روایت محافظ سابق رهبری از روز ترور ایشان/ اولین جملهای که آیتالله خامنهای پس از به هوش آمدن گفت
فریدون خیامباشی متولد 1339 است. وی از ابتدای انقلاب به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مسئولیت حفاظت از شخصیتها از جمله آیتالله خامنهای را برعهده گرفت. خاطره او در رابطه با تلاش منافقان برای ترور آیتالله خامنهای رییس جمهور وقت خواندنی است.
دیده بان ایران- بخشی از گفتگو با فریدون خیام باشی را در ادامه بخوانید؛
ماجرای ترور رهبر معظم انقلاب به چه صورت بود؟
از جبهه برگشته بودیم، رفتیم منزل آقا و پس از آن رفتیم نماز جمعه. شنبه رسیدیم خدمت حضرت امام و نزدیک ظهر بود که رفتیم مسجد ابوذر. وقتی که از جبهه بر میگشتیم دو نفر از محافظها برای مرخصی و استراحت میرفتند و 4 نفر همراه رهبر انقلاب میماندند. آن روز هم روز مرخصی من بود اما برای اینکه قرار بود خدمت حضرت امام برویم آن روز را به مرخصی نرفتیم. دم در مسجد که رسیدیم قرار شد من کنار ماشین بمانم و بقیه با آقا به داخل مسجد بروند.
بمب روی تریبون قرار داشت، آقا در صحبتها به سمت جمعیت برگشتند و دستشان را که وسط صحبت حرکت میدهند، این بمب منفجر شد و به زیر بغل راست ایشان ترکشها اصابت کرد.
به محض اینکه صدای انفجار را شنیدم در مسجد را بستم و به بسیجیهای آنجا گفتم اجازه خروج را به هیچ کس ندهند.آقا بیهوش بود و خونریزی شدیدی داشت. من کنارش بودم. در درمانگاه دکتر گفت نمیتوانیم برای ایشان کاری کنیم سریع ایشان را به بیمارستان ببرید.
20دقیقه طول کشید تا به بیمارستان بهارلو رسیدیم. با آسانسور به طبقه چهارم که اتاق عمل در آنجا بود رفتیم. دکتر بیمارستان بهارلو آمد و نبض آقا را گرفت و گفت ایشان تمام کرده است.
به همین راحتی؟!
بله چون فشار آقا به 2 رسیده بود. در همین حین دکتر ولایتی، دکتر منافی وزیر بهداشت وقت و دکتر زرگر رسیدند و فورا گفتند اتاق عمل را آماده کنید. نزدیک به دو ساعت در اتاق عمل بودند.
بعد از ظهر آقا به هوش آمدند و اولین سوالی که کردند این بود که محافظان در چه حالی هستند؟ به ایشان گفته شد همگی سالم هستند آقا دوباره بیهوش شدند. فردای آن روز به منزل حاج آقا در خیابان ایران رفتیم تا لباس عوض کنیم. به محض اینکه از خانه بیرون آمدیم صدای انفجاری را شنیدیم که مربوط به حزب جمهوری اسلامی و حادثه هفتم تیر بود.
از آن زمان تاکنون دیداری هم با رهبر معظم انقلاب داشتید؟
سال گذشته کل بچههای محافظ با آقا دیدار کردیم. ما هیئتی داریم متشکل از بچههای محافظ است و هر 3 ماه یک بار تشکیل میشود. در آن دیدار نماز ظهر و عصر را خدمت آقا بودیم و بعد هم با ایشان نهار خوردیم و یکی یکی جلو رفته و خاطراتمان را بیان کردیم. خاطرم هست در آن دیدار آقا احوال دست مجروح من را پرسید چون من هم مانند آقا اعصاب دستم در جنگ جراحت دید.
با توجه به اینکه شما در آن سالها همواره در کنار مقام معظم رهبری بودید، خاطرهای از سبک زندگی رهبر انقلاب به یاد دارید؟ تفاوت ایشان با سایر شخصیتها در سبک زندگی چگونه بود؟
زمانی که آقا نماینده مجلس بودند، 4 ماه بود که حقوشان قطع شده بود. علتش را بهخاطر ندارم ولی خریدهای خانه را ما انجام میدادیم و به حساب ایشان مینوشتیم. یک روز خانم ایشان به من گفتند حاج آقا تعدادی مهمان دارند و ما در خانه گوشت نداریم. من به پدرم زنگ زدم و ایشان مقداری گوشت تهیه کرد و آورد.
هرشب یکنفر مسلح به در خانه آقا میآمد و محافظت میکرد و ما هم میخوابیدیم. یک روز صبح پاسداری که به در منزل ایشان میآمد به ما گفت حاج آقا بیرون رفتند و به من گفتند که شما را بیدار نکنیم. ما سراسیمه به دنبال ایشان گشتیم و بالاخره در سه راه امینحضور ایشان را پیدا کردیم. آقای خسرویوفا به نشانه اعتراض به آقا گفتند اگر ما زیادی هستیم بگویید برویم؛ آقا لبخندی زدند و گفتند حق با شماست.
ایشان خیلی به بیتالمال حساس بودند. یک بار هم یادم هست فردی آمد پیش آقا و به ایشان گفت زمینی در نزدیکی خانه شما دارم. اجازه ساخت آن را بگیرید من یک واحد هم به محافظهای شما میدهم که حاج آقا گفتند که من این کارها را نمیکنم و ما هیچ موقع به خودمان اجازه ندادیم که چیز غیرمعقول از ایشان بخواهیم.- تسنیم