واکنش عباس عبدی به جوان نشدن کابینه روحانی: 25سال جوانها را در ساختار قدرت نپذیرفتهایم اما انتظار داریم کابینه روحانی جوان باشد
پس از دو ماه گمانهزنی بالاخره اسامی وزرای پیشنهادی از طرف رییسجمهور به مجلس اعلام شد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی دیده بان ایران؛ عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: واکنشها از جانب حامیان آقای روحانی کمابیش قابل انتظار بود. عدهای آه و ناله سر دادند که این کابینه مطابق رای ٢٤ میلیون نفر نبود و هیچگاه هم مشخص نشد که از کجا نظرات آن ٢٤ میلیون را به دست آوردهاند و آن را نمایندگی میکنند. این گروه به نوعی معتقد بودند که کوه موش زایید. به ویژه با قولها و وعدههایی که شنیده بودند، انتظار دیگری داشتند. در مقابل گروه دیگری گفتند همین خوب است و به موانع شکلدادن یک کابینه اشاره کردند. در حالی که از چهره برخی افراد این گروه میتوانید بخوانید که چه فشار روانی را تحمل میکنند تا چیزی را بگویند که قبول ندارند و مطابق آموزهها یا انتظارات پیشین خودشان نیست! گروه دیگری نیز فعلا سکوت کردهاند تا ببینند چه پیش خواهد آمد. بنده سعی میکنم برداشت خودم از ترکیب وزرای پیشنهادی را در پرتو آنچه در چند ماه گذشته شاهد بودهام، تقدیم کنم. نخستین ایراد مهم این است که سن کابینه به جای کاهش، افزایش هم داشته است.
چرا کابینه جوان نشد؟ تقریبا اتفاق نظر بود که میانگین سن کابینه بالاست و باید کاهش یابد. در این مورد قول و قرارهای زیادی هم داده شد ولی در عمل هیچ اتفاق مثبتی جز اضافه شدن یک وزیر متولد دهه ١٣٦٠ رخ نداد. تازه یکی از بیشترین مخالفتها نیز با همین وزیر پیشنهادی است! فهم این وضعیت مهم است و بنده یکبار در این زمینه توضیح دادهام. هنگامی که میگوییم نیروی جوان باید آورد، به طور طبیعی باید از میان مدیران یا فعالان مدنی و سیاسی انتخاب کرد. این افراد از نظر عرفی باید تا حدودی شناخته و به لحاظ تجربی نیز آزمون شده باشند. این انتظار در دو حالت محقق میشود؛ نیروی مورد نظر یا درون دولت و ساخت قدرت است یا بیرون دولت و در فضای عمومی و نهادهای مدنی. در شرایط کنونی ایران نیروهایی که در حوزه عمومی هستند، همه به یک شکل ترکش خورده محسوب میشوند و به علت فضای سیاسی در ١٠ سال گذشته و حتی در ٢٥ سال گذشته به نحوی رفتار شده است که احتمال ورود آنان به ساختار مدیریت اجرایی به جای تقویت، تضعیف شده است. بنابراین حداقل بخشی از انتظارات سیاسی و انتخاباتی که بر اثر حضور این کنشگران در فضای عمومی شکل میگیرد، در عمل نمیتواند در ساخت رسمی بازتاب پیدا کند. نیروهای جوان موجود در دولت نیز متمایز از کنشگران عرصه عمومی هستند و در صورت معرفی شدن برای وزارت بهحق یا بهناحق انواع و اقسام انگها نصیب آنان میشود. ضمن اینکه کنشگران فضای عمومی به درستی فکر میکنند که چرا کاشت و داشت پرهزینه وضعیت سیاسی جدید را آنان انجام دهند ولی در نهایت برداشت آن، به وسیله دیگران باشد؟نکته دیگر این است که فضای سیاسی ایران کنشگری در عمل ضد ارزش است. هر کنشگری به ناچار مورد قضاوت و ارزیابی قرار میگیرد و عدهای با او مخالف و عدهای موافق میشوند. ولی کسانی که کنشگر نیستند، میتوانند توافق همه را جلب کنند!!
نمونه جالب آن در مجلس دوم بود که دو تن از کنشگران سیاسی مهم یعنی آقایان بهزاد نبوی و ناطق نوری با سابقه سیاسی زیاد، با آرای ناپلئونی وزیر شدند، ولی در همان مجلس کسانی بالای ٢٠٠ رای آوردند که هیچ سابقهای در سیاست نداشته و امروز هم کسی از آنان یادی نمیکند و آنان را نمیشناسند. از سوی دیگر فقدان رقابت عمیق سیاسی و نیز محدود شدن ساختارهای مدیریتی به نیروهای جوان ابتدای انقلاب، موجب شده که امکان ورود افراد جدید به این دایره محدود از مدیران کمتر شود و تجربه فاجعهبار مدیریت جوانگرایی در سالهای ١٣٨٤ تا ١٣٩٢ نوعی بدبینی را نسبت به جوانگرایی ایجاد کرده است. در حالی که مساله اصلی جوانگرایی نیست. موضوع، خلاص شدن از انحصار مدیریتی است. انحصاری که با توجیهات گوناگون شکل گرفته و عناصر مقوم خود را نیز ایجاد کرده است و بسیار بعید است که از درون خود تن به تغییرات دهد. به علاوه فقدان نظام حزبی که به ارتقای جوانان و نیروهای کارآمد منجر شود در کنار نوعی خودمحوربینی نیروهای پا به سن گذاشته موجی میشود تا کمترین مجال برای ظهور و بروز سایر نیروها و جوانان فراهم شود. در نتیجه حتی اگر آقای رییسجمهور صادقانه هم شعار جوانگرایی داده باشد در عمل و به دلایل فوق این هدف محقق نخواهد شد. به علاوه مشکل فقط در جوان نبودن مدیران نیست. اگر انعطافپذیری یا تحولپذیری نظامهای اداری کاهش یافته باشد و محافظهکاری در برابر فشارهای بیرون هم به عنوان یک اصل پذیرفته شود، در چنین ساختاری جوانان ناکارآمدتر خواهند بود. زیرا سرمایه اجتماعی لازم برای عبور از این موانع را در اختیار ندارند.
بخشی از ریشه این بحران به تحولناپذیری نظام اداری ایران برمیگردد. بخشی نیز به رقابتی نبودن و حتی رانتی بودن و بزرگی دولت مربوط میشود و بخش مهم دیگر نیز به راهبرد سیاسی اطلاحطلبان مربوط میشود که موجب یک شکاف ١٢ ساله میان ماهیت کنش سیاسی آنان و حضورشان در قدرت شده است. همچنین این مساله با سخنان تبلیغاتی ریاستجمهوری شدت یافته است. زیرا آن سخنان انتظارات را در خصوص حضور زنان و جوانان و حتی اقوام در دولت افزایش داد. آقای رییسجمهور به جای آنکه عوارض وجود و تداوم چنین شکافی را برای سطوح موثر بر قدرت توضیح دهد و ضرورت کاهش این شکافها را برای آنان اثبات کند تا تفاهم ملی لازم برای کاهش این شکافها را به دست آورد، صرفا به بیان ضمنی وعدههایی در این زمینه پرداخت که پس از انتخابات متوجه شد حاضر به پذیرش هزینههای انجام آن نیست. لذا در مورد هیچکدام از این شعارها نهتنها پیشرفتی نشد که شاید خلاف انتظارات هم بوده و این رفتار میتواند منشا ناامیدی و بیاعتمادی شود. تعارضات موجود در وضعیت سیاسی ایران بسیار جدی است. در جامعهای که تا ٧٥ درصد مردم در انتخابات شرکت میکنند به معنای آن است که عرصه عمومی به هر دلیلی محل بروز و ظهور مطالبات و خواستهای این مردم است. از سوی دیگر اگر برونداد انتخابات نتواند این خواستها را نمایندگی کند، کارآیی و بقای عادی آن دچار مشکل خواهد شد. وظیفه اصلی یک سیاستمدار تشدید انتظارات و ایجاد شکاف میان آن با واقعیات با هدف رایآوری نیست. وظیفه اصلی کاهش عملی این فاصله است. کاهشی که رخ نداده است.
چرا کابینه جوان نشد؟ تقریبا اتفاق نظر بود که میانگین سن کابینه بالاست و باید کاهش یابد. در این مورد قول و قرارهای زیادی هم داده شد ولی در عمل هیچ اتفاق مثبتی جز اضافه شدن یک وزیر متولد دهه ١٣٦٠ رخ نداد. تازه یکی از بیشترین مخالفتها نیز با همین وزیر پیشنهادی است! فهم این وضعیت مهم است و بنده یکبار در این زمینه توضیح دادهام. هنگامی که میگوییم نیروی جوان باید آورد، به طور طبیعی باید از میان مدیران یا فعالان مدنی و سیاسی انتخاب کرد. این افراد از نظر عرفی باید تا حدودی شناخته و به لحاظ تجربی نیز آزمون شده باشند. این انتظار در دو حالت محقق میشود؛ نیروی مورد نظر یا درون دولت و ساخت قدرت است یا بیرون دولت و در فضای عمومی و نهادهای مدنی. در شرایط کنونی ایران نیروهایی که در حوزه عمومی هستند، همه به یک شکل ترکش خورده محسوب میشوند و به علت فضای سیاسی در ١٠ سال گذشته و حتی در ٢٥ سال گذشته به نحوی رفتار شده است که احتمال ورود آنان به ساختار مدیریت اجرایی به جای تقویت، تضعیف شده است. بنابراین حداقل بخشی از انتظارات سیاسی و انتخاباتی که بر اثر حضور این کنشگران در فضای عمومی شکل میگیرد، در عمل نمیتواند در ساخت رسمی بازتاب پیدا کند. نیروهای جوان موجود در دولت نیز متمایز از کنشگران عرصه عمومی هستند و در صورت معرفی شدن برای وزارت بهحق یا بهناحق انواع و اقسام انگها نصیب آنان میشود. ضمن اینکه کنشگران فضای عمومی به درستی فکر میکنند که چرا کاشت و داشت پرهزینه وضعیت سیاسی جدید را آنان انجام دهند ولی در نهایت برداشت آن، به وسیله دیگران باشد؟نکته دیگر این است که فضای سیاسی ایران کنشگری در عمل ضد ارزش است. هر کنشگری به ناچار مورد قضاوت و ارزیابی قرار میگیرد و عدهای با او مخالف و عدهای موافق میشوند. ولی کسانی که کنشگر نیستند، میتوانند توافق همه را جلب کنند!!
نمونه جالب آن در مجلس دوم بود که دو تن از کنشگران سیاسی مهم یعنی آقایان بهزاد نبوی و ناطق نوری با سابقه سیاسی زیاد، با آرای ناپلئونی وزیر شدند، ولی در همان مجلس کسانی بالای ٢٠٠ رای آوردند که هیچ سابقهای در سیاست نداشته و امروز هم کسی از آنان یادی نمیکند و آنان را نمیشناسند. از سوی دیگر فقدان رقابت عمیق سیاسی و نیز محدود شدن ساختارهای مدیریتی به نیروهای جوان ابتدای انقلاب، موجب شده که امکان ورود افراد جدید به این دایره محدود از مدیران کمتر شود و تجربه فاجعهبار مدیریت جوانگرایی در سالهای ١٣٨٤ تا ١٣٩٢ نوعی بدبینی را نسبت به جوانگرایی ایجاد کرده است. در حالی که مساله اصلی جوانگرایی نیست. موضوع، خلاص شدن از انحصار مدیریتی است. انحصاری که با توجیهات گوناگون شکل گرفته و عناصر مقوم خود را نیز ایجاد کرده است و بسیار بعید است که از درون خود تن به تغییرات دهد. به علاوه فقدان نظام حزبی که به ارتقای جوانان و نیروهای کارآمد منجر شود در کنار نوعی خودمحوربینی نیروهای پا به سن گذاشته موجی میشود تا کمترین مجال برای ظهور و بروز سایر نیروها و جوانان فراهم شود. در نتیجه حتی اگر آقای رییسجمهور صادقانه هم شعار جوانگرایی داده باشد در عمل و به دلایل فوق این هدف محقق نخواهد شد. به علاوه مشکل فقط در جوان نبودن مدیران نیست. اگر انعطافپذیری یا تحولپذیری نظامهای اداری کاهش یافته باشد و محافظهکاری در برابر فشارهای بیرون هم به عنوان یک اصل پذیرفته شود، در چنین ساختاری جوانان ناکارآمدتر خواهند بود. زیرا سرمایه اجتماعی لازم برای عبور از این موانع را در اختیار ندارند.
بخشی از ریشه این بحران به تحولناپذیری نظام اداری ایران برمیگردد. بخشی نیز به رقابتی نبودن و حتی رانتی بودن و بزرگی دولت مربوط میشود و بخش مهم دیگر نیز به راهبرد سیاسی اطلاحطلبان مربوط میشود که موجب یک شکاف ١٢ ساله میان ماهیت کنش سیاسی آنان و حضورشان در قدرت شده است. همچنین این مساله با سخنان تبلیغاتی ریاستجمهوری شدت یافته است. زیرا آن سخنان انتظارات را در خصوص حضور زنان و جوانان و حتی اقوام در دولت افزایش داد. آقای رییسجمهور به جای آنکه عوارض وجود و تداوم چنین شکافی را برای سطوح موثر بر قدرت توضیح دهد و ضرورت کاهش این شکافها را برای آنان اثبات کند تا تفاهم ملی لازم برای کاهش این شکافها را به دست آورد، صرفا به بیان ضمنی وعدههایی در این زمینه پرداخت که پس از انتخابات متوجه شد حاضر به پذیرش هزینههای انجام آن نیست. لذا در مورد هیچکدام از این شعارها نهتنها پیشرفتی نشد که شاید خلاف انتظارات هم بوده و این رفتار میتواند منشا ناامیدی و بیاعتمادی شود. تعارضات موجود در وضعیت سیاسی ایران بسیار جدی است. در جامعهای که تا ٧٥ درصد مردم در انتخابات شرکت میکنند به معنای آن است که عرصه عمومی به هر دلیلی محل بروز و ظهور مطالبات و خواستهای این مردم است. از سوی دیگر اگر برونداد انتخابات نتواند این خواستها را نمایندگی کند، کارآیی و بقای عادی آن دچار مشکل خواهد شد. وظیفه اصلی یک سیاستمدار تشدید انتظارات و ایجاد شکاف میان آن با واقعیات با هدف رایآوری نیست. وظیفه اصلی کاهش عملی این فاصله است. کاهشی که رخ نداده است.