چمران: مصدق معبود من بود
دکتر مصطفی چمران معاون نخستوزیر، مردی که علیرغم سالها مبارزه به دلیل شرایط خاص اطلاعاتی در رژیم شاه مخلوع، هنوز برای بسیاری از مردم ما ناشناخته مانده، با حادثه خونین پاوه، ناگهان نامش بر سر زبانها افتاد. شرح عملیات متهورانه او در ژاندارمری پاوه و بعد از آن، با تجلیلی که مهندس بازرگان از وی به عمل آورد ـ بدانگونه که گفت: نامش باید در تاریخ ایران ثبت شود ـ چهرهای شد، اگر چه ناشناخته، اما آشنا با دلهای مردم.
او کیست؟ از کجا آمده؟ چگونه ناگهان سر از کاخ نخستوزیری در آورده و با عنوان معاون نخستوزیر، مسلسل به دست به غرب کشور رفته است.
او که پشتوانه سالها مبارزه در فلسطین را با خود دارد، چگونه به عضویت سازمان «امل» در لبنان درآمده و چگونه مقام رهبری شاخه نظامی آن سازمان را به عهده گرفته و چگونه، پس از پیروزی انقلاب، سر و کلهاش در ایران پیدا شد و چندی بعد، مقام معاونت نخستوزیر را احراز کرده است؟
بدیهی است این چنین چهرهای، با چنان پشتوانه و عملکردی، باید شایعات بسیاری با خود داشته باشد، به ویژه که چندی پیش نیز گفته شد: «چمران سازمان امنیتی جهنمی شاه و نصیری را دوباره در ایران سازماندهی و احیاء میکند.» هر چند که این شایعه، بیدرنگ، با لحن تند و قاطع دکتر صادق طباطبایی، معاون سیاسی نخستوزیر و سخنگوی دولت، به شدت تکذیب شد …
بالاخره، چمران کیست؟ او چنان که اینجا و آنجا شنیده میشود، یک جاسوس است؟ ماموری ورزیده و فعال، از جانب «سیا»ست تا انقلاب ایران را، رنگ و سویی آمریکایی بدهد؟ آیا نیم نگاهی به اسرائیل دارد یا به شرق یا به غرب؟ یا او آنچنان که در یکی، دو هفته اخیر، عملا نشان داد، نام ایران را بر لب و جان خویش را بر کف گرفته و در کوه و کمر پر خطر کردستان، اللهاکبر گویان، شهادت را جستجو میکند؟
فرصتی است تا مصطفی چمران را که یک بار نیز، ساواک شاه او را به مرگ محکوم کرده، از زبان خودش، بشناسیم و او را در کنار شایعاتی که پیرامونش وجود دارد، با عیار وجدان بسنجیم.
در کنارش مینشینیم و از او میخواهیم برایمان از «مصطفی چمران» بگوید و از گذشتههای دور و نزدیک…
آرام ـ برخلاف آنچه که از مبارزات و منش نظامیاش انتظار میرود ـ با جملات کوتاه سخن میگوید: چمران، از دو کلمه «چم» و «ران» تشکیل شده است. جم، یعنی جمشید و ران یعنی ایران. ضمنا محلی هم بین ساوه و طالقان وجود دارد که در نقشه به نام «چمرون» مشخص شده است. از ایل شاهسونم. متولد ۱۳۱۱ در محله عودلاجان، تحصیلات ابتدایی را در مدرسه انتصاریه و دبیرستان را در دارالفنون و البرز گذراندم. دوران دانشجویی من در دانشکده فنی، مقارن با کودتای ۲۸ مرداد بود. البته من از ۱۵ سالگی عضو انجمن اسلامی بودم و در مسجد هدایت، پای وعظ و تفسیر قرآن حضرت آیتالله طالقانی حاضر میشدم.
شاگرد بازرگان
مصدق معبود من بود. در تمام تظاهرات شرکت میکردم. سختترین مبارزات من در دانشگاه بود. شریعت رضوی، قندچی و بزرگنیا که روز ۱۶ آذر ۳۲ شهید شدند، هر سه از دوستان و همکلاسی من بودند. در آن سال، به خاطر ورود نیکسون به ایران بچهها را میگرفتند و به خارک میفرستادند. من راجع به این وقایع، در آمریکا مطالبی در روزنامهای به نام ۱۶ آذر نوشتم و شرح وقایع را مو به مو دادم. در دانشکده فنی، مهندس بازرگان استاد من بود. یک بار به جای نمره ۲۰ به من ۲۲ داد و من معروف به این نمره شدم!
من مامور پخش روزنامه راه مصدق در دانشگاه بودم. این کار بسیار سخت و پر دردسری بود. در سال ۱۳۳۶ بر اثر یورش عمال دکتر اقبال به نهضت مقاومت ملی ۸۵ نفر در سراسر ایران دستگیر شدند. من هم جزو دستگیرشدگان بودم. دکتر علی شریعتی، جوانترین دستگیرشدگان بود. سال ۱۳۳۷ با بورسی که به مناسبت شاگرد اولی در دانشکده داشتم، به تگزاس رفتم. مدرک مهندسی برق را در آنجا گرفتم بعد به دانشگاه کالیفرنیا برکلی رفتم. در همان موقع، دولت بورس مرا قطع کرد چرا که فعالیتهای سیاسی داشتم و چون نمراتم عالی بود توانستم از بورس دانشگاه استفاده کنم.
مبارزه مسلحانه
اولین کار من، تاسیس انجمن اسلامی بود. صادق قطبزاده در واشنگتن، یزدی در نیوجرسی و من در برکلی، در سالهای ۶۰-۱۹۵۹ این انجمنها را به وجود آوردیم. بعد انجمنهای دانشجویی را برپا کردیم و از همان موقع در لیست سیاه ساواک قرار گرفتیم. اولین و بزرگترین تظاهرات علیه شاه را ما در سانفرانسیسکو برپا کردیم که برای او، بسیار غیرمترقبه بود.
بعد از فراغت از تحصیل، به اتفاق یزدی و قطبزاده، با دکتر شایگان که رهبر جبهه ملی در خارج از کشور بود، همکاری کردم و مسئول تبلیغات آن بودم. در همین روزها بود که قیام خونین ۱۵ خرداد ۴۲ به وقوع پیوست و ما در آنجا پس از بحثهای فراوان نتیجه گرفتیم که باید مبارزات مسلحانه را آغاز کرد. به همین علت، از جبهه ملی بیرون آمدیم و با معرفی آیتالله طالقانی و بازرگان، من و یزدی و قطبزاده، با گروهی به مصر رفتیم و دو سالی (از ۶۲ تا ۶۴) در آنجا تعلیمات چریکی دیدیم.
روابط ایران با مصر قطع شد و احساسات عرب ناسیونالیسم اوج گرفت. ما به عبدالناصر اعتراض کردیم و ناچار از مصر خارج شدیم و به لبنان رفتیم. چون پس از مطالعات زیاد، دریافتیم بهترین پایگاه برای تعلیمات چریکی و مبارزات ما در خارج، لبنان است، زیرا هم به ایران نزدیک است و هم مسافر ایرانی زیاد به لبنان میآیند و از طرفی عبور و مرور آسان است و مقاومت فلسطین هم آنجا پایگاههایی دارد. البته با فلسطینیها از آمریکا آشنایی داشتیم. مهمتر از همه، وجود امام موسی صدر بود که با تمام قدرت از ما حمایت میکرد.
من از ۱۹۷۰ به لبنان رفتم و امام موسی صدر، مرا به مدیریت مدرسه صنعتی «جبل عامل» منصوب کرد و همانجا پایگاه ما شد. هشت سال در آنجا زندگی کردم و هنوز هم زندگی من در آنجاست. البته رفتن من به لبنان، بر اثر تصمیم دسته جمعی گروه ما بود که دکتر یزدی و قطبزاده هم جزو آن بودند، به من ماموریت دادند که در آنجا خدمت کنم.
در لبنان، حرکت محرومین و جناح نظامی افواج مقاومه لبنانیه را به وجود آوردیم که مسئول سازماندهی آن من بودم و بچهها را تعلیم میدادیم.
توطئه قتل
چه گروهی را تعلیم میدادید؟
گروههای ملی مسلمان از بچههای انجمن اسلامی که از نهضت آزادی و مقاومت ملی بودند و مهندس سحابی و بازرگان آنها را انتخاب میکردند. در خارج هم دانشجویان انتخاب و به لبنان اعزام میشدند، البته در آنجا، علاوه بر امام موسی صدر، یاسر عرفات هم خیلی به ما محبت داشت. بارها، مامورین شاه، برای کشتن من آمدند و مامورین امن عرفات باخبر شده و مانع عمل آنها شدند.
در یکی از مطبوعات آمده بود که شما از شاه و ساواک پول میگرفتید؟
باید این اتهام را ثابت کنند، وگرنه باید ۸۰ ضربه شلاق بخورند!
میگویند در ماجرای خوزستان، علاوه بر گروه جرج حبش، گروه «امل» هم بیکار نبوده و این را از چشم شما میبینند، در این مورد چه جوابی میدهید؟
البته من چندین بار به خوزستان رفتم و پاسداران ما که خود من تربیتشان کردم (در حدود ۴۰-۵۰ نفر) در سختترین مرزهای شطالعرب و شلمچه و نقاط خطرناک پاسداری میکنند و هر شب با عراقیها و جبهه تحریریه، مبارزه دارند. گروه جرج حبش و طرفداران او، در خوزستان فعالیت داشتند و پایگاههایی برای تعلیم چریک به وجود آورده بودند و در تخریبهایی که در جنوب به وجود آمده، دست داشتند، ولی اینکه ما فعالیت داریم، باید بگویم خیر، چون در لبنان هم جبهه «شعبیه» (متعلق به جرج حبش) همیشه جنگندگان «امل» را از پشت سر مورد حمله قرار داده و میکشد و اکثرا در همان زمان جاسوسان ساواک در جبهه «شعبیه» رخنه میکردند و فعالیت خود را از آنجا آغاز میکردند و گسترش میدادند و هیچ دلیلی نمیبینم که گروه «امل» با آن همه دشمنی با جرج حبش، در خوزستان با آنها، همصدا و همکار شوند.
سازمان «امل» سازمانی است که بیش از هر سازمان و تشکیلاتی، به رهبری امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران، ایمان و اعتقاد دارد و افراد آن حاضرند جان خود را در به ثمر رسیدن این انقلاب فدا کنند.
فتح و امل
رابطه «امل» با «الفتح» چگونه است؟
از روز اول، با هم رابطه و همکاری دوش به دوش داشتهاند. در چهلم دکتر شریعتی، یاسر عرفات در آن مراسم باشکوه گفت: فتح، همان امل و امل همان فتح است. بدون سازمان امل، فتح در جنوب لبنان زنده نخواهد ماند، ولی این را بگویم که کمونیستها، با آنها مخالف هستند.
میگویند سازمان امل، یک سازمان فاشیستی و سرسپرده آمریکاست؟
سازمان امل، سازمان شیعیان لبنان است که صدها شهید در مقابل اسرائیل و فالانژیستها داده است. آن کسی که به این سازمان شک کند، خودش خائن است. دلیلش همان سخن یاسر عرفات است که قبلا عرض کردم، آن کسانی که علیه انقلاب اسلامی ایران توطئه میکنند، علیه سازمان امل هم توطئه میکنند. ربودن امام موسی صدر، یک توطئه امپریالیستی و صهیونیستی بود. اگر امام موسی صدر آمریکایی بود، مسلما او را نمیدزدیدند.
مبارزه علیه آمریکا
مدتی است حملات گوناگون به شما شروع شده است. شما را ابرقدرت ایران میدانند و دستنشانده آمریکا، در این مورد چه میگویید؟ اصولا چرا اینطور در مطبوعات مطرح شدید: مردی مرموز و پرقدرت و خشن که حتی برنامههایی دارد؟!
زندگی من سراسر مبارزه است. در آمریکا، پس از آن همه تحصیلات، همه چیز را رها کردم و دنبال مبارزه را گرفتم، هشت سال در لبنان، هر لحظه در انتظار مرگ بودم. ۹۰ درصد زندگی خود را در صحنههای جنگ گذراندم. بهترین دوستانم، در مقابل چشمانم شهید شدند. کسانی که مرا میشناسند، میدانند که روح من، خیلی عارفانهتر از اینهاست. افتخار من در اینست که در مقابل ظلم و طاغوت، ذرهای کرنش نکردم. سابقه مبارزات من و یارانم در آمریکا به حدی درخشان است که اگر کسی نگاهی به آن بکند، میفهمد علیه آمریکا چه مبارزاتی کردیم. استعمار یا دشمنان نهضت، با آدمهای عادی کار ندارند، ولی میخواهد آدمی را که سالها در انقلاب گذرانده و سازمانها را رهبری کرده، بکوبند. این حملات، به این دلیل شروع شده است، چون میبینند در مریوان و پاوه و سقز، آنها را به شکست کشاندیم. لباس جنگ پوشیدیم و دیدند که با کسی روبهرو هستند که با صد نفر مثل آنها، برابر است.
ابرمرد ایران
در مورد اینکه شما ابرمرد ایران هستید، چه میگویید؟!
من خاک پای همه ایرانیان هستم. دنبال شهرت نیستم. همه چیز برای من، صفر است.
میگویند، چطور شده از راه نرسیده صاحب مقام شدهاید؟
من برای شغل نیامدم. در سال ۱۹۶۴ دوستان تصمیم گرفتند به ایران بازگردم. تا بغداد هم آمدم، ولی مهندس بازرگان و دکتر سحابی خبر دادند که پرونده من آن قدر سنگین است که اگر به ایران بازگردم، نابود میشوم. زندگی ما برای دیگران معیار بوده است. هر کس بخواهد ما را بکوبد، خودش مطرود و منکوب میشود.
چپها در کردستان
شما در مصاحبه تلویزیونی چند وقت پیش گفتید که در مریوان و کردستان، توطئهها از طرف گروههای چپ بوده است و آنها، شما و ارتش را متهم به کشتار و دیکتاتوری میکنند. آیا در مورد دخالت گروههای چپ، مدارکی در دست دارید؟
وجود چریکهای فدایی خلق، در آنجا به طور روزمره، بهترین مدرک است. حزب دموکرات، شفق سرخ و جلال طالبانیها با همه نیروهایشان در کردستان حاضرند و علیه دولت مرکزی میجنگند. اعلامیههای متعدد علیه دولت و ارتش میدهند. دوستان من در آنجا، جاسوسان خارجی را دیدهاند.
جاسوسان چه کشورهایی را؟
متاسفانه وضع ما طوری است که فعلا نمیتوانیم اسم ببریم. انشاءالله بعدا افشاگری خواهیم کرد. در جلساتی که داشتیم، ناگهان یک نفر شروع به حمله میکرد و سؤال میکرد که مشخص بود از افراد محلی نیست، وقتی تحقیق میکردیم، میفهمیدیم چریک فدایی است و اصلا اهل آنجا هم نیست و از جای دیگر آمده است.
چه سؤالاتی میکردند؟
مثلا سؤال میکنند، اگر جاسوس صهیونیسم دیدهاید، چرا فاش نمیکنید؟ چرا خیانت میکنید؟ این سؤالها به صورت تحریکآمیزی مطرح میشد تا من صورت جاسوسهای خارجی را شرح دهم و آنها بفهمند که ما چقدر از کارهای آنها اطلاع داریم.
آیا شما در مقابل آنها عکسالعمل نشان میدادید؟
البته، وقتی به آنها میگفتیم شما به انقلاب اسلامی اعتقادی ندارید و میخواهید انقلاب کمونیستی کنید، افراد مسلح آنها میآمدند و شاخ و شانه میکشیدند تا ما را بترسانند.
مردم عادی با افراد حزبهای مختلف چه روابطی دارند؟
همیشه بین آنها دعواست و حزبیها به اهل شهر میگویند: شما میخواهید ملت خود را بفروشید. آنها هم در جواب میگویند: شما میخواهید شهر و زندگی ما را به آتش بکشید. من مدتها در صحنه عمل، توطئهها را دیدم و لمس کردم. برای من مهم نیست که درباره من چه میگویند، من میخواهم خطر ضد انقلاب را دفع کنم.
بعد از ورود ارتش عکسالعملها چگونه بود؟
مردم با شادی پذیرفتند، ولی کمونیستها تظاهراتی برپا کردند که چرا ارتش مسلحانه وارد شهر شده است.
آیا دخالت ارتش صحیح بود؟
اول ارتش دخالتی نکرد و اصلا نمیخواست وارد کردستان شود. این گروه های مختلف بودند که مسلحانه عمل کردند و تظاهرات خونین به راه انداختند و ارتش را مجبور کردند وارد عمل شود. برای این دولت، هیچ چیز پر اهمیتتر از آرامش و امنیت نیست. دولت نمیخواهد درگیری به وجود بیاید.
آیا ارتش ما فعلا به حد کافی قدرت دارد؟
دولت ما قویترین دولت است. قدرتش به ارتشش نیست، به قدرت ملتش است. ارتش هم نباشد ملت با یک فرمان امام به راه میافتد. اما ارتش ما، قوی و مومن و فداکار است.
آیا شما فرمانده سپاه پاسداران انقلاب هستید؟
خیر قرار بود من مسئول بشوم، ولی آقای منصوری مسئول است و زیر نظر شورای انقلاب کار میکند.
کار شما در دولت چیست؟
ایجاد هماهنگی بین نیروهای موجود (ارتش، ژاندارمری، شهربانی و سپاه پاسداران).
خدانگهدار، آقای چمران از اینکه اسلحه بستهاید خسته نمیشوید؟
من سالها با اسلحه خوابیدهام. عادت دارم و همین عادت است که ضد انقلاب را بیچاره کرده است. خداحافظ.