کد خبر: 28347
A

ماجرای رای کبود آیت‌الله طالقانی به ولایت فقیه /بهزاد نبوی تحت تاثیر رجایی مسلمان شد

ر حالی که اصل ولایت فقیه 21 شهریور مطرح شد و آیت الله طالقانی در 19 شهریور فوت کرده بودند و وقتی صوت جلسات مجلس خبرگان را برای بررسی اصل 5 قانون اساسی گوش کردم و صورت جلسه‌ها را نگاه کردم، خبری از آیت‌الله طالقانی نبود و در آن روز شهید بهشتی با یادی از آیت الله طالقانی رای گیری در مورد اصل ولایت فقیه را شروع کردند.

ماجرای رای کبود آیت‌الله طالقانی به ولایت فقیه /بهزاد نبوی تحت تاثیر رجایی مسلمان شد

دیده بان ایران: محمدمهدی جعفری می‌گوید: دیدیم که آیت‌الله طالقانی به مسعود رجوی تَشَر می‌زند که "بله؛ رفتید با کمونیست‌ها یکی شدید، دیگر من چیکار می‌توانم بکنم."

 

 

"محمدمهدی جعفری" از جمله شخصیت‌هایی است که شاید بیش از سایرین بتواند درباره استادش آیت‌الله طالقانی سخن بگوید. محمدمهدی جعفری برای ادامه تحصیل به تهران عزیمت کرد و همزمان به فعالیت‌های سیاسی ـ مذهبی در نهضت آزادی ایران و انجمن اسلامی دانشجویان روی آورد تا این که در سال‌های 1342 و 1343 همراه با سران و اعضای نهضت آزادی ایران در دادگاه‌های بدوی و تجدید نظر نظامی، محاکمه و به چهار سال زندان محکوم شد.

بخش هایی از خاطرات او را بخوانید؛

 حمله اراذل و اوباش به مسجد هدایت برای دستگیری آیت‌الله طالقانی

آیت الله طالقانی، آقای سحابی و مهندس بازرگان در اوایل بهمن ماه 1341، قبل از رفراندوم «انقلاب سفید شاه و مردم» دستگیر شدند. من هم به فعالیت خود در نهضت آزادی ادامه دادم تا اینکه در خرداد ماه 1342 در جلسه نهضت آزادی دستگیر شدم البته آیت الله طالقانی را بعد از چند روز در بهمن 1341 از زندان آزاد کرده بودند چون محرم آن سال آبستن اتفاقات بزرگی بود و رژیم هم این موضوع را می‌دانست لذا ایشان را آزاد کردند تا با پرونده سنگین‌تر دستگیر کنند و به‌ خیال خودشان شاید بتوانند ایشان را از بین ببرند اما آیت‌الله طالقانی هوشیار بود و این موضوع را می‌دانست لذا تا شب هشتم ماه محرم به مسجد هدایت می‌رفت اما شب نهم به مسجد هدایت نرفت. همان شب از کلانتری بهارستان و اراذل و اوباش به مسجد ریختند، در مسجد را شکستند و به داخل رفتند و مردم را کتک زدند.

* در زندان به این نتیجه رسیدیم که مبارزه پارلمانتاریستی و مسالمت‌آمیز جواب نمی‌دهد

در خرداد 1342 که ما دستگیر شدیم جلسه کمیته سیاسی دانشجویی در منزل آقای صدر حاج سید جوادی برگزار می‌شد که اتفاقا به دنبال من بودند چون توسط یکی از ساواکی‌های شیراز لو رفته بودم.ما اولین گروهی بودیم که به نام نهضت آزادی دستگیر شده بودیم که از بین 8 نفر، 3 یا 4 نفر به صراحت گفتیم عضو نهضت آزادی هستیم. تقریبا در شهریور 1342 همه راه آزاد کردند به غیر از افراد نهضت آزادی که می‌خواستند آنها را محاکمه کنند که به ترتیبِ اتهام مهندس بازرگان، آقای سحابی، آیت‌الله طالقانی، آقای احمدعلی بابایی، عباس شیبانی، عزت الله سحابی، ابوالفضل حکیمی و بنده بودیم. در زندان که با حنیف نژاد صحبت می‌کردیم همه به این نتیجه رسیده بودیم که با این رژیم نمی‌توان مبارزه پارلمانتاریستی و مسالمت آمیز کرد و باید با روش دیگری مبارزه کرد.

*آیت الله طالقانی می‌گفت اگر وظیفه نداشتم لباس چریکی می‌پوشیدم و به کوه می‌زدم

سازمان مجاهدین خلق انشعابی از نهضت آزادی نبود چون بعد از آن دادگاه دیگر نهضت آزادی تعطیل شده بود و افرادی هم که بیرون از زندان بودند دست از فعالیت برداشتند و فقط ارتباط دوستانه و خانوادگی با هم داشتند. آیت‌الله طالقانی می‌گفت به خدا قسم اگر این وظایف اجتماعی که بر گردنم هست نبود، لباس چریکی می پوشیدم و به کوه می‌زدم. واقعاً هم آماده بود و تعارف نمی‌کرد.

** اعضای سازمان مجاهدین سال 47 درباره مارکسیسم به جمع‌بندی رسیدند/حنیف‌نژاد نوحه‌خوان بود

اعضای موسس اولیه سازمان مجاهدین بنظر من کاملا معتقد به مسائل مذهبی بودند به طوری که در سال 1347 یک بار جمع بندی می‌کنند تا ببینند که آیا آمادگی دارند که توجهی به مارکسیسم یا تفکرهای دیگر کنند که گفتند هنوز آمادگی ندارند. حنیف نژاد -که من به خصوص به ایشان تاکید دارم- یک انسان بسیار صادقِ محکم و قرآنی بود. وی نسبت فامیلی با آقای سید هادی خسرو شاهی دارد و خسرو شاهی می‌گوید وقتی که حنیف نژاد در تبریز بود نوحه خوان بود که من او را به مکتب حاج یوسف شعار معرفی‌ کردم.

**رجوی در زندان خود را رهبر خودخوانده مجاهدین کرد

من آن وقت شنیده بودم که می‌دانستند آقای بهمن بازرگانی مارکسیست است و برای  اینکه افراد سازمان از یک شخص دست اولی مارکسیسم را یاد بگیرند ایشان را به سازمان آورده بودند. بعدا هم که به زندان می‌افتد مسعود رجوی در زندان رهبری افراد را به عهده می‌گیرد که البته رهبری خودخوانده بود و افرادی مانند محمدی گرگانی و میثمی، مسعود رجوی را قبول نداشتند، از بازرگانی می‌خواهد که پیش نماز بایستد با اینکه می دانسته مارکسیست است و اعتقادی به اسلام ندارد.

** معادی‌خواه به دکتر شریعتی گفت آیت الله طالقانی مارکسیست‌ها را نجس می‌داند

آقای معادیخواه پرسیدند که کسی در مورد سخنان آقای شریعتی حرفی ندارد. کسی چیزی نگفت. آقای معادیخواه گفتند من پیامی از زندان و از طرف آقای طالقانی دارم که می‌گویند مارکسیست‌ها نجس هستند و اصلا  شهید نیستند و همین  مجاهدین را می‌گفت. همه تعجب کردند. البته ما قضیه نجسی و پاکی را قبلا شنیده بودیم اما نه به این شدت که آقای معادی خواه گفتند.

 آقای دکتر شریعتی گفت که آقای معادیخواه اینگونه نیست. بعد از بحث هایی که شد، شریعتی گفت اگر این پیام را شما از زندان آورده‌اید پس بگذارید که این جریان در زندان بماند، بیرون از زندان این صحبت‌ها نیست. آقای معادیخواه گفت "من این پیام را فقط برای شما گفتم و جای دیگر بیان نمی‌کنم."

چند روز بعد حاج مهدی عراقی از زندان آزاد شد. یعنی گروه 66 نفر آزاد شدند که 44 نفرشان مارکسیست بودند و 22 نفرشان از مسلمان ها مانند. آقای کروبی، آقای انواری، حاج مهدی عراقی جزو مسلمان ها بودند. ما به دیدن حاج مهدی عراقی رفتیم، من از آقای عراقی پرسیدم که این جریان نجس و پاکی چیست؟ گفت: ساواک این ها را از نظر نظامی به طور کامل شکست داد، از نظر مالی هم که وقتی به بازاری‌ها گفته شد که اینها روابط را رعایت نمی‌کنند و دختر و پسر در خانه های تیمی با هم هستند دیگر حامی مالی نداشتند و فقط مانده بود که از نظر فکری شکست بدهند که نمی‌دانستند چگونه این کار را بکنند، پس با نقشه ساواک و سیا و موساد عنوان شد که اینها مارکسیست‌های مسلمان هستند و بعد به متشرعین و روحانیون وانمود کنند که بله این کارها را انجام دادند و با مارکسیست‌ها یکی شدند اما آیت الله طالقانی این موضوع را تایید نکردند و گفتند که اینها مارکسیست نیستند و فقط اشتباهشان این است که با مارکسیست‌ها وحدت طریق دارند.

از آن طرف هم مسعود رجوی و موسی خیابانی که این موضوع را شنیده بودند بیشتر به مارکسیست ها خودشان را نزدیک می‌کردند که جاذبه ایجاد کنند. در آن موقع بهزاد نبوی که این ها را می‌شنود از مجاهدین جدا می‌شود و با شهید رجایی در یک اتاق قرار می‌گیرد.

 ** بهزاد نبوی تحت تاثیر رجایی مسلمان و متشرع شد

آقای بهزاد نبوی به این شکل مارکسیست نبود بلکه بیشتر تحت تأثیر مصطفی شعاعیان بود اما تحت تأثیر آقای رجایی کاملاً مسلمان و متشرع شده بود. نهایتا این ها هم از مجاهدین جدا می‌شوند ولی خود ساواکی ها وقتی غذا می‌بردند می‌گفتند که باید این غذای مسلمان ها را از مارکیست ها را جدا کنید.

** ماجرای برخورد تند آیت‌الله طالقانی با «رجوی»

محسن رضایی پسر خلیل رضایی(از قدیمی‌های سازمان مجاهدین خلق) آمد و گفت که مسعود رجوی می‌خواهد بیاید پیش آیت‌الله طالقانی و شما اجازه بگیرید که بیاید. گفتم که آقا سخت عصبانی است و اجازه نمی‌دهد اما بگو سرزده بیاید. مسعود رجوی وارد شد و بدون اینکه به ما اعتنایی بکند به داخل اتاق آقا رفت. همین که داخل شد صدای آقای طالقانی بلند شد، هر دوی ما سریع دویدیم و به داخل رفتیم. دیدیم که آیت‌الله طالقانی به مسعود تَشَر می‌زند که "بله؛ رفتید با کمونیست‌ها یکی شدید، دیگر من چیکار می‌توانم بکنم" که مسعود رجوی با یک قیافه موش مرده ای کنار  ایستاده بود.

بعد از این ماجرا، مهندس بازرگان به آقای صباغیان که وزیر کشور بود گفت با سید احمد آقا تماس بگیر و جریان تجمع مقابل دفتر مجاهدین را به امام بگو. ایشان تماس گرفتند. مهندس بازرگان هم به مسعود گفت بالا غیرتاً من 2 هفته به شما فرصت می‌دهم که آن مکان را تخلیه کنید چون برای مردم است و امام هم دستور داده که اسلحه هایتان را تحویل دهید که مسعود گفت ما اصلا اسلحه نداریم و اگر جا پیدا کردیم تخلیه می‌کنیم!

** علت سکوت امام خمینی در برابر دادگاهی شدن مرحوم طالقانی و بازرگان

در جریان تاسیس نهضت آزادی نیز آیت‌الله طالقانی همراه مهندس بازرگان به قم می‌روند. آیت‌الله طالقانی می‌گویند که آیت‌الله خمینی نسبت به مصدق نظر خوبی ندارند و بیشتر طرفدار کاشانی است و در آن جا صحبت از مصدق نشود. به هر حال در آنجا که می‌روند امام آنها را تحویل می‌گیرند البته نه به عنوان نهضت آزادی بلکه به عنوان شخصیت‌های مذهبی. در جریان دادگاه نهضت آزادی نیز امام خمینی تا رای دادگاه صحبتی نکرد ولی بعد از اعلام رای دادگاه به آیت الله طالقانی نامه زدند و از احکام صادر شده ابراز تأسف کردند و گفته بود که اگر تاکنون اقدامی نکرده‌ام خوف این را داشتم که اقدام من باعث تشدید حکم شما بشود.

** ماجرای رای کبود آیت‌الله طالقانی به اصل ولایت‌فقیه

بچه‌های آیت الله طالقانی ایشان را برای استراحت به شمال برده بودند، وقتی به آنجا رفتند برای اینکه شناخته نشوند به کلبه پیرمردی برده بودند. روز بعد آیت الله طالقانی می‌گوید که خستگی‌ام بیشتر شده است و برگردیم به سمت شهر خودمان. در راه برگشتن به تهران که جاده کرج تهران شلوغ بوده، 4 ساعت را در جاده بودند. وقتی به تهران می‌رسند می‌گویند که چند دقیقه من در مجلس خبرگان کار دارم،  بعد مطرح کردند که روز 16 یا 17 شهریور در  مجلس خبرگان رفتند اصل 4 قانون اساسی مطرح بود، وقتی که می‌خواستند رای بدهند خبرنگار روزنامه اطلاعات می‌پرسد که رای شما سفید است یا کبود، که ایشان می گوید مگر تو فضولی؟ رای من مخفی است. بعد این را مطرح کردند که آیت‌الله طالقانی به ولایت فقیه  رای کبود(منفی) داده است.

در حالی که اصل ولایت فقیه 21 شهریور مطرح شد و آیت الله طالقانی در 19 شهریور فوت کرده بودند و وقتی صوت جلسات مجلس خبرگان را  برای بررسی اصل 5 قانون اساسی گوش کردم و صورت جلسه‌ها را نگاه کردم، خبری از آیت‌الله طالقانی نبود و در آن روز شهید بهشتی با یادی از آیت الله طالقانی  رای گیری  در مورد اصل ولایت فقیه را شروع کردند. در مورد این اصل هم یک نفر مخالف صحبت کرد که مقدم مراغه‌ای بود و آقای شهید بهشتی هم موافق صحبت کردند ولی آیت الله طالقانی حضور نداشتند که رای سفید یا کبود بدهند.

تسنیم

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر