سید حسین سیف زاده: رفتار رئیس جمهور آمریکا مبتنی بر گرایشات هوشمندانه شخصی است/ هدف ترامپ، آوردن ایران پای میز مذاکره است با شرایط تازه است
سید حسین سیفزاده استاد روابط بینالملل بازنشسته دانشگاه تهران و استاد کالج مونتگمری کالج-راکویل در مریلند امریکا در گفتوگویی به بررسی راهبرد امریکا در مقابل ایران پرداخته است.
دیده بان ایران: حضور ترامپ در رأس قدرت ایالات متحده به عنوان بزرگترین قدرت نظامی اقتصادی جهان، نظام بین الملل را دچار تحولات و آشوب های بسیاری کرده است. ترامپ با رویکردها و خصوصیات خاص خود به جز اینکه امریکا را از لحاظ داخلی در سطوح گوناگون به مسیر جدیدی هدایت می کند، با روندهای جدیدی که در پیش گرفته، باعث تغییر در تعاریف بازیگران از نظام بین الملل و معادلات حال حاضر جهان شده است. پوپولیزم و لمپنیزم، بی قاعدگی و پیش بینی ناپذیری از خصوصیات جدیدی است که از سوی شخصیت ترامپ به معادلات و تعاریف دیگر نظام بین الملل در حال تسری است. آیا ساختار قدیمی و منسجم امریکا توانایی خود را در مقابله با چنین تغییراتی از دست داده است یا خود این ساختار نیازمند حضور فردی مانند ترامپ است تا دوره گذار فعلی را به پایان برساند؟ ترامپ با خصوصیات خود در بلندمدت برای چنین سیستمی مفید است یا سیستم درونی امریکا به زودی او را پس خواهد زد؟
در این باره با سید حسین سیف زاده، استاد روابط بین الملل بازنشسته دانشگاه تهران و استاد کالج مونتگمری کالج - راکویل در مریلند امریکا در گفت و گو با خبرآنلاین را از نظر می گذرانید:
آقای دکتر نظرتان در رابطه با فضای موجود شکل گرفته متأثر از حضور ترامپ چیست؟ سیستم و ساختار امریکا بخاطر سرعت بسیار بالای تحولات جهانی نیازمند خصوصیات به روز یافته توسط او در صحنه جهانی برای حفظ و استمرار قدرت جهانی امریکا است؟ نگاه ایرانی به این رویکردها با نگاه دیگر مناطق جهان متفاوت است؟
عصر اطلاعات و فرصت قاپی پاپیولیستی، چند دهه ای است که لیبرال دموکراسی آمریکا را نیز گرفتار خود کرده است. بر خلاف نقش سازنده ای که پاپیولیسم هدایت گر در تقویت ملی گرائی به هنگام انتخابات ایفاء می کرد، اخیرا" پاپیولیسم مخرب به دو شکل مهاجم (یا بنیادگرائی جازمانه و یا به کلام سناتور جمهوریخواه و منتقد ترامپ: مک کین ناسیونالیسم نیم پز) آفت ساختار لیبرال دموکراتیک آمریکا شده است. با وجود این نقدهای تند، بدون عواقب قضائی، توافق دیرهنگام روز 17 اکتبر بین مک کین و ترامپ برسر بودجه نشان داد، که نهادینه شدن لیبرال دموکراسی و نخبگان در کمین نشسته آن اجازه نمی دهند تا فضای زیستمانی آمریکا یکسره در کمند پاپیولیسم گرفتار بماند.
بدون نیت زخم زبان زنی، و با تاکید بر صراحت خانم کلینتون بوروکرات در خصوص ایران و خود ترامپ در اعلان استراتژی اخیرش، می توان با قدرت گفت که برجستگی پاپیولیسم در آمریکا و برآمدن ترامپ پاپیولیست جملگی ناشی از جلوه رویاگرائی و براندازانه ایران به دو شکل پاپیولیستی و مکمل ایدئولوژیک و بنیادگرایانه آن دارد.
با توجه به رویکردهای ترامپ در خروج از سازمانها و توافقات بین المللی، حتی خروج از یونسکو، چه فضایی در حوزه راهبردها و دکترین های ایالات متحده قابل مشاهده است؟
ترامپ یک مورد خاصی است که به یمن نمایشگری پاپیولیستی، از بیرون ساختار قدرت سیاسی وارد بازی قدرت سیاسی شد. تغییر فضای زیستمانی در جهانی که تبلور عصر اطلاعات است متاسفانه موقعیت مناسبی برای پاپیولیستها در جا انداختن هیاهوی سیاسی فراهم می کند. آمریکا استثناء نیست، در ایران خودمان دیرزمانی است که سیاست خیابانی برجسته شده، و در غرب هم بریتانیا هم همراه با آمریکا، گرفتار آن شده است. مرکل در آلمان و مکرون با حاشیه ای بسیار کم پاپیولیستها را پشت سر گذاشته اند. وجود انتخابات مقدماتی و ساختار سیاسی نخبه گرایی در آمریکا چنان است که قاعدتا نباید لیبرال دموکراسی آمریکا را الوده چنین وضعیت پاپیولیستی کند. متاسفانه با حمله تروریستی 2001، و چند اقدام کوچک دیگر، سیاست خیابانی در آمریکا جایگاه حساسی پیدا کرده است. خوشبختانه، وجود سپهر عمومی مستقل (دانشگاه، کانون وکلاء و بعضی از مطبوعات آزاد) از سوئی، و حداقل منافع قسمتی از بخش خصوصی، اجازه ترکتازی به پاپیولیسم خیابانی داده نمی شود.
خروج از یونسکو را نمی توان پاپیولیستی صرف، یا ناشی از بنیادگرائی صرف اوانجلیکا (مثل حزب چای) دانست. یهودیان آمریکا از جمله نخبگانی هستند که بخش عظیمی از سرمایه ملی آمریکا را تشکیل می دهند. این نخبگان در مراکز مختلف علمی، اقتصادی، مالی، فرهنگی و رسانه ای، از جایگاه رفیعی برخوردارند. با آگاهی از ماهیت دولت مدرن و جایگاه قدرت در آن، اصحاب اندیشه مدرن نه تنها جایگاه نخبگان یهودی را قدر نمی نهند، بلکه با اعمال دیپلماسی عمومی، به جذب نخبگان فراری داده شده از تمام دنیا اقدام می کنند.
از سوی دیگر، اسرائیل واقعا" یار متحد آمریکا در منطقه آشوب زده خاورمیانه است. قابل فهم است که دولت مدرن (nation-state) چون کارخانه تولید قدرت برای ملت است، و نه نهاد عرفانی و یا اخلاقی، پس هم یهودیان و هم اسرائیل در محاسبات استراتژیک آمریکا نقش ایفاء می کنند، و در مقابل آن فواید گسترده داخلی و خارجی، نسبت به آینده اسرائیل از خود حساسیت نشان می دهند. با این توضیح، اصلا" سیاست خروج از یونسکو را نمی توان حاکی از همان غلبه جو پاپیولیستی دانست. راهبرد استراتژیک آمریکا ماندن در جایگاه فوق قدرتی در راس نظام بین المللی سلسله مراتبی است.
در حالی که در گذشته راهبردهای اصلی امریکا با تغییر روسای جمهور قابل تغییر نبود و دیگران راه گذشتگان را پیش می بردند، آیا با توجه به سرعت تحولات بسیار بالا در معادلات بین المللی، رویکرد ترامپ و ایالات متحده نیز دچار تغییرات سریع در راهبردهای کلی امریکا است؟
راهبرد اصلی سیاست خارجی باز هم بر همان صیغه رهبری پان آمریکائی استوار است. در درون این ساختار نخبه گرا، چه مسلمان زاده رنگین پوستی چون اوباما و چه سفید متکبر و مغروری چون ترامپ نمی تواند خیلی بیرون از ملزومات زیستمانی خاص این زیستمان پان آمریکائی و لیبرال دموکراتیک عمل کند. در درون این فضای زیستمانی، دو حزب دموکرات و جمهوریخواه، دو گرایش جهانگرا و ملی گرائی را نمایندگی می کنند.
البته دور از انتظار نیست که در فضای زیستمانی عصر اطلاعات، گاه پاپیولیسمی که برای بسیج توده ها لازمست در فضای مناسب جایگاهی برجسته یابد. در توضیح این گزاره نظری در خصوص تقویت پاپیولیسم مهاجم مخرب در آمریکا، نیازمند آنیم تا مروری اجمالی در انتخاباتهای ریاست جمهوری اخیر آمریکا داشته باشیم.
بعد از بازیهای پاییولیستی مک گاورن و خیابانی شدن نهضتهای رمانتیک بیتلها-هیپیها، عدم پیروزی در ویتنام، افشاء حیله های حزبی نیکسون، ناتوانی جرالد فورد در داخل، و "هل من...." مبارز طلبی قاپ زنانه شاه ایران در مقابل جرالد فورد زمینه ساز ظهور آرمانگرایی چون کارتر شد. شکست سیاستهای واقع گرائی اسبق و آرمانگرایانه کارتر موجب شکفتن خرزهره رویاگرایانه به دو شکل پاپیولیستی و بنیادگرایانه در آمریکا گردید.
پس از شکست پاپیولیسم خیابانی مک گاورن در دهه شصت از قرن بیستم، تحقیر کارتر توسط جمهوری اسلامی و سوء استفاده شوروی از انقلاب ایران در حمله به افغانستان، پاپیولیسم از محدوده کارویژه هدایتگرش بیرون آمد، و در موقعیت تهاجمی آفتگر کنونی قرار گرفت.
پیشتاز این نوع پاپیولیسم تهاجمی ریگان بود. ریگان با تمکین به اندرزهای فلاسفه سیاسی چون اشتراوس و اقتصادی چون فریدمن، و مهار بروکراتیک بوش پدر، آمریکا را در موقعی چنان والا قرار داد، که فروپاشی شوروی را برای دوران بوش پدر به ارث گذاشت.
با فروپاشی شوروی و قلمزنی محافظه کارانی چون فوکویاما به نفع لیبرالیسم از سوئی، فشار اقتصادی بر قشرهای متوسط رو به پائین به کلینتون تیزهوش قدرت مانوری والا داد، تا با شکست بوش پدر، پس از مدتها با رویکرد لیبرالیسم مداخله گر، دوبار بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا بنشیند.
در مقابل، فساد جنسی کلینتون از سوئی و نگاه تحقیرگر الگور به بوش، به بنیادگراهای اوانجلیکال فرصت داد تا با سیاسی کردن مذهب، و تعریف خود در قالب نومحافظه کاری، زره تنگ دگرستیزی جزم گرایانه را بر بدن ستبر لیبرال دموکراسی آمریکا پوشانده، و جرج بوش دوم را با کمک کارت الکترال بیشتر و رای کمتر، و البته دخالت دیوانعالی کشور، در جایگاه ریاست جمهوری آمریکا بنشانند.
وقوع حادثه 11 سپتامبر هم توانست این پازل را تکمیل کند و فضای جدیدی شکل بگیرد؟
با وقوع فاجعه 11 سپتامبر 2001، بوش بنیادگرا، با رگه هایی از صداقت اوانجلیکال، آمریکا را در دام دگرستیزی ایدئولوژیک خود گرفتار کرد. با استفاده از مخمصه ای که این بنیادگرائی به نام آرمانگرائی برای هم اوضاع اقتصاد سیاسی آمریکا، هم وجهه اخلاقی آمریکا در خارج، و هم طبقه متوسط امریکائی در داخل ایجاد کرد، بر خلاف پیش بینیهای رئیس جمهور پاپیولیست آنزمان ایران، اوبامای رنگین پوست، با تبار اسلامی-کنیائی، خود در موقعیت زیستمانی پیشتازی حزب قرار گرفت. حمایت 24 آگوست برژیزینسکی استراتژیست از او، موجب پیروزی او در انتخابات سه ماه بعد او شد.
با انتخاب خود، این مسلمانزاده رنگین پوست برای رفع کدورتهای دنیای اسلام، چهار سفر از ده سفر اولیه بین فوریه تا ژوئن 2009 خود را به چهار کشور مسلمان ترکیه، عراق، عربستان، و مصر اختصاص داد. این گرایش در سیاست خارجی موجب شد تا مخالفانش او را از یکسو مسلمان مسیحی نما ، و از سوی دیگر سوسیالیست بخوانند.
اما همانند نگاه قاپ زنانه بعضی از انقلابیون ایرانی زمان کارتر، تمسخر پاپیولیستی اوبامای مسلمان زاده رنگین پوست، اندیشمند و آرمانگرا (البته در فضای زیستمانی آمریکای لیبرال) "کاکا سیاه خواندن" و یا استراتژی لیبرال اخلاقی او را با لحنی تحقیر آمیز، حیله گری خواندن وجدان آمریکائی عادی را آماده استقبال از پاپیولیسم مهاجم ترامپ کرد. البته استفاده ملی گرای پوتین برای روسیه در ضمیمه کردن بخشی از خاک اوکراین، و با اغوای ایران در قد علم کردن در مقابل نجابتهای اوباما، آخرین سنگ فرش جاده پاپیولیسمم تهاجمی را برای ترامپ، یعنی مشابه همتایش در جمهوری نهم و دهم ایرانی در آمریکا باز کرد.
به علاوه تحقیر اوباما و سوء استفاده روسیه، تقابلگرائی های نمایشی مجریه نهم و دهم با اهرم تقویت تلاشهای هسته ای ایران برای "نابودی اسرائیل" و "جایگزین شدن به جای آمریکا برای مدیریت دنیا"، تب و تاب تازه ای به احساسات توده های روستائی و گردن قرمز آمریکائی بخشید. این گنده گوئیهای عوام پسند موجب بسیج سیاسی توده های ساده دل، عوام و گردن قرمزی باز کرد، که راه را برای نقش آفرینی نمایشگرایانه ترامپ علم ستیز و سیاست باز گشود. باری دیگر، نقش برتر سپهر عمومی (دانشگاه، کانون وکلاء و وسایل ارتباط جمعی آزاد) قربانی بخشی از جامعه مدنی شد، که نیازمند ملی گرا ستیز آمریکاست، تا بازار فروش سلاح را باری دیگر بگشاید. اما چنانکه محتوای شعاری چیزی که به نام دکترین سیاست خارجی ایرانی او خوانده شد، ابتدا برای تقویت محبوبیت لطمه دیده داخلی، کسب حمایت سرمایه دارا، سپس حزب جمهوری، و نهایتا" تامین منافع آمریکا ساخته و پرداخته شده بود. هدف آوردن ایران به پای میز مذاکره است، اما با شرائطی تازه.
چرا نمی توان رفتارهای ترامپ را پیش بینی کرد؟ آیا ترامپ بدنبال یک مرکانتیلیسم انحصاری و جدید و یا یک مدل جدید از میلیتاریسم و دریافت مابه ازا در پشت بازار بورس است؟
به نظر می رسد که پیش و بیش از همه چیز، برای ترامپ کسب شهرت، آنهم برای دوران پس از ریاست جمهوری او، مهم باشد. این ادعا به استناد در گیریهای او با چهره های برجسته حزب جمهوریخواهی است، که عمدتا" به صورت نهادی، خواهان مرکانتالیسم اقتصادی و یا میلتاریسم جدید مورد سوال شما هستند. مرکانتیلیسم یک مکتب جا افتاده قدیمی است، که روایت جدیدش جای خود را به واقعگرائی در اقتصاد سیاسی داده، که به نام اقتصاد نوکلاسیک معروف است. هرچند که او یک راستی سرمایه دار است، اما رفتارش مبتنی بر گرایشات هوشمندانه شخصی است، تا رویکردهای استراتژیک برای آمریکا. هم اکنون، روسیه و چین از سوئی، و کانادا و اروپا از سوی دیگر، به خوبی از این وضعیت بهره می برند. به لحاظ استراتژی پیشرفت گرائی خود، و فقدان تمهید توسعه همه جانبه، به نظر می رسد ژاپن نمی تواند از این اوضاع به نفع خود استفاده کند.
ارزیابی تان از رویکرد ترامپ پس از بررسی سه ماهه راهبرد امریکا در قبال ایران چیست؟ آیا او به یک راهبرد منسجم در این باره رسیده است یا به ارجاع برجام به کنگره تلاش می کند برای خود زمان بخرد؟ آیا او در شصت روز فرصت کنگره برای رسیدگی به برجام، امیدوار است متحدان اروپایی را با خود همراه کند؟
ترامپ بازیگری است که بسیار ماهرانه "از آب گل آلود ماهی" برای خود می گیرد. اما چنانکه عکس العملش در خصوص کره شمالی، و اعلان دکترینش در خصوص ایران، در نهایت چیزی مشابه روش اوباماست، اما با مابه ازاء بیشتر: مذاکره برای محروم کردن همیشگی ایران از داشتن سلاح اتمی. به نظر می رسد که نو واردی چون ترامپ به جایگاه مدیریت مجریه فوق قدرت آمریکا ناشی از نگاه موقعیتگرا و مخاطره جوی هوشمندانه وی باشد، و نه عملگرائی ملی. او با درک ملاحظات قدرتهای دیگر، با هوشمندی توپ را به زمین کنگره انداخت. با این بازی هوشمندانه و اعلان موضعش در مورد ایران، فرصتی برای تجدید قوای خود فراهم آورد. اگر به سابقه مخاطره جوئیهای اقتصادی وی در اعلان ورشکستگیهای متععد مراجعه کنیم، می توان رفتار وی را با این ضرب المثل ایرانی توضیح داد: "از دبّه کسی ضرر ندیده." او خواهان اعمال یک سیاست خارجی استراتژیک برای آمریکا نیست، بلکه آماده هر مخاطره جوئی، برای شهرت است.
متن مصاحبه اش درباره ایران نشان می دهد که با ردیف کردن بعضی از اقدامات ایدئولوژیک ایران، و گاه عجین کردن آن با تحرکات غیر مرتبط با ایران، و تفسیرهای عوام پسند، درصدد فضا سازی است. شرائط آینده گرایش او را مشخص می کند. او خواهان پیروزی است، و از مخاطره جوئی هراسی ندارد، اما استفاده شخصی از انرا بر عهده شرائط و مقتضیات می گذارد، تا برنامه ریزی استراتژیک نهادهای تصمیم ساز آمریکا. کاش قبل از رسیدن به این اجبار، رهبران ایران حداقل مانند رهبران کره جنوبی و سنگاپور، یا با افقی گسترده تر، همانند سوئد و سوئیس، به توسعه دموکراتیک و همه جانبه روی آورند، نه هل مبارز طلبی نا متناسب با ظرفیتهای قدرتی ایران.
کنش ایران برای همراه بودن یا نبودن اروپا با ایران در قبال امریکا مهم به نظر می رسد. به نظرتان کنش و تعامل ایران با اروپا مناسب است و این همراهی می تواند ادامه پیدا کند؟
در نگاه خارجییان، به ویژه نخبگان آمریکا در مورد ایران، برداشتها مطلوب نیست. در نظر آنان، در سیاهه بازی قدرت جمهوری اسلامی، اضطرارها نقش اصلی را بازی می کند، تا برنامه ریزی استراتژیک. با عنایت به اینکه مدیریت سیاسی جمهوری اسلامی هم نگاهی نه چندان مطلوب به جایگاه سپهر عمومی (دانشگاه، کانون وکلاء و حقوقدانان و رسانه ها) دارد، و هم آنان را مطیع می خواهد، نه آنکه استراتژی خود را با نوآوریهای دانشگاهی، قانونگرائی حقوقدانان، و بازخواست گری وسایل ارتباط جمعی سازگار کند، برای مطیع نگهداشتن سپهر عمومی و محدود کردن جامعه مدنی، اصحاب حکومت همیشه نیازمند پاپیولیسم ماجراجویانه محدود هستند. اما جنگ تحمیلی و تحریمهای فلج کننده نشان داده که ماجراجوئیهای ایرانی ( همانند سلفهایش در آلمان، ژاپن، ایتالیا، شوروی، چین، و در مقیاسی دیگر کوبا، کره شمالی، ونزوئلا، برزیل، مصر ناصر، عراق صدامی و لیبی قذافی) هم تا به حال کار نکرده است.
در نظر خارجی، پیروزیهای تاکتیکی در هر مورد گرچه بر طنین آوائی پاپیولیستهای ایرانی افزوده است، اما گذشته نشانداده که در صورت عدم موفقیت استراتژیک (در مورد گروگانها و جنگ تحمیلی) و در موارد تاکتیکی (مورد با ریگان و با بوش دوم پس از افغانستان و عراق)، رهبران ایران به اقتضاء حکم فقهی الضرورات تبیح المحظورات، و یا آیه قرانی، ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه، کنار می ایند.
در نگاه این دانش پژوه علاقمند به آینده ایران، و رفاه و آزادی ایرانی، ایجاد مسئله برای ایران ناشی از ماجراجوئی پاپیولیستی بوش دوم یا ترامپ نیست. متاسفانه، برجسته شدن تقابلگرایانه در سیاست دنیای جمهوری اسلامی موجب سیبل شدن ایران می شود. با عنایت به بلندپروازیهای بی توجه به قدرت ایران، و فاقد عنایت به حکم قرانی "لایکلف الله نفسا" الا وسعها"، و درگیر شدن با فوق قدرت آمریکا موجب هزینه آفرینی بسیار می شود، که در نهایت ب افزایش فشاره، برای رفع خطر به همه بازیگران برتر امتیاز دهد. از میان اصحاب قدرت بین المللی روسیه و چین میهمان همیشگی این سفره گسترده هستند. هرگاه که خطرها تشدید می شود، اروپائیها هم دعوت می شوند.
در این روایت، تقابل پاپیولیستی ترامپ و ستیزجویانه بوش در مقابل ایران، و همسوئی اعراب با اسرائیل در تشجیع روسای جمهوری آمریکا نتیجه نوعی برداشت مسولان جمهوری اسلامی از انقلابست، که جلوه ای خاص دارد، و نه افزایش جایگاه ایران در سیاست دنیا.
گرچه تلاش می شود تا این اقدامات از سوئی با اقدام امام همام سوم توجیه شود، اما گاهی استراتژی و تاکتیکهای آن امام همام فراموش می شود. گرچه استراتژی استقرار حکومت عدل، در فضای زیستمانی جامعه سنتی بود، که هدفش مدنی کردن یونانی بود و یا دینی، نه شهروند کردن قدرتساز مدرن. به رغم دو فضای زیستمانی سنتی (مدنی ساز) و مدرن (قدرتمندساز)، آن امام همام به رغم دریافت خبرها از کوفه، مسلم را مامور مطالعه میدانی کرد. پس از مطالعه میدانی، آن امام همام برای اداء وظیفه مدنی و اجابت درخواست مردم، از مکه به سوی کوفه راهی شدند.
به هنگام مشاهده نیروها، آن امام همام قصد بازگشت را داشتند، اما دشمن خواهان جنگ یا بیعت بودند. ایران می تواند با عنایت به ظرفیتهای قدرت خود، همانند سوئیس رفتار کند. بر خلاف فضای زیستمانی مصدق، جمهوری اسلامی در فشار محیطی سلطه برافکنی ملی نیست. بنابراین، حرف نهایی اینست که تجربه ژاپن و آلمان گرفتار جنگ شده، و چین دنگ شیائوپینگی نشان می دهد، که می توان به جای دگرستیزی پاپیولیستی، می توان استراتژی مناسبی پیش گرفت، که توام با در گیری نباشد. خوشبختانه در ایران امروز، صدای مبارزه علیه مشکلات به جای مبارز علیه دیگران، جایگاه کمابیش مناسبی پیدا کرده است.
یکی جنگ با عراق را تمام کرد، یکی ایران را از افتادن در دام بنیادگرائی بوش دوم نجات داد، و امروز امید است که از خطر حمله ناخواسته ترامپ به ایران جلوگیری شود. فضای زیستمانی ایران بسیار پیچیده است، و با تصمیمات شخصی و پدرسالارانه، نمی توان کار را به سامان کرد. موقعیت استراتژیک ایران را با اسرائیل در منطقه و آمریکا در جهان سلسله مراتبی هم-منفعت استراتژیک می کند، و از لحاظ دینی، لیبرالیسم آمریکائی و تقابل ناسیونالیسم صهیونیسم یهودی و بعثیسم یا بنیادگرائی رهبران اسلامی را به سوی دیگری می کشاند.
سیاست در تعریف این دانش پژوه، "مدیریت ارزشها و منافع متناقض است. بر خلاف گذشته خود، پرده اول را روحانی و ظریف در خارج موفق بازی کردند، آیا انان می توانند با تدبیر و تمهیدی رندانه یا فرزانه گرا، فضای زیستمانی ایرانی را به اقتضاء تعریف فوق، مدیریت کنند. بدون نهادین شدن دموکراسی، رعایت حقوق بشر، و گرامی داشتن کرامت انسانی در مدل "حکمروائی خوب"، ایران همیشه در خطر باقی خواهد ماند. بنیادگرائی بوش دوم، یا پاپیولیسم رمانتیک ترامپ در مقابل مدل ایرانی شده تز سه جهانی اسبق مائوئیستی است، که در قامت دو مدیریت جهانی رقیب اسلامی ایرانی و یا لیبرال آمریکائی بازخوانی شده است. در صورت تداوم این نگاه، در فضای سلسله مراتبی هژمونیک فعلی، در به همان پاشنه قبلی چهل سال گذشته خواهد چرخید، تا جنگ سرد چهل ساله فعلی یا با مصالحه و یا جنگی گرم، فیصله پیدا کند.