به یاد هفتادوششمین سال تولد گلآقا
به گمان من خودش این ماجرا را بسیار دوست داشت. اینکه در سایه – آفتابنشین باشد. این اصطلاح را از خودم ساختهام؛ یعنی کسی که معروف باشد، اما باز بتواند ناشناس بین مردم چرخ بزند. در عالم سیاست هم همینطور بود. تا زمانی که به طور رسمی در وادی سیاست بود، اغلب سمت مشاور را میگرفت. مشاورها همیشه بیشترین تأثیر را میگذارند، بدون اینکه لازم باشد در تشریفات و تیررس عنوان و وظیفه و اجراکاری باشند
دیده بان ایران: کیومرث صابریفومنی ملقب به گلآقا در شهریورماه سال ١٣٢٠ به دنیا آمد. خودش میگفت خیلیجاها که میروم و اسم اصلی خودم را میگویم فایدهای ندارد، اما به محض اینکه میگویم من گلآقا هستم ماجرا تغییر میکند، میشناسندم، لبخند میزنند و میخواهند هرطور شده کاری برایم انجام بدهند.
به گمان من خودش این ماجرا را بسیار دوست داشت. اینکه در سایه – آفتابنشین باشد. این اصطلاح را از خودم ساختهام؛ یعنی کسی که معروف باشد، اما باز بتواند ناشناس بین مردم چرخ بزند. در عالم سیاست هم همینطور بود.
تا زمانی که به طور رسمی در وادی سیاست بود، اغلب سمت مشاور را میگرفت. مشاورها همیشه بیشترین تأثیر را میگذارند، بدون اینکه لازم باشد در تشریفات و تیررس عنوان و وظیفه و اجراکاری باشند. در طنزنویسی هم همین کار را میکرد، نه خود را جدا از مردم میکرد و نه سینهچاک نظریه رأی اکثریت میشد. نه ردای قهرمانی مخالفت با دولت را میپوشید و نه از نیش و نوش به چپ و راست کوتاه میآمد.
حتی در مدیریت مؤسسه گلآقا هم همین رویه را داشت؛ نه از مشکلات و مسائل همکارانش غافل بود، نه آنقدر ادای مهربانی را درمیآورد که سادهدل گمانش کنند. حتی خود هفتهنامه گلآقا را هم به همین سیاق میگرداند.
وقتی شعر روی جلد گلآقا را از «یک زبان دارم دوتا دندان لق، میزنم تا زنده هستم حرف حق» به «میزنم تا میتوانم حرف حق» تغییر داد، کلمه زنده هستم را حذف نکرد و فقط رویش یک خط کشید، راستش به نظرم در زندگی شخصیاش هم همینطور بود، هیچوقت نمیشد فهمید کی واقعا خوشحال است و کی غمگین، کی گرفتار و مشغول است و کی فارغ از هر فکر و خیالی، کی جیبش پر است و کی واقعا بیمایه.
وقتی انتشار هفتهنامه گلآقا را متوقف کرد، به ظاهر به کسی نگفته بود که این آخرین شماره است، اما بهواقع از مدتها قبل حرف این ماجرا را زده بود. وقتی گفت دلایل توقف انتشار محبوبترین نشریهام را نمیگویم، یکطورهایی گفته بود.
برای حرفزدن از چنین مردی، باید از روز تولدش حرف زد؛ نه یک روز تولد، بلکه دهها تولدی که در سالهای زندگیاش تجربه کرد. خودش تا وقتی زنده بود، با رندی نگاهمان کرد و از تولدهایش برایمان نگفت. گرچه یکطورهایی هم گفت!
شرق