شیخٌ للمعتادین: معتادان را به اردوی راهیان نور بردیم/ مسئولان گفته بودند، طلبهها آمدهاند که معتادان را انقلابی کنند/به ما گفتند آخوندها به چه کار کمپ های ترک اعتیاد می آیند
حجت الاسلام احسان رنجبر: ما به کمپ های ترک اعتیاد شهر زیبا، یافتآباد، کن و ... میرفتیم. اوایل هم نه کمپها، نه بهزیستی ما را راه نمیدادند. اصلا برای آنها تعریف نشده بود. در کمپ روانشناس بود، پزشک بود و میگفتند آخوند در اینجا میخواهد چه کند؟ حرف حساب شما چیست؟ میخواهید نماز بخوانید؟ اینها که اصلا حال نماز ندارند. می گفتم شما اجازه دهید، ما خودمان بلد هستیم.
به گزارش سایت دیده بان ایران؛ حجت الاسلام احسان رنجبر از جمله روحانیونی است که در پیشگیری و درمان اعتیاد با رویکرد دینی، ورود مناسبی داشته و به شیخ المعتادین معروف است.
متنی که ملاحظه می کنید، ماحصل گفت و گوی ارگان رسمی اطلاع رسانی حوزهای علمیه با حجت الاسلام رنجبر است که تقدیم می شود:
* ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار رسانه حوزه قرار دادید، در ابتدا معرفی مختصری از خود داشته باشید تا سؤالات بعدی را از شما داشته باشیم.
بنده احسان رنجبر اهل روستای عیسیآباد چهارمحال و بختیاری هستم. چهار فرزند دارم و از سال ۱۳۷۲ وارد حوزه شدم.
سال ۱۳۷۸ وارد قم شدم و علاوه بر دروس حوزه تا درس خارج، تخصصی تبلیغ خواندم و از آن زمانی که به طور تخصصی وارد تبلیغ شدم، دوست داشتم یک کار خاص بکنم؛ چون اساتیدی که معمولا داشتیم، مثلا آقای ماندگاری، آقای پناهیان و آقای طائب و همهی این بزرگواران از نظر من یک کارهای خاصی کرده و به دنبال این بودند که یک کار خاص، یک حرکت جدی جهادی انجام دهند؛ لذا تمام عرصههای تبلیغ را رفتم؛ یعنی تقریبا جایی نیست که نرفته باشم.
آخرین کار تبلیغی که انجام دادم، ورود در کمپ ترک اعتیاد بود که از سال ۱۳۸۶ وارد شدیم و کلا مثل کسانی که وارد اعتیاد میشوند، ما هم وارد اعتیاد شدیم تا شیخ المعتادین شدیم. (با خنده)
البته به قول دوستان در حقیقت "شیخٌ للمعتادین" شدیم؛ چون شیخ المعتادین که معنای مناسبی ندارد و به معنای بزرگ معتادان است؛ ما شیخٌ للمعتادین هستیم. البته نه تنها للمعتادین، ما در بحثهای پیشگیری هم وارد شدهایم و اصلا خاطراتی که ما از معتادان داریم، خود آن در بحث پیشگیری بسیار تأثیرگذار است.
* متشکرم. دوست دارم کمی جزئیتر بفرمایید که اصل جرقهی حضور شما در این فضا از کجا زده شد و یک مقدار از خاطرات ورود خود به این فضا برای ما بفرمایید.
بنده وارد عرصه های گوناگون تبلیغی شده بودم و به عنوان مثال داور فوتبال هم هستم، چون پدر بنده، مربی و داور بود و من هم علاقهمند بودم و مدرک داوری فوتبال را گرفتم و هدفم بیشتر این بود که با جوانان ارتباط بگیرم.
در ورزشگاهها، در باشگاهها، در پاتوقها، پادگانها، دانشگاهها، مدارس و به همه جا میرفتم تا اینکه از سال ۱۳۸۶ در استان چهارمحال و بختیاری، وارد روستایی شدم که کنار آن یک کمپ ترک اعتیاد بود.
من از باب کنجکاوی و اینکه ببینم آنجا چه خبر است و چه میکنند و چطور ترک میکنند، به آنجا رفتم. تا اینکه آشنا شدم و دیدم که خیلی بچههای باحالی آنجا هستند و چه سؤالات خوبی دارند. اکثر اوقات آن تابستان و ماه رمضان بعدی را به آنجا اختصاص دادم و از آنجا شروع شد و کم کم به تنهایی به چند تا کمپ رفتم و ارتباط با معتادان، جریانهای اعتیاد و کتابها و اینها را خواندم و یک گروه تبلیغی به نام اکسیر حوزهی علمیهی قم را تقریبا از سال ۱۳۸۸ تأسیس کردیم.
* گروه تبلیغی مخصوص بحث اعتیاد؟
بله؛ به طور تخصصی فقط بحث اعتیاد بود.
ابتدا یادم است که ما ۵ نفر از رفقا با یک پرایدی از اینجا به تهران میرفتیم و در کمپها حضور پیدا می کردیم.
به کمپ های ترک اعتیاد شهر زیبا، یافتآباد، کن و ... میرفتیم. اوایل هم نه کمپها، نه بهزیستی ما را راه نمیدادند. اصلا برای آنها تعریف نشده بود. در کمپ روانشناس بود، پزشک بود و میگفتند آخوند در اینجا میخواهد چه کند؟ حرف حساب شما چیست؟ میخواهید نماز بخوانید؟ اینها که اصلا حال نماز ندارند.
می گفتم شما اجازه دهید، ما خودمان بلد هستیم. از ارتباط چهره به چهره و شوخی و دعای توسل و این چیزها شروع کردیم، تا جایی که در چند کمپ ترک اعتیاد در تهران هیئت مذهبی تأسیس کردیم، یعنی هیئت در کمپها که گفتم برای آن تابلو هم بزنید و از سازمان تبلیغات هم مجوز آن را دریافت کنید.
کم کم سهشنبه شبها به چند کمپ میرفتم و دعای توسل میخواندم و دوستان دیگر هم همینطور بودند، تا اینکه مسئول کمپی به من میگفت: حاجآقا! شبهایی که دعای توسل در اینجا داریم، نه دعوا و خشونت هست و نه فرار. تو را خدا بیایید.
آن مسئول کمپ شاید حتی کاری به دعای توسل و این چیزها نداشت؛ اما می دید که آن شب به راحتی میتوانست به خانهاش برود و بخوابد. چه بسا بعضی واقعا اینطور بودند و میگفتند: الحمدلله حاجآقا آنها را مشغول میکند و روانشناس هم نمیخواهد بیاید. این حاجآقا ها پول هم که نمیگیرند، چه بهتر.
* جهادی کامل.
بله، ما کاملا جهادی میرفتیم و تازه یک چیزی هم برای آنها میبردیم. کتاب سیرهی شهدا و سیرهی علما را برای آنها میبردیم.
یادم هست در این زمینه خدمت یکی از شاگردان آیتالله بهجت رسیدم و به ایشان عرض کردم: ما میخواهیم زندگینامهی علما و عرفا را به کمپها ببریم؛ اما حاجآقا به من گفتند: شما زندگینامهی شهدا را ببرید و اتفاقا بردم و چقدر جواب گرفتیم.
امثال شهید شاهرخ ضرغام و شهدای دیگر که بودند، وقتی کتابهای اینها را بردیم، مسابقه برگزار کردیم و سیرهی اینها می گفتیم و واقعا هم جواب می داد.
بنده راوی سیره شهدا هم هستم و از سال ۱۳۷۲ در مؤسسه روایت سیره شهدا که در گذشته تحت مدیریت شهید ضابط بود، دوره های خود را گذراندم و هنوز که هنوز است به لطف خدا راهیان نور ما ترک نشده مگر یک سال کرونا و الّا در تمام این سالها میرفتیم. این روایتگری خیلی برای معتادان جذاب بود.
* همین معتادان را به راهیان نور میبردید؟
از سال ۸۳-۸۲ با کاروانهای مختلفی از عمومی و دانشجویی به اردوی راهیان نور میرفتیم اما از سال ۸۸ به بعد تا ۶-۵ سال بهبودیافتگان را میبردیم؛ یعنی به طور تخصصی وارد این عرصه شدیم. البته خیلی هم سخت بود. پول فراهم کردن برای این اردوها سخت بود و حتی بعضی از این افراد قبول نمیکردند. فضای آنها یک فضای خاصی بود و با تیپهای آنچنانی و خالکوبی زندگی می کردند و سخت بود که یکدفعه به این فضا بیایند!
گرچه خیلی از بزرگان راویان از دوستان خود سیرهی شهدا، مثل حاجآقای ماندگاری، حاجآقای جوشقانیان و حاج حسین یکتا اصلا طالب این آدمها بودند و میگفتند باید اینها را بیاورید و گاهی هم خودشان برای اینها روایتگری میکردند. مثلا حاج حسین یکتا میآمد و با اینها عکس میگرفت و خیلی برای آنها جالب بود. خیلی خاطرات جالب و زیبایی هم از آنجا داریم.
* متشکرم. شنیدم که خود شما هم کمپ تأسیس کردید و به صورت تخصصی وارد این فضا شدید.
اول که گفتید «شنیدم»، فکر کردم می خواهید بگویید خود من هم معتاد بودم یا نه؟ (با خنده).
آخر خیلیها این سؤال را از من میپرسند که شنیدم خودتان هم معتاد هستید؟
* این سؤال را هم داشتم ولی گفتم که نپرسم (باخنده)
خیلیها از من پرسیدهاند و میگویند: به قیافهات هم میخورد! من یادم است به کمپها که میرفتم، مراقب بودم که بینیام را نخارانم و یا یک کارهای خاصی نکنم تا نگویند که مثلا خود حاجآقا نشئه است؛ اما بحمدلله بنده لب به سیگار هم نزدهام تا چه رسد به مواد!
جالب اینجاست که هرچه با معتادان بیشتر آشنا شدم حتی از بوی سیگار هم بدم میآید. حتی اگر آدم مذهبی را ببینم که سیگار یا قلیان میکشد به شدت ناراحت میشوم.
ابتدا شاید برای من مثل بقیهی مردم عادی بود، اما فکر میکنم یک علتش این است که من به کُنه بدی و آسیب دردناک این مواد و حتی سیگار و قلیان پی بردهام، به این خاطر نگاهم عوض شده است.
* درباره کمپ ترک اعتیادی که تأسیس کرده بودید برای ما بفرمایید.
بنده بعد از اینکه چند سال با جریانهای مختلف و با درمانهای گوناگون آشنا شدم و در بحث پیشگیری، دورههای متعددی دیدم، به جز کمپها، در روشهای درمانی دیگر از ماده ۱۵ها که کمپهای تمایلی هستند، ماده ۱۶ها که کمپهای اجباری هستند، کنگرهی ۶۰، NA، MMT، متادون درمانی، UROD و سمزدایی فوق سریع و تصفیهی خون و ... هم ورود کرده و مطالعات جدی را در این زمینه آغاز کردم.
در کنار مطالعات، با معتادین زندگی کردم؛ در مراکز آنها می رفتم، حالاتشان را نگاه می کردم، از آنها سوال می کردم و با این کارها میخواستم دقیقا حس آنها را دریابم و درمانها را بشناسم. کتابها را خواندم و خلاصه بعد از مدتی دیدم که واقعا چه در بحث پیشگیری و چه در بحث درمان اتفاق مناسبی در کشور نمیافتد و خیلی برای من نگران کننده بود.
بنده در ابتدا به عنوان یک طلبه با گروه تبلیغیمان ورود پیدا کردیم و گفتیم که برویم و کار آخوندی خودمان را بکنیم؛ تبلیغ در کمپ، مثل تبلیغ در مدرسه، در دانشگاه و یا هر جایی.
گفتیم که این بندگان خدا هم نیاز دارند و فقط از این باب رفتیم، اما بعد دیدم که اتفاقا باید یک قدم جلوتر رفت و حالا آیا واقعا میشود جلوتر رفت و لازم است منِ طلبهای که مثلا تخصص اعتیاد نداشتم میتوانستم ورود پیدا کنم؟ خود این یک سؤالی برای خیلیها بود و هنوز هم هست که این مسئله به شما چه ارتباطی دارد؟ شما چرا کمپ هم زدید؟
بگذارید کمی از روش های درمانی در کمپ ها توضیح دهم.
یکی از روش های درمانی، ترک خشک است که در خانه بدون قرص و دارو فقط درد میکشند تا خوب شوند و در کمپها هم دقیقا همین اتفاق میافتد، یعنی به آنجا میروند و دور هم جمع میشوند، میخورند و میخوابند و فقط کارشان همین است.
در یک سالن محصوری هستند، آنجا یک بخشی سمزدایی است، بعد هم به آسایشگاه میروند و مثلا ۲۱ روز در آنجا میمانند و بدون قرص، دارو و یا هر چیز دیگری ترک میکنند که به آن ترک خشک میگویند. این روش درمانی ماده ۱۵ است که الان شاید نزدیک به ۱۳۰۰ کمپ با این روش در کشور داریم که مجوز دارند.
آنهایی که مجوز ندارند که شاید بیش از ۱۰۰۰ کمپ باشند و به خصوص در شهر تهران دارند کار میکنند. چه میکنند؟ همین که عرض کردم که یک غذای بخور و نمیری میدهند و یک پولی هم میگیرند.
البته انصافا بعضی از کمپها هم با جان و دل و خالصانه کار میکنند که این نکته هم باید گفته شود.
عرض بنده این است که وقتی دیدیم اینها هیچ کاری نمیکنند و بلکه در بعضی از کمپ ها شاهد شکنجه هم بودم و با چشمان خود دیدم که بعضی از معتادین را شکنجه می کنند، به فکر راه اندازی کمپ افتادم.
برای راه اندای کمپ، نامهنگاریهایی کرده و طرحهایی دادیم. در حدود یک سال نامهنگاری داشتیم، از وزارت کشور به بهزیستی و ستاد مبارزه با مواد مخدر و اینها که حوالی سال ۹۴ بود و منجر به این شد که گفتند: از طرحهایی که شما دارید، ما مجوز کمپ ماده ۱۵ را به شما میدهیم. حالا دقیقا طرح من این نبود و یک چیزی فراتر از این بود و اصلا به دنبال یک پروتکل جدیدی بودم. اما گفتم: باشد؛ شما همین مجوز ماده ۱۵ و کمپ را هم به من بدهید، به قول بچهها دمتان گرم!
وقتی مجوز را گرفتم، گفتند: ساکن کجا هستید؟ گفتم: قم.
گفتند: اهل کجا هستید؟ گفتم: چهارمحال و بختیاری.
گفتند: پس شما در این دو استان این ماده ۱۵ را به عنوان پایلوت انجام دهید. گفتم: باشد.
به قم آمدم و آن زمان با من همکاری نکردند و گفتند: ما هیچ کمکی نمیتوانیم بکنیم.
به چهارمحال و بختیاری رفتم و از سال ۱۳۹۵ به عنوان یک دورهی ۳ ساله، کمپ ماده ۱۵ به نام «طلوع زندگی بهشتی» را تأسیس کردیم که اولین کمپ دینمحور در کشور بود.
رئیس سازمان وقت بهزیستی آن زمان با دفتر رهبری و جاهایی نامهنگاری کرده بود که از این طرح حمایت میکنم و مصاحبههایی هم کرده بودند اما هیچ اتفاقی نیفتاد و بلکه برعکس، چوب هم لای چرخ ما گذاشتند.
بنده فقط یک نمونه را عرض کنم که بعد از راه اندازی کمپ، یک طیف خاصی از سیاسیون شهر ما به استاندار رسانده بودند: «طلبههای انقلابی آمدهاند که معتادان را انقلابی کنند».
باور کنید عین این جمله را گفته بودند. «طلبهها آمدهاند که معتادان را انقلابی کنند».
یعنی این افراد حاضر بودند که معتادین، معتاد بمانند اما انقلابی نشوند و متأسفانه استاندار وقت هم سه مرتبه دستور داده بود که این کمپ را تعطیل کنید.
* چه سالی؟
حدود سالهای ۹۵- ۹۶ در دولت آقای روحانی.
عد از تأسیس کمپ ترک اعتیاد، برنامه ثریا شبکه یک، مستندی از فعالیت ما تهیه کرد و بحمدالله کارهای خوبی در آن کمپ آغاز کرده بودیم و استقبال خوبی شد.
ما برای معتادین، اردوی راهیان نور، هیئت، روضه و ... داشتیم و در کمپ خود، عکس شهدا، امام و رهبری را نصب کرده بودیم و بچهها با اینها حال میکردند و واقعا هم حال میکردند.
باور کنید بنده بارها این را شنیدم که معتاد خفن لات با آن عقبه و سابقه عجیب، میگفت: حاجآقا! به والله قسم، شاهرگم را برای خامنهای میدهم. دقیقا همین جمله را میگفت؛ شاهرگم را برای خامنهای میدهم.
این افراد اهل رسانه و مسجد و ... نبودند و شناخت خوبی هم از رهبری نداشتند؛ اما واقعا یک ارتباط دلی برقرار شده بود.
وقتی یک معتاد به کمپ میآید، به آن فطرت اصلی خودش برمیگردد. وقتی در هیئت مینشیند و برای نماز جماعت و این چیزها میآید، ناخودآگاه میبیند که از امام و رهبری خوشش میآید، ناخودآگاه عکس شهید باکری و همت را میبیند، علاقه پیدا میکند.
این فطرت پاک آنهاست و آن فطرت است که تصمیم میگیرد چه کسی را دوست داشته باشد.
* هنوز این کمپ به فعالیت خود در چهارمحال و بختیاری ادامه می دهد؟
خیر؛ برنامه ما سه ساله بود و مشکلات زیادی در این راه برای ما به وجود آمد و سنگ اندازی های زیادی شد و بنده هم ساکن قم بودم و برای رفت و آمد، مشکل داشتم و به دلائل گوناگون، تعطیل کردیم.
بنابر آمار سازمان بهزیستی و وزارت کشور، بازدهی کمپ ما در طول این سه سال، سه برابر سایر کمپ ها بود و بحمدالله معتادانی که در این کمپ حضور پیدا می کردند، واقعا راضی بودند و برخی از تعبیر «هتل حاج آقا» استفاده می کردند؛ اما سنگ اندازی ها و ایجاد مشکلات از سوی برخی مسئولین و سیاسیون، باعث تعطیلی این کمپ شد.
برنامه ما در آن کمپ برخلاف سایر کمپ ها که ۲۱ روزه بود، در ۲۸ روز انجام می شد و فقط در سم زدایی از معتادان خلاصه نمی شد؛ بلکه این افراد، ۲۸ روز کامل میماندند و در کنار ترک اعتیاد، کارگاه های گوناگونی را نیز راه اندازی کرده بودیم تا برای اشتغال زایی هم کاری انجام داده باشیم؛ اما موانعی که جلوی پای ما قرار داده بودند، سبب شد از کمپ داری خداحافظی کرده و به دنبال فعالیت های پژوهشی و تبلیغی در حوزه اعتیاد رفته و مؤسسه ای را به نام مؤسسه آوای زندگی پاک که ثبت ملی نیز شده و هم اکنون در قم فعال است، راه اندازی نماییم.
* برای ورود به این عرصه و تأسیس کمپ، کار خودت را به بزرگان حوزه هم عرضه کردید؟ میخواهم بدانم که واکنش آنها چطور بوده است؟
واکنش در حوزه نسبت به کار ما دو مدل بود؛ یکی تأیید و یکی عدم تأیید و بلکه مخالفت بود.
یعنی بعضیها نمیپسندیدند و میگفتند: شأن طلبه این نیست.
اما برای من خیلی سؤال بود که؛ خدایا! بالأخره من کار درستی کردم یا نکردم؟ حتی زمانی خواب حضرت آقا را دیدم که تمام گزارش کارهایت را شنیدهام و کار را ادامه بده. بعد گفتم خواب برای شخص من حجت است؛ اما نمیتوانم آن را در جایی تعریف کنم.
بعدا اتفاقا یک جلسهای پیش آمد که ما با آقازادهی حضرت آقا، حاج آقا مجتبی خامنهای دیداری داشتیم.
بنده همانجا دقیقا همین سؤال را کردم و گفتم: شما در شأن طلبه میبینید که کمپ بزند؟
ایشان بیان کردند: ما عمامه بر سرمان گذاشتهایم که به مردم خدمت کنیم. یعنی اصل خدمت به مردم به هر شیوهای است و این سخن، عزم بنده را جزم تر کرد.
بعضیها میپسندیدند و بعضی هم میگفتند:کار شما این نیست، به دنبال دَرسَت برو.
یکی میگفت تفسیر کار کن. یکی میگفت فلان کار را انجام بده؛ اما خیلی از بزرگان و حتی بعضی از افرادی که از علمای بزرگ هستند، این کار را تأیید میکردند و این برای من مهم بود.
یعنی آن افرادی که بهروز بودند، آن افرادی که به نحوی درد جامعه را بیشتر میفهمیدند، آنها این کار را تأیید میکردند؛ اما آن طلبهای که سرش در لاک فقه و اصول خودش بود، موافقتی با این کار من نداشت و انتظار داشت که بنده بعد از ۳۰ سال طلبگی، مکاسبی در قم بگویم و از نظر ایشان، شأن من تدریس بوده؛ نه ورود در فضای اعتیاد و راه اندازی کمپ.
* از برنامه ها و اردوهایی که برای معتادان داشتید، برای ما بفرمایید.
ما به لطف خدا و خود شهدا، پله پله جلو رفتیم. ابتدا از تأسیس هیئت مذهبی و یا حسین(ع)، یا حسین(ع) گفتن در کمپها شروع شد. بعد کتاب سیرهی شهدا را به کمپها بردیم. وقتی از شهدا، طلائیه، شلمچه و فکه می گفتیم، از ما سوال می کردند که اینجاها کجاست؟ ما را هم ببرید.
گفتیم: بسم الله.
فعالیت های اردویی را با کمک شخصی به نام آقای حسن جاجویی که به عمو حسن معروف بود و خودش کمپ ترک اعتیاد داشت، شروع کردیم و انصافا ایشان از آبروی خود برای این برنامه مایه گذاشت.
خیلی از کمپها و حتی بهزیستی به او حرف میزنند که شما کمپت را سازمان تبلیغات کردهای. طلبهها به آنجا میرفتند و ایشان اعزام میکرد.
با هزینهی خودش، با ماشین خودش، با کمپهای دیگر صحبت میکرد و میگفت خوب است. من این کار را کردهام، طلبهها به کمپ من آمدهاند و خیلی خوب است و شما هم اجازه دهید که بیایند. این اتفاق افتاد و بعد راهیان نور هم به همت ایشان راه افتاد.
ما با کمک ایشان بحمدالله توانستیم اردوی راهیان نور معتادان را راه اندازی کنیم و مستندی هم به نام «ایستگاه شاهرخ» تهیه شده که البته هنوز پخش نشده است.
بعد از راهیان نور، سفر زیارتی کربلای معلی را راه اندازی کردیم که خاطرات زیادی را از این سفرها دارم و در کانال شیخ المعتادین بیان کرده ام.
* یکی از این خاطرات را برای ما بفرمایید.
خاطره زیاد دارم و یکی از خاطرات را از باب نمونه عرض می کنم. یک پیرمرد معتاد که قاتل هم بود و چندین سال حبس کشیده بود، با ما اردوی راهیان نور آمد.
وقتی عکسش را به من نشان داد، دیدم که یک لوتی به تمام معنا و یک قیافهی آنچنانی داشت؛ اما الان که به او نگاه میکردید گویی یک بچه هیئتی کار درستی بود.
او میگفت که در طلائیه خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. در طلائیه به روایتگری شهدا گوش داده بود و بعد از آن یقه من را گرفته بود که من قیامت سر راه شما آخوندها را میگیرم.
گفتم: چرا؟
با گریه عکسش را به من نشان داد و گفت: ببین، من قاتل بودم، زندانی بودم، معتاد شدم، چاقوکش شدم؛ در کمپ بودم؛ الان که پای من لب گور است، باید باکری و همت را بشناسم؟ شما مقصر هستید.
واقعا راست میگفت. ما گاهی خودمان را فقط وقف مذهبیها، مسجدی ها و هیئتی ها کردهایم و به جاهای دیگر نمیرویم و این افراد هم این حرفها را نمیشنوند.
واقعا این آدم پاک بود؛ گریه زیادی می کرد و واقعا در آنجا توبه کرد.
بعد آمد و خانهاش را تبدیل به هیئت کرد و خودش شروع کرد دیگران را به کربلا بردن و اصلا هم کاری با ما نداشت؛ یعنی لطف شهدا اینطور بود. واقعا من دیدم که انصافا شهدا تربیت بعضی از اینها را بر عهده گرفتند.