امام به ما گفت مراقب هاشمی باشید / حاشیه های از زندگی آیت الله در دهه 60 از محافظ اش تا زمان مرگ
داریوش باریکانی، اولین محافظ آیتالله هاشمی رفسنجانی، از روزهایی که در کنار آیت الله هاشمی بوده است میگوید.هنگام جنگ وقتی ایشان به منطقه میآمد، اخبار ملاقاتهایشان در مجلس را از طریق صداوسیما پخش میکردیم تا دشمن فکر کند آیتالله در تهران است/ چندین بار این جمله را از امام شنیدم که گفتند: «خیلی مراقب آقای هاشمی باشید. از آقای هاشمی خوب مراقبت کنید»/ برخورد حاج آقا و خانواده ایشان، خلأ عاطفی عزیزانم را جبران می کرد/ در قضیه تیراندازی مرقد امام(ره) نیز، فرد خاطی بعد از اتمام پرونده و رضایت ایشان، نامه مینوشت و درخواست شغل و وام داشت
به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی دیده بان ایران؛ آنا نوشت، او از نسل اول محافظان شخصیتها در تاریخ انقلاب است؛ معتقد است که آن نسل از محافظان شخصیتها، از اعماق وجود باور داشتند که هدفشان از حفاظت «شخصیت»، نه حقوق و مزایا، بلکه آرمانی و اعتقادی است. میگوید نسل ما معتقدند که نه از شخص بلکه از نظام و انقلاب محافظت میکنند و این راه ارزش جان فداکردن دارد.
هنوز 18سالش نشده بوده که بعد از یک دوره آموزش کوتاه، به بیمارستان شهدا فرستاده شد تا از جسم نحیف و آسیبدیده شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی که آن روزها از سوءقصد گروهک فرقان جان سالم به در برده بود، محافظت کند. حفاظتی که بعدها به همراهی تبدیل شد و 37 سال، تا لحظه ارتحال آیتالله ادامه یافت. البته خودش معتقد است این همراهی و حفاظت از آیتالله با دستور صریح حضرت امام(ره) بوده است و هنوز ادامه دارد. در طول مصاحبه چندباری تأکید کرد که دوسوم از زندگیاش در کنار حاج آقا سپری شده است و خلأ عاطفی ناشی از دوری خانواده را محبت حاج آقا و خانوادهاش جبران کرده است.
او تقریبا در همه لحظات زندگی آیتالله از خرداد 58 تا دی ماه 95 در کنار او بوده است و با صراحت تأکید میکند که هیچ وقت در این سالها خسته نشده است. اولین محافظ آیتالله بارها در طول مصاحبه و وقتی صحبت از اتهامات و شایعات علیه آیتالله میشود، با بغض میگوید همه اینها ناشی از نامردی و ناجوانمردی نسبت به حاج آقاست و هی زیر لب زمزمه میکند «حاج آقا خیلی ماه بود همه این حرفها دروغه»
در انتهای مصاحبه هنگام شرح غمانگیز لحظات غسل و کفن آیتالله، بالاخره بغض چندبارهاش میشکند و اشکهایش از زیر عینک کوچک و گردش جاری میشود و میز مصاحبه را تر میکند.
در طول زمان گفتوگو بارها دستگاه ضبط صدا را خاموش کرد و نگذاشت صدایش ضبط شود. این مصاحبه حاصل گفت وگوی سه ساعته با داریوش باریکانی، اولین محافظ آیتالله هاشمی رفسنجانی، از روزهای ابتدایی انقلاب تاکنون است.
از چه سالی محافظت از آیتالله هاشمی را به عهده گرفتید؟
بعد از پیروزی انقلاب، به عنوان نیروی مردمی در کمیته انقلاب خدمت میکردم تا اینکه از ابتدای سال 58 تشکیلاتی برای آموزش نظامی تشکیل شد و من در مجموعهای که زیر نظر مرحوم شهید منتظری اداره میشد آموزش دیدم. از 5 فروردین قریب به دو ماه دوره های آموزشی کاملی را پشت سر گذاشتم. 5 خرداد روزی بود که آیتالله هاشمی به دست گروهک فرقان ترور شدند. نکتهای که درباره این ترور وجود دارد و همسر مرحوم هاشمی آن را نقل می کنند، این است که گویا ایشان هنگام تیراندازی و با شجاعت تمام، با بدنشان قسمت سر و قلب را پوشش دادند. آنها تیر را به پهلوی آقای هاشمی زدند. آن زمان تشکیلات یا تیمی که وظیفه محافظت را برعهده داشته باشد وجود نداشت و گروه ما، بعد از ترور به بیمارستان شهدا اعزام شد. از آن زمان تا به امروز در خدمت آیتالله هاشمی ماندگار شدم و به نوعی کار من با حفاظت از آیتالله هاشمی آغاز شد.
در همه این سالها به عنوان محافظ در کنار ایشان فعالیت میکردید؟
خیر. تا حدود سال 76 و قبل از اتمام دوره ریاست جمهوری به عنوان محافظ خدمت میکردم. بعد از آن، در ریاست جمهوری و بازرسی ویژه رئیسجمهوری، به عنوان کارمند مشغول به کار شدم اما هیچوقت خودم را از تشکیلات جدا نکردم. در سال 88 هم که بازنشسته شدم، با دفتر نشر معارف انقلاب که مسئولیت جمعآوری، نگهداری و آمادهسازی و نشر اسناد و مکتوبات ایشان را به عهده دارد همکاری تنگاتنگ داشتم و این همکاری تا به امروز ادامه یافته است. به طور مثال آیتالله بعد از دوران حفاظت، وظیفه جمعآوری اسناد و اطلاعات و برای نشر کتاب دو جلدی دوران مبارزه را برعهده من گذاشته بود.
روز ششم خرداد 58 اولین باری بود که آیتالله هاشمی را از نزدیک دیدید. خاطرهای درباره این روز بخصوص برای ما تعریف کنید.
من برای اولین بار وظیفه حفاظت یک شخصیت را برعهده میگرفتم و فکر میکردم شخصی که قرار است از او محافظت کنم، انسان چالاک و پرابهتی از نظر جسمی و ظاهری باشد. در آن سالها صورت آقای هاشمی محاسن نداشت و در کنار این، انرژی ایشان بعد از جراحی سنگین، تحلیل یافته و ضعیف شده بود. چهره، سن ایشان را به قدری کم نشان میداد که وقتی برای اولین بار ایشان را که دیدم، با خود گفتم اگر از نظر سنی بزرگتر از او نباشم کوچکتر نیستم.
در مجموع میخواهم بگویم لطف خدا بود که من از دوران جوانی با روش زندگی و برخورد با اطرافیان یا عقاید و عطوفت ایشان از نزدیک آشنا شدم. افتخار من این است که در آن سن و سال کمی که داشتم با چنین شخصیت برجستهای آشنا شدم و تا آخر و با افتخار کنار ایشان باقی ماندم.
وقتی ازدواج کردید آیتالله مطلب خاصی در این باره به شما گفتند؟
در این باره نصایحی فرمودند. عقد من و همسرم را نیز جاری کردند. یادم میآید که بعد از خواندن خطبه عقد یک سکه به ما هدیه دادند. ابتدا فکر کردم که به من هدیه دادند اما سریع گفتند که برای تو نیست به خانمت بده. دخترم نیز که به دنیا آمد آیتالله در گوش او اذان گفت و یک «وان یکاد» به او هدیه داد.
کدام ویژگی آیتالله از همان ابتدا برای شما جالب بود و شما را شیفته ایشان کرد؟
در آن زمان مسئولیتهای زیادی در کشور داشتند. غیر از حضور در شورای انقلاب و تصمیمگیریهای کلان در سطح کشور، سرپرستی وزارت کشور را نیز برعهده داشتند. با این وجود سادهزیستی او بسیار جالب توجه بود و برخوردش با جوانانی امثال من بسیار خوب، صمیمانه و بامحبت بود. وقتی در سن کم از خانه پدری خود خارج میشوید و از خانواده دورید هیچ چیز جز این برخوردها جای آنها را برای شما پر نمیکند. خواهرم بارها به من گفت که تو آقای هاشمی را بیشتر از پدرت میبینی. در واقع برخورد حاج آقا و خانواده ایشان، خلأ عاطفی عزیزانم را جبران میکرد. در حین کار که زندگی ما نیز بود، چندین بار همسر ایشان به من گفتند که تو برای من با محسن و دیگر فرزندانم تفاوتی نداری. در مجموع همین رفتارهای خوب و خانواده آیتالله بود که مرا در محیط کار فعال و باانگیزه نگه میداشت.
از دهه شصت و زمان جنگ حرف بزنیم. شما در این دوره در کنار ایشان بودید؟ خاطرهای از این دوران دارید؟
تقریبا در اکثر مأموریتهایی که در مناطق جنگی حضور داشتند، در کنار ایشان بودم. وقتی ایشان با قطار به این مناطق میرفتند، وظیفه ما این بود که ایستگاه به ایستگاه حرکت میکردیم و قبل از ورود امنیت هر ایستگاه را بررسی میکردیم.
در این دوره من پیر شدن ایشان را به چشم خودم دیدم. هربار که خبری از تعداد شهدا و یا اسرا به گوش آیتالله میرسید، به جرأت میگویم که شکسته شدن را به وضوح در چهره ایشان میدیدم. در شب عملیات خیبر بعد از آنکه به عنوان فرمانده جنگ رمز عملیات را اعلام کردند و دستور شروع عملیات را دادند به اتاق خودشان در قرارگاه رفتند. ایشان شروع به خواندن قرآن کردند و همراه آن گریه میکردند. شدت گریهها به حدی بود که تا هنگام نماز صبح، ما نیز که پشت در اتاق بودیم، به گریه افتادیم و همراه ایشان گریه میکردیم.
تمام نیروهای رزمنده اعم از سپاه و ارتش و بسیج و ... را همانند فرزندان خود دوست داشت و برای آنها دعا میکرد.
مخالفان آیتالله دو شایعه درباره زمان جنگ مطرح میکنند. اول انکه ایشان هیچگاه به خط مقدم جبهه نمیرفتند و دوم اینکه وقتی در همان دوران جنگ، تشریفات بهخصوصی داشتند و حتی غذای متفاوت و مجللی داشتند.
طرح این شایعات کملطفی و ناجوانمردی نسبت به ایشان است. از نظر سطوح فرماندهی ایشان نباید به خط مقدم میرفتند، اما هربار که به منطقه میرفتیم، ایشان تا خط اول جبهه میرفتند و از نزدیک شاهد ماجرا بودند. هروقت خبر به دشمن میرسید که آقای هاشمی در خط مقدم جبهه است، بمبارانها چه در منطقه و چه در شهرهای اطراف چند برابر میشد. در این مواقع اخبار و ملاقاتهای ایشان در مجلس را از طریق صداوسیما پخش میکردیم تا دشمن فکر کند که آیتالله در تهران است. در یکی از عملیاتها از نزدیک شاهد بودم که آقای هاشمی در منطقه قدم میزد و ناگاه هواپیمای عراقی بالای سر ایشان ظاهر شد. فاصله هواپیما به قدری نزدیک بود که ما خلبان عراقی را میدیدیم. با این حال بالای خاکریز رفت تا خودش از نزدیک شاهد ماجرا باشد و ما به زور ایشان را پایین آوردیم. ایشان هم با همان آرامش همیشگی میگفت نترسید اتفاقی نمیافتد.
درباره شایعه تشریفات یا غذای متفاوت از رزمندهها نیز باید بگویم آقای هاشمی از همان غذایی میخورد که باقی رزمندگان و افراد حاضر در منطقه میخوردند. این حرفها دروغ محض است. نمیدانم ناراحتی دشمنان از محبوب بودن آیتالله به چه اندازه است که درباره این مسائل جزئی نیز شایعه درست میکنند. زمانی که در تهران بودیم و کار آیتالله در مجلس طول میکشید، شب را در همان مجلس میخوابیدیم. در آن موقع هیچ وقت به ما نگفت که چه غذایی میخورد که ما برایش فراهم کنیم. همیشه ما با امکانات موجود غذای مختصری برای ایشان غذا تهیه میکردیم. من در طول این مدت یک بار هم ندیدم دستور بدهد که فلان غذا را برای من فراهم کنید. در مجموع میخواهم بگویم که آقای هاشمی خیلی سادهتر از این حرفها زندگی میکردند.
صحبت دیگری درباره آیتالله مطرح می کنند که ایشان نسبت به دیگر بزرگان نظام، تعداد محافظان بیشتری داشتند. این حرف تا چه اندازه صحیح است؟
بعد از ترور در سال 58 و بر اساس اینکه ایشان یک بار مورد سوءقصد قرار گرفته است، تعداد محافظان کمی بیشتر بود. به غیر از ترور، علت بعدی تعدد محافظان، تأکید صریح و چندباره حضرت امام درباره حفاظت از آیتالله هاشمی بود. در چندباری که به همراه آقای هاشمی به دیدار امام نائل شدیم، شخص حضرت امام(ره) بر محافظت خوب از آقای هاشمی تأکید میکردند. چندین بار این جمله را از امام شنیدم که گفتند: «خیلی مراقب آقای هاشمی باشید. از آقای هاشمی خوب مراقبت کنید».
در دهه هفتاد شایعات زیادی مبنی بر زندگی اشرافی آیتالله هاشمی در جامعه پخش شد. برخورد و مواجهه آیتالله با این شایعات چگونه بود؟
در همان زمان آقای هاشمی بارها اعلام کرد: من دارایی خود را بارها به قوه قضائیه کتبا اعلام کردهام که همه مربوط به قبل از انقلاب است و در طول سالهای بعد از انقلاب به تدریج کمتر شده است و اگر مایملکی غیر از آن سراغ دارید که برای من است و اعلام نکردهام، مطرح کنید. چون ایشان به عنوان یک شخصیت شناختهشده در نظام مطرح بودند، دیگران فکر میکردند هرجای شهر ملک و ساختمانی ساخته شود، متعلق به هاشمی یا فرزندان ایشان است که صحیح نیست. در زمانی که مهندس محسن رئیس دفتر بازرسی ویژه بود، سفری به شمال به همراه آیتالله داشتیم. در آن سفر بعضی از محافظان گفتند که اینجا در بین معاملات املاک شایعه شده ویلایی به نام فرزندان هاشمی است که از طریق یکی از بنگاهداران پخش شده است. با همراهی آقامحسن به صورت ناشناس پیگیری شد و معلوم شد کاملا دروغ است که بعضی برای بازارگرمی و افزایش قیمت منطقه املاک را به فرزندان هاشمی منتسب میکنند تا بتوانند اراضی و املاک را گرانتر به فروش برسانند با این استدلال که مشتری فکر کند در این املاک آیندهای وجود دارد وگرنه خانواده هاشمی اینجا سرمایهگذاری نمیکردند.
رابطه و دوستی آیتالله با مرحوم واعظ طبسی به چه شکل بود؟
دوستی و رفاقت با مرحوم واعظ به صورتی بود که هر موقع آقای هاشمی به مشهد سفر میکردند، آقای واعظ دفتر کاری خود که امور جاری را در آن بررسی میکردند، در اختیار آقای هاشمی قرار میدادند.
همکاری آقای هاشمی با تیم حفاظت و رعایت مسائل امنیتی به چه صورت بود؟
سعی میکرد این مسائل را رعایت کند. اما خیلی وقتها هم تیم حفاظت خود را به شرایط وفق میدادند. البته از حیث حضور بین مردم، فکر نمیکنم مسئولی مثل آیتالله باشد. در خیلی از سفرها به قدری استقبال مردم زیاد بود که فشار زیادی تحمل میکرد. گاهی به قدری فشار جمعیت زیاد بود که عمامه از سرشان جدا میشد. با این حال رفتار تیم حفاظت هم به توصیه خود او، همواره با مردم خوب و مهربانانه بود. از کسی شکایت نکرد و حتی در ترورهایی که علیه ایشان انجام شد از حق خودشان گذشتند.
به خوبی یادم هست که در قضیه تیراندازی مرقد امام(ره) نیز، فرد خاطی بعد از اتمام پرونده و رضایت ایشان، نامه مینوشت و درخواست شغل و وام داشت. متأسفانه این بعد از زندگی آقای هاشمی مغفول مانده است و بیشتر به زندگی سیاسی او میپردازند.
یکی دیگر از ویژگیهایی که از آیتالله نقل میشود و او را از دیگر مسئولان متمایز میکند، ورزش مرتب و آمادگی جسمانی ایشان است. شما از نزدیک شاهد ورزش کردن او بودید؟
به غیر از ورزش منظم، آقای هاشمی هنگام پیادهروی نیز برای اینکه به بدن خود فشار بیاورد و تحرک داشته باشد همیشه مسیرهای سخت و شیبدار را انتخاب میکردند.
رابطه شما با خانواده آقای هاشمی و فرزندان ایشان چگونه بود؟
در آن سالها ما جوان بودیم و سن پسران آقای هاشمی نیز کم بود و در خانه با فرزندان ایشان شیطنت میکردیم. آقای هاشمی هم تنها چیزی که میگفتند این بود که بچهها را اذیت نکنید.
از صحبتهای شما این نکته برداشت شد که شما فقط یک نیروی محافظ برای آیتالله نبودید و علاقه خاصی به ایشان داشتید. حتی شنیده میشود آقای هاشمی بعضی از کارهای مهم را برعهده سر تیم حفاظت خود میگذارد.
در ابتدا بگویم پیششرط و لازمه کار حفاظت ایثار است و لازمه ایثار، دوست داشتن و دلگرمی به کار است. وقتی در کنار ایشان بودیم شب و روز برای ما معنی نداشت و به هیچ وجه از کار کردن خسته نمیشدیم. برای حضور در حلقه نزدیک شخصیت بزرگوار و مهمی چون آیتالله هاشمی باید شرایط ویژهای داشته باشید. من یک بار به خود ایشان عرض کردم که در این مدت زیادی که در کنار شما هستم حتی یک بار هم، کار چاقکنی و نامه برای موافقت اصولی و همه کارهایی را که میتوانستم انجام دهم،نکردم. همه زندگی من از سال 58 تا به امروز مشخص است و به راحتی محاسبه میشود. آیتالله بعد از این صحبتها سری تکان داد و گفت: احسنت!
حساسیت ویژهای به نیروهای قدیمی خود داشت و حتی بعضی از آنها که بازنشسته میشدند با مساعدت خود آقای هاشمی به کار در کنار ایشان ادامه میدادند.
گریه کردن آیتالله را از نزدیک دیده بودید؟
به غیر از دوران جنگ و عملیات خیبر که توضیح دادم، در ایام محرم و فاطمیه و حضور در مراسم روضهخوانی اشک میریختند و بیتابی میکردند. البته این به دلیل شناخت و درک ایشان از زندگی ائمه و مصیبتهای وارده بر اهل بیت پیامبر بود.
آخرین باری که ایشان را ملاقات کردید به یاد دارید؟
بله، در آن دیدار از کسی که پشت تریبون، تهمتی به ایشان زده بود دلگیر بود و خواستند که موضوع برای شفاف شدن امور پیگیری شود. آخرین سفری هم که همراه ایشان بودم سفر به بوشهر و خارک بود.
آیتالله هاشمی عادتهای خاصی داشتند که تا پایان عمر همراه ایشان باشد؟
مطالعه آقای هاشمی هیچوقت قطع نشد و ایشان روزانه غیر از کتاب، گزارشها،روزنامه و اخیرا مطالب از فضای مجازی را مرور میکردند. به غیر از این عادت خواب مختصر بعد ازظهر نیز از زمانهای خیلی دور در ایشان وجود داشت. حتی همرزمان به نقل از خود ایشان میگویند در زندان ساواک و بعد از شکنجههای وحشتناک، استراحت مختصر بعد از ظهر هم عادت ایشان بود. خیلی اهل گعدههای دوستانه و بگو بخندهای معمول نبود. حدس من این است به دلیل اینکه نکند در این گعدهها گناهی مثل غیبت کردن اتفاق بیفتد، از این کار دوری میکرد. اما این عادت به این معنا نیست که ایشان با کسی حرف نزد یا شوخی نکند. اتفاقا به صله رحم معتقد بود و آن را به جا میآورد.
جایی بود که فشار کار به حدی برسد که شما را خسته کند؟
از نظر حجم کاری، در سفرهایی که با داشتیم به دلیل اتفاقات غیرمترقبه و خارج از برنامهای که پیش میآمد، خسته میشدیم.
برای آیتالله فداکاری کردید؟ جایی شد که جان و زندگیتان برای آیتالله به خطر بیفتد؟
از روزی که در بیمارستان کنار حضور یافتم هرچه در توانم بود را ارائه کردم. اسم این وجدان کاری یا علاقه شدید ما به آیتالله هاشمی باشد، فرقی ندارد. سالهای 57 تا 70 از نظر خطرهای جانی به دلیل شرایط جنگ و ترور نسبت به بقیه سالها خطرناکتر بود.
درباره شرایط جسمی ایشان در هنگام فوت بگویید. نظر شما که در آن لحظات کنار پیکر ایشان بودید چیست؟
من هنگام غسل و کفن کنار پیکر ایشان بودم و حتی بوسهای بر دستان و پیشانی ایشان زدم. چهره ایشان به قدری آرام و روحانی بود که قابل توصیف نیست. به نظر من با آگاهیبخشی به مردم در طول سالهای اخیر خیال ایشان کمی راحت شد و با خیال آسوده به دیدار حق شتافت. من در زندگی دو بار یتیم شدم. بار اول بعد از فوت پدر و مادرم و بار دوم بعد از فوت آیتالله هاشمی. اگر این 56 سال از عمرم را به سه قسمت تقسیم کنم، بیش از دو قسمت آن در کنار آیتالله گذشت.