گپ خواندنی با معروفترین نماینده زن مجلس/نوهام به تقلید از قهوه تلخ،تاجگذاری میکند/ماجرای یک خواب
سهیلا جلودارزاده نماینده تهران در مجلس در گفت و گویی از زندگی شخصی و خاطراتش گفته است.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی دیده بان ایران، بخشهایی از این مصاحبه را می خواند:
چه شد که سهیلا جلودارزاده وارد فعالیت سیاسی شد؟
سرنوشت هرکس طوری نوشته شده است. سرنوشت من هم این بود که وارد فعالیت سیاسی شوم. از کودکی همیشه دوست داشتم در جایگاهی بایستم که بتوانم پیشروی خودم را ببینم. این ترکیبی از ژنتیک، علاقهمندی و شرایطی که برای هر فرد پیش میآید، است.
یعنی خانواده شما نیز در آینده شما نقش داشتند؟
خانواده من شهرستانی بودند و به تهران مهاجرت کرده بودند. در نتیجه ما همیشه مهمان داشتیم. مهمانهایی که بیماری داشتند و از شهرستان به تهران سفر کرده بودند تا دکتر بروند، مهمانهایی که آمده بودند تا در این شهر درس بخوانند، مهمانهایی که سرباز شده بودند، عازم مکه بودند و... هر کسی که از آشنا و فامیل در تهران کاری داشت، ما میزبانش میشدیم. در نتیجه باعث شد من آدمهای مختلفی را ببینم، بشناسم و تعاملکردن را یاد بگیرم. دبیرستان من هم مزید بر علت شد.
چرا؟
ما ساکن شهرری بودیم و دبیرستان من در میدان شهدا بود. در شهرری مدرسه ریاضی دخترانه وجود نداشت و مجبور میشدم روزی چند اتوبوس و تاکسی عوض کنم تا به مدرسه بروم و برگردم. در نتیجه استقلال و مراقبت از خود را یاد گرفتم. اینها نیز لازمه یک کار سیاسی است. میدیدم که مردم اطرافم چقدر سختی میکشند. تقریبا هرروز از یک بخش فقیرنشین شهر به بخش متوسط میرفتم. همیشه فکر میکردم چطور میتوان ریشه این فقرها و سختیها را خشکاند. بعد هم که معلم شدم. پدرم نیز در شکلگیری شخصیت من نقش بسزایی داشت.
در جریان انقلاب هم فعالیت سیاسی داشتید؟
من در آن ایام دانشجوی دانشگاه امیرکبیر بودم. این دانشگاه نیز تقریبا یک پایگاه سیاسی بود. پدر من نیز از مبارزان انقلابی بود. او شیشهبر بود و در آن زمان رئیس اتحادیه شیشه شهرری. از افرادی بود که با روحانیون طرفدار امام خمینی(ره) آشنایی داشت. با آقای سروش محلاتی رابطه خوبی داشت. همسرم نیز پیش از انقلاب فعالیت سیاسی داشت. او در اداره آمار کار میکرد و در این اداره دست به ساماندهی اعتصابهایی زده بود. بعد از انقلاب هم پاسدار شد. به دانشگاه که رفتم با انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر آشنا شدم. آقای علیعسگری، رئیس صداوسیما نیز به من کمک کرد تا در مسیر جریان دانشجویی قرار بگیرم و پس از آن نیز روی ریل مسیر انقلاب قرار گرفتیم. یک کمیته راهاندازی اعتصابهای کارگری هم داشتیم.
شما هم به مناطق جنگی میرفتید؟
بله، من هم چند مرتبه به جبههها رفتم. در جاده ماهشهر برای کمک به جنگزدههایی که آواره شده بودند، پایگاهی ایجاد کرده بودیم و در این پایگاه به مردم رسیدگی میکردیم.
خاطرهای به یاد دارید؟
همه این روزها برای من خاطره است. دلم میخواهد قبل از اینکه آلزایمر بگیرم همه این خاطرهها را بنویسم و ثبت کنم. یک روز با دوستم از اهواز عازم همین اردوگاهی که اشاره کردم، شدیم. تنها بودیم و خودرویی هم نبود که ما را به اردوگاه برساند. آن وقتها خودرو یا امکاناتی نبود که ما در اختیار داشته باشیم. باید با خودروهایی که مسیر آنها به سمت مقصد ما بود، میرفتیم. شبها نیز در خوابگاه دانشگاه جندیشاپور میخوابیدیم که ساختمانی نیمهکاره بود. یک بار که در مسیر بودیم، یک کامیون ما را سوار کرد که به اردوگاه در جاده ماهشهر برساند. ما خیلی ترسیده بودیم. از شدت ترس با صدای بلند از دوستم پرسیدم «نسرین! اسلحهات را برداشتی؟» این سوال را برای این پرسیدم که راننده بفهمد ما مسلح هستیم. البته آن دوران همه آدمهای خوب در جبههها بودند، ولی در سن جوانی بودیم و ترس داشتیم. یک خاطره دیگر هم که به ذهن دارم این است که یکبار، وقت زاییدن یکی از زنان در این منطقه بود که او را به یک آغل برده بودند. آغل را برای این انتخاب کرده بودند چون در این روستا سیل آمده بود و مردم آواره شده بودند، این آغل جای محکمتری بود و همچنین گرمتر بود. به ما گفتند که به کمک این زن برویم. بچه که به دنیا آمد او را در یک چیزی شبیه گونی پیچیدند. هر بار یاد این هزینههایی که ملت ما برای استقلال و حفظ تمامیت ارضی کشور دادند، میافتم، احساس مدیون بودن میکنم. کوچکترین کمکاری و سوءاستفاده ما آثار بسیار مخربی به همراه دارد. من نمیدانم این افرادی که دست به اختلاسهای چندهزار میلیاردی میزنند به چنین چیزهایی فکر نمیکنند؟
شما چهار دوره نماینده مجلس بودید. از میان مجلس پنجم، ششم، هفتم و دهم که شما سابقه حضور در مجلس داشتهاید، فکر میکنید کدام دوره تجربه بهتری بوده است؟
مجلس پنجم خیلی خوب بود. نخستین تجربه من بود و شاید به همین دلیل در ذهنم مانده است. آقای ناطقنوری مجلس را بهخوبی اداره میکرد و برآیند آن دوره از مجلس خیر و مثبت بود. کمی جناحی شده بود و از حالت انحصاری درآمده بود. اصولگرایان معتدلی که امروز آنها را میشناسیم در آن دوره نیز نماینده مجلس بودند. طرحها و لوایحی که در این مجلس تصویب میشد از نظر من در مجموع مثبت بود و دردی از مردم دوا میکرد. مجلس ششم هم خوب بود، اما یک نقدی که وارد بود این است که باید با سرعت کمتری حرکت میکردیم تا یکدیگر را درک کنیم. مجلسی که تا پیش از آن با اکثریت مطلق در اختیار اصولگرایان بود، برعکس شده بود و اکثریت مطلق به اصلاحات رسیده بود. درک متقابل در این دوره کمرنگ شده بود، هرچند رئیس مجلس بسیار خوب مجلس را ریاست میکرد، حتی با اقلیت ضعیف مجلس بسیار منصفانه رفتار میکرد. مجلس ششم در روشنگری اذهان مردم بسیار کار کرد.
در مجلس که هستید زنان برای انتقال مشکلات خود به شما مراجعه میکنند؟
بله، در دفتر مراجعان مجلس این موضوع به وضوح دیده میشود. زنان بسیار زیادی دردها و مشکلات خود را به ما میگویند. از همه قشری هم مراجعه میشود. از تحصیلکرده و فرهیخته گرفته تا خانهدار و کارگر، همگی مشکلاتی دارند که به ما منتقل میکنند. وقتی این مشکلات را لیست و بررسی میکنم که چرا احساس خوشبختی نمیکنند، به این نتیجه میرسم که اکثر آنها تحتتأثیر تعصبات بیدلیل، سودجوییها، بهرهکشیها و... از زندگی تلخکام هستند. الان چون دانایی و آگاهی بیشتری دارند، زجر بیشتری نیز میکشند. وقتی انسان دانایی پیدا میکند، احساس درد در او به وجود میآید و به دنبال درمان میگردد. توسعه به این شکل مفهوم پیدا میکند. از دوران مبهم و کمدانایی بیرون میآییم. خالق ما طوری ما را آفریده است که دوست دارد از همه امکانات و ویژگیهایی که در ما قرار داده است برای تعالی و کمال خود استفاده کنیم. اگر این انسان را در حد یک ابزار پایین بیاوریم به خالق خود توهین کردهایم.
شما فرزند دارید؟
من دو دختر دارم. یکی از آنها متاهل و دیگری دانشجو است.
دو دوره مجلس هشتم و نهم که نماینده نبودید چه میکردید؟
بیشتر غصه میخوردم. مریض شدم و قلبم را عمل کردم. روزهای دیگر هم که بیمار نبودم در اتحادیه زنان کارگر حضور مییافتم. دوستان بسیار خوبی در این اتحادیه داشته و دارم. زنانی که از سراسر کشور به اتحادیه مرتبط هستند و با من همکاری میکنند بسیار پرکار و پرتلاش هستند. خیرخواهی و نیکوکاری این زنان را بهندرت در جای دیگری دیدهام. به نظر من کارگری احساسهای خوبی در انسانها به وجود میآورد. مهم نیست که در تئاتر زندگی چه نقشی داریم. شاه خوب و گدای خوب هر دو به یک اندازه خوب هستند. در هر نقشی که هستیم باید خوب عمل کنیم و خالصانه حق مطلب را ادا کنیم.
شما در خانه غذا هم درست میکنید؟
بعضی وقتها. الان چون دیابت دارم، موقع آشپزی دستهایم میسوزند. اکثرا هم محل کار هستم، به همین دلایل کمتر آشپزی میکنم.
نوهدار هم شدهاید؟
یک نوه کوچک دارم. تازگیها فیلم قهوه تلخ را تماشا کرده است. یک تاج روی سر خودش میگذارد و نقش پادشاهها را بازی میکند. به او میگویم دوره شاهنشاهی در ایران منسوخ شد.
اگر شما یک بار دیگر به دنیا میآمدید چه کاری را انجام میدادید که تا الان انجام ندادهاید؟
خیلی کارها! مثلا اینکه جد ما جلودار کاروان بوده است. کاروان به مکه میبرده و برمیگردانده است. از شیعیان حجاز بوده که در این مسیر افتاده بود. من هم خیلی دوست داشتم که کاروان داشتم و به مکه میبردم. مثل اینکه این هم در ژن من هست. اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم از همان روزهای نخست تلاش میکنم تا در مراکز قدرت قرار بگیرم و نگذارم به فساد کشیده شود. نمیدانم که زورم میرسید یا نه. شاید در این دنیا که آزمایشگاه انسانهاست نتوانیم به این راحتیها دنیا را درست بسازیم. باید شرایط آن به وجود بیاید. قدرت سیاسی نیز چون برای انسان جاذبه دارد ممکن است ما را بلغزاند. شخص ممکن است برای حفظ جایگاه خود دست به هرکاری بزند. نباید همه بخواهند همیشه رئیس باشند. باید طوری جامعه را پرورش بدهیم که وقتی به مسئولیتی رسیدند، چارچوبهایی را حفظ کنند و مسئولیت خود را به خوبی انجام دهند.
اگر بار دیگر به دنیای میآمدید چه کاری را انجام نمیدادید؟
به پدر و مادرم و همسرم بیشتر توجه میکردم.
الهامبخشترین شخص در زندگی شما چه کسی بود؟
سوال دشواری است. من از بچگی دنبال خدا بودم و شاید بتوانم بگویم الهامبخشترین فرد در زندگی من خداوند بوده است. اما اگر بخواهم از انسانها نام ببرم، شریعتی به ذهنم میآید. در دوران جوانی بسیار ایدههای او را دنبال میکردم و کتابهای او را میخواندم. الهامبخش اولیه افکار ایدئولوژیک من در ابتدا دکتر شریعتی بود. امام خمینی(ره) شخصیت دیگری بود که تأثیر عمیقی بر شخصیت من داشت. الان بسیاری از سخنرانیهای او را از حفظ هستم. بعدها با خانواده امام خمینی آشناتر شدم و به همین دلیل تحتتأثیر بیشتری قرار گرفتم. حتی قبل از اینکه امام به رحمت خدا بروند، رحلت ایشان را در خواب دیده بودم. همان صحنهها بعدها برایم اتفاق افتاد. اما خود خداوند بیشترین تأثیر را بر من داشته است. من دو خواب بسیار زیربنایی در سنین نوجوانی و جوانی دیدم که برایم بسیار پراهمیت بود.
علاقه به تعریف این خوابها دارید؟
یکی از این خوابها درباره خود کلمه «الله» بود. آن روزها رسم بود که بسیاری از مردم روی پشتبام میخوابیدند. خواب دیدم که آن سمت پشتبام رعد و برق زد، بعد با خطوط نور روی ابرها کلمه «لاالهالاالله» نوشته بود. من تلاش میکردم کسی را پیدا کنم و به او نشان بدهم که این معجزه را ببیند. خواب دیگرم این بود که یکبار در ماه رمضان دیدم یک نوری از من جدا شد و من با سرعت به سمت این نور میدویدم. بعد دیدم که کف حیاط ایستاده بودم و یک طناب از بالکن آویزان بود. در خواب و خیال، تصورم این بود که اگر از این طناب بالا بروم میتوانم به آن نور برسم. بعد که تلاش میکردم از طناب بالا بروم، یک چیز شبیه شیطان طناب را ول میکرد و من زمین میخوردم. معنای این خواب برای من این بود که فقط قرآن است که باید من را به کمال برساند و دنبال طناب و وسیله نباشم.
تلخترین لحظه زندگی شما چیست؟
فوت عزیزانم لحظات تلخی بودند. از دست دادن پدر و مادرم بسیار سخت بود. فوت امام(ره) از درگذشت بقیه عزیزانم سختتر بود. فوت همسرم نیز چون بسیار غیرقابل انتظار و پیشبینی بود، تأثیر بدی روی من داشت.
شیرینترین لحظه زندگیتان چه لحظهای بود؟
از بعد شخصی، به دنیا آمدن نخستین فرزندم بسیار دلنشین بود. از بعد غیرشخصی هم لحظه پیروزی انقلاب برایم شیرینترین لحظه بود. فکر به اینکه ساواک، ترس، خفقان و... از کشور برچیده شود، بسیار لذتبخش بود. روزهای بسیار خوبی بود.
شهروند