ناطق نوری: به کاشفان «گروه فرقان» در شیخ بهایی و ملاصدرا زمین دادیم
علی اکبر ناطق نوری در کتاب خاطرات خود به چگونگی یافتن سرنخ، نحوه دستگیری و محاکمه گروه تروریستی «فرقان» اشاره می کند که در پی می آید.
به گزارش سایت دیدهبان ایران؛ علیاکبر ناطقنوری در کتاب خاطرات خود مینویسد: بعد از ترور شهید مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و دیگر بزرگان به این فکر افتادیم که گروه فرقان را شناسایی و دستگیر کنیم. البته هنوز مرکز اطلاعات دفتر نخست وزیری تشکیل نشده و اطلاعات سپاه هم تازه شکل گرفته بود.
به دست آمدن سرنخ
شخصی به من گزارشی داد و گفت: در خیابان شاهپور به یک مهرسازی مهری سفارش داده شده و روی آن نوشته شده: فرقان.
به دو تن از همکاران گفتم بروید سرنخ این قضیه را پیدا کنید. رفتند و دو نفر را دستگیر کردند. پس از بازجویی چیزی دستگیرمان نشد ولی علامتهایی را به دست آوردیم و کار تعقیب و مراقبت را شروع کردیم.
بالاخره اطلاعات ما به نقطه ای رسید که باید دستگیری ها را شروع میکردیم. لذا چند تن از نیروهای کلاه سبز ارتش که با مرحوم شهیدصیاد شیرازی کار می کردند و افرادی ورزیده و چریک بودند را نیز به کمک گرفتیم و دستگیریها شروع شد.
کلاه سبز ارتش، گودرزی را دستگیر کرد
در یک شب ۱۵ خانه تیمی را ضبط کردیم. از جمله خانهای که اکبر گودرزی (رهبر گروه فرقان) در آن بود که پشت اداره جهادسازندگی در میدان انقلاب اسلامی واقع شده بود.
گروه فرقان خیلی مقاومت می کردند. وقتی می خواستند گودرزی را بگیرند از داخل اتاق با یوزی، پاسدارها را به رگبار بسته بودند و نمی شد به طرف او رفت. دوستان تازه کار بودند و به قول امروزه کُپ کرده بودند. اما آقایی که از کلاه سبزهای ارتش بود، پله های ساختمان را از پایین به بالا غلتید و در پناه پله، یک نارنجک به داخل اتاق گودرزی انداخت. ناله گودرزی بلند شد و بی حال افتاد و دستگیر شد.
شهیدبهشتی: انتخاب دادستان با خودت!
همگی آنها از جمله قاتل شهیدمطهری دستگیر شدند. آنها را به اوین بردیم. سپس نزد شهیدبهشتی رفتم و به ایشان گفتم: ما این ها را دستگیر کردیم ولی حضرت عباسی دست کسی بدهید که شل نباشد و این ها را آزاد نکند.
مرحوم بهشتی خیلی زرنگ بود. یک لبخندی زد و گفت: خودت.
تا گفت خودت، من لکنت زبان گرفتم. آمادگی هم نداشتم یک دفعه گفتم: م م ... من اصلا تا به حال قضاوت نکرده بودم، قاضی نبودم و پدر و پدر بزرگم هم قاضی نبوده اند.
مرحوم بهشتی گفت: مگر پدر من رئیس دیوان عالی کشور بود. انقلاب شده، خودت قاضی باش. آقای معادیخواه و انواری هم کمکت کنند.
گفتم: بسیار خوب! اما برای این پرونده، دادستان آن را باید خودم تعیین کنم.
مرحوم بهشتی گفت: بکن.
به درد دادستانی نمی خورم
یکی دو روز در فکر بودم و قاطع تر و جدیتر از مرحوم اسدالله لاجوردی پیدا نکردم. لذا با توجه به شناختی که مرحوم لاجوردی از منافقین در زندان داشت و با این ها بحث های طولانی کرده بود، به در مغازه ایشان در بازار رفتم و بعد از احوالپرسی گفتم: آقا اسدالله! یک خوابی برای من دیدهاند و من هم یک خوابی برای تو دیدهام. مرحوم بهشتی به من گفته پرونده گروه فرقان را پیگیری کنم، من هم فکر کردم تنها کسی که می تواند دادستان این پرونده باشد شما هستی!
ایشان گفت: من به درد دادستانی نمی خورم. حافظه ام ضعیف است. دادستان باید حافظه اش قوی باشد.
گفتم: عیبی ندارد. با همین حافظه قبولت دارم. شما بیا!
گفت: اگر تکلیف است می آیم.
گفتم: بله تکلیف است.
در آوردن اسامی فریب خورده ها
خلاصه آقای لاجوردی را برداشتم و آوردم و نوبت بازجویی و محاکمه آنها شروع شد. باید ایدئولوژی آنها را نیز محاکمه میکردیم تا ریشه کن شوند والا مرتب زایش میکردند. آقای لاجوردی نیز توانایی چنین کاری را داشت.
آقای نقاشان و هنردوست از طرف ما و چند نفر هم از طرف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از جمله سردار ذوالقدر کار بازجویی را شروع کردند. من هم شدم رئیس دادگاه. آقای معادیخواه هم کمک میکرد. بعد از مدتی آقای انواری کنار کشید. این ها را که محاکمه میکردیم فورا حکم نمیدادیم.
به شهید لاجوردی گفتم: شب برو داخل بند با این ها بحث کن. آنهایی را که گول و فریب خورده اند را به من بگو. در رای دادگاه موثر است.
اکبر گودرزی رهبر گروه فرقان
محاکمه ایدئولوژی فرقان
بر اساس گزارش دیدهبان ایران در ادامه این خاطرات آمده؛ البته امام(ره) فرموده بودند نفس عضویت در گروه فرقان، محاربه با خدا و رسول اوست، اما از این فرموده امام استفاده نکردم چون روحیه ام جوری بود که از اعدام خوشم نمیآمد و با خشونت به شدت مخالف بوده و هستم. فکر میکردم شاید عده ای از این جوانان گول خورده باشند و اگر بتوانیم اصلاحشان کنیم بهتر است.
به همین دلیل آقای لاجوردی را آوردم که ایدئولوژی اینها را محاکمه کنیم. لذا شهید لاجوردی از شب تا صبح با این ها بحث میکرد و آنها را با یکدیگر روبرو میکرد. اکبر گودرزی را میآورد. از جمله شخصی به نام حاتمی سر موضعش ایستاد و اعدام هم شد. اما برای بسیاری از این ها حکم ندادم چون اظهار ندامت کردند. بعد از چند سال زندان، مورد عفو قرار گرفتند. برخی از آنها زمان جنگ به جبهه رفتند و شهید شدند. بعضی به سپاه رفتند و برخی هم در دادستانی انقلاب، جزو همکاران شهید لاجوردی شدند.
چاره ای جز علنی بودن دادگاه نیست
وقتی محاکمه گروه فرقان شروع شد روزی مرحوم شهید قدوسی گفت: آقای ناطق نوری، از بیرون خیلی فشار میآوردند که دادگاه را علنی برگزار کنید.
گفتم: حاج آقا، ما که قاضی حرفه ای نیستیم. علنی بودن دادگاه خیلی مشکل است.
ایشان گفت: چاره ای نیست. دادگاه را علنی کنید و خبرنگاران و حقوقدانان هم میخواهند در دادگاه شرکت کنند.
آن موقع حقوقدانهای طاغوتی زیاد و دنبال بهانه گیری بودند. خلاصه دل را به دریا زدیم و در سالن اوین، دادگاه را علنی کردیم. وقتی وارد سالن محاکمه شدم دیدم سالن پر از جمعیت است. حقوقدانان زیادی هم آمده بودند و دوربین های فیلمبرداری هم جلسه را فیلمبرداری میکردند. من در جایگاه رئیس قرار گرفتم. آقای معادیخواه و آقای لاجوردی هم به منزله دادستان پرونده در کنار من بودند.
زنگ رسمی بودن دادگاه را زدم. اتهامات این گروه ۲۷ مورد بود. من گفتم: کیفرخواست را شنیدید؟ قبول دارید یا قبول ندارید؟ چند سوال مرتب پشت سر هم پرسیدم.
امروزه گاهی به مناسبت سالروز شهادت مرحوم مطهری تلویزیون یک قسمت از دادگاه را پخش می کند؛ آن صدایی که از متهم سوال می کند، صدای من است.
آقای قدوسی یادداشتی به من داد که دادگاه خیلی عالی برگزار شده است تا خراب نشده زود سر و ته آن را جمع کن.
من آمدم آن را جمع و جور کنم، آقای معادیخواه شروع به سوال کردن کرد. من از زیر میز به پای آقای معادیخواه زدم که آقا ولش کن، زود دادگاه را جمع کنیم.
دادگاه خیلی خوب برگزار شد. با این که مبتدی بودم و اولین و آخرین پرونده قضایی بود که قاضی بودم، الان به ضرص قاطع میگویم یکی از تمیزترین و بهترین پروندهها بود که رسیدگی شد.
نتیجه اش این شد که از همین فرقانی ها آدم های خوبی درآمدند.
محاکمه قاتل شهید مفتح
زمانی که می خواستیم یاسینی، قاتل شهید مفتح را محاکمه کنیم، دیدیم سر موضعش است و معتقد به راهش. واقعا آدم احساس می کرد صحنه های تاریخی خوارج تکرار می شود. حضرت علی(ع) می فرماید: خوارج از کفار بدترند. نگاهی به پیشانی و جای سجده شان و رنگ زردشان و پیراهن پاره شان نکنید.
آدم این ها را که می دید یاد آنها می افتاد.
به قاتل شهید مفتح گفتم: چرا مفتح را شهید کردید؟
گفت: شنیده بودیم این آقا آمریکایی است و براساس شنیده های خود عمل میکردیم و خودمان از نزدیک نمیرفتیم زندگی اش را بررسی کنیم.
خانواده شهید مفتح را نیز به دادگاه دعوت کردیم تا شاهد محاکمه عاملین ترور باشند.
تهیه خانه برای کاشفان فرقان
ایرنا در بخش دیگری از انتشار این خاطرات نوشته؛ فرقانی ها پول بسیاری در اختیار داشتند و معلوم نشد از کجا این همه پول را آورده اند. رفتم نزد امام و گفتم: از این گروه پول زیادی به دست آمده، اگر اجازه دهید بدهم به این بچه هایی که در کشف این گروه زحمت زیادی کشیده اند.
امام هم اجازه داد. من هم برای تشویقی این بچه ها، چند قطعه زمین در ملاصدرا و شیخ بهایی تهران که آن زمان بیابان بود تهیه کردم و در اختیارشان گذاشتم. دوستان گفتند خودتان هم یک قطعه بردارید.
گفتم: من شرعا یک خانه دارم برایم کافی است.
آن موقع آقای یحیوی وزیر مسکن بود. یک وامی هم به این بچه ها داد و به برکت دستگیری گروه فرقان، این بچه هایی که زحمت کشیدند صاحب خانه شدند.