من هم نظامِ جمهوری را دوست دارم، اما...
"از آنجایی که تاریخ خواندهام و به تاریخ و فرهنگِ این دیار علاقهمندم این یادداشت را تقدیمِ کسانی که پذیرای سخنان منطقی هستند میکنم تا در اینباره گفتوگویی در بستر صحیحش داشته باشیم، چرا که گمان دارم بخشِ بزرگی از حساسیتِ جامعهی روشنفکری ایران نسبت به نوعِ حکومت پادشاهی به ناآگاهیاش از این تاریخ و فرهنگ، و از سوی دیگر اطلاعاتِ ایدئولوژیکی که در جوانی با آن آشنا شده و در نظام کنونی هم به شدت بازتولید شده است، بازمیگردد."
علیرضا افشاری، کنشگر فرهنگی با ارسال یادداشتی اختصاصی برای تحریریه دیده بان ایران در خصوص وضعیت حال حاضر کشور و تداوم اعتراضات مردم نسبت به معیشت بد اقتصادی نوشت:
این روزها ــ با توجه به گسترشِ اعتراضها به دولت و نظام جمهوری اسلامی و بیتوجهیِ قاطع آنان به حلِ ریشهای این اعتراضها و شنیدنِ سخنِ مردم و پافشاری در دنبال کردنِ شیوهای از حکومت که نتیجهی آن افزایش تورم از سویی و رکود از سوی دیگر و نیز اطمینان نداشتن به آیندهای روشن شده است که در پیِ آن هر کس که بتواند کشور را ترک کند، حتا بخشی از خانواده و نزدیکانِ خود دولتمردان، که سخنی دیگر را میطلبد ــ سخن از نوعِ نظامِ جایگزین بیشتر شده است.
آنچه از سخنان و یادداشتهای کنشگران سیاسی و اجتماعی و حتا مردم عادی شنیده میشود دو نوع نظام برجستهتر به چشم میآید؛ پادشاهیِ طبیعتاً مشروطه، و جمهوری، که البته هر کدام میتوانند گونههایی مختلف باشند اما زیرِ این نامها قابل گردآوری هستند (به سخن دیگر، اگر روزی شرایطی پیش آمد که مردم میتوانستند نوعِ حکومتِ کشور را تعیین کنند طبیعتاً به دورهای نیاز است تا زیرگونهی آن نوع از حکومت هم به دستِ نخبگانِ دوستدارش تبیین شود).
تفاوتِ اصلی میان دو شیوه هم ــ طبیعتاً در شکلِ آرمانیشان ــ این است که نهاد حاکم در حکومتِ جمهوری منتخبِ مردم است (انتخابمحور و مردمسالار) و نهادِ حاکم در حکومتِ پادشاهی، بر خلافِ آنکه ناآگاهان به تاریخ ایران میکوشند آن را به فرد تقلیل دهند یا تنها تجربهی زیستهشان از دوران محمدرضاشاه را مدّ نظر داشته باشند، برآمده از تجربه و کارنامهی افراد (شایستهسالاری). به سخن دیگر، اگر مصداقها را به کنار بگذاریم حکومت جمهوری بر انتخابات و رقابت استوار است، و فرمانرواییِ پادشاهی بر شایستگیِ برآمده از تجربه، همچنان که سامانهی ارتقا در نظام اداری بر روی تجربهی افراد و دستاوردهایشان در کارهایی که بر دوش دارند قرار دارد و نه بر رایگیری. این شیوهها هر کدام به پیامدهایی هم میانجامند، از جمله: قدرت در نهادِ برآمده از جمهوری گذرا و چندقطبی است، اما در نهاد پادشاهی ثبات دارد و تمرکز. اما، با این حال، در همهی کشورهای جهان آمیختهای از هر دو روش ــ با شدّت و ضعفی که اکثراً برآمده از تجربهی زیسته و فرهنگِ آن مردمان است ــ وجود دارد؛ یعنی، نهادهایی از هر دو جنس وجود دارند و عموماً نهادهای تخصصی و علمی به شکلِ پادشاهی نزدیکاند و نهادهای سیاسی و تا حدودی صنفی به شکلِ جمهوری. نکتهی دیگر آنکه، عموماً دوستانی که، بهویژه در اعتراض به سخنانِ شاهزاده رضا پهلوی، به مقایسهی این دو دست میزنند تصویری آرمانی از نظام جمهوری را تصویر میکنند و در مقابل، تصویری از وضعیتِ کژکارکردِ نظامِ پادشاهی؛ در حالی که منصفانه است هر دو را در وضعیتی مشابه (بدترین و بهترین حالت) مقایسه نمود.
از آنجایی که تاریخ خواندهام و به تاریخ و فرهنگِ این دیار علاقهمندم این یادداشت را تقدیمِ کسانی که پذیرای سخنان منطقی هستند میکنم تا در اینباره گفتوگویی در بستر صحیحش داشته باشیم، چرا که گمان دارم بخشِ بزرگی از حساسیتِ جامعهی روشنفکری ایران نسبت به نوعِ حکومت پادشاهی به ناآگاهیاش از این تاریخ و فرهنگ، و از سوی دیگر اطلاعاتِ ایدئولوژیکی که در جوانی با آن آشنا شده و در نظام کنونی هم به شدت بازتولید شده است، بازمیگردد و نیز بهویژه حساسیتزایی و سیاهنماییِ (تخریب و برچسبزنی و نه نقد، و مصداقی و نه کلی، یعنی همانگونه که دربارهی نظام جمهوری سخن میگویند) کنشگرانی که در انقلاب ۵۷ نقش داشتهاند. پیش از این هم در نقدی که به نامهی جناب محسن مخملباف داشتم به بخشی از این مطالب اشاره کردم که شوربختانه بازتابی نداشت و نوشتهی ایشان همچنان، بهگونهای غیرانتقادی، پخش میشود. این یادداشت دو بخش دارد که در بخشِ نخست از زاویهی جمهوریخواهی به موضوع میپردازم و در بخش دوم، از زاویهی پادشاهی و کاستیهایش. امیدوارم این نوشتهها بهمثابهی نگاهی فرهنگی، و نه سیاسی، دیده و خوانده و نقد شوند.
کیست که از حق رأی و مشارکت مردم ــ یعنی خودش ــ در ادارهی امور جامعه استقبال نکند؟ این، چکیدهی سخنِ جمهوریخواهان است که من هم آن را میپسندم. من هم دوست میدارم و به این سو حرکت میکنم که مردمام آگاهتر شوند، به کنشهای مدنی بپردازند و نهادهای سیاسی پایدار ــ با ساختار، شیوهی ارتقا و برنامههایی روشن ــ داشته باشند، که اینها به باورِ من زیرساختهای دموکراسی هستند. بهشخصه هم، در طیِ دو دهه و نیم تلاشِ مدنی و بهویژه در انجمنهایی که خود ساختم، تلاشم بر این بوده که گردشِ مدیریت وجود داشته باشد، به هر فردِ علاقهمندی ــ حتا گاه خارج از ضوابطِ سازمانی ــ امکانِ پیشرفت بدهم، به شکلگیری و توانمند شدنِ نهادها یاری برسانم و حتا ترسی نداشته باشم اگر کارگروهی در انجمنی قدرتمندتر از دیگر کارگروهها شد یا حتا به سمتِ جدایی و استقلالِ سازمانی رفت (موردهای پُرتنشی که دیگران، عموماً، با انحصاری کردنِ مدیریتِ انجمن در دستانِ خودشان ــ آنهم در انجمنهای انتخاباتمحور و نه هیأتاُمنایی که اصلاً چنین مشکلی در آنها بلاموضوع است ــ به حذفِ صورت مسأله میپردازند).
تنها و تنها برخوردم با برخی دوستان در این سالها این بوده که در حدّ اساسنامه و آییننامهها مانعِ انحصارگراییِ گروه یا فردی خاص شوم تا دوستی و هماهنگی و همکاری در انجمن برپا بماند، چرا که در انجمنهای انتخابمحورِ واقعی هر از گاهی فردی که مدیریتِ انجمن برایش جایگاهی دلچسب ایجاد کرده میکوشد با مهرهچینی در ساختارِ انجمن و تأثیرگذاری بر انتخاب و گاه تلاش برای تغییرِ اساسنامه بقای مدیریتش را تضمین کند؛ امری که سببِ تنشها و کارشکنیهایی میشود و گاه هزینههایی از جنسِ ریزشِ هموندان (اعضا) یا جدایی بخشی از انجمن را به آن تحمیل میکند. صدالبته در گذرِ زمان تجربه آموختم و برخوردهایم ظریفتر و حرفهایتر شد اما با این وجود، اگر بخواهم صادقانه موضوع را از نظر بگذرانم، این تلاشها بسیار کمتر از نیرویی که صرفشان شد نتیجه داده است، چرا که تقریباً همهی ما ــ احتمالاً گونهی انسان ــ یک خودمحوری داریم که دیگران را با خطکشِ دانش، تجربه و شعورِ خود داوری میکنیم؛ یعنی، خودمان را معیار میگیریم. از این رو، مثلاً یکی از انجمنهایم، که گستردگیِ در خوری یافت، در اوجِ فعالیتهایش شاهدِ دبیرانی بود که تلاشِ خود را متصل به تلاشِ پیشینیان در انجمن و دستاوردهایشان نمیکردند و از نو میآغازیدند و بارها طول میکشید تا بپذیرند فلان همایش را در دنبالهی سلسلهای از همایشهای همموضوع قرار دهند و فقط برجسته کردنِ خود و یارگیری برای قدرتمندتر شدن خود در نهاد را در نظر نداشته باشند؛ تجربههای پیشین را ببینند و نسبت به بایگانیِ بازمانده از گذشته بیتوجه نباشند و دیگر کوشندگان را به چشمِ رقیب نبینند و دهها موضوعِ ریز و درشتِ دیگر. کوتاه آنکه، افرادِ کنشگر بیشتر بقایِ خودشان را مدّ نظر دارند تا بقای نهاد را، از همین رو نهاد همواره در تنش است و ثباتِ و یکدستی برای مدیریت ندارد.
از همین روست، که تقریباً تمامِ نهادهای مدنیِ موفق و سرشناسِ کشور نهادهایی هیأتاُمنایی هستند که در آنها ثباتِ مدیریت وجود دارد و افرادی در رأساند که دلسوزِ نهاد هستند و به قولِ معروف، آن نهاد صاحب دارد! حال، اگر این افراد ذهنیتی مدنی داشته باشند آن نهاد فضایی بسیار مناسب برای رشد و پیشرفت و تجربه آموختن است که در نهایت هم برخی از آنان که خوب به امور چیره شدهاند و در نهاد باقی مانده و آن را ترک نکردهاند بر دستِ همان هیأتاُمنا برکشیده خواهند شد و در کنارشان قرار خواهند گرفت.
با این حال، آنچه رخ داد در نهادی مدنی بود که افزون بر افزایشِ تجربه آسیبی به جایی نمیزد (هر چند در مقطعی با برپاییِ شورای عالیِ انجمن که در آن بازرسان و هموندانِ پیشین شورای مرکزیِ انجمن حضور داشتند توانستیم از آسیبها به آن بکاهیم و مانعِ فروپاشیاش شویم)، اما اجرای این فرآیند برای یک کشور که به مناسبتِ سالها فرمانرواییِ نادرست در شرفِ فروپاشیِ زیستی، سیاسی و اقتصادی است درست است؟
به نظر من، اجرای شیوهی جمهوری در اواخر نظام پهلوی امکانپذیر بود چرا که بخشِ بزرگی از نسلِ جوانِ مملکت باسواد شده بودند، اقتصاد در جریانی درست و «به نسبت» سالم قرار داشت و مردم به سطحی از رفاه رسیده بودند که میتوانستند فارغ از دغدغهی معیشت نگاهی درست (به نسبتِ آگاهی و آرمانهای خود، و نه نیازهای خود) به روالِ انتخابِ نمایندگانشان در مجلس شورای ملی داشته باشند. البته میبایست نهادهای مدنی ــ که در آن زمان در آغازِ گسترششان در جهان بودند ــ و صنفی و سیاسی قدرتِ بیشتری میگرفتند که با باز شدنِ فضای سیاسی امکانش بود. به نظر من، اگر منطقی به موضوع نگریسته شود برجستهترین نقدِ مخالفانِ نظام پهلوی ــ همچنان که پیش از این دربارهاش نوشتم ــ بیمعنا مینماید، چرا که انتظارِ مردمسالاری و مشارکت دادنِ مردم در فرآیندِ مدیریتِ جامعه در پیش از دورانی که یادآور شدم انتظاری نادرست است؛ در جامعهای که بخشِ بزرگی از مردم در روستاها یا عشایر جزوِ نظامی ایلی ـ طایفهای بودند یا نظامی ارباب ـ رعیتی، و اکثرِ جامعه بیسواد و فقیر، طبیعتاً رأیِ مردم سوی و جهتی مییافت که به تقویتِ همان نظامهای عقبافتاده یاری میرساند. فراموش نکنیم [از دیدگاه ما مصدقیها] که یکی از مهمترین برنامههای دکتر مصدق برای تغییر نظام انتخابات این بود که تنها باسوادان بتوانند در رایگیری حضور یابند. از این رو، برخوردِ حذفیِ نظام پهلوی با برخی نامزدها در انتخابات مجلس شورای ملی ــ که به نظر من هم کاری نادرست بود ــ منطقی است حداکثر به حذفِ رقیب تعبیر شود و نه حذفِ مردم (مردمسالاری). به نظر من هم، در هنگامی که مردم نقشی در فرآیندِ تصمیمگیری برای ادارهی جامعه نداشتند و یا حتا اگر آنان را به پای صندوق میآوردیم عموماً کارکردی مخالفِ توسعهی جامعه داشتند، هیچ ایرادی نداشت کسانی در مجلسِ شورا گردِ هم میآمدند که همسوییِ بیشتری با توسعهخواهیِ دولتها و نظام میداشتند و جامعه از ثباتِ بیشتری برخوردار میشد، نه آنچنان که در دورانِ پس از برقراری مشروطیت تا روی کار آمدنِ رضاشاه شاهد بودیم، دولتها کمثبات و زودگذر شده بودند و عملاً هیچ توسعهای رخ نداده بود.
شوربختانه فضای انقلابی و ندیدنِ روندِ پیشرفتِ جامعه و محور قرار گرفتنِ شعارها و نشستنِ ایدهآلگرایی به جای واقعگرایی و قرار گرفتنِ آرمان به جای هدف، در حالی که آرمان فقط میبایست مسیر را نشان دهد و خود قابل دستیابی نیست، که صدالبته بخشی از این جریان ــ همچنان که نوشتهام ــ دلیل و وابستگیِ مشخصی داشت، سبب شد که به جای کلان دیده شدنِ فرصتی که به نام «بختیار» برچسب خورده شد ــ و آن را در جایی اشاره کردهام ــ به راهی بیفتیم که از آن «امکان» فاصلهی بسیار بگیریم. اکنون، به نظر من، با وضعیتِ بسیار بد اقتصادی که با آن مواجه هستیم و با سالها آموزشِ ایدیولوژیک که این روزها در حال اوج گرفتنی شگفت است (حضور طلبهها و روحانیت در همهی حوزهها) و نبودِ کموبیش هیچ سازمان و نهادِ در خورِ سیاسی و حتا مدنی واقعاً جای شگفتی نیست اگر مردمِ ما، بیش از دو دههی قبل، به سوی نامزدهایی در انتخاباتی آزاد گرایش داشته باشند که همچون جنابان کروبی و احمدینژاد وعدهی یارانهی بیشتر را بدهند... به نظر میرسد، باید دورهای از توافق و عقبنشینی از هدفهای سیاسیمان را به بهای بازگشت به وضعیتِ عادیِ زندگی ــ به سخن دیگر، کموبیش آنچه در اواخر دورهی پهلوی به آن رسیده بودیم ــ از سر بگذرانیم تا جامعه آمادهی انتخاب شود.
نظرم را، دربارهی اینکه چگونه این دوره را بگذرانیم که اشتباههایمان تکرار نشود و احتمالِ پدید آمدن فضای دیکتاتوری ــ که اصولاً از آشوب و نه انتقالِ آرام قدرت بیرون میآید ــ به کمینه برسد، در آینده خواهم نوشت.
ادامه دارد. . . .