دختر جوان: بیحجابی یعنی مجوز تجاوز/ کاش سر راه همه بیحجابها طلبهها قرار بگیرند/ نوجوانهای ایران انگار از مریخ آمدهاند، دنبال چیزهای بَد میروند
ارگان رسانه ای نزدیک به سپاه پاسداران در گفت و گو با دختری که ۱۴ روز بیحجاب بود ضمن اشاره به اینکه فقط در یک سفر خارجی حجاب نداشت نوشت: اما آنجا همه همینطوری هستند و این مسائل خیلی عادی است. در آن ۱۴روز آنقدر این سنگینی نگاهها روی من بود که معذب و ناراحت میشدم؛ حتی اگر چیزی هم نمیگفتند، حتی اگر پشتم به آنها بود. آنقدر به این خاطر در مترو و فضاهای عمومی اذیت میشدم که سعی میکردم سریع به خانه برگردم و زیاد بیرون نباشم.
به گزارش سایت دیدهبان ایران؛ ارگان رسانهای نزدیک به سپاه پاسداران با دختران جوان که بنابر ادعای این ارگان اطلاع رسانی از بی حجابی پشیمان شده اند گفت و گو کرده و نوشته است: «تا مطمئن نشوم خبرگزاری شما در داخل کشور فعالیت میکند، گفتوگو نمیکنم چون اصلاً دوست ندارم با رسانههای آن طرف آبی حرف بزنم. آنها هدفی جز ضربه زدن به کشور ما ندارند». این، تنها شرط مصاحبه از طرف دختری بود که بعد از یک دوره بیحجابی، آگاهانه دوباره حجاب را انتخاب کرده بود.
همهچیز از درج پیام یک دختر ۲۲ساله در قسمت نظرات یک گفتوگوی خاص شروع شد. در میان نظرات موافق و مخالف مصاحبه حجتالاسلام «پورعلی»، مدیرعامل مجموعه فرهنگی تبلیغی «بقیة الله (عج)» اینجا یک پیام جلب توجه میکرد؛ پیام دختری به نام «بیتا» که از تجربه بیحجابیاش و بازگشت دوبارهاش به حجاب گفته بود.
به گزارش دیدهبان ایران؛ ارگان رسانه ای نزدیک به سپاه(فارس) نوشت: خوشاقبال بودم که بیتا، یک راه ارتباطی در قسمت اطلاعات مخاطبان درج کرده بود. این بار من برای او پیام ارسال کردم؛ پیامی حاوی دعوت برای گفتوگو. پیشنهاد مصاحبه اما با قاطعیت از طرف بیتا رد شد. چرا؟ چون شک کرده بود مبادا خبرنگار یکی از رسانههای معاند آن طرف آبی باشم. خیالش که از خودی بودن خبرگزاری فارس راحت شد، با یک آرزو با آغوش باز از گفتوگو استقبال کرد؛ با این امید که بیان تجربهاش بتواند حتی یک نفر را از سردرگمیهای این روزهای جامعه نجات دهد.
*بیمقدمه، ما را ببر به آن روزی که برای اولین بار بدون حجاب از خانه بیرون رفتی. چه اتفاقی افتاد که چنین تصمیمی گرفتی؟
- تمام ماجرا زیر سر خواهر کوچکترم بود. راستش من یک تیپ معمولی داشتم. چادری و محجبه نبودم اما حجاب و ظاهرم آنقدر معمولی و قابل قبول بود که هیچوقت کسی در خیابان به من تذکر نداده بود. تا اینکه خواهر ۱۴سالهام وارد ماجرا شد. این خواهر بهاصطلاح دهه هشتادی من، با اینکه در سالهای قبل با اشتیاق در برنامههایی مثل نسل سلیمانی در مدرسهاش شرکت میکرد اما در جریان اتفاقات چند ماه گذشته، تحت تأثیر دوستان و همکلاسیهایش، نگاه و رفتارش تغییر کرد. به طور کلی، خواهرم خیلی دهنبین است و از حرف اطرافیان بهشدت تأثیر میپذیرد. مثلاً ما هیچوقت ماهواره نداشتیم اما اغلب دوستان خواهرم در خانههایشان ماهواره داشتند. میآمدند برای او تعریف میکردند و او هم جذب آنها میشد.
خلاصه از یک جایی به بعد، اصرارهای خواهرم به من و مادرم شروع شد که: «همه مادران و خواهران دوستانم بدون حجاب بیرون میآیند. شما هم روسری و شالتان را بگذارید کنار. این مدلی که الان هستید، خوب نیست. آبروی من پیش دوستانم میرود!» مادرم که اصلاً زیر بار این حرفها نرفت اما من وقتی دیدم خواهرم دستبردار نیست و خیلی ابراز ناراحتی میکند، تسلیم شدم و تصمیم گرفتم طبق خواست او، بدون حجاب بیرون بروم.
*ماجرای بیحجابی، همینقدر سریع و غیرارادی برای تو اتفاق افتاد؟! بدون اینکه به آن فکر کرده باشی و خواسته قلبی خودت باشد؟
- بله. فقط به خواست خواهرم بود. آنقدر هم از به نتیجه رسیدن حرفهایش خوشحال بود که هر روز با شوق و ذوق یک تز جدید میداد؛ «بیتا! امروز موهایت را اینطوری کن. فردا فلان چیز را به موهایت بزن و با لباست ست کن و...»
البته من آنقدرها هم سریع و یکدفعه حجاب را کنار نگذاشتم. روزهای اول، شالم روی شانهام بود و با ترس و لرز در خیابان راه میرفتم. اما کمکم نگرانیام رفع شد و بهکلی شال را کنار گذاشتم. بعد از آن، دیگر هر روز با یک شکل و شمایل جدید بیرون میرفتم. یک روز موهایم را باز میگذاشتم، یک روز بالا میبستم و... خلاصه برای خودم خوش بودم و همهچیز برایم تازگی داشت. مثلاً فکر کن باد میوزید توی موهایم. خب، این حس جدیدی بود. من چنین تجربهای نداشتم. در عمر ۲۲ساله من، ما فقط یک بار مسافرت خارج از کشور داشتهایم. درست است در آن سفر، حجاب نداشتم اما آنجا همه همینطوری هستند و این مسائل خیلی عادی است. این بار اما من در کشور خودم بیحجاب بودم...
*نظر پدر و مادرت چه بود؟ با پوشش جدید تو موافق بودند یا مخالف؟
- پدرم استاد دانشگاه و مادرم خانهدارند. نگاه مادرم وقتی با خواسته خواهرم برای همرنگ شدن با مادران دوستانش مخالفت کرد، مشخص شد. شیوه تربیتی پدرم اما متفاوت است. هیچوقت اینطور نبوده که پدرم بخواهد نظر خودش را به من و خواهرم تحمیل و حکم کند که باید این کار را بکنید و آن کار را نباید انجام دهید. اجازه میدهد خودمان تجربه کنیم. البته اگر ببیند خواسته ما، چیز بدی است یا داریم سراغ تجربه خطرناکی میرویم که ممکن است به خودمان آسیب بزند، مانع میشود. این دفعه هم همینطور شد. پدرم اجازه داد بیحجابی را تجربه کنم و خودم به نتیجه برسم.
*خب، با بیتای بدون حجاب همراه شویم. صرفنظر از آن هیجانات اولیه، از حضور بیحجاب در میان مردم جامعه، چه بازخوردهایی گرفتی؟
- مردم دو دسته بودند: بعضیها با نگاهشان، تحسین و تشویقم میکردند. انگار که من با بیحجابیام، از آنها طرفداری و حمایت کردهام. در مقابل، بعضیها هم با نگاه و زبان، سرزنشم میکردند و با حالت بدی میگفتند: این چه وضعی است؟ خجالت نمیکشی؟... از یک جایی به بعد، اتفاقاتی افتاد که باعث شد احساس ناخوشایندی در من ایجاد شود و آن سرخوشی اولیه بهکلی از بین برود.
*چطور؟ مگر چه اتفاقی افتاد؟
- من از موقعی که به دنیا آمدهام، در همین خانه زندگی میکنیم و بهعبارتی از قدیمیهای محله به حساب میآییم. بنابراین همسایهها و کسبه محله ما را میشناسند. اتفاقی که افتاد، این بود که از وقتی بدون حجاب بیرون میرفتم، نگاه و رفتار اهالی محله نسبت به من تغییر کرد. مثلاً همان کاسب محله که همیشه در رفتارش با من مراعات میکرد، احترام میگذاشت و مثلاً سرش همیشه در مقابل من پایین بود، رفتاری انجام داد که تا آن موقع از او ندیده بودم. اصلاً فکرش را هم نمیکردم او بتواند به یک خانم متلک بگوید. خیلی برایم عجیب بود و فکرم مشغول شد که چرا رفتار او تغییر کرده؟! فقط به یک نتیجه رسیدم؛ تغییر رفتار او به خاطر تغییر ظاهر خودم بود. من همان آدم سابق بودم، رفتارم هم مثل همیشه، رسمی بود. فقط حجاب نداشتم.
واقعیت این است که ما خانمها، کاملاً سنگینی نگاهها را نسبت به خودمان حس میکنیم. در آن ۱۴روز آنقدر این سنگینی نگاهها روی من بود که معذب و ناراحت میشدم؛ حتی اگر چیزی هم نمیگفتند، حتی اگر پشتم به آنها بود. آنقدر به این خاطر در مترو و فضاهای عمومی اذیت میشدم که سعی میکردم سریع به خانه برگردم و زیاد بیرون نباشم.
*این تجربه ۱۴ روزه باعث شد تو به طور موقت به دختران و زنان بیحجاب شبیه شوی و از نزدیک شاهد حال و هوا و رفتار آنها باشی. حالا کنجکاوم نظرت را درباره آنها بدانم. اصلاً آیا همه افراد بیحجاب، مثل هم هستند و باید قضاوت یکسانی درباره آنها داشت؟
- نه. یکسان نیستند. به نظر من دختران و زنانی که حجاب را کنار گذاشتهاند هم، دو دستهاند: یک گروه، افرادی هستند که میخواهند شبیه غربیها باشند. بیحجابی را عامل خوشگلی و قشنگی میدانند. بنابراین متأسفانه کورکورانه از آنها تقلید میکنند و برای قشنگ به نظر آمدن، دست به هرکاری میزنند. اما گروه دوم، هدفمند وارد ماجرای بیحجابی شدهاند و مسائل سیاسی پشت کارهایشان است. هدف اینها ضربه زدن به ایران و مخالفت با حاکمیت است و برای این منظور، آمدهاند از حجاب استفاده کردهاند.
و متاسفانه گروه اول نمیدانند ماجرای بیحجابی، فقط خوشگلی و قشنگی نیست. نمیدانند با ورود به این ماجرا، بازیچه و مهره دست گروه اول شدهاند. تمام فراخوانهایی که منتشر میشود، نشانه همین است که گروه هدفمند دوم، دختران گروه اول را به بازی گرفتهاند. اگر برای دختران جامعه، این موضوع باز شود و توضیح داده شود که پشت ماجرای کشف حجاب، چه جریاناتی وجود دارد و هدف آنها فقط ضربه زدن به ایران است، شاید خیلیها پشیمان شوند و از این مسیر برگردند، مثل من که بعد از ۱۴ روز برگشتم.
*برایمان بگو چطور شد ماجرای بیحجابی برای تو، حتی وارد هفته سوم هم نشد. چه شد که تصمیم گرفتی برگردی؟
- من زود خودم را از این جریان بیرون کشیدم چون احساس کردم تمام این اتفاقات، شعارها و تمام این فراخوانهایی که میدهند، هدفمند است و میخواهد به کشور ما آسیب بزند. با خواهرم هم مفصل صحبت کردم. گفتم: من نمیتوانم اینطوری باشم. من آدم این مدلی زندگی کردن نیستم. تو هم نباید باشی.
گفتم: تو میگویی همه بیحجاب هستند، اینجوری قشنگ است، ما هم باید مثل آنها باشیم. اما به نظر من، ما که مدام میرویم باغ کتاب و عضو کتابخانه ملی و اهل مطالعه هستیم، نمیتوانیم اینطوری کورکورانه از دیگران تقلید کنیم. ما یاد گرفتهایم قبل از انجام هر کاری، فکر کنیم. ما اینطور تربیت نشدهایم که چون دیگران به فلان جا رفتند، ما هم باید برویم... خلاصه در سطح اطلاعات و آگاهی خودم، این توضیحات را به خواهرم دادم و گفتم: من دوست ندارم بیحجاب باشم. اگر ناراحت هم میشوی، اشکالی ندارد. اصلاً به دوستانت بگو خواهر من، اُمُل است...
*واکنش خواهرت چه بود؟
- گفت: «باشه. اشکالی نداره. فقط پیش دوستان من نیا!»
البته او هم همان یک هفته اول، خیلی تند بود ولی الان برای او هم عادی شده. دیگر الان آنقدر حساس نیست که هر روز بخواهد به مادرم بگوید همه مادران دوستانم بیحجاب هستند، تو هم اینطوری باش. اما در این میان برای خودم سؤال شده چرا قریب به اکثریت مادران دوستان خواهرم، حجاب را کنار گذاشتهاند؟! درحالیکه تا چند وقت قبل اینطور نبودند.
*تحلیل خودت چیست؟ فکر میکنی چرا اینطور تغییر کردهاند؟
- انگار یک سری از خانمها، جوانی نکردهاند و حالا آزاد شدهاند. ببخشید اینطور میگویم ولی نمونهاش را دیدهام. مثلاً شوهر هم دارند ولی آن زمانی که بیرون هستند، زمان خوشگذرانیشان است. یعنی وقتی اینطوری بیرون میروند، بهشان خوش میگذرد و راضی میشوند. بعد، برمیگردند سر زندگیشان و دوباره همان شخصیت قبلی خودشان را دارند. یعنی این مسئله بیحجابی، مختص دختران جوان مجرد نیست. بعضی زنان متأهل هم این رفتار را دارند. خیلیها حتی شوهرهایشان هم از بیحجابیشان خبر ندارند! من خیلیها را دیدم که اینطوری بیرون میروند و به شوهرشان نمیگویند. یعنی وقتی با شوهرشان بیرون میروند، یک جور دیگر هستند.
کاش سر راه همه این افراد، کسی مثل همان طلبههایی که شما از فعالیتهایشان گزارش تهیه کرده بودید، قرار میگرفت...
ماجرا برای خواهرت هم همینقدر خوب پیش رفت؟
- خب، خواهرم در سن بلوغ است و هنوز ثبات شخصیت ندارد. الان هم که میبینید بچههای ۱۳، ۱۴ساله انگار از مریخ آمدهاند! اصلاً نمیدانم چرا اینطوری هستند؟ خب من هم این سنی بودهام ولی اینطوری نبودم...
*چطور؟ نوجوانان امثال خواهرت مگر چه جوری هستند؟
- به شکل عجیبی دنبال چیزهای بد هستند. در نوجوانی ما در جو دوستانهمان، اصلاً حرف زشت زده نمیشد یا فقط مختص بعضی بچههای بیادب مدرسه بود که دوست داشتند خودشان را شبیه لات و لوتها کنند. اما الان اغلب بچههای همسن و سال خواهرم، خیلی راحت در خیابان بلند بلند حرف زشت میزنند. آن هم نه حرفهای زشت معمولی مثل زمان ما. اینها بلند بلند، حرفهای ناموسی میزنند! اتفاقاً خواهرم و همه دوستانش از خانوادههای خوب هستند و پدر و مادرهایشان، معلم و دکتر و حتی پلیس هستند ولی نمیدانم این بچهها چرا به سمت بدی میروند؟ چرا در این سن، به سمت سیگار و اینطور چیزهای بد تمایل پیدا کردهاند؟!