رهبران آن از گروه ۵۳ نفر بودند و پس از آزادی در سال ۱۳۲۰ این حزب را تاسیس کرده بودند، ولی پدرم با وجود دعوت آنها به عضویت در این حزب، به علت نقایصی که در این حزب میدید دعوت آنها را رد کرد، ولی در ۱۳۲۳ که کنگره این حزب اصلاحاتی در آن به وجود آورده بودند راضی به عضویت و فعالیت در آن شد؛ و سپس یکی از رهبران این حزب به شمار میرفت سردبیر و اداره کننده روزنامه رهبر _ارگان این حزب _. بوده است در مرداد ۱۳۲۵ به عنوان نماینده مطبوعات ایران در کنگره پاریس (صلح ۲۳ کشور) دعوت شد و به پاریس سفر کرد. پس از پایان این کنگره به عنوان نماینده دانشجویان ایران در کنگره بین المللی جوانان در پراگ شرکت کرد و از جانب دانشجویان ایران سخنرانی مبسوطی ایراد نمود که در نشریات جهان و ایران منعکس گردید در ضمن همین کنگره پراگ بود که از سوی هیئت نمایندگی یوگسلاوی از او و رؤسای دیگر هیئتهای نمایندگی برای بازدید از کشور یوگسلاوی دعوت به عمل آمد و پدرم مدت یکماه از این کشور بازدید گستردهای انجام داد و در پایان آن با ” مارشال تیتو ” رهبر معروف این کشور دیدار کرد. پس از بازگشت از این سفر مدت ۹ماه در پاریس اقامت داشت و در کلاسهای آزاد دانشگاه سوربُن در زمینههای جامعه شناسی و تاریخ و سیاست شرکت میکرد. در خرداد ماه ۱۳۲۶ که از پاریس به قصد بازگشت به ایران با هواپیمای ایرباس شوروی مسافرت میکرد مدت دو هفته در مسکو توقف کرد و با اشخاص سرشناسی مانند لاهوتی خان شاعر معروف ایرانی که در آنجا پناهنده بود ملاقات کرد و دانستنیهای مهمی را از او درباره وضع زندگی در شوروی به دست آورد. پیرو همین دانستنیها بود که پس از بازگشت به ایران (تیر ۱۳۲۶) به فکر جدا شدن از حزب توده افتاد.
در دی ماه همان سال با چند نفر دیگر از رهبران این حزب مانند خلیل ملکی، جلال آل احمد و فریدون توللی از این حزب انشعاب کرد و مجله اندیشه نو را با هم تاسیس کرده و انتشار دادند. متاسفانه این مجله و فعالیت گروه انشعابیون در بهمن ۱۳۲۷ به دلیل ترور شاه و محدودیتهائی که به دنبال داشت متوقف گردید. این محدودیتها تا سال ۱۳۲۹ ادامه داشت. در این دوران پدرم تنها به تدریس ریاضیات و علوم در دبیرستانهای تهران اشتغال داشت.
با پیدایش جنبش جبهه ملی و نهضت ملی کردن صنعت نفت محدودیتها از بین رفت و فعالیت سیاسی پدرم نیز از نو آغاز شد و با تنی چند از انشعابیون نخست روزنامه جهان ما و حجّار را انتشار میداد و سپس جمعیت رهایی کار و اندیشه را تاسیس کرد. این روزنامه و جمعیت همراه با آزادیخواهان دیگر با تمام نیرو از نهضت ملی کردن صنعت نفت و مبارزه با استبداد و استعمار کوشش میکردند. این دوران فعالیت نیز با کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به پایان رسید و پدرم نیز برای بار دیگر بازداشت شد لیکن مدت این زندان کوتاه بود و پس از یکماه و چند روز او آزاد شد. از این هنگام به بعد او دیگر فعالیت سیاسی نداشت و زندگی خود را صرف نوشتن مقالات در نشریات و تدریس در دبیرستانهای تهران میکرد.
در سال ۱۳۳۹ به دلیل بیماری چندین ساله گوارشی که داشت و پزشکان متخصص تهران به درمان آن نائل نشده بودند طبق توصیه پزشکان دوست خود تصمیم گرفت به اروپا سفر کند ضمناً در نظر داشت که اگر برای این درمان نیاز به اقامت درازی در اروپا باشد به تحصیل در رشته روزنامه نگاری بپردازد؛ لذا در ۱۵ فروردین ۱۳۴۰ عازم اروپا گردید نخست در کلن آلمان بدرمان بیماریش در پلی کلینیک دانشگاه این شهر پرداخت متاسفانه درمان قطعی این بیماری میسر نگردید و به درازا انجامید در نوامبرسال ۱۹۶۱ (آبان ماه ۱۳۴۰) پس از پرسش و دانستن اینکه رشته روزنامه نگاری در دانشگاه هایدلبرگ وجود دارد به این شهر رفت و پس از گذراندن آزمایش زبان آلمانی که تا حدودی فرا گرفته بود به دانشگاه مراجعه کرد تا در رشته روزنامه نگاری ثبت نام کند متاسفانه دردبیر خانه دانشگاه به او گفتند که این رشته سابقاً در این دانشگاه وجود داشته، ولی اکنون مدتی است به شهرهای دیگری منتقل گردیده است. لیکن، چون سِمِسر (ترم) تحصیلی آغاز شده بود به وی پیشنهاد دادند که موقتاً در رشته دیگری که با روزنامه نگاری هماهنگی دارد ثبت نام کند و در سمسر (ترم) آینده به شهری که رشته روزنامه نگاری در آن است برود و این یک سمسر در آنجا به حساب او گذاشته خواهد شد.
بدین سان پدرم در دانشگاه هایدلبرگ در رشته اقتصاد و علوم اجتماعی ثبت نام کرد که بعداً در دانشگاههای دیگری تا نیل به دکترا ادامه داد. این دوره تحصیلات پدرم ۳سال در دانشگاههای هایدلبرگ و هامبورگ و سپس ۵ سال در دانشگاه فریبورگ سوئیس دنبال شد و او موفق به اخذ لیسانس و دکترا در رشته مزبور گردید. همچنین در مدت ۵ سالی که او در دانشگاه فریبورگ مشغول تحصیل بود همزمان در انستیتوی روزنامه نگاری این دانشگاه نیز ثبت نام کرد و پس از دو سال موفق به گرفتن دیپلم عالی روزنامه نگاری با امتیاز در تیر ۱۳۴۸ شد.
اما بیماری گوارشی که عمدتاً به خاطر آن ترک میهن خود را کرده بود مدتها در آلمان به درازا کشید. در یک روز در اثر ضعف بسیار و بیخوابی ممتد در کنار خیابان غش کرده و به روی زمین افتادو عابرین او را به بیمارستان بردند. دلیل این رویداد حالت سکته بود که به او دست داده بود و بر اثر داروهایی بوده است که دکتری به او داده بوده است. خوشبختانه این بیماری پس از ۴ سال درمان بهبود یافت.
پس از پایان تحصیلات پیشنهادهائی از سوی عباس مسعودی و دیگران برای بازگشت به ایران و کار در روزنامهها به او (پدرم) داده شد، ولی وی به دو جهت از قبول آنها خودداری کرد. نخست آنکه هدفش بود که زمانی در دانشگاههای خارج از ایران به تدریس بپردازد و به وضع استخدامی استادان در این دانشگاهها آگاه شود دلیل دوم که مهمتر و اساسیتر بود اینکه همزمان با تحصیل و تدوین رساله دکترا فیشهای بسیاری درباره مارکسیسم و تجدیدنظرطلبی در آن گرد آورده بود و نمیخواست از اندیشه نگارش کتابی درباره مارکسیسم و تحول آن خودداری کند و، چون احساس میکرد که در ایران به منابع بسیاری که در این زمینه به آن نیاز است دست نخواهد یافت توقف چند سال دیگر در خارج را لازم میشمرد. از این رو نامههایی به حدود ۲۰ کشور و دانشگاههای خارجی نوشت و با توضیح وضع تحصیلاتی و رساله دکترای خود از آنها تقاضای استخدام جهت تدریس در سطح دانشگاه کرد.
در نتیجه از چند کشور مانند تونس، مراکش و کنگو پاسخهائی به وی داده شد و پیشنهادهائی کرده بودند که پس از بررسی آنها او پیشنهاد دانشگاه لووانیوم کنگو (کینشاسا) را پذیرفت. مدت دو سال در این دانشگاه در رشتههای اقتصاد ریاضی و اقتصاد کلان و آمار تدریس میکردو سپس از این دانشگاه استعفا داد و برای یافتن کاری در دانشگاههای اروپا به سوئیس و فرانسه بازگشت و حدود یک سال در این دو کشور و انگلستان در جستجوی محل تدریس دانشگاهی پرسه زد. ولی نتیجهای نداشت. همچنین دراین فاصله برای تکمیل آگاهیهای خود از زبان انگلیسی و به ویژه تلفظ درست واژههای آن استفاده میکرد. سرانجام دوستی که در دانشگاه مانکتن کانادا تدریس میکردبه او پیشنهاد کرد که در یکی از کالجهای وابسته به این دانشگاه محل تدریسی وجود دارد که اگر او سریعاً تقاضا کند موفق به اشغال آن خواهد شد.
وی (پدرم) فوراً نامهای با سوابق تحصیلی و تز دکترای خود برای آن دانشگاه فرستاد که مورد قبول واقع گردید وی مدت دو سال در این دانشگاه تدریس میکرد. (در رشتههای اقتصاد خرد و کلان و اقتصاد ریاضی و تاریخ عقاید اقتصادی) در این فاصله با کوشش فراوان کار پژوهش و نگارش کتاب تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو را به پایان رساند و در سال ۱۳۵۳ ماه اردیبهشت به پاریس آمد و در آنجا قراردادی برای چاپ این کتاب بست و سپس بعد از ۱۴ سال به میهن خویش باز گشت
در ایران تقاضای تدریس در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران را کرد که، چون حکم استادیاری در این دانشگاه برای او صادر شده بود و، چون او خود را به استناد مشاغل پروفسوری در دانشگاه لووانیوم و استاد وابسته در دانشگاه مانکتن حداقل شایسته دانشیاری میدانست از قبول آن خودداری کرد. سپس در پژوهشگاه علوم انسانی وابسته به وزارت علوم با رتبه ۱ یک دانشیاری به کار پرداخت. وی در سال ۱۳۶۰ با رتبه ۴ دانشیاری تقاضای بازنشستگی کرد واز آن تاریخ بازنشسته وزارت علوم است و کتاب و مقاله مینویسد و کار او نویسندگی و پژوهش است.
پدرم آقای دکتر انور خامهای در ۵ خرداد ۱۳۵۶ با خانمی به نام فاطمه ملاحسینی ازدواج کرد و ثمره آن تنها یک فرزند دختر به نام ملیحه است که این جانب (بنده ناچیز) هستم. و من در ۱۸ اسفند ۱۳۵۶ به دنیا آمدم. در سالهای پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بارها پدرم به خارج مسافرت کرده است که هر کدام یکی دو ماه به درازا میانجامید و در اتریش و سوئد و آلمان و کانادا سخنرانی هایی ایراد کرده است و مهمترین این سفرها در سال ۱۳۶۹ به انگلستان بوده است که به دلیل گردآوری اسناد ومدارک لازم برای پژوهشی درباره تاریخ معاصر ایران انجام گرفته است در این مسافرت مادرم و من همراه او بودیم که تا تیر ۱۳۷۰ به درازا انجامید؛ و در ۲۰ آذر ماه ۱۳۸۱ همسرش را از دست داد. فوت مادرم در اثر تصادف با یک پیکان در ۱۴ مهر همان سال بود که شوکی که به او وارد آمده و باعث ناهماهنگی در اعضا شد دلیل مرگ او بود. پدرم از آن به بعد دیگر حوصله کارکردن و نوشتن ندارد و بسیار کم چیزی نوشته بیشتر با او مصاحبه کرده اند.