کد خبر: 214830
A

سید محمد خامنه‌ای: در بازپرسی از رئیس ساواک اجازه ندادم خلخالی دخالت کند

سید محمد خامنه ای : یکی از افرادی که به مدرسه‌ رفاه رفت و آمد داشت به من مراجعه کرد و گفت از طریق مانیه‌تیسم [شهود، الهام، رویا] و شهادت یکی از جوانان صالح، فهمیده که یک زندان مخفی در زیر زندان اوین هست و می‌گفت جوانان محبوس در آن‌جا غذا نداشتند و ناله می‌کردند و یا مهدی (عج) می‌گفتند.

سید محمد خامنه‌ای: در بازپرسی از رئیس ساواک اجازه ندادم خلخالی دخالت کند

به گزارش سایت دیده‌بان ایران به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله سید محمد خامنه‌ای، برادر بزرگ‌تر رهبری و فقیه، فیلسوف و استاد دانشگاه است که در جریان مبارزات ضد رژیم پهلوی و تحولات بعد از انقلاب جزء شاهدان عینی بوده. او در نوجوانی و جوانی پس از گذراندن دوره مقدمات و سطح علوم دینی، در حوزه علمیه مشهد در درس خارج فقه و اصول حضرات آیات سید محمدهادی میلانی، شیخ هاشم قزوینی و میرزا جواد تهرانی شرکت کرد. سپس با مهاجرت به قم و بهره‌مندی از محضر استادان بزرگی چون آیات عظام بروجردی و امام خمینی (ره)، دوره‌های عالی فقه و اصول را به پایان برد. وی فلسفه و عرفان را نیز از محضر فیلسوف و عارف بزرگ علامه طباطبایی فرا گرفت و علاوه بر فراگیری علوم حوزوی، در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و به دریافت لیسانس حقوق نائل شد. وی که در مبارزات سیاسی و اجتماعی از مواضع آیت‌الله کاشانی در نهضت ملی حمایت کرد در زمان قیام امام خمینی(ره) در شمار پیشگامان قیام و انقلاب اسلامی قرار گرفت. در سال ۱۳۵۱ش با همکاری و همراهی گروهی از فضلای قم مؤسسه تحقیقاتی حقوق اسلام را در سطح عالی بین‌المللی تأسیس کرد که بعد از دستگیری برخی از افراد مؤسسه یادشده توسط ساواک، به دعوت استاد شهید مرتضی مطهری در حسینیه ارشاد به کارهای علمی و فرهنگی پرداخت. او در ابتدای انقلاب به عنوان حقوقدان و وکیل، جزء موسسین کمیته دفاع از زندانیان سیاسی بود و به واسطه اداره برخی امور در مدرسه رفاه، در جریان تحولات و دستگیری‌های سران رژیم پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. در ادامه بخشی از خاطرات او را از این دوره که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده می‌خوانید:

یکی از بازپرسی‌های جالب در دوره‌ دادسرای مدرسه‌ رفاه که جایی ذکر نشده بازپرسی من از تیمسار مقدم،  آخرین رئیس ساواک، بود. اولین بازجویی ما در مدرسه‌ رفاه انجام گرفت. این بازجویی برای خود قضیه‌ای داشت. ما به دنبال پیدا کردن یک زندان مخفی بودیم که می‌گفتند زیر زندان اوین قرار دارد و تا آن زمان نتوانسته بودیم به آن دسترسی پیدا کنیم و احتمال می‌دادیم در صورت وجود چنین زندانی، بسیاری از انقلابیون هم آن‌جا زندانی باشند و ما از آن‌ها بی‌خبر و غافل مانده باشیم.

قضیه از این قرار بود که یکی از افرادی که به مدرسه‌ رفاه رفت و آمد داشت به من مراجعه کرد و گفت از طریق مانیه‌تیسم [شهود، الهام، رویا] و شهادت یکی از جوانان صالح، فهمیده که یک زندان مخفی در زیر زندان اوین هست و می‌گفت جوانان محبوس در آن‌جا غذا نداشتند و ناله می‌کردند و یا مهدی (عج) می‌گفتند. این مطلب که محتمل بود راست باشد مرا تکان داد و احساس مسئولیت آورد. احتمال داشت واقعاً زیرزمین‌های مفصلی وجود داشته که شاه برای مقاصد فعالیت‌های پنهان اتمی در زیر تپه‌های اوین و درکه ساخته و چون‌ بی‌مصرف بوده از آن برای حبس برخی زندانیان استفاده می‌کرده است.

حتی فکر کردم ممکن است این زندان در خارج از محوطه‌ اوین باشد و احتمال دادم که درِ آن الکترونیکی باز و بسته شده و کلیدش در مرکز ادارات ساواک باشد؛ بنابراین، زندان بایستی دارای آنتن مناسبی می‌بود که به وسیله‌ آن درب‌ها را باز و بسته می‌کردند. از این رو تصمیم گرفتم یک روز کارها را در مدرسه‌ رفاه رها کنم و به سراغ این موضوع بروم. از ارتش یک بالگرد گرفتیم، از صدا و سیما دو نفر فیلم‌بردار خواستیم و من و دو نفر از محافظان با بالگرد روی زندان اوین رفتیم و اشخاصی را که با شخص مانیه‌­تیسم‌شده آشنا بودند با ماشین به محل زندان فرستادیم.

بالگرد ما ساعتی ‌بالای زندان چرخید و از هر زاویه‌ای فیلم‌برداری کردیم که فیلم‌های آن حتماً در بایگانی صدا و سیما هست و باید باشد، گرچه احتمال دزدیدن آن‌ها هم هست، کما این‌که تمام نقشه‌های معماری زندان اوین را هم آورده بودند تا رسیدگی کنیم، ولی بعد به سرقت رفت و گمان می‌کنم در دست منافقین خلق باشد. در این بازدید هیچ اثری از آنتن یا چیزی که کار آنتن را بکند نیافتیم. خسته شده بودیم، پیاده شدیم. در محل زندان عده‌ای افراد انتظامی کمیته مقیم بودند و دیگ غذایی برپا بود و دو نفر افسر نظامی هم که بعدها به جرم تیراندازی شبانه بر روی افراد کمیته‌ها و کشتن جوانان آن‌جا محاکمه و اعدام شدند، ‌به حسب ظاهر خیلی صمیمانه و جدی مشغول خنثی کردن مین‌هایی بودند که سراسر تپه‌های اطراف زندان را پوشانده بود.

من ابتدا با دو سه نفر در داخل حیاط به گردش پرداختیم تا راه یا روزنه‌ای به زیرزمین پیدا کنیم، حتی دو نفر جوشکار آوردیم که لوله‌های یک منبع آب هوایی را که به زیرزمین رفته بود سوراخ کند. من هر جا لوله‌ای پیدا می‌کردم که سر از زمین درآورده بود و معمولاً برای هواکش استفاده می‌شود، در داخلش صدا می‌کردم و از افرادی که ممکن بود بشنوند جواب می‌خواستم، ولی هیچ کدام مؤثر و مفید واقع نشد.

به داخل زندان آمدیم. تمام زندان‌ها و درهای سلول‌ها باز و مثل محیط جنگ زده، غارت شده و درهم ریخته بود. بازدید کلی کردم و چیزی نیافتم. گفتم آن سوژه را که در شهودش آن‌جا را ملاحظه کرده بود آوردند. شرح داد که در عالم ناآگاهی مانیه‌تیسم به این زندان آمده بودم و داخل اتاق‌ها می‌گشتم ناگهان از یکی از اتاق‌ها فرو رفتم به زیرزمینی بزرگ و در آن‌جا افراد مؤمنی را دیدم که مناجات می‌کردند تا نجات پیدا کنند. او را به همان سلول معین بردیم و گفتیم آیا یقین دارد که همین غرفه بود. یقین داشت. خودش هم جوانی اهل اصفهان و سلیم‌النفس و انقلابی نشان می‌داد به گونه‌ای که حسب ظاهر صادق و بی‌غرض و خیرخواه می‌نمود. ولی عمق آن غرفه و سلول جایی نبود که امکان چنین زندانی باشد.

ظهر آن روز، دسته‌جمعی با پاسداران و افسران مذکور و همراهان ناهار خوردیم و نماز خواندیم، به اطراف هم نگاه دوباره انداختیم و برگشتیم. به قدری کارهای مدرسه‌ رفاه به من وابستگی شدید پیدا کرده بود که فکر می‌کردم وقتی برگردم همه چیز به هم ریخته و اوقات همه تلخ است و همه به من اعتراض خواهند کرد که چرا آن‌جا نبوده‌ام! اما به سلامتی آب از آب تکان نخورده و هیچ مشکلی روی نداده بود و بر من ثابت شد که فکری که من می‌کردم توهمی بیش نبوده و خداوند ولی امور و مسئول بندگان خود است و این‌که برخی از ما وجود خود را نخ تسبیح همه‌ امور و قضایا می‌دانیم و قیام صدوری در این موارد قائلیم، خودپسندی و توهم ما است و ما نقش چندانی در مقدرات نداریم.

با وجود آن‌که کاری درباره‌ پیدا کردن زندان مخفی پیش نبرده بودیم، ولی من هنوز ناامید نشده بودم و فکر و مسئولیت آن زندانیان مظلوم فرضی را در خودم داشتم. آخرین تیر ترکش ما تحقیق از تیمسار مقدم رئیس ساواک بود که برخلاف نصیری آدمی آداب‌دان و وزین بود. به همین منظور، تیمسار مقدم را آوردیم و دور میز کنفرانسی نشاندیم. چند نفر دیگر ازجمله آقای انواری  و آقای خلخالی هم آمدند. آقای خلخالی خیلی دلش می‌خواست در این امور قضایی صحبت کند و دخالتی داشته باشد، اما آن روز اجازه ندادم او حرفی بزند. مقدم در جریان آن تحقیق خیلی ترسیده بود و منتظر و آماده نشسته بود تا سؤال‌های مرا پاسخ بدهد. بالای سر او هم دو نفر از کمیته به‌ عنوان‌ محافظ ایستاده بودند. یکی از آن‌ها جثه‌ بزرگی داشت و بوکسور هم بود و امکان نداشت مقدم خیال فرار به سرش بزند.

خلاصه ده نفری دور میز کنفرانس نشستیم و سؤال از مقدم را آغاز کردیم. او در عین حال که به سؤالات پاسخ می داد طاقت نیاورد و گفت اجازه می‌دهید من هم از شما یک سؤال شخصی بکنم. گفتم نه این‌جا جای سؤال شخصی نیست. او قانع شد. آن روز انتظاری که از تحقیق مقدم داشتیم تقریباً برآورده شد، ولی از مطلبی که ما از وی می‌خواستیم علی‌الظاهر خبر نداشت و شاید اصلاً‌ چنین چیزی نبود.

من نگذاشتم که هدف ما را از جلسه‌ تحقیق بفهمد و خودش را آماده کند. سؤالاتی که در ابتدای جلسه از او کردم درباره‌ ساواک و زندانی‌ها بود. مقدم اصرار داشت که به ملاقاتش در آستانه‌ انقلاب با برخی از روحانیون طرفدار امام اشاره کند و خودش را مایل به انقلاب و یا وفادار نشان دهد، ولی غرضش را می‌دانستم و میدان ندادم. تا این‌که در ضمن سؤالات ناگهان غافلگیرش کردم و گفتم شما که این همه زندان داشتید چه نیازی به زندان مخفی زیر زندان اوین بود؟ احساس کردم حیرت‌زده شد. درست مثل کسی که اولین بار خبر مهمی را می‌شنود، به فکر فرو رفت. احساس کردم در این غافلگیری اگر اطلاع داشت جور دیگری ‌عکس‌العمل نشان می‌داد. مثل کسی که از شاه رودست خورده به فکر فرو رفت و بالاخره گفت من هیچ اطلاعی از این موضوع ندارم. ما هم او را رها کردیم برود اتاقش ‌و خستگی در کند.

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر