محمد مهاجری: بخشی از جریان اصولگرایی در سال 84 دچار یک پخمگی سیاسی بود
مهاجری، فعال رسانه ای اصولگرا بیان داشت : آقای احمدینژاد نه از سال 90 که در سال 1382 سر جریان اصولگرایی کلاه گذاشت. بخش قابل اعتنای جریان اصولگرایی در سال 84 دچار یک پخمگی سیاسی بود. بعضی از بزرگان جریان اصولگرا کاملا آقای احمدینژاد را می شناختند و می فهمیدند که این آدم اصلا در تراز ریاست جمهوری نیست. آقای ناطق، لاریجانی و ... همه می دانستند که احمدینژاد اصلا در حد ریاست جمهوری نیست
به گزارش دیده بان ایران؛ مشروح گفتگوی خبر فوری با محمد مهاجری را ادامه می خوانید:
اتفاقات سال 88 چقدر در اعتراضات و اعتصاباتی که در این دو سال اخیر رخ داده تاثیر داشته است؟
من هیچ ارتباط منطقی بین اینها نمی بینم چون جنسشان با هم متفاوت است. در سال 88 دو جریان سیاسی در مواجهه خیلی جدی با هم قرار گرفتند و دعواها کاملا سیاسی بود .خاستگاه اعتراضات هم غیرسیاسی نبود. در سال 96 و 97 خاستگاه کاملا اقتصادی و معیشتی است و البته در آن ها شعار سیاسی هم می بینید .
اگر درسال 88 نوع برخوردها متفاوت با آن چیزی بود که اتفاق افتاد آیا در دو سال اخیر این اعتراضات رخ می داد؟
من کلا ارتباط بین اینها را منطقی نمی دانم بنابراین به سوال دوم شما هم هیچ پاسخی نمی توانم بگویم. اگر بحثتان این است که در 88 تند با معترضین برخورد شد یا نه، آن یک موضوع دیگر است.
از سال 88 یک دوقطبی بین احزاب و گروههای سیاسی به وجود آمد؛ ماندن در این دوقطبی درست است؟
دوقطبی دو معنا دارد. یکی اینکه دو جریان سیاسی در کشور وجود داشته باشد و هر کدام طرفدار داشته باشند این خودش یک دوقطبی است و اصلا هم چیز بدی نیست. از صدر انقلاب دو جریان سیاسی چپ و راست در کشور وجود دارند. اینکه بگوییم جامعه نباید دوقطبی باشد و منظورمان از بین رفتن هر دو جناح باشد قطعا حرف منطقی و معقولی نیست. اما آن دوقطبی که مذموم است این است که هر قطب سیاسی خودش را حق کامل بداند و اضمحلال و نابودی قطب مقابل را وجهه همت خود قرار بدهد. آن چیزی که بد است این است که شما تصور کنید هر چه می گویید درست است و طرف مقابل هر چه میگوید غلط است. شما بگویید من جناح انقلابم و جناح مقابلم برانداز است یا از آن طرف جناح چپ بگوید جناح مقابل من باید از بین برود. در واقع دو قطبی ای که باعث ایجاد کینه و فتنه در کشور می شود و جامعه را دو پاره می کند مذموم است. در برخی از مقاطع انقلاب این اتفاق افتاده که دو جناح سیاسی کشور، جامعه را تبدیل به دو قطب کردند. در 88 و در 96 این اتفاق افتاد.
هنوز هم دو رقیب دو قطب مخالف هستند و در حال تخریب هم هستند. فکر می کنید این اتفاقات تا کجا پیش برود و چه تاثیری بر جامعه سیاسی بگذارد؟
تصور من این است که دو قطبی که الان در کشور ما وجود دارد، سردمداری اش با تندروهای هر دو جناح است. مثلا در جریان حمله روز قدس به آقای دکتر صالحی یا حمله به ایشان در مجلس قبلی که گفتند روی تو سیمان می ریزیم و... باعث ایجاد فضای تند دوقطبی شد. اینکه یک عده مخالف برجام باشند بد نیست. اتفاقا خوب هم هست که در دنیا یک عده ای بدانند که در ایران برجام مخالفانی دارد . اینجا بد است که ما پالس هایی بفرستیم که ما تا حد کشتن همدیگر از برجام دفاع می کنیم یا در مقابل آن می ایستیم.
زمانی که ما دوقطبی به معنی براندازی طرف مقابل انجام می دهیم در واقع در زمین دشمن بازی می کنیم و دشمن به دنبال همین است. من معتقدم که یک جمهوری اسلامی دوقطبی متشتت پراکنده کاملا مورد نیاز آمریکاست.
نکته ای که باید اضافه کنم که متاسفانه هر دو جناح سیاسی کشور معمولا در برابر تندروهای خودشان تسلیمند. مثلا در جریان اصولگرایی، حتی افراد معتدل و منطقی بدشان نمی آید که تندروها جلو بروند و مثلا با تخریب، موقعیتی به دست بیاورند. این افراد معتدل دوست دارند از این موقعیت بدست آمده برای پوازهای بعدی شان استفاده کنند.به عبارت بهتر دوست ندارند هزینه تندروی را بدهند اما از سودش راضی اند.
یک مثال بزنم. زمانی که به دکتر لاریجانی در قم و داخل حرم حمله کردند، سرچ کنید ببینید در جریان اصولگراچند نفر این اقدام را محکوم کردند؟ از بین افراد اصلی و شاخص اصولگرا ده تا هم نبودند. به این دلیل که دوست داشتند هزینه اش را تندروها بدهند خودشان کیف کنند. از طرفی چون آدم های تندرو بددهن و هتاک هستند خیلی ها سعی می کنند از آنها پرهیز کنند. بعضی ها وحشت دارند از این که با این آدم ها درگیر شوند برای این که به راحتی انگ می چسبانند.
از سال 88 به بعد که مهندس موسوی وارد حصر شدند، از سال 92 یکی از مهمترین وعده های آقای روحانی رفع حصر بود. عده ای می گویند ماندن ایشان در حصر به سود آقای روحانی است و ایشان هیچ کاری برای رفع حصر نکرده.
من اطلاع ندارم که آقای روحانی کاری کرده یا نه ولی فکر میکنم موضوع سال 88 یک زخم عمیقی شد که بهبودی آن زمان میبرد. از طرفی آقای روحانی زمانی که رئیس جمهور شد در مقابل کوهی از مشکلات اقتصادی قرار گرفت که در دولت احمدینژاد ریشه داشت. خیلی زمان می برد تا بشود آنها را اصلاح کرد. متاسفانه با وضعیتی که برای برجام به وجود آمد انرژی دولت صرف موضوعات دیگری شد.
وقتی آقای روحانی وارد کار اجرایی شد، موضوع رفع حصر یکی از دهها کاری بود که باید انجام می داد. از طرفی واقعا هم برای جامعه موضوع رفع حصر موضوع جدی ای نبود. این را از نظرسنجی هایی که در کف جامعه صورت گرفته میگویم. اینکه رفع حصر کار خوبی است اصلا به لحاظ ارزشی واردش نمی شوم ولی آن اولویت تا حد زیادی از بین رفت. و چون از بین رفت شاید آقای روحانی متهم شد به اینکه به دنبال کار رفع حصر نیست. اما چیزهایی که ما در روزنامه ها می خوانیم می بینیم که یک اتفاقاتی افتاده.
سال 88 آقای احمدینژاد رایش را از جناح اصولگرا گرفت. از 90 به بعد یکی یکی از جبهه ایشان خارج شدند و الان ایشان یک قطب دیگری از جامعه سیاسی شده. احمدینژاد را از بعد 88 چگونه می بینید؟
آقای احمدینژاد نه از سال 90 که در سال 1382 سر جریان اصولگرایی کلاه گذاشت. بخش قابل اعتنای جریان اصولگرایی در سال 84 دچار یک پخمگی سیاسی بود. بعضی از بزرگان جریان اصولگرا کاملا آقای احمدینژاد را می شناختند و می فهمیدند که این آدم اصلا در تراز ریاست جمهوری نیست. آقای ناطق، لاریجانی، قالیباف، رضایی و ... همه می دانستند که احمدینژاد اصلا در حد ریاست جمهوری نیست. منتهی احمدینژاد با بعضی از روشهای سیاسی پوپولیستی که به نظرم از بنی صدر یاد گرفته و تقلید کرده بود وارد میدان شد. اصولگراهایی که میگویند ما یک باره سال 90 فهمیدیم احمدینژاد بد است حق ندارند از بصیرت و پختگی سیاسی حرف بزنند. فهم اینکه اواز همان سال 82 که شهردار شد پوپولیست بود، کار سختی نبود. سال 83 در یک جلسه محدودی یکی از دوستان ما به احمدینژاد گفت این کارهایی که تو می کنی به شدت پوپولیستی است برای اینکه رئیس جمهور شوی. آقای احمدینژاد به شدت عصبانی شد و با لحن بسیار خشمگین و بی ادبانه ای توهین کرد. برداشت من از آن جلسه این بود که ایشان دروغ می گوید. یعنی من یک آدم یک لاقبایی که اصلا در بازی های سیاسی عددی نیستم می فهمیدم این آدم دروغ می گوید، چطور جریان اصولگرا نفهمید.
شاید برای اینکه آن زمان مهره دیگری نداشتند.
اگر چنین چیزی باشد وای بر ما اصولگراها
می شود گفت اصولگراها رکب خوردند؟
عرض کردم که کلاهی که احمدینژاد بر سر اصولگراها گذاشت...
شاید اصولگراها می خواستند مهره چینی کنند.
نه. چنین نبوغی در بین دوستان اصولگرا وجود نداشت.سال 84 جریان اصولگرا کاملا مشتت بود. بخشی به دنبال آقای لاریجانی بودند، بخشی آقای قالیباف، بخشی هم دنبال آقای هاشمی بود. اما آقای احمدینژاد توانست از اختلافی که در جریان اصولگرایی رخ داده بود و اتفاقی که در جریان اصلاح طلبی رخ داده بود، استفاده کند. اگر احیانا اصلاح طلب ها روی یک نفر توافق می کردند یا اصولگراها غیر از احمدینژاد کاندیدای واحد دیگری داشتند قطعا آقای احمدینژاد برنده انتخابات نبود. آقای احمدینژاد محصول یک شانس بد برای نظام جمهوری اسلامی بود. وقتی که ایشان آمد کارهای پوپولیستی خودش را انجام داد و بخشی از جریان اصولگرا با او موافق شدند و احساس کردند انگار این همانی بود که می خواستیم
در سال 88 دوقطبی که گفتید پیش آمد. جناح راست فکر می کرد اگر میرحسین موسوی رای بیاورد نظام از بین می رود از آن طرف هم جناح چپ فکر می کردند اگر احمدینژاد دوباره رئیس جمهور شود عالم کن فیکون می شود. به همین دلیل بود که جناح اصولگرا تا حد زیادی پشت آقای احمدینژاد قرار گرفتند اما در همان 88 هم می بینید که یک بخش خردگرای جامعه اصولگرا از آقای موسوی حمایت کردند. اینها هم فکر می کردند اگر احمدینژاد بیاید مملکت بدبخت می شود به همین دلیل به آقای موسوی رای دادند وگرنه شاید جریان اصلاح طلب هم به آقای موسوی گرایش چندانی نداشتند.
من آقای موسوی را تا قبل از سال 88 اصولگرا می دانم. او اصلا اصلاح طلب نبود. شما اگر روزنامه های دوره اصلاحات را بگردید می بینید که موسوی در زمان دولت خاتمی سه سخنرانی دارد که به شدت ضداصلاحات است. اما به هر حال وقتی در سال 88 این دوقطبی ایجاد شد آقای موسوی اصلاح طلب شد و کل جریان اصلاح طلبی که حزب مشارکت و حزب کارگزاران و ... بودند پشت ایشان قرار گرفتند و آن دوقطبی شکل گرفت.
اما اینکه می گویید اصولگرایان سال 90 از حمایت احمدینژاد دست کشیدند به نظرم نوعی کاسبکاری بود که البته اسمهای ارزشی هم برای کار خودشان گذاشتند مثلا گفتند احساس تکلیف شرعی کردیم. اما واقعیت این است که احمدینژاد دیگر چیزی برای جریان اصولگرایی نگذاشته بود. او پایش را روی کول جریان اصولگرا گذاشته بود و بالا رفته بود. بزرگان اصولگرا را هم با خودش همراه کرده بود .بزرگان حوزه را با چشم بندی با خودش همراه کرده بود.
یادتان هست که او زمانی که خواست مشایی را به عنوان معاون اول انتخاب کند، بعضی از اصولگراها فهمیدند که قرار است یک اتفاقاتی بیفتد. جریان اصولگرا حالا حالاها باید تقاص خواب بودنش را بدهد و باید به مردم جواب بدهد که چرا احمدینژاد بر گرده مردم سوار شد .
کلاهی که احمدینژاد بر سر اصولگرایی گذاشته بود باعث شد بخش متدین جامعه هم با او همراه شود. بعضی فکر می کنند آقای احمدینژاد از سال 89 و 90 منحرف شد ولی اینطور نیست. ایشان از همان اول همین بود.