روایت یک خبرنگار از دره پنجشیر/ مردم اینجا از ایران گلایه دارند/ جبهه مقاومت منتظر زمستان است که با بارش نخستین برف، طالبان را زمین گیر کند/ اکثر طالبان تجربه حضور در ایران را دارند
ماجرای پنجشیر اینجوری است که مردم در کابل هم خبر دقیقی از آنجا ندارند. اینترنت هنوز قطع است و با اینکه مردم رفتوآمد دارند، ولی شایعه بیشتر از واقعیت پخش میشود. بیشتر مردم پنجشیر از ترس، فرار کردهاند و در مناطقی مثل سرای شمالی کابل چادر زدهاند. در خبرها پنجشیر هر روز بین طالبان و مقاومت پنجشیر دستبهدست میشود. ماجرای نسلکشی و کوچ اجباری و تجاوز در بین خبرها خیلی دیده میشود.
به گزارش دیده بان ایران؛ شبهای کابل خیلی زود شروع میشود. مغازهها، رستورانها و پاساژها اکثرا ساعت ۱۰ شب میبندند و تویوتاهای طالب با پرچمهای سفید در خیابانهای خالی گشت میزنند؛ چیزی که قبل از ورود طالبان نبود. نخستین شبی که به کابل رسیدیم، به یکی از همین شبهای خلوت خوردیم. از بس ما را از زورگیرها ترسانده بودند، هر گدا یا کارتنخوابی را با دزد اشتباه میگرفتیم. هرچند بالاخره به سلامت به مسافرخانه رسیدیم.
در این روزها مهمترین اتفاق خبری که در افغانستان میگذرد، ماجرای پنجشیر است؛ یعنی جایی که بیشترین مقاومت در مقابل طالبان انجام شده و رهبرشان احمد مسعود، فرزند احمدشاه مسعود بهعنوان آلترناتیو و مخالف اصلی طالبان شناخته میشود. در بین بسیاری از مردم افغانستان این دوگانه ساخته شده؛ یعنی تو یا طرفدار طالبی یا احمد مسعود. ولی رسیدن به پنجشیر خودش ماجرایی دارد. مسیر برای خبرنگاران مسدود است. از دوست خبرنگاری شنیدم که برای رفتن به پنجشیر میتوان از طالبان اجازه گرفت. راه دیگری که فهمیدم این بود که از کابل یک دربست بگیرم که من را به پنجشیر برساند و برگرداند و در ایست بازرسیها هم بگویم که محلی هستم. چند خبرنگار اینجوری وارد شهر شدند.
با راهنمایی عکاس خبرگزاری رویترز، برای گرفتن مجوز کار خبری به سازمان اطلاعات و فرهنگ امارت اسلامی طالبان رفتم. از مسافرخانه تا آنجا خیلی راه نبود. شهر شلوغ و زندگی در جریان بود. فقط نیروهای طالب به جای پلیس در خیابانها گشت میزدند. به ساختمان وزارت رسیدم. جلوی ساختمان، مأمور امنیتی جلویم را گرفت. گفتم ژورنالیست ایرانی هستم. یک شماره تلفن داد و گفت زنگ بزن.
بعد از تماس و معرفی توسط همان مأمور و بعد از بازرسی بدنی به داخل ساختمان راهنمایی شدم. مسئول اداری طالبان بعد از چککردن کارت خبرنگاری، پاسپورت و احوالپرسی به زبان فارسی، مجوز را بدون معطلی صادر کرد. فقط گفت شما مجوز کار در ۴ نقطه را ندارید؛ ۱. میدان هوایی کابل ۲. پنجشیر ۳. مراکز نظامی و ۴. اعتراضات. ممنوعیتهایی که گذاشته بودند طبیعی بود. مجوز را وزیر اطلاعات و فرهنگ امضا کرده بود یعنی ذبیحالله مجاهد. فکرکردم. اگر ایران بود چند هفته برای گرفتن همین مجوز اینور و آنور میرفتم.
توی فکرم دنبال راهی بودم که به پنجشیر بروم حتی به همان روش دربستکردن یک ماشین برای رفت و برگشت. بعد از گرفتن مجوز به باغوحش کابل رفتم تا وضعیت یک مکان تفریحی را در دوران جدید ببینم. مثل بقیه مراکز تفریحی خلوت بود. این خلوتی را در کافهها و کتابفروشیها و جاهای دیگر هم میشد دید. مردم یکباره شوکه شدهاند. میترسند خیلی از خانه خارج شوند یا دل و دماغ ندارند. از لحاظ اقتصادی هم خیلی ضربه دیدند. جلوی قفس شترها بودم که یک دوست مستندساز زنگ زد و گفت ما مجوز ورود به پنجشیر را داریم و اگر دوست داشتی میتوانی همراه ما بیایی. من هم از خدا خواسته همراهشان شدم. اصلا آمده بودم به افغانستان بروم پنجشیر.
ماجرای پنجشیر اینجوری است که مردم در کابل هم خبر دقیقی از آنجا ندارند. اینترنت هنوز قطع است و با اینکه مردم رفتوآمد دارند، ولی شایعه بیشتر از واقعیت پخش میشود. بیشتر مردم پنجشیر از ترس، فرار کردهاند و در مناطقی مثل سرای شمالی کابل چادر زدهاند. در خبرها پنجشیر هر روز بین طالبان و مقاومت پنجشیر دستبهدست میشود. ماجرای نسلکشی و کوچ اجباری و تجاوز در بین خبرها خیلی دیده میشود.
پنجشیر حدود ۲۷ دره اصلی دارد و هر دره چندین دره فرعی. این منطقه در زمان روسها به جهنمی برای آنها تبدیل شده و مجبور شدند که آنجا را ترک کنند. در این ۲۰ سال بسیاری از فرماندهان نظامی افغانستان از بین مردم همین جا انتخاب شدهاند و حرفهای زیادی درباره نفوذناپذیری آن گفته میشد.
سوار ماشین شدم و بعد از عبور از ترافیک سنگین کابل به شهر گلبهار در ورودی پنجشیر رسیدیم. هر چقدر جلوتر میرفتیم از تعداد ماشینها کمتر میشد. ایست بازرسیهای طالبان هم بیشتر و جدیتر. سربازانی با چشمان سرخ و کمخوابیده که با دقت ماشینها را بازرسی میکردند تا غیربومی یا خبرنگار وارد شهر نشود. ورود و خروج اهالی پنجشیر به شهر ممنوع نبود. هرچند دقیقه یک کامیونت که وسایل خانهاش را بار زده بود، از کنارمان رد میشد و به سمت کابل میرفت. همزمان یک تویوتای طالب به سمت پنجشیر.
خیلی طول نکشید که به دروازه اصلی پنجشیر رسیدیم؛ یعنی جایی که بیشترین مقاومت، یعنی ۳ روز در مقابل طالبان صورت گرفته بود و بعد بهخاطر حضور پرتعداد طالبان و خیانت برخی فرماندهان، پنجشیر سقوط کرد. بعد از سقوط این نقطه در ورودی شهر بقیه مناطق هم بیشتر از چند ساعت مقاومت نکردند و طالبان تا ته بازارک یعنی مرکز شهرستان را تخت گاز رفت. تیم مستند کمی فیلم میگرفت من هم کنار چند نگهبان طالب نشستم و حرف زدیم. همهشان تجربه حضور در ایران را داشتند.
به اسم، خیابانها را میشناختند. یک مرد جاافتاده فرماندهشان بود. از عملیات ورود پرسیدم؛ معتقد بود کسی مقاومت نکرده است. پرسیدم تو استخدام طالبی و حقوق میگیری؟ گفت نه برای خدا میجنگم. یک بزش را فروخته بود و با موتور خودش از فاریاب به جنگ آمده بود. ۲۵ روز بود که به خانه نرفته بود. شغلش هم کشاورزی بود. از من درباره فلسطین هم پرسید که چرا کسی کمکش نمیکند تا آزاد شود. کمی برایش توضیح دادم. همزمان ماشینهای مختلف میآمدند و بازرسی میشدند.
اکثر طالبهایی که آنجا بودند، کمتر از ۳۰ سال داشتند. در ورودی عکسهای احمد شاه مسعود و شهدای پنجشیر پاره شده بود. تا ته جاده پر بود از این پوسترها و بنرهای پاره شده. بعد از ورود طالبان تمام مناطق شهری و بسیاری از مناطق حاشیهای پنجشیر هم سقوط کرده و همه جا در اختیار آنهاست. طالبان برای مناطق مسئول و والی هم مشخص کرده بود. اکثر نیروهای طالبان نیروهایی هستند که بیجیره و مواجب فقط برای عقیده دینی در این جنگ حضور داشتند. بومی هم در بینشان پیدا میشد. بعضی از پنجشیریها هم به آنها کمک کرده بودند. برای نماز در یکی از مساجد شهرستان عنابه صبر کردیم. شهر خالی و سوت و کور بود. اداره شهر در اختیار یک جوان طالب ۲۴ساله بود که ۸سال بود به عضویت طالبان در آمده بود.
توی مسجد میخواستم وضو بگیرم که یکی از نیروهای طالب گفت چرا مثل مسلمانها وضو نمیگیری. ماندم چه جوابی بدهم، پیچاندم. کلا برای نماز خواندن رعایت میکنیم و به جای مهر با دستمال کاغذی نماز میخوانیم، ولی وضو را نمیشود کاری کرد. شب را مجبور شدیم در خانه یکی از اهالی بمانیم. اینترنت واقعا قطع بود. برق هم با اینکه گفته شده بود وصل شده، ولی هنوز نبود و با یک موتور برق کمی برق داشتیم. پنجشیر منطقه بهشدت زیبا و ییلاقی است. بعد از ورود طالبان به شهر، مردم با وحشت به کوهها فرار کردند.
پنجشیر جایی کوهستانی مثل چالوس یا کردستان خودمان است. مردم ترس زیادی از طالبان داشتند. تبلیغات زیادی شده بود و انگار در بدخشان، ولایت نزدیک به پنجشیر، هم اتفاقات ناگواری برای مردم رخ داده بود. ولی بعد از چند روز با تمامشدن آذوقه و صحبت طالبان به شهرها برگشتند. هر چند بهدلیل بازرسی خانهها برای یافتن سلاح و گشتن گوشیها برای پیداکردن ارتباط با مجاهدین، شهر را ترک کردند. پارهکردن بنرها و شکستن قبر احمد شاه مسعود خیلی روی مردم تأثیر منفی گذاشته است. از طرفی مردم حس میکنند که قرار است بهزودی مجاهدین از کوهها، عملیاتهای چریکیشان را شروع کنند.
کشتههای دو طرف نامعلوم است. بهعنوان مثال، در عنابه ۸نفر کشته شدند که از هرکسی میپرسی، یک روایت را بیان میکند. نیروهای مقاومت پنجشیر بعد از عقبنشینی راهی کوهها شدند. شاید کار هوشمندانهای انجام دادهاند، زیرا ممکن بود مردم آسیب ببینند. از یکی از مدافعین شنیدم مقاومت منتظر زمستان است که با بارش نخستین برف، طالبان را زمینگیر کند. البته طالبان قبل از اینکه برف بیاید باید نگران ماجرای راهدادن همه قومیتها در حکومت و معیشت مردم باشد.
اگر گرههای معیشتی را باز نکند با برف امسال یا برف یکی دوسال دیگر ممکن است خودشان آب شوند. در تمام جادهها بیشتر از ماشینهای مردم تویوتاهای طالبان حضور دارد. یکی از مردم بومی تا میفهمید ایرانی هستم، میگفت چرا ایران کمک نظامی نکرد. در زمان احمد شاه مسعود، ایران یکی از حامیان او بود و مردم انگار انتظار داشتند که ایران هم کمک کند. پنجشیر در واقعیت سقوط کرده، ولی جنگ رسانهای دو طرف همچنان در جریان است و احتمالا با وصلشدن اینترنت گسترش یابد. مردم پنجشیر هنوز به مقاومت امید دارند. آنها میگویند مثل زمان شوروی، طالبان را هم با جنگ چریکی بیرون میکنیم. امروز بخش مهمی از مردم افغانستان علیالخصوص در مناطق شهری و جوانان، حامی احمد مسعود هستند.
هر چند این حمایت خود را علنی نکرده باشند و خیزش اجتماعی نشده باشد، ولی همه منتظرند ببینند چه اتفاقی روی میدهد. بهنظر همه چیز در آینده مشخص میشود. اگر طالبان رفتارش را عوض نکند، آن روز بهراحتی مقاومت به شهرهای دیگر نیز سرایت خواهد کرد و دوباره جنگ داخلی شروع میشود. مقاومت کوتاه مردم پنجشیر باعث شد این گزاره که همه مردم افغانستان حامی طالبان هستند، بشکند. درباره وضعیت احمدمسعود، طالبان میگوید رفته به تاجیکستان، اما مردم میگویند در کوههاست و عدهای هم میگویند در ایران است. نمیدانم آخر این ماجرا کجاست؟ ولی داستان احمد مسعود تازه شروع شده است.
منبع: همشهری/ حامد هادیان