کد خبر: 36308
A

محمدرضاشاه به روایت یکی از رجال پهلوی/ از جوان متواضع در ابتدای سلطنت تا فردی مستبد در پایان حکومت

روزنامه جوان در مطلبی به قلم جهانگیر آموزگار،برادر بزرگتر جمشیدآموزگار(نخست وزیر سالهایی 55تا 56) به بررسی خصلتهای محمدرضا پهلوی پرداخته است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی دیده بان ایران، این نوشته را می خوانید:

 
  سهم محمدرضا پهلوی در ایجاد یک طغیان ملی

شاه و پدرش بیش از نیم قرن، در کانون رویدادهای ایران قرار داشتند اما تعیین اینکه شخصیت آنها تا چه حدی در شکل دادن به سرنوشت ایران و تأثیرگذاری بر مسیر رویدادهایی که به انقلاب منجر شد دخیل بوده است، کار آسانی نیست. اگر این گفته اسکار وایلد که «شخصیت‌ها و نه اصول، دوران‌سازند» حقیقت داشته باشد و اگر بارون دومونتسکیو درست گفته باشد که «هر ملتی شایسته حکومتی است که دارد»، در آن صورت می‌توان گفت که فرمانروا و فرمانبردار در قبال آنچه که بر هر دو می‌گذرد، مسئولیت مشترک دارند. طبق این استدلال باید ریشه عوامل آغازگر رویدادهای انقلابی سال1977 را- که در 1979 به سرنگونی قطعی رژیم انجامید-  در ویژگی‌های ملی ایرانی، عناصر ناهمخوان و ضد و نقیض در بطن جامعه و فضای سیاسی ایران و نیز ساختار شخصیتی محمدرضاشاه (و پدرش) جست‌وجو کرد. هر چند ویژگی‌های ملی ایرانیان و نا‌کامی‌هایی که یکی از دیگری پیش آمد نیز، در دامن زدن به این قیام سیاسی مؤثر بود اما طرز تفکر شاه و روش و رفتار او نیز تا حد زیادی در روند رویدادها تأثیر داشته است.

 
  شاه، شخصیتی چندگانه

محمدرضاشاه حتی برای اعضای خانواده، حلقه محدود دوستان و درباریانی که با او بریج‌بازی می‌کردند، شخصیت پیچیده‌ای بود و نمونه مجسمی از یک شاه ایرانی به شمار می‌رفت. او وانمود می‌کردکه رفتار او معقول و قابل پیش‌بینی است و تنها هنگامی با گشادگی عمل می‌کند که با موضوعاتی که به زعم وی با سعادت ایران در پیوند بودند، مواجه می‌شد. او تا سر حد وسواس می‌کوشید در تاریخ جایگاهی بلندتر از جایگاه پدر برای خود به‌دست آورد و در این زمینه نیز، ظاهراً دستش بازتر از او بود. اما این تنها بخشی از واقعیت است. او در هر چیز، جمعی از اضداد به شمار می‌رفت. دوستان و هواداران وفادارش او را شجاع، ملایم، دلسوز، اهل معاشرت و باهوش می‌یافتند. او (به گفته هواداران) حافظه‌ای شگفت‌انگیز داشت و از توجه به جزئیات غافل نبود. در مقام پادشاهی با درایت عمل کرد. با زیردستان رفتاری متمدنانه و توأم با نزاکت داشت و در مذاکرات دارای روشی معقول بود. به نظر مشاوران، کمتر تلون ‌مزاج از خود نشان می‌داد، سختگیر و جذاب بود و مهم‌تر از همه، نسبت به دیگران احساس همدردی داشت. اما آیا واقعیت همین بود و این سخنان از سر تملق بیان نمی‌شد؟ بهتر است به آن سوی ماجرا هم نگاهی داشته باشیم. خیل گسترده خرده‌گیران، او را غیر‌مصمم، فاقد امنیت خاطر و حتی فرصت‌طلب می‌دانستند. از میان این منتقدان، آنان که با تفقد کمتری به شاه می‌نگریستند، او را گوشه‌گیر، عبوس، خشک، عصبی، بدون حس شوخ‌طبعی و متفرعن توصیف می‌کردند و سرانجام دشمنان سرسخت شاه از او به عنوان یک جبار خشن، یک دیکتاتور بی‌ترحم، یک بیمار مبتلا به خودبزرگ‌بینی، یک مدیر بی‌کفایت و حتی بی‌مغز یاد می‌کردند. وقتی که شرح حال شاه در آینده، در دوران آرام‌تری از تاریخ به رشته ‌تحریر درآید، به احتمال زیاد او را بر اساس کارکرد شخصی و نه صرفاً براساس دعاوی دیگران قضاوت خواهد کرد. احتمال بسیار آن است که از او یک چهره معمایی، چیزی در حد واسط میان تصویر شریرانه‌ای که دشمنان ارائه می‌دهند و سیمای دوست‌داشتنی که ستایندگان عرضه می‌دارند، پرداخته خواهد شد. با این همه آنچه در این مهم و تعیین‌کننده خواهد بود، بررسی خصال و عواملی است که موجب شد او تخت و تاج خویش را به باد بسپارد. شاید تاریخ بیش از هر چیز، او را به عنوان ولیعهدی نامطمئن به یاد آورد که تخت شاهی را از پدر به ارث برد اما توان نگه داشتن آن را نداشت. یک پادشاه تازه‌کار و تأثیر‌پذیر که آنچه در جریان عمل در حرفه خویش آموخت، او را ظرف 15 سال از هر جهت، چه تصوری که از خویش داشت و چه در زمینه نظرات سیاسی، مأموریت خود برای کشور، شیوه رهبری، روابط عمومی و حتی رفتار شخصی، دگرگون کرد!

 
  اسارت بی‌خردانه در دام قدرت

مورخان آینده سخت بدین سمت متمایل خواهند بود که واقعیتِ بلند‌پروازی‌های او را برای ایران، شور و اشتیاقش را به اصلاحات، همدردی واقعی‌اش را با دهقانان فقیر و کارگران شهری، نیروی تحلیل نرفتن و بالاتر از هر چیز وطن‌پرستی و دلبستگی شدیدش را به ارتقای موقعیت ایران در میان ملل در زیر ذره‌بین پرسش و غور و بررسی قرار دهند. به احتمال بسیار در حق او از بابت حکومت فردی، رهبری متمرکز بر شخص خویش، سطحی بودن و ابراز شجاعت در فضاهای بی‌خطر، اسارت بی‌خردانه در دام قدرت، تحمل فساد از جانب افراد خانواده و دستیاران شخصی، تمایل به نشان دادن رفتاری خالی از انصاف و تفاهم نسبت به انتقادگران و برخورد آمیخته به سوءظن و عدم اعتماد به آنها، قضاوتی سخت صورت خواهد گرفت.
شاه هر قدر هم که بخواهیم نیروی تخیل خود را در مورد او به کار اندازیم‌ـ چنانکه نزدیکان وی و کسانی که او را به مناسبت‌های شخصی و شغلی می‌شناختند نیز تصدیق خواهند کرد‌ـ شاید به استالین، هیتلر، مائو، ایدی‌امین، بوکاسا، دووالیه، دو (رئیس‌جمهوری دیکتاتور سابق کره‌جنوبی) و چائو‌شسکو شباهتی تام نداشت، اما نظیر فرانکو و تیتو فرمانرایی اقتدار‌طلب بود تا جایی که ایرانیان- که به اذعان تمامی مردم‌شناسان، جماعتی آرام وبه دور از غوغاگری هستند- را به طغیان و انقلابی بزرگ کشاند. اگر تصویر منصفانه‌ای از شاه پرداخته شود، احتمالاً او را به عنوان خلف یک پادشاه مطلق‌العنان، نمونه‌ای از یک ایرانی با اندیشه‌های خودخواهانه درباره سرنوشت خویش و ایران، مردی با بلند‌پروازی شخصی برای فراتر رفتن از حد پدرش که کارهایش چنان مورد شناسایی و قدر‌دانی واقع شده بود، پادشاهی با هدف‌های دست‌نیافتنی و دور از واقع‌گرایی برای آینده نزدیک ایران، معرفی خواهد کرد. بلند‌پروازی‌های داخلی همراه با آرزوی مشتاقانه به داشتن مقام و موقعیت یک داور تعیین‌کننده، سبب شد او هر روز بیش از روز پیش به خودکامگی و نابردباری متمایل شود و مواضع لجوجانه و انعطاف‌ناپذیری در رابطه با یک رشته از مسائل اتخاذ کند. خارجیانی که بعد از دوران مصدق و به ویژه پس از رفراندوم سال1963 درباره انقلاب سفید، با او دیدار می‌کردند، او را آگاه به منابع ژئوپلتیک ایران در آینده نزدیک، آشنا به مسائل عمده جهانی در فراسوی مرزهای ایران و به ویژه علاقه‌مند به همکاری با شرق و غرب می‌یافتند. هیچ یک از آنان به این نتیجه نرسید که شاه در عالم رؤیا سیر می‌کند یا مدعی آگاهی بر رویدادهای آینده است. البته در همین توصیف آنان نیز می‌توان رد طمع و بهره‌برداری از شرایط پس از مصدق را یافت. با این همه از میان رهبران جهانی کمتر کسی بر تضادهایی که میان شخصیت ظاهری و خویشتن درونی شاه وجود داشت، پی ‌برد.

 
  مردد، بی‌تصمیم و فاقد احساس امنیت

کسانی که از نزدیک شاه را می‌شناختند، غالباً او را مردد، بی‌تصمیم، نگران، فاقد احساس امنیت، گوشه‌گیر و سر در گریبان می‌یافتند. در ظاهر رفتاری شاهانه، پرابهت، غرورآمیز، متکی به خویش، پرطمطراق و حتی جاه‌فروشانه داشت. وقتی که در سال 1979 تقریباً همه دنیا بر ضد او موضع گرفت و از او به عنوان یک دیکتاتور سرنگون یاد کرد، عمیقاً اندوهگین شد و حتی احساس کرد که شهید و قربانی شده است! با این همه او در کتاب «پاسخ به تاریخ»، در برابر غرب به ظاهر لحنی مبارزه‌جویانه، تحقیرکننده و بزرگ‌نمایانه برگزید و متحدان خارجی خود را به خاطر حق‌شناسی و حتی رفتار خائنانه‌شان، تقبیح کرد. گفته‌های شدیداً انتقاد‌آمیز او نسبت به بی‌بندوباری جنسی، آسان‌گیری زندگی، آزمندی و سایر معایب غرب، محبوبیتی برای وی نزد خارجیان فراهم نساخت. برعکس این انتقادها بدون اینکه ضرورتی در میان باشد، رهبران غربی و مردم عادی را - که به این گونه مطالب حساسیت داشتند- تحریک کرد. برخی از هم‌ترازان غربی شاه به ویژه از اندرزهایی که او در مورد چگونگی راه بردن اقتصاد و اداره جامعه به آنها می‌داد، ناراحت بودند. با این همه نمی‌توان از نظر دور داشت که انتقادات او بیشتر مصرف تبلیغاتی داشت و آئینه‌ای بود از وضعیت سختی که در آن گرفتار آمده بود.
می‌توان گفت شاه تا حدی قربانی ظاهر پر آب و تاب خود شد. پند و اندرزهای او به غرب پیرامون اصول اخلاقی و دوری از آلودگی و در همان حال، ضعف‌های درونی خود و کشورش، رسانه‌های غربی را به چالش و هماوردی با او واداشت و سبب شد آنها همه حرکات او را به طرزی غیرمعمول زیر ذره‌بین بگذارند. حملات بی‌وقفه‌ای که در مطبوعات خارجی به شیوه حکومت فردی او، خطاکاری‌های خویشاوندان و معاملات عظیم تسلیحاتی او صورت می‌گرفت، تنها حاصلی که داشت گرایش به محق دانستن خویش، احساس بدگمانی و قربانی بودن را در وی هر چه بیشتر تشدید کرد! به سبب شرایط دوران کودکی در خانه پدر و احساس عدم اطمینان که از ویژگی ایرانی او ریشه می‌گرفت (شاه این احساس زیر نقابی از عقیده برتری‌جویی پنهان بود) حساسیت شاه در برابر انتقاد، به ویژه نسبت به خرده‌گیران خارجی، بی‌نهایت بود. او در یک فضای سیاسی که در آن هیچ‌گونه جریان انتخاباتی وجود نداشت، بزرگ شده بود و پوست‌کلفتی ویژه سیاستمداران را نداشت. دیپلمات‌های امریکایی‌ از دوران رزم‌آرا گرفته تا بختیار‌، به‌طور منظم درباره نقاط ضعف و نارسایی‌های کار شاه به واشنگتن گزارش می‌دادند. آنها شاه را غالباً و به دلایل مختلفی، از جمله مقایسه‌ای که همواره بین خود و پدرش می‌کرد، مردی نامطمئن توصیف می‌کردند. مردی که آسیب‌پذیری شخصیتی‌اش را در زیر پوشش سرسختی و تظاهر به بی‌پروایی و‌ شجاع‌نمایی پنهان می‌داشت. گزارش‌های سفارت امریکا شاه را به عنوان شخصی توصیف می‌کنند که همیشه منتظر است نیروهای دیگر وارد شوند و کار را برای او تمام کنند! بدون اینکه لازم شود که زحمتی به خود بدهد و در جریانی درگیری پیدا کند. شجاع‌نمایی‌های او در کارهایی که متضمن مخاطرات جسمانی بود و حتی می‌توانست با خطر جانی همراه باشد‌، مانند هدایت هواپیماهای پیشرفته نظامی جت، پرداختن به ورزش‌های خطرناک و حتی درآمیختن با مردم در سال‌های نخستین سلطنت، از طرف خرده‌گیران با نظر مساعدی تلقی نمی‌شد. آنها این گونه اقدامات بی‌پروایانه را، با فقدان شجاعت اخلاقی شاه در به خطر انداختن نام، حیثیت و آبرو یا جان خود برای دفاع از اصول مورد اعتقاد رژیم، دودمان و حتی کشور خود در کنار هم می‌گذاشتند و نتیجه‌گیری منفی می‌کردند.

 
  شاه در 2 دوره از سلطنت

بسیاری از کمبودها و نارسایی‌ها در منش و رفتار شاه در جریان سال‌های سلطنت پدید آمد. تغییراتی که در شاه طی 37 سال پادشاهی چه از نظر شخصیتی، چه رفتار و چه وضع ظاهری پیدا شد در تاریخ معاصر ایران بی‌سابقه است و نظیر آن را نزد هیچ شاه دیگری نمی‌توان سراغ گرفت. هنگام جلوس بر تخت سلطنت در سال 1914 او جوانی متواضع، بی‌تظاهر و دارای احترامی برای افکار عمومی جلوه می‌کرد که بر جای پدری سلطه‌جو و حتی مرعوب‌کننده، بر تخت نشسته است. شاه در سال‌های نخستین سلطنت خود کوشید تا کشور را از طریق جلب توافق عمومی با توسل به بحث، استدلال، اقناع، آموزش، اندرز و ترغیب اداره کند. او به عنوان پادشاهی که حق، سلطنت را به ودیعه به او سپرده در طلب جلب پشتیبانی همه مردم کوشا بود، اما در سال‌های پس از 28 مرداد 1332، در کسوت شاهی مطلق‌العنان ظاهر شد که تمامی معیارهای مشروطیت را زیر پاگذاشته و هیچ مجرایی برای تنفس مخالفان باقی نگذارده بود. بی‌ترتیب همین رویکرد متکبرانه راه را بر ادامه سلطنت وی بست و در قامت یکی از موجبات انقلاب 57 ظاهر شد.

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر