گفتوگوی پیامبر (ص) با یک مرده/ شفاعت امام حسین(ع) بر نفرین مادر
حجت الاسلام علیرضا توحیدلو طی یادداشتی با عنوان «شفاعت امام حسین(ع) بر نفرین مادر» از روایت گفتوگوی پیامبر (ص) با یک مرده نوشت.
به گزارش سایت دیدهبان ایران؛ حجت الاسلام علیرضا توحیدلو طی یادداشتی با عنوان «شفاعت امام حسین(ع) بر نفرین مادر» از روایت گفتوگوی پیامبر (ص) با یک مرده نوشت.
متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
«شفاعت امام حسین(ع) بر نفرین مادر
در روایتی آمده است: روزی پیغمبر خدا، حضرت محمد(صلى الله علیه واله وسلم) از یک قبرستانی داشتند عبور میکردند. یه وقت دیدند از داخل یکی از قبرها صدای نعرهای (بانگ، خروش) میآید، آمدند بالای سر قبر پای مبارکشان رو محکم زدند روی زمین و فرمودند:
یا عبدالله قُم باذن الله فی الفور
ای بنده خدا بلند شو
قبر شکافته شد، جوانی از قبر بیرون آمد
از تمام بدن این جوان آتش بیرون میزد
رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند: ای جوان تو از امت کدام پیامبری که این قدر عذاب میکشی؟
عرض کرد یا رسولالله (صلى الله علیه واله وسلم) از امت شما
پیامبر دلش به حال جوان سوخت
پیامبر(ص) فرمود: تارک الصلات بودی؟
جوان گفت: نه یا رسولالله (ص) من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم
پیامبر: روزه نگرفتی؟
جوان: یا رسولالله (ص) نه فقط رمضان، بلکه رجب و شعبان و رمضان را هم روزه میگرفتم
پیامبر فرمودند: ای جوان حج نرفتی؟
گفت: مستطیع نشدم
پیامبر فرمود: جهاد نکردی؟
جوان گفت: چرا جانباز یکی از جنگها هستم
پیامبر اکرم (صلى الله علیه واله وسلم) سرش را بالا گرفتند و فرمودند: خدایا من نمیتوانم عذاب کشیدن امتم را ببینم، به من بفرمایید این جوان چرا این قدر عذاب میکشد؟!
خطاب رسید یا رسولالله (ص) حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده و تا مادرش رضایت ندهد عذاب همین است.
پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد میفرماید بروید مادر این جوان رو پیدا کنید.
رفتند مادرش را پیدا کردند. یک پیر زن ضعیف و رنجور و مریض احوال بود.
رسول خدا (صلى الله علیه واله وسلم) باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر بیرون آمد.
پیامبر فرمودند: مادر ببین پسرت چطور عذاب میکشد. بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.
مادر جوان سرش را بالا گرفت و گفت: ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه به لحظه عذاب پسرم را زیاد کن و کم نکن!
تمام بدن این جوان آتش گرفت...
رسول خدا فرمودند: آخه زن این بچه مگر در حق تو چه بدی کرده است که تو لحظه به لحظه نفرینش میکنی؟
عرض کرد یا رسولالله (ص) من با زنش یک روز در خانه مشاجره کردم، دعوایمان شد، از راه رسید از من نپرسید موضوع چیست؟! همین طوری من را هل داد در تنور آتش ، سینهام سوخت. موهایم سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زنها منو از درون آتش کشیدند بیرون لباسهایم را عوض کردند.
همان سینه سوختم را در دست گرفتم، در حق پسرم نفرین کردم و سه روز بعد مرد.
رسول خدا «محمد صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند: ای زن میدانی که من پیغمبر رحمتم برای من بیا از تقصیر جوانت بگذر.
سرش را بالا گرفت و گفت: ای خدا به حق این پیغمبر رحمتت، قسم میدهم که لحظه به لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن که کم نکن!
رسول خدا (ص) به سلمان فرمودند: سلمان برو به فاطمهام بگو، تنها نه، علی علیهالسلام، حسن و حسین (علیهماالسلام) را هم بیاورد.
سلمان رفت درخانه به فاطمه زهرا سلام الله علیها گفت: پیامبر پیغام داده است، سریع بیایید.
مادر ما زهرا سلام الله علیها آمد، علی بن ابی طالب، حسن و حسین حسین (علیهماالسلام) هم آمدند.
اول مادر ما، حضرت زهرا سلام الله علیها رفتند جلو فرمودند: ای زن میدانی، من فاطمه حبیبه خدا هستم
گفت: بله
فرمود: ای زن برای من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرش را گرفت بالا و صدا زد: خدایا به حق حبیبهات فاطمه قسم میدهم لحظه به لحظه عذاب پسرم را زیاد کن و کم نکن.
دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون.
این بار امیرالمؤمنین علی علیه السلام رفتند جلو و فرمودند: ای زن برای من ، از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت: خدایا به حق وجود نازنین مولای متقیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام قسم میدهم لحظه به لحظه عذاب پسرم را زیاد کن…
نوبت رسید به آقایمان، امام حسن(ع). آمدند جلو وفرمودند: ای زن برای من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت: خدایا به این غریب مدینه تو را قسم میدهم لحظه به لحظه عذاب پسرم را زیاد کن و کم نکن.
نوبت رسید به آقای ما حضرت سیدالشهداء، اباعبدالله الحسین علیه السلام
آمدند مقابل این زن ایستادند، ایشان خردسال بودند، چون دامن زن را گرفته و سرش را بالا گرفته بود و فرمودند: ای زن برای من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرش را گرفت بالا رنگ از رخسار این زن پرید به دست و پای سیدالشهداء علیه السلام افتاد و عرض کرد: خدایا پسرم را به حرمت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بخشیدم.
پیغمبر خدا (ص) فرمودند: ای زن چه شد؟ من، فاطمه، علی، حسن خواستیم قبول نکردی چه شد که به حرمت حسین بن علی علیهالسلام بخشیدی؟
عرض کرد: یا رسولالله سرم را گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم، دیدم درهای آسمان باز شده است، ملائکه در دست حربههای آتشین گرفته، میگویند: شفاعت حسین را قبول کنی، والا با حربههای آتشین تو را میزنیم، من قبول کردم. و از نفرینم گذشتم.»