ناگفتههای ناطق نوری از روزهای پیروزی انقلاب و آیت الله هاشمی
پایگاه خبری شفقنا با حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر ناطق نوری، درباره مسائل مهم روز و همچنین ابتدای پیروزی انقلاب گفتوگو کرده است.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی دیده بان ایران، شفقنا در ادامه نوشت: شما در خاطراتتان اشاره کردهاید که حدود دو ساعت پس از ورود امام(ره) کسی از ایشان خبر نداشت در حالی که شما همراه ایشان و حاج احمد آقا بودید و به دنبال آدرس میگشتید؛ در آن مدت امام نسبت به حضور مردم و استقبالشان صحبتی داشتند یا از اینکه برنامه مشخصی وجود نداشت و مردم منتظر ایشان در بهشت زهرا معطل بودند، گلهای کردند؟
همانطور که اشاره کردید و در کتاب خاطرات بنده هم موجود است، در آن دو ساعت حوادثی پیش بینی نشده رخ داد که به هر حال جالب است .
قبل از توضیح ماجرا، لازم است بگویم ما برای مدیریت جمعیت و انتظامات مراسم، ۷۰ هزار نیروی انسانی پیش بینی کرده بودیم که بازوبند انتظامات بسته بودند.
خب این تعداد نیرو کم نبود، لکن اینقدر جمعیت به بهشت زهرا آمده بودند که عملا این نیروها بیتاثیر شده بودند.
مثلاً اینکه هجوم مردم روی ماشین حامل امام آنقدر زیاد بود که منجر به از کارافتادن موتور و خاموش شدن آن شد.
ولی به هر حال از روز قبل بواسطه مرحوم آقای بازرگان و دوستان ایشان در کمیته استقبال که با دولت بختیار سابقه ارتباط و آشنایی داشتند، تدبیر شده بود که هلی کوپتری هم برای احتیاط آماده باشد تا در صورت نیاز امام را با آن از محل خارج کنیم.
پس از سخنرانی مشهور ایشان، طبق برنامه ریزی، جوانها دیواری تشکیل داده بودند که امام بتوانند راحت مسیر منتهی به هلی کوپتر را طی کنند.
طبق برنامه راه افتادیم ، در میانه راه ناگهان نظم جمعیت بهم خورد بگونهای که همه برای دیدن امام از نزدیک ، به سمت ایشان هجوم آوردند. طبیعتاً صف و آرایش نیروهای انتظامات هم بهم ریخت و شرایط بکلی از دست خارج شد آنهم در شرایطی که از جایگاه فاصله گرفته بودیم و راه مسدود شده بود.
از طرف دیگر هلی کوپتر هم بدلیل ازدحام و فشار جمعیت و احتمال وقوع حادثه شروع به پرواز کرد، یعنی ما نه راهی به سمت جلو داشتیم و نه امکان برگشت به جایگاه و فشار هم آنچنان بود که عمامه از سر امام افتاد و تقریبا تمام نیروها از کار افتاده بودند و نه فریاد و نه زور بازو، تاثیری نداشت.
اضطراب و نگرانی بزرگی از خطر جانی برای امام ، همه ی وجود ما را فرا گرفته بود و من واقعاً در مقطعی احساس یأس کردم از اینکه موفق بشویم ایشان را از این هجوم و ازدحام سالم خارج کنیم و تنها چیزی که در آن لحظههای اضطراب به ما امید می داد آرامش خود ایشان بود.
چیزی که واقعاً برای من جالب بود در آن لحظههای پر اضطراب، آرامش شخص امام و نگاهشان که به آسمان بود. من بعداً تعبیری داشتم که حالت ایشان در آن کشمکشها مثل کودکی در گهواره بود که در آغوش انبوه مردم عاشق، ازین سو به آن سو تاب میخورد و انگار نه انگار که در چه شرایطی قرار دارند. البته بعداً که در هلی کوپتر قرار گرفتیم من متوجه یک کبودی زیر چشم ایشان شدم که به نظر میرسید بر اثر فشار و اصابت چیزی بود ، به هرحال ایشان تنها یک جمله فرمودند که ” من احساس کردم توطئهای باشد.”
به هرحال و با هر مکافاتی که بود ، ایشان به جایگاه برگشتند و اینبار ایشان را سوار بر یک آمبولانس کردیم که بنظرم متعلق به شرکت نفت ری بود.
ایشان و مرحوم حاج احمد آقا از در عقب مخصوص بیمار سوار شدند و من هم آمدم از جلو کنار راننده نشستم و از راننده آمبولانس هم که به نظر جوان متین و در عین حال شجاعی به نظر میرسید، پرسیدم نحوه استفاده از بلندگو و آژیر را به من بگوید و از او خواستم بدون ملاحظه قبور و جویهای در مسیر از محل خارج شویم. خودم هم پشت بلندگوی آمبولانس اعلام میکردم “آقایان و خانمها کنار بروید ، اگر صدمه ای ببینید مسوولیت آن به عهده خودتان است، حال یکی از علما خوب نیست و باید سریعاً به بیمارستان منتقل شوند.”
به هرحال از بهشت زهرا خارج شدیم و به سمت تهران راه افتادیم، آنقدری نگذشته بود که دیدیم هلی کوپتر که ما را زیر نظر داشت کمی جلوتر از ما، در یک فرعی و بیابانی نشست و خب ما هم به سمت آن رفتیم و ایشان مجدداً سوار بر هلی کوپتر شدند.
البته در همین محل هم، ما جمعیت زیادی را میدیدیم که با سرعت به سمت آمبولانس و هلی کوپتر میدویدند، ولی در هر حال به خیر گذشت و ما موفق به پرواز شدیم.
روی آسمان هم نمیدانستیم کجا برویم؛ خب برنامهای نبود، با حاج احمد آقا صحبت میکردیم که کجا برویم؛ خلبان که میشنید برگشت گفت که «برویم نیروی هوایی». گفتیم که آنجا نمیتوانیم برویم؛ بالأخره حکومت بختیار است. در نهایت هم به بیمارستان هزار تخت خوابی رفتیم که بیمارستان امام است. به این علت که من صبح ماشین را نزدیک آنجا پارک کرده بودم و به این فکر افتادم که بالأخره از آسمان و هوا پایین بیاییم و تصمیم بگیریم. بهترین حالت هم این است که ماشین را سوار شویم و ببینیم چه کاری میخواهیم انجام دهیم.
در آنجا ماشین را سوار شدیم و حالا باید تصمیم میگرفتیم که کجا برویم. خوشبختانه دیگر ترافیک نبود؛ همه مردم بهشت زهرا بودند و تهران خلوت خلوت بود. چندتا محل از جمله منزل خود ما مطرح شد ولی در نهایت امام فرمودند برویم منزل آقای کشاورز. آقای کشاورز ، داماد و از بستگان آقای پسندیده، اخوی امام بودند.
ایشان فرمودند که به آنجا برویم. حالا منزل ایشان کجاست؟ حاج احمد آقا گفت اندیشه در شمیران قدیم که همین شریعتی امروز است. با ماشین در خیابانها میآمدیم و کنار میایستادیم؛ احمدآقا پیاده میشد و از مردم میپرسید که اندیشه کجاست؟
هیچ کس هم نمیدانست که امام در این پیکانی است که این بغل پارک کرده است؛ همه یا در مدرسه رفاهاند یا در بهشت زهرا. احمدآقا منزل را بلد بود اما اندیشه را نمیدانست کجاست؛ بالأخره خیابان را پیدا کردیم و به در منزل رفتیم. من در زدم، خانم پیری در را باز کرد چون همه اهل خانه بهشت زهرا بودند. تا در را باز کرد، امام هم پیاده شد.
ایشان امام را که دید واقعاً مبهوت مانده بود که خواب میبیند یا در بیداری است. سه نفری داخل منزل رفتیم.
امام که به هر حال چند سال تبعید بودند، به آشپزخانه رفت و از این پیرزن، سوالاتی خانوادگی پرسید و احوال خویشاوندان را جویا شد. بعد هم آمدند و نماز را خواندیم. میز کوچکی در آشپزخانه بود و برای ناهار نشستیم. نان و کرهای آوردند و خوردیم. ایشان یک دفعه احمدآقا گفتند که این آقای ناطق، فامیل ما هستند.
برای من عجیب بود؛ احمدآقا با خنده و شوخی گفت که «حاج آقا! ایشان چه فامیلی با ما دارد؟ ایشان اهل نور است و ما اهل خمین هستیم». خود من فکر کردم به اعتبار اینکه خانم امام (رحمت الله علیهما) -خانم ثقفی- اهل نور هستند، این را گفته اند، اما امام فرمود که خیر! ایشان داماد آقای رسولی خودمان است. حواس ایشان جمع بود. با اینکه ما در سال ۴۶ ازدواج کردیم و ایشان در تبعید و نجف بودند، اما انگار همه خبرها را داشتند.
در آنجا هم صحبتی از بی نظمی و اینکه چرا اینطور شد، نبود؛ گویا پیش بینی می کردند که چنین حادثه فوق العاده ای، حوادث غیرمترقبه ای هم به دنبال دارد.
موضوع دیگری هم که شاید کمتر کسی بداند، این است که کمیته استقبال امام، مدرسه رفاه بود و اینطور برنامه ریزی شده بوده که ورود امام هم به مدرسه رفاه باشد و طبقه دوم آنجا را برای ایشان آماده کرده بودند، اما چطور یک دفعه ایشان در مدرسه علوی مستقر شدند؟
این موضوع هم داستان جالبی دارد. من صبح زود آمدم، ایشان رفاه بود. از منزل به سمت خیابان ایران رفتم؛ مرحوم شهید مطهری و آقای منتظری با همدیگر پایین میآمدند. تا آقای مطهری، من را دید، فرمود که «آقای نوری بیایید» و بعد گفتند که جای مدرسه علوی برای استقبال از امام و آمدن مردم بهتر است چون در ماشین رو دارد و از مدرسه رفاه بهتر است که در کنار علوی شماره یک بود و در باریکی داشت.
ایشان خواستند که برویم و مدرسه علوی را ببینیم. پسر من هم در آنجا درس میخواند و من را هم میشناختند، رفتیم و دیدیم که جای خیلی مناسبی است؛ هم ورودی و هم خروجی دارد که مردم از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج شوند. دفتر آن هم در جای استراتژیکی قرار دارد؛ همین جایی که در فیلم ها نشان میدهد که مردم میآیند و استقبال میکنند.
صبح روز سیزدهم، جمعیت در رفاه و علوی شماره یک هستند و منتظرند که ایشان بیاید، سخنرانی یا صحبتی کند و دیداری داشته باشد. اول آمدیم با امام به علوی شماره یک برویم که آقای مطهری، دست ایشان را گرفت و به جای اینکه سمت چپ و در مدرسه برود، به پارکینگ آورد و هیچ برنامه قبلی هم برای آن نبود. کسی هم جرأت نداشت به آقای مطهری چیزی بگوید زیرا ایشان، نزدیک ترین فرد به امام بود و امام ایشان را خیلی قبول داشت. پیکانی متعلق به فرد دیگری در آنجا بود که سوییچ رویش قرار داشت، من پشت فرمان نشستم و با آقای مطهری، امام را سوار کردیم.
از جلوی صف مردم عبور کردیم و کسی هم نفهمید چه کسی در این پیکان است. ایشان را در مدرسه علوی شماره دو مستقر کردیم و خود من پشت میکروفن آمدم و به مردم گفتم که چون اینجا فضا کم و تاریک است، با صلوات به مدرسه علوی تشریف بیاورید. در آن زمان تکبیر باب نبود و همه اینگونه مواقع با صلوات، کار را به انجام میرساندند. مردم آمدند و در آنجا مستقر شدند. این هم یک ربایش و اتفاق دیگری بود که ایشان در آنجا مستقر شدند(با خنده).
آن روزها علاوه بر رفت و آمدها، خطر هم آنجا بود؛ بالأخره گاهی تیراندازی می شد، به ویژه شبهای نزدیک به پیروزی انقلاب، تیراندازی و صدای انفجار، فراوان بود.
من و مرحوم شهید عراقی، هر کاری انجام دادیم تا ایشان را قانع کنیم که خانهای نزدیک اینجا تهیه کردیم و شب را در اینجا نمانید؛ از بام راه دارد و مردم هم نمیبینند. شب را نباشید؛ ممکن است حادثهای رخ دهد، اما قبول نکردند. ایشان معمولاً هم جواب رد که میخواست بدهد، صحبت نمیکرد و دستشان را به علامت نه حرکت میداد و دیگر همه چیز را به هم میریخت(با خنده).
در آن زمان هم دستشان را به همین علامت تکان دادند و ما باز اصرار میکردیم. در نهایت ایشان فرمود که «نه! من اینجا هستم، هیچ حادثهای اتفاق نمیافتد و اگر کسی نگران است، خودش برود». به ما هم برمی خورد و میگفتیم ما هم هستیم( با خنده).
در بین چهرههای موثر در انقلاب که به رحمت خدا رفتهاند (از جمله آقایان منتظری، شریعتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، بازرگان، بهشتی، مطهری، طالقانی، مفتح و…) یک ترکیب تفکری متفاوت میبینیم که بعضاً میتوانند منتقد یا حتی مخالف یکدیگر باشند. این افراد با چه ساز و کاری، همگرایی را در پیش گرفتند و توانستند انقلاب را به ثمر برسانند؟
این خیلی روشن است؛ با آموزهای که امام(ره) داشت، همه آنها از ابتدا اهداف مشترکی داشتند؛ نوعاً هم این افراد، شاگردان امام هستند از جمله مرحوم منتظری، مطهری، بهشتی، هاشمی و مقام معظم رهبری. آنها همه از روحانیون و جزو شاگردان امام هستند.
روحانیت شیعه بر اساس آموزههای مکتب تشیع، یک دغدغه مشترک را در طول تاریخ داشت و آن مبارزه با ظلم و ظالم و حمایت از عدل و آزادی است.
این از خواستههای اصلی شیعیان و تشیع و آموزه دینی ماست. امام صادق (ع) میفرماید که «شیعتنا اهل الهدی و اهل التقی و اهل الخیر و اهل الایمان و اهل الفتح و الظفر»؛ به اعتقاد من همین حدیث به این کوتاهی، آن استراتژی شیعه را تعریف میکند.
در همین یک جمله که «شیعیان ما اهل هدایت، تقوا و خیر برای جامعه هستند و اهل فتح و ظفر و پیروزیاند». فتح و ظفر در مقابل ناملایمات و همینطور در برابر ظلم و ظالم است یعنی اهل مبارزه و جنگ با فساد و ظلم هستند. این خواسته همه علمای شیعه است.
خوشبختانه تاریخ روحانیت شیعه حتی از زمان ائمه (ع) نیز پر از این افتخارات است. در زمان امام هادی (ع) این عالم شیعی به گونهای برخورد میکند که متوکل دستور میدهد زبانش را از بن میبرند و به شهادت میرسانند. تاریخ دوران غیبت حضرت مهدی (عج) نیز پر از این افتخارات است.
به طور مثال مرحوم میرزای شیرازی که آن گونه حرکت میکند یا مرحوم نائینی که آن نگاه را به حکومت دینی و حاکمیت دارد. اصلاً مرحوم نائینی جزو طرفداران و بنیانگذاران این ایده است که باید در زمان غیبت حضرت مهدی (عج) حکومت تشکیل داد.
این مسیر تا دوران مدرس، بعد از آن شیخ فضل الله نوری و تا این اواخر مرحوم کاشانی و … ادامه مییابد که امام(ره) هم مکمل همه آنها میشود و همه آنها را به بهترین شکل عینیت میبخشد. این خواسته روحانیت و مشترکات آنها است. همگرایی آنها در این نقاط است.
از جمله نشر مکتب اسلام و مکتب اهل بیت(ع) که مکتب تشیع هم مکتب اهل بیت(ع) است. در مکتب اهل بیت(ع)، امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با فساد و ظالم و حمایت از مظلوم وجود دارد. اگر بنا باشد این عبارت امیرالمومنین(ع) به امام مجتبی(ع) و امام حسین(ع) که «کونا للظّالم خصما و للمظلوم عونا» را پیاده کنند، چه کسانی باید پیاده کند؟ علما هستند که در صدر جامعه قرار دارند. همگرایی آنها رسالت دینی، مبارزه با ظلم و فساد و رژیم ظالم یا سلطنت و پیروی از دستورات دینی و اسلامی بوده است که همگی از مشترکات آنهاست.
در نهایت آموزههای امام هم تشکیل حکومت اسلامی بود. در این مفهوم ، همه آنها مشترک بودند؛ حتی در سخنرانیهای مرحوم دکتر شریعتی هم این موضوع مشاهده میشود.
در همان تقسیم تشیع صفوی و علوی، تشیع علوی را تشیع زنده، حیات بخش و پویا میداند که مبارزه با ظلم و دفاع از مظلوم در آن است. وقتی شریعتی از امیرالمومنین(ع) صحبت میکند یا در «فاطمه فاطمه است» از زهرا(س) می گوید، میخواهد از همه آن فریادهای زهرا (س) استفاده کند و نشان دهد که شیعه این است که در مقابل ظلم، غصب و فساد فریاد میزند ولو دختر پیغمبر(ص) باشد ناظر به همین معنی است.
طبیعی است که انسانها بخصوص افراد فهیم و آزاده سلیقهها و برداشتهای مختلفی دارند؛ افتخار شیعه این است که یک مکتب آزاد است.
آقای شهید مطهری دیدگاههایی داشت که گاهی با مرحوم شریعتی تفاوت داشت. آقای بهشتی دیدگاههایی داشت که ممکن بود این دیدگاهها از نظر سلیقهای با دیدگاه مرحوم مطهری همخوان نباشد.
به طور مثال امروز مقام معظم رهبری بیان میکنند که با آقای هاشمی ۵۹ سال دوست بودیم و علاوه بر آن امام هم هر دوی آنها را دوست داشت، همواره اتصال آن دو به یکدیگر را برای انقلاب تبیین میکرد و خوشحال بود که این دو هستند.
در عین حال رهبری بیان میکند که ما تفاوت دید هم داشتیم. اتفاقاً این تفاوتها نشان دهنده زنده بودن است چون ممکن است سلایق افراد با همدیگر سازگار نباشد، اما اشتراکات میان آنها بیشتر و همچنین اصولی تر و مبنایی بود.
تشکیل حکومت اسلامی، مبارزه با رژیم فاسد، دفاع از حقوق مردم و پیاده کردن عدالت، همگی اصول هستند که پای آن میایستند. در سلایق هم با یکدیگر متفاوتند و قابل تحمل هم است، اگر انسانهای وارستهای باشند و آنها بودند. ما هم باید از آنها الگو بگیریم و همین را در جامعه پیاده کنیم یعنی تفاوت سلیقه داشته باشیم، اما همدیگر را تحمل کنیم و در اشترکات با هم باشیم.
اما گاهی در دورههایی میبینیم که اختلافاتی از این دست به سرعت تبدیل به بحران میشود. به جز اهداف و خواستههای مشترکی که به آن اشاره کردید، نحوه مواجهه آن افراد با تفکرات و افراد مخالفشان چقدر در این همگرایی توأم با اختلاف نظر موثر بوده است و این مواجهه با تفکرات مخالف به چه شکلی بود؟ به طور قطع این افراد، هر کدام مجموعهای از مریدانی داشتند که از نظر فکری به شدت به آنها وابسته بودند؛ آنها چطور طرفدارانشان را مجاب میکردند که بدون درگیری بر هدف واحد متمرکز شوند؟
همانطور که شما اشاره کردید، هر کدام طرفدارانی داشتند و امروز هم به همین شکل است که شخصیتهای صاحب اندیشه و فکر یا یک حزب، گروه یا طیف سیاسی طرفدارانی دارند.
هنر مدیران جریانات سیاسی باید این باشد که در درجه اول، خودشان وارسته، عاقل و با تدبیر باشند. «الناس علی دین ملوکهم» مردم تابع آن رهبرانند؛ اگر رهبران ظرفیت داشته باشند و به تعبیر بنده که بسیار از آن استفاده میکنم، اگر سعه صدر داشته باشند، برای خدا هم کار کنند و قاعده بازی را هم بلد باشند، این اختلافها مدیریت میشود.
مشکل ما در جامعه این است که عمدتاً این قواعد و ضوابط تعامل با اندیشههای متفاوت را بلد نیستیم و باید بدانیم که امکان ندارد همه مثل هم بیاندیشند. اصلاً این غلط است که همه مثل هم باشند و مانند ربات کار کنند؛ در آن صورت جامعه مرده است. همواره اندیشهها و دیدگاههای مختلف وجود دارد و انسانها نیز حرف و استدلال دارند، این استدلالها باید مطرح شوند یا طرف مقابل میپذیرد یا نمیپذیرد که اگر هم نپذیرفت، دعوایی در بین نیست، هر کدام سلیقه خود را دارند.
امام(ره) جملهای دارد که میفرماید: «اگر همه انبیا در یک زمان هم بودند، حتما دعوایشان نمیشد چون در آن نفس و منیت نیست». وقتی خدا باشد، خدایی که یکی است و همه برای خدا کار کنیم، دیگر دعوا نخواهد شد و در مرحله دوم، اگر این وحدت کلمه را به زیرمجموعههای خود نیز منتقل کنند که میکردند، بحران ایجاد نخواهد شد. این بزرگان مورد گفت وگوی ما حتی در زمان داشتن اختلاف سلیقه، آنجا که پای انقلاب، اصول و مبارزه با رژیم شاه به میان میآمد، دیگر آقای مطهری و بازرگان امضای مشترک میدادند.
با تحقیق در مدارک انقلاب دیده می شود که در یک مورد خاص، فقط مرحوم مطهری و بازرگان امضای مشترکی برای اعلامیه دادند، در حالتی که از نظر سلیقه و دیدگاهها بین این دو فاصله فراوانی بود. اما مشترکات آنها هم فراوان بود و پای آن مشترکات هم میایستادند. خدا هم که در میان باشد، دیگر دعوایی بین آنها نیست. این مفهوم را به زیرمجموعه خود نیز منتقل می کردند و بدنه هم می پذیرفتند. حال به سوال شما بپردازیم که چرا امروز نه؟ اتفاقاً امروز هم همین روحیه و روش امکان تحقق دارد. در صحبتی که اخیراً داشتم اشاره کردم که ما سلایق مختلفی داریم و میتوانیم داشته باشیم، اما در مشترکات میتوانیم و باید با هم باشیم؛ در مفترقات هم با یکدیگر بحث کنیم یا قانع میشویم یا نمیشویم.
لازم هم نیست حتما طرف مقابل را قانع کنیم، اما معنای قانع شدن این نیست که مقابل هم قرار بگیریم؛ در نهایت این است که لکم دینکم ولی الدین. دیگر به هم تهمت نزنیم، دروغ نگوییم، تحمیل نکنیم؛ واقعا می شود این کار را انجام داد کما اینکه در دوره انقلاب به خاطر آن آموزه امام(ره) و آن اهداف مقدس، این کار انجام میشد. هنوز هم اهداف، مقدس است، نگهداری این انقلاب، بسیار مقدس است و مسوولیت ما از آنها بسیار بیشتر است. پیشگامان انقلاب، احداث کردند و ما باید نگهدارنده باشیم. در روز قیامت، کار ما سنگین تر است که چرا این امانت را نگهداری نکردید.
پرسشی از منظری دیگر وجود دارد که گرچه این چهره ها با محوریت رهبری حضرت امام خمینی و تحت لوای ایشان فعالیت میکردند، اما آیا فضا طوری بود که به امام انتقاد کنند یعنی امام را به عنوان محور انقلاب نقد میکردند و اشکالات هم را متذکر میشدند یا فضا فقط تأیید و تقدیس بود؟ نحوه بیان انتقادها به چه شکلی بود و آیا خاطرهای از آن دارید؟
اساساً روحیه امام این طور بود که از تملق و اینکه ایشان را قدیس فرض کنند و تقدیسش کنند، بدش میآمد. همین جا یک خاطره برایتان بگویم. مجلس اول در سال ۵۹ تشکیل شد. بنده هم جزو نمایندگان مجلس اول بودم. امروز هم این مرسوم است که در هر دورهای پیش از تشکیل مجلس، همان اولین روزها خدمت رهبر میرسند. وقتی میگویم مجلس اول یعنی نمایندگانی چون مرحوم باهنر که هر کدام خود، وزنه و شخصیتهای بزرگی بودند از جمله رهبری، آقای هاشمی، مرحوم بازرگان، مرحوم سحابی، مرحوم رجایی و شخصیت های بزرگ دینی و سیاسی دیگر. ما خدمت امام(ره) رسیدیم.
سخنران مرحوم فخرالدین حجازی به عنوان نماینده اول تهران بود یعنی مرحوم آقای فخرالدین، بیشترین رأی را در تهران آورده بود. ایشان سخنور توانمندی بود. آقای حجازی شروع به صحبت در برابر امام کرد؛ بسیار ایشان را تجلیل کرد و تقریباً نصف سخنرانی، تعریف از امام بود. اما امام در زمان صحبت آقای حجازی گاهی نگاهی غضب آلود به ایشان میکردند، وقتی صحبت وی تمام شد، بسم الله را که گفتند قریب به این مضامین فرمود که «امیدوارم آنچه را که این آقا گفته است، باور نداشته باشم» یعنی امیدوارم این تجلیل ها را باور نکنم که امر بر من مشتبه شود. شاید این جملات در آرشیو و صحیفه نور باشد.
از جنبه دیگر، نمونههایی از انتقاداتی که نسبت به ایشان شد، میگویم. وقتی امام در حال حرکت از نوفل لوشاتو بودند، در همان کمیته استقبال، مرحوم شهید مطهری، آقای کروبی، مرحوم آقای انواری، من و آقای معادیخواه، این مجموعه به عنوان شاخه روحانیت در اتاقی بودیم. خبردار شدیم آقایانی که در فرانسه بودند، اعم از قطب زاده و دیگران، شرایط را تنظیم کردهاند که جایگاه در بهشت زهرا توسط مجاهدین خلق اداره شود. مجاهدین خلق هم هنوز چندان رو نشده بودند؛ البته برای سیاسیون و مبارزین در زندان رو شده بودند، اما نگاه و موانع آنها چندان آشکار نشده بود. آنها در فرانسه طرحی ریختند که مجاهدین خلق، تریبون را اداره کنند و حتی عکسی از آن جایگاه امام هست که پدران ناصر صادق و محمد حنیف نژاد -سران مجاهدین خلق- در آنجا نشستهاند و قرار هم بوده است که مادر رضاییها صحبت کند.
چنین قراری تنظیم شده بود که ما خبردار شدیم. از مدرسه رفاه به مرحوم حاج احمدآقا در نوفل لوشاتو تلفن زدیم، ایشان گفتند که ما در حال راه افتادن هستیم یعنی ماشین آماده است و می خواهیم حرکت کنیم. نزدیک غروب بود. آقای کروبی، آقای معادیخواه و من صحبت کردیم و در نهایت آقای مطهری گوشی را گرفت و به حاج احمدآقا گفت که این پیغام من را به امام بدهید که «اگر شما فردا بیایید و جایگاه و تریبون دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما کاری نخواهم داشت».
انتقادی به این تندی مطرح می شود و حاج احمدآقا این عبارت را که می شنود، میگوید که «هر کاری خودتان میخواهید انجام دهید». در واقع به یک معنا ما آن شب یک کودتا کردیم و تریبون را از دست مجاهدین خلق گرفتیم. همان شبانه تصمیم گرفتیم که قاری، پسر مرحوم شهید صادق امانی ( از شهدای موتلفه ) باشد؛ سخنران هم فقط آقای مطهری باشد و شخص دیگری نباشد. هنوز امام نیامده است، انتقاد به این تندی مطرح میشود.
در عین حال امام، همین آقای مطهری را به عنوان رییس شورای انقلاب میگذارد و بعد هم میگوید که او پاره تن من است. وقتی هم که شهید میشود، تعابیر عجیب و غریبی برای همین منتقد به کار می برد. یک خاطره هم مربوط به زمان کشمکش بنی صدر با مرحوم بهشتی، آقا و آقای هاشمی است که بسیار مفصل بود.
آقای هاشمی(ره) میفرمود که امام در بیمارستان بستری بود و ما با مقام معظم رهبری، مرحوم شهید بهشتی و شهید باهنر نامهای نوشتیم و بنا شد که آقای هاشمی در بیمارستان به آقا بدهد. نامه درباره بنی صدر و این کشمکشها بود و خطری که وجود دارد و اینکه نمیشود با او کار کرد.
آقای هاشمی گفت که وقتی به بیمارستان رفتیم، تا رسیدیم، امام(ره) شروع به نصیحت کردن ما کرد که خدا و آخرت را در نظر بگیرید و … و چنان نصیحت کرد که ما پشیمان شدیم نامه را بدهیم(با خنده).
آقای هاشمی ادامه میدهد که وقتی بیرون آمدیم، آقای بهشتی گفتند چرا نامه را ندادی؟ ایشان هم گفتهاند که اصلاً آقا مهلت نداد ما حرفی بزنیم، دیگر اصلا جا برای نامه دادن نبود. تا اینکه امام حالشان خوب شد و در مقطعی آقای هاشمی میگوید که خدمت امام رفتیم و تعریف میکردند که امام فرمود: «شما مواظب باشید. به فکر آخرت باشید. دنیا نباشد؛ پاسخی و قیامتی هست و …».
آقای هاشمی گفت که من چشمم پر از اشک شد و بعد به امام گفتم که «حضرت امام فقط که ما نباید به فکر آخرت باشیم، شما هم باید به فکر آخرت باشید، این بنی صدر این کارها را می کند…». این عین عبارت مرحوم هاشمی است. چه کسی میتواند در مقابل رهبری با آن محبوبیت و اقتدار به این شکل حرف بزند و در عین حال محبوب او هم باشد یعنی تا زمانی که امام بود، آقای هاشمی و آقا محبوبهای امام بودند. میخواهد فرمانده جنگ انتخاب کند، هاشمی را انتخاب می کند؛ می خواهد بازرگان را معرفی کند، هاشمی را برای خواندن حکم انتخاب می کند.
مشخص میشود که ایشان انتقادپذیر بودند و افراد به ایشان انتقاد هم میکردند و هیچ وقت به ایشان بر نمیخورد.
مثالهای شما از منتقدان به حضرت امام، بیشتر در حوزه روحانیون و شاگردان ایشان بود؛ آیا خارج از جرگه روحانیت هم این فضای نقد و این منتقد و در عین حال محبوب امام بودن وجود داشت؟
ممکن است در حال حاضر حضور ذهن نداشته باشم، اما چون خیلی با روحیه ایشان آشنا بودم و میدانستم و ارتباط داشتیم، میتوانم شهادت بدهم این روحیه اختصاص به هم لباسها نداشت و نمی تواند به این شکل باشد.
اصلاً امام حمیت بخشی نداشت که چون آن فرد، روحانی است بنابراین انتقادش را بپذیرد.
به طور مثال خود مرحوم بازرگان فرد بسیار صریح و واقعاً شخصیت محترمی بود.
من از دوران زندان و سالیان سال با ایشان آشنا بودم. ممکن بود از نظر دیدگاهی با همدیگر تفاوت داشته باشیم و داشتیم، اما شخص بسیار متدین، صریح و غیرمتملقی بود. با روحیهای که از بازرگان به یاد دارم، حتماً اگر مواردی پیش می آمد و نقدی داشت، با امام عنوان میکرد و ایشان هم از این نقدها نمیرنجید.
امسال اولین سالی است که دهه فجر بدون آیت الله هاشمی رفسنجانی تجربه میشود. در روز درگذشت ایشان بیش از هرچیز نگرانی مردم از ایرانِ بدون هاشمی درک میشد. چرا این نگرانی به وجود آمد و ادامه دارد و شما ایران بدون هاشمی را چطور میبینید؟
این طبیعی است؛ در طول تاریخ وقتی شخصیتهای اثرگذار و موج آفرین از دنیا میروند، جامعه خلأیی احساس میکند که آن را نگران خواهد کرد. این موضوع اختصاص به ارتحال و فوت ایشان ندارد.
در طول تاریخ هم همین است؛ از صدر اسلام این موضوع داشته است. در زمانی مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، مرجع علی الاطلاق تشیع بود. در زمان مرجعیت ایشان، مراجع نجف و قم و جاهای دیگر، همه تحت الشعاع بودند و به همین دلیل به ایشان مرجع علی الاطلاق گفته میشد.
آقای بروجردی در فروردین سال ۱۳۴۰ از دنیا رفت و چنان نگرانی یی در جامعه به وجود آمد که مرجع علی الاطلاقی را از دست دادیم و اینکه اگر شاه، طرحهای خود را پیاده نمیکرد، از ترس آقای بروجردی بود.
یک بار هم شنیدم که شاه، آزمایشی کرده بود تا ببیند عکس العمل آقای بروجردی چیست؛ ایشان هم پیغامی با این مضمون داده بود که شما هر کار میخواهید انجام دهید، من هم یک اشاره میکنم، شما ببینید همین مردم عادی که در کوچه و خیابانها وچه بسا لااوبالی هم هستند، چگونه خواهند آمد و اگر به آنها بگوییم هر کدام یک ریال در صندوقی بریزند، ببینید چقدر پول ریخته خواهد شد.
این اقتدار مرجعیت است و به همین دلیل شاه از آقای بروجردی میترسد و هیچ کاری نمیکند. آقای بروجردی از دنیا میرود؛ در آن دوران، من طلبه نوجوانی در قم بودم و میدیدم همه مضطرب بودند که کشور و اسلام چه میشود و شاه چه میکند، اما خدا وعدهای در قرآن داده است که «ما ننسخ من آیه او ننسها نات بخیر منها او مثلها…» یعنی ما هیچ آیهای را نسخ نمیکنیم و برنمیداریم جز اینکه یا مثل او را میگذاریم یا بهتر از او را.
ما به این قرآن اعتقاد داریم و بعنوان مسلمان و بخصوص شیعه هیچگاه مأیوس نخواهیم بود و نباید باشیم چرا که اگر خداوند، کسی را میگیرد، فرد دیگری را میدهد و بعد هم خلأ پر میشود.
در آن زمان، جامعه این نگرانی را داشت، اما خداوند امام را به جامعه داد. هیچ کس به قوه مخیله اش خطور نمیکرد که جای آقای بروجردی، شخصیتی مثل امام -حاج آقا روح الله- بیاید که هم مرجعیت را به عهده بگیرد و هم رهبری یک حرکت و انقلاب را با آن شجاعت و جسارت داشته باشد و مقابل شاه بایستد و او را بیرون کند. خود امام از دنیا رفت و تا روزی که از دنیا رفتن ایشان، هیچ معلوم نبود که چه میشود و همه نگران بودند. امام از ابتدا که به کشور آمد، بیمار شد و قلب ایشان در همان سالهای اول مشکل پیدا کرد و در بیمارستان بستری بود.
ما همواره مضطرب بودیم که اگر امام طوری شود، انقلاب چه خواهد شد. به قوه مخیله هیچ کس خطور نمیکرد که آقای خامنهای -مقام معظم رهبری- رهبر انقلاب شود و آن خلأ را پر کند.
ایشان آمد، این خلأ را پر کرد، ایستاد، انقلاب و نظام را حفظ کرد و راه را ادامه داد.
وقتی شخصیتی مثل مرحوم آقای هاشمی از دنیا میرود، با آن جامعیت و هوش و فهم بسیار بالا و پیشینه ی بسیار درخشانی که ایشان داشت، طبیعی است که جامعه نگران شود. ایشان شخصیت معتدلی بود و شرح صدری مثال زدنی داشت ، طبیعی است که وقتی از دنیا رفت، عدهای از گروهها و افراد مختلف گویا یک پناهگاهی را از دست دادند و به این فکر میکردند که بعد از آن چه خواهد شد.
به نظر من بر اساس سیر جهان و اراده خداوند تبارک و تعالی، اینگونه است که ان شاء الله این خلأ هم مثل همیشه پر میشود. اصلاً ما شیعه که معتقد به حضرت مهدی(عج) و مکتب انتظار هستیم که معنایش مکتب امید است، هیچ زمانی مأیوس نیستیم.
با این وجود افراد بسیاری از تأثیر فقدان آقای هاشمی بر تغییر آرایش سیاسی کشور صحبت میکنند. شما فکر میکنید نبود آقای هاشمی چه تأثیری بر آرایش سیاسی کشور و به ویژه انتخابات آینده دارد؟
من قائلم که هیچ تأثیر ویژهای نخواهد داشت؛ خوشبختانه جامعه ما با وجود این شخصیتها، این رشد سیاسی و قدرت انتخاب را دارد و مردم ما در لحظات حساس، خوب تصمیم میگیرند و آموزهها و نگاهها را فراموش نکردهاند. البته و متاسفانه اینطور هست که ما ایرانیها حافظه تاریخی خوبی نداریم ، اما نه تا این اندازه. به اعتقاد من آرایش سیاسی در کشور تغییر فاحشی نمیکند و گروهها توسط همین رهبران بزرگ به بلوغی رسیدهاند که بتوانند تصمیم بگیرند.
زندگی سیاسی آقای هاشمی فراز و نشیبهای بسیاری داشت؛ ایشان گاهی در انتخابات رای نیاوردند، ردصلاحیت شدند و در آخرین انتخابات هم بالاترین رای تهران را آوردند؛ با توجه به دوستی و نزدیکی دیرینه شما با ایشان، مرحوم هاشمی چه زمانی از عملکرد خودشان راضی تر بودند و هاشمی کدام دوره را بیشتر دوست داشتند؟ آیا ردصلاحیت شدن باعث دلگیر شدن ایشان از انقلابی نشد که خودشان یکی از ستونهایش بودند؟
انصافاً آقای هاشمی در ظرفیت داری جزو کم نظیرها بود و انسان پرظرفیتی بود.
در مصاحبهای که راجع به ایشان داشتم، گفتم که امیرالمومنین(ع) به کمیل میفرماید که « إنَّ هذه القلوب أوعیه فخیرها أوعاها ؛ قلبهای انسان ها ظرف است و بهترینشان آنی است که ظرفیت بیشتر دارد».
مرحوم آقای هاشمی را جزو بهترینهایی که امیرالمومنین(ع) فرمود میدانم و فوق العاده ظرفیت داشت.
اینقدر پرظرفیت بود که باید بگویم مشکل بود و مشکل است که بخواهیم قضاوت کنیم ایشان از کدام این مراحل و دورهها راضی تر یا ناراضی تر بود. تشخیص آن بسیار سخت است چون ایشان در همه این دورهها تسلیم بود؛ گله داشت و گاهی در مصاحبهها هم گلایههای خود را میگفت، اما اینکه کدام دوره برای ایشان بهتر یا بدتر بود یا عکسالعملی نشان دهد، واقعاً من ندیدم. یکی دو نمونه خدمت شما بگویم از فرازونشیبهایی که وجود داشت، اجازه بدهید به دوران سازندگی و سرداری ایشان در آن دوره سخت بگویم .
خب ایشان در شرایطی ریاست جمهوری را بدست گرفت که تازه جنگ به پایان رسیده بود ، مناطق جنگی، ویران بودند ، همه شهرها بخصوص جنوب و غرب، ویران و زیرساختهای کشور همه تخریب شده و از بین رفته بودند . جنگ زدهها روی دست حکومت هستند هنوز نفت با بشکهای هشت تا ۱۰ دلار فروش میرود و گاهی هزینه استخراج برای ما بیش از پولی بود که از فروش نفت به دست میآوردیم.
لکن برای اینکه بازارمان را از دست ندهیم، ناچار بودیم که به ضرر بفروشیم. آقای هاشمی در این شرایط آمد. انسان باهوش و با فراستی که در انقلاب وزیر کشور و رییس مجلس بوده است و شرایط کشور را هم خوب میفهمد، اما در این شرایط ویرانه میپذیرد ریسک کند و ریاست جمهوری را بپذیرد. بار یک کشور را در نهایت تهی دستی و با خزانه خالی کشیدن از پذیرفتن فرماندهی جنگ یا رفتن به خط مقدم هم سختتر است.
ایشان آنقدر توکل به خدا و اعتماد به نفس و جرأت دارد که ریاست جمهوری کشور را با این خزانه خالی، قیمت پایین نفت و با آن ویرانی میپذیرد و پذیرفت. آن دوره جزو موفق ترین دورههای کشور بعد از انقلاب است؛ دورهای که اداره کردن کشور بسیار سخت بود، اما ایشان نه میترسید و نه نگران بود، بلکه همیشه امیدوار بود.
اتکال به خدا و اعتماد به نفس ایشان به قدری بود که ایشان به فرصت هایی مثل استقراض خارجی اشاره میکرد و به من میگفت که چرا ما نتوانیم از این فرصتهای بین المللی استفاده کنیم، کشور را بسازیم، زیرساختهایمان را درست کنیم و بعد از درآمد این زیرساختها بدهیهایمان را بدهیم.
عدهای مخالفت میکردند که کشور را فروخت و چنین کرد و چنان کرد، اما ایشان اصلاً نمیترسید. میگفت که اینها توجه ندارند؛ وقتی به ما زیر قیمت بین المللی، لایبور، وام میدهند، چرا نگیریم؟ و گرفت و ساخت.
هر چه پتروشیمی در کشور داریم، مربوط به زمان ایشان است. هر چه فولاد و سیمان و سد داریم، برای زمان ایشان و دوره سازندگی است. اعتماد به نفس و اتکال به خدایی داشت و اصلاً نگران نبود و این دوره را با صلابت گذراند.
در مورد روزی هم که رأی نیاورد؛ البته من در این مسایل با ایشان اختلاف سلیقه داشتم؛ بنده موافق نبودم که ایشان کاندیدای مجلس شود بارها هم باهم مباحثه و گفتگو داشتیم، بطور مثال قائل بودم که کسی که دو دوره و نیم مجلس را اداره کرده و بعد هم هشت سال با اقتدار و با آن پیشینه رییس جمهور بوده است، دیگر از نظر سیاسی لازم نیست کاندیدای مجلس شود.
البته اصلاً به ذهنم خطور نمیکرد که ایشان رأی کم بیاورد؛ رأی آورد نه اینکه رأی نیاورد اما سی ام شد و البته بعد هم انصراف داد و دیگر نیامد. این هم از آن سلامت نفس ایشان و آن احساس مسوولیت بود. این احساس مسوولیت هم از آن سلیم النفسی منشأ میگیرد که اگر از من برای انقلاب کاری ولو نماینده مجلس شدنم برمیآید، بگذار آبرویم را بگذارم و بروم کاندیدا شوم. این از آن جهت ارزشمند است، اما از نظر سلیقهای من نمیپسندیدم. در نهایت نشد، اما هیچ به او برنخورد؛ کأن لم یکن شیئًا مذکورا. همان عشق و علاقه به انقلاب و مردم و امام در ایشان وجود داشت.
در آن دوره سازندگی هم عدهای به ایشان جفای فراوانی کردند؛ کسانی که در بعدها سنگ ایشان را به سینه میزدند، اما خلیفه کشی را باب کردند.
ایشان محبت بسیاری به آنها کرده بود و آنها هم بعد پشیمان شدند، اما دیگر پشیمانی فایدهای نداشت ایشان در عین حال همان جفاها را هم به رو نیاورد و باز همه آنها را تحویل گرفت.
این نگاه آقای هاشمی به مسایل است. من با ایشان خیلی نزدیک بودم، اگر بگویم آن روز هم که برای ریاست جمهوری کاندیدا شد و روزی که صلاحیتش را رد کردند، ذرهای در روحیه اش تفاوت نکرده بود، از من بپذیرید. روزی که صلاحیت ایشان را رد کردند، اولین کسی که صبح زود بعد از رد صلاحیت نزد ایشان رفت، من بودم.
می خواستم سفر هم بروم، اما شب که اعلام کردند صلاحیت ایشان رد شد، سفرم را لغو کردم و رفتم منزل ایشان وقتی ایشان آمد؛ با چهره باز، خندان و متبسم نشست و اصلاً این نگاه، همه آن ذهنیتهای مرا پاک کرد.
فکر میکردم خیلی گرفته و عصبانی است چون بالأخره آقای هاشمی و رکن انقلاب است و صلاحیتش را رد کردهاند، حالا حتماً به هم ریخته است، اما ایشان بسیار آرام بودند.
به ایشان گفتم که حالتان چطور است؟ گفت خیلی خوبم و بعد ادامه داد «من وقتی به وزارت کشور رفتم که ثبت نام کنم، مردم جلوی وزارت کشور جمع شدند و خوشحال، کف و سوت میزدند و استقبال میکردند. وقتی داخل وزارت رفتم، خبرنگارها وقت عکس گرفتن از شوق گریه میکردند. ثبت نام کردم. از در که میخواستم بیرون بیایم، به خودم گفتم که چه کار سختی را انجام دادی؛ کشوری که تهی و خالی است و با آن شرایط هشت سال کذایی، منابع کشور از بین رفته، این همه خسارت ببار آمده و از طرف دیگر با این توقع و استقبال مردم از تو، چگونه میخواهی با خزانه خالی پاسخ این مردم را بدهی؟»
گفت که این افکار، ذهن من را گرفته بود؛ گفتیم خدا بزرگ است و حالا کاری میکنم لکن همین که صلاحیتم را دیشب رد کردند، احساس کردم که یک بار چند منه از دوش من برداشته شد و دیشب، یکی از آرام ترین شب هایی بود که من خوابیدم که خدایا ثبت نام کردم، دینم را به مردم ادا کردم و از زیر بار مسوولیت فرار نکردم؛ تو هم لطف کردی، بار را از دوش من برداشتی. هم وبه وظیفهام عمل کردم و هم بار سنگین روی دوش من نیست.
آقای هاشمی در دورههای مختلف هم طرفداران و هم منتقدانی داشتند، اما وقتی به عنوان ناظر بیرونی نگاه میکنیم، شاید بتوان گفت سالهای آخر عمرشان بیشترین محبوبیت را بین مردم داشتند. راز این محبوبیت را در چه میبینید و خودشان در این مورد چه نظری داشتند؟
خود ایشان که معمولاً خیلی اظهار نمیکرد، البته ایشان شرایط را میدید، باهوش هم بود و میفهمید که چه میگذرد. طبیعی هم هست؛ وقتی مردم احساس کنند شخصیتی به دنبال تیتر، میز، عنوان و منیت نیست، به او علاقهمند میشوند.
به این شکل نبود که این استقبال مردم، او را مغرور یا ادبار مردم، او را مأیوس کند. اگر جامعه تشخیص دهد که فردی به این صورت است، او را بر دل حاکم میکند. ما انسانها قابل مقایسه با پیامبر(ص) نیستیم، اما رمز موفقیت پیامبر چیست؟ اخلاق، سلامت نفس و اعتمادی که مردم با امین بودن و تواضعش به او داشتند.
این که روزی که پیامبر در مکه تنهای تنهاست و از دست مشرکین فرار میکند با روزی که به عنوان فاتح، وارد مکه می شود، یک فرد است، از جامعه دل میبرد.
آقای هاشمی هم اینگونه بود؛ مردم میدیدند که ایشان غیر متملق است و آنچه که تشخیص میدهد، میگوید گرچه به ضررش باشد. میدیدند که قانونمند است و اگر بر اساس قانون حتی با اطرافیانش هم برخورد کنند، عکس العمل نشان نمیدهد. انسان قانومند، منضبط و پایبند به اصول انقلاب است و انقلاب و رهبری برای او اصل است؛ همه این موارد، محبوبیت میآورد.
تصور کنیم زمان به عقب برگردد و یکبار دیگر قرار باشد از انقلاب اسلامی تا امروز را تجربه کنید؛ با تجربه امروزتان و آزمون و خطاهایی که وجود داشته است، در برابر کدام یک از تصمیماتی که در ۳۸ سال گذشته در جمهوری اسلامی گرفته شد (چه در دولت و چه در حاکمیت)، می ایستید و تلاش میکنید که آن تصمیم گرفته نشود یا از هزینه هایش کاسته شود؟
سوال خیلی سختی است(با خنده). طبیعی است که در شرایط انقلاب در هر جای دنیا برای اینکه زودتر شرایط را سامان دهند، با شتاب و عجله، اساسنامه و قانون اساسی مینویسند و شکل میدهند.
امام (ره) فشار آوردند که مجلس زود تشکیل شود و قبل از مجلس هم فشار آوردند که زود قانون اساسی تصویب شود. حتی بعضیها مخالفت کردند که «آقا اینقدر عجله نکنید تا قانون اساسی درست شود و تصویب شود؛ کمی مهلت دهید که کارشناسی بیشتری شود» اما امام فرمود که حتماً و حتماً اصرار دارم زودتر قانون اساسی نوشته و مجلس تشکیل شود.
در اینجا خیلی هوشمندانه عمل کردند تا کشور هر چه سریع تر قالب و حکومت شکل بگیرد تا دشمنان و مخالفین هوس شیطنت و توطئه کنند. چرا که بعد از آن میشد، قوانین را اصلاح کرد. قانون اساسی ما با شتاب درست شده و نوشته شده است. در دنیا هم همین طور است و هر ۱۰ یا ۲۰ سال و کمتر یا بیشتر، آن را اصلاح میکنند.
در واقع با آزمون و خطا جلو میروند و بعد هم اصلاح و تکمیل میکنند. اروپا و غرب امروز که چند صد سال پیش به این شکل نبود و مدام تکمیل کردند و نواقصشان را برطرف کردند. هیچ کدام آنها کامل نبود و ما هم از این قاعده مستثنی نیستیم. اتفاقاً سختی کار ما این است که حکومتیرا شکل دادیم که در طول تاریخ هیچ نمونهای در هیچ جای دنیا نداشته است .
حکومتهای جمهوری داشتهایم، حکومتهای اسلامی نیز به ظاهر داشتیم، اما حکومت جمهوری اسلامی با این شکل که هم مبنای اسلام و آیات قرآن و روایات و هم مردم و رأی باشد، نداشته ایم.
به یک معنا اگر تعبیری رسا باشد، این تلفیق مدرنیته با سنت است؛ ما خواستیم حکومت اسلامی داشته باشیم و در عین حال دموکراسی و رأی و نظر مردم را هم مراعات کنیم. این بسیار سخت بود؛ امام این را گفت که جمهوری اسلامی؛ نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد. از یک طرف این شکل از حکومت چنان بکر بود که هیچ سابقهای نداشت تا بتوان از جاهایی الگو گرفت. دوم اینکه امام عجله داشت و به شدت تأکید میکرد که سریع قانون اساسی را بنویسید. آنها هم شبانه روز کار میکردند.
مرحوم شهید بهشتی، نقش بسیار بالایی را در تدوین قانون اساسی داشتند و بسیار هم هوشمندانه عمل کردند . مجلس هم به سرعت تشکیل شد. طبیعی است که در این روند آزمون و خطا و اصلاح لازم دارد. سر ۱۰ سال، قانون اساسی بازنگری شد؛ به این نتیجه رسیدیم که با بودن رییس جمهوری و رهبری، نخست وزیری زائد است و برداشه شد.
درباره شورای عالی قضایی به این رسیدند که شورا نمی خواهد و بهتر است به شکل ریاستی اداره شود بهتر است چون آنجا لوث مسوولیت می شود. چند اصلاح دیگر نیز در قانون اساسی انجام شد از جمله اینکه شورای رهبری حذف شد. بنده قایل هستم به اینکه هنوز هم قانون اساسی ما نیاز به بازنگری دارد و نظام ما نیاز به بازسازی دارد. نارساییها در این ساختار وجود دارد که باید آن را درست کرد. بعضی نارساییهای رفتاری را هم من معلول این نقصان ساختاری می دانم. به باور من ماهم از نظر رفتاری وهم از نظر ساختاری مشکل داریم.
میتوانید مثالی از مواردی بزنید که نیاز به اصلاح و بازنگری دارد؟
اجازه دهید که پختهتر شود و اگر لازم بود، در مقطعی دیگر صحبت کنیم.
به عنوان سوال آخر، تعدادی از اسامی را نام میبرم که امروز در میان ما نیستند، دوست دارم توصیفی در مورد هر کدام از این چهرهها بفرمایید یا خاطرهای مهم نقل کنید؛ پیش از همه حضرت امام(ره).
خصوصیت امام(ره) در یک جمله برای خدا قیام کردن، برای خدا حرف زدن و برای خدا تحمل کردن مشکلات است. دلیل بر آن هم نامهای است که حتماً در صحیفه نور دیدهاید؛ مرحوم آقای وزیری -یک عالم یزدی- یک دفتر خاطره داشت و به فضلای قم که میرسید، از آنها میخواست یک خاطره بنویسند؛ به امام که میرسد که در دوره جوانی خود بودند، از ایشان میخواهد که شما هم یک خاطره برای من بنویسید.
امام این آیه را مینویسد که «قُل إنَّما أَعظکم بواحده أَن تقوموا للّه مثنی و فردی». پیغمبر بگو، من به یک چیز نصیحت تان می کنم و آن این است که برای خدا قیام کنید. امام در آنجا یک مقاله طولانی به عنوان یادگاری مینویسد؛ اصلا تخصص امام در این است یعنی قیام برای خدا و برای خدا سخن گفتن.
گفته میشود یکی از محققین آمریکایی یا غیرآمریکایی، سران کشورهای جهان را رصد می کند که بیشترین واژهای که آنها به کار میبرند، چیست. به امام که میرسد، میبیند امام در طول زندگی خود، بیشترین واژهای که به کار میبرد، خداست. قیام برای خدا، برای خدا حرف زدن و برای خدا کار کردن، خصوصیت ویژه امام است.
آقای منتظری.
آقای منتظری فرد بسیار باسواد و محقق و جزو ملاهای معروف حوزه بود؛ مبارز، به معنای واقعی کلمه، انقلابی و انسانی بسیار صریح و در صراحت اظهار عقیده کم نظیر بود. در عین حال ساده دل هم بود و هیچ پیچیدگی نداشت و همین ساده دلی هم گاهی برایش مشکل ایجاد میکرد.
آقای بازرگان.
فردی متدین، روشنفکر و در اظهار عقیده شجاع و آزاد اندیش.
مرحوم هاشمی.
باهوش ، شجاع در تصمیم گیری و مصمم به اجرا و دارای شرح صدر ، متنفر از تملق و ریاکاری و البته صبور.
دکتر شریعتی.
اسلام شناسی نواندیش و سخنوری کم نظیر.
آیت الله موسوی اردبیلی.
سیاستمداری هوشمند و معتدل.
شهید بهشتی.
مدیری برنامهریز، منظم، با فکری منسجم و دارای سعه صدر و پرظرفیت.
آقای طالقانی.
فردی شجاع، روشنفکر و مقاوم در برابر سختیها.
شهید مطهری.
سخت پایبند به اصول اسلامی و اعتقادی، جسور و شجاع در اظهار عقیده.
شهید مفتح.
فردی برنامه ریز با فکری منسجم و روحانی روشنفکر.
شهید رجایی چطور؟
فردی ساده زیست و درعین انقلابی و شجاع بودن، پایبند به اصول اسلام و انقلاب و به معنای واقعی مطیع و مقلد صددرصد امام بود.
شهید باهنر؟
فردی مبارز، انقلابی، متین و مودب بود و به شدت نجیب بود و از ریاکاری پرهیز میکرد.
اعتقاد من راجع به آقای باهنر این است که بعضیها یک کار میکنند و صد تا نشان میدهند، اما از خصوصیات باهنر این بود که صد تا کار انجام می داد، اما یک دانه هم نشان نمیداد.