عبدالله گنجی: آمریکاییها برای کنار ما قرارگرفتن در مبارزه با داعش التماس می کردند/ دیپلمات ها بعضاً برمی گردند می گویند نشد؛ اما در «میدان» نشد نداریم!
چه کسی از سال ۲۰۰۳ در کنار مردم عراق تا کنون مانع تسلط امریکاییها در عراق بود؟ چرا امریکاییها بعد از صدام نتوانستند با دموکراسی مدعایی خود در عراق دولتسازی کنند؟ کدام دیپلماسی یا گفتمان، دوستان انقلاب اسلامی در عراق را با رأی مردم این کشور بر کرسی ساقط شده صدام نشاند؟ اما فرق میدان با دیپلماسی این است که دیپلمات بعضاً برمیگردد و میگوید «نمیشود»، اما در میدان این به ندرت اتفاق میافتد و «نشد» را «شد» میکنند.
به گزارش دیده بان ایران؛ عبدالله گنجی، مدیرمسئول روزنامه جوان در سرمقاله امروز این روزنامه نوشت:
سخنان صریح مقام معظم رهبری درباره نقش و جایگاه وزارت خارجه در تعیین سیاست خارجی کشور باعث شد برخی مغرضین یا سادهاندیشان گمان کنند قطب دیگری که در سخنان وزیر خارجه برجسته بود (میدان) شأن برتری دارد یا در تبعیت از مرکز سیاستگذاری نظام مبراست. حال آنکه همان مرکزی که برای سیاست خارجی به روش دیپلماتیک تصمیمسازی یا تصمیمگیری میکند برای نیروی قدس نیز همین وظیفه را برعهده دارد. همانگونه که رهبری فرمودند وزارت خارجه در تصمیمات شریک است و به شیوه خود نیز سیاستها را اجرا میکند. این شریک بودن عیناً برای رهبران میدانی در منطقه نیز صدق میکند. یعنی همانطور که ظریف در شورای عالی امنیت ملی نظرات خود را درباره موضوع مورد بحث ارائه میکند، فرماندهان نظامی نیز همین کار را انجام میدهند و تصمیم جمعی سهم و نقش و جهت هر یک را معلوم میکند. تصمیمات شورای امنیت ملی دقیقاً حیطه هر یک و تقاطعهای هماهنگی هر یک را نیز روشن میکند. مثلاً در عراق مجری کیست؟ از دوگانگی چطور باید بر حذر بود؟
بدون تردید شأن و جایگاه نیروی قدس یا نیروهای مسلح ادراکسازی برای طرف مقابل برای امتیازگیری سر میز مذاکره است. قدرتی که دیپلماسی بر آن سوار میشود زبان نیست. زبان روش و تاکتیکها را دنبال میکند، اما برگ برندهای که دیپلمات در جیب خود سر میز مذاکره دارد امتیازی است که طرف مقابل به دنبال آن است یا تهدیدی است که طرف مقابل درصدد رفع آن است. اما روش در اختیار هر دو است. شکل اجرا در اختیار دیپلمات یا فرمانده است. مثلاً سیاست این است که شهر بوکمال آزاد شود. چگونه و با چه استعدادی؟ چه آرایشی؟ اینها به فرمانده میدان واگذار شده است. سیاست فقط اصل آزادسازی است. در دیپلماسی نیز همین است. مثلاً تصمیم نظام این است که ما برای گشایش اقتصادی یا تعدیل فشار دشمن بر معیشت مردم، بخشی از هستهای را تعلیق کنیم تا به آن نتیجه برسیم. حال این دیپلمات است که کدام بخش را در اولویت معامله قرار دهد، کدام بخش تحریم را زودتر حل میکند؟ چه التزامی برای انجام تعهدات دوطرف پیشبینی میکند؟
بدون تردید نسبت این دو مجموعه نسبت توپخانه و نیروی پیاده است. توپخانه آتش تهیه سنگین میریزد تا انسجام دشمن را به هم بریزد، بعداً نیروی پیاده وارد عملیات میشود و امتیاز میگیرد. پس میدان آتش دیپلماسی را به جلو میبرد. به طور مثال بعد از شهادت حجاج ایرانی در چهار، پنج سال پیش رهبری در چالوس تهدید کردند و دیپلماسی به نتیجه رسید. در مثالی دیگر آذربایجان ابتدا سرزمینهای خود را پس گرفت سپس سر میز مذاکره ارمنستان را مغلوب کرد. یا آوردههای قطعنامه ۵۹۸ برای ما بهخاطر پیروزیهای چشمگیر و تخلیه خاک ایران در دوران دفاع بود. یا اخم نظامی به فلان کشور حاشیه خلیجفارس امتیازی را سر میز مذاکره عاید میکند.
در مصاحبه افشا شده وزیر خارجه برخلاف عنوانی که وی برای صحبت در این بخش انتخاب کرد که: «دیپلماسی در خدمت میدان بود، اما عکس آن را نتوانستیم» محتوای سخنانش برعکس است و فهرستی از کمکهای سردار شهید به دیپلماسی را برمیشمارند که ۱۸۰ درجه در تضاد با ادعای مصاحبه بود. ظریف مذاکره در افغانستان و نتیجهبخش بودن آن را مدیون شهید سلیمانی میداند. مذاکره درباره عراق در ۲۰۰۱ را مدیون حاج قاسم میداند و طرح خود برای یمن را مورد پذیرش صددرصدی حاج قاسم اعلام و در ادامه اعتراف میکند که نتوانسته طرح خود را از طریق جان کری به سعودیها بقبولاند. بدون تردید اگر سردار شهید اکنون زنده بود نمیآمد جواب ظریف را بدهد بلکه او را نصیحت و موعظه میکرد. برای نمونه او برای حفظ جایگاه دیپلماسی نامه رئیس سازمان سیا را از نماینده عمان تحویل نگرفت یعنی بروید تحویل دیپلماتها بدهید. اما اگر حاجقاسم میخواست کمکارهای دیپلماسی را برشمارد آیا دستش خالی بود؟ تقسیم کار و یککاسه کردن مجری مأموریتها و سیاستهای نظام در منطقه تصمیم بسیار درستی است و اگر نه دوگانگی طرفهای مقابل را سردرگم میکرد. این نقطه قوت نظام در سیاستگذاری را نباید به ضعف تبدیل کرد یا با تعصب صنفی به آن نگریست. تصویر سردار سلیمانی در افکار عمومی ما و به قول ظریف در حوزه تبلیغی – رسانه یک فرمانده جنگی است- که البته بود –، اما بیش از ۵۰ درصد مأموریت حاج قاسم – که قدرتمندانه هم ظاهر میشد- دیپلماسی بود.
چه کسی از سال ۲۰۰۳ در کنار مردم عراق تا کنون مانع تسلط امریکاییها در عراق بود؟ چرا امریکاییها بعد از صدام نتوانستند با دموکراسی مدعایی خود در عراق دولتسازی کنند؟ کدام دیپلماسی یا گفتمان، دوستان انقلاب اسلامی در عراق را با رأی مردم این کشور بر کرسی ساقط شده صدام نشاند؟ اما فرق میدان با دیپلماسی این است که دیپلمات بعضاً برمیگردد و میگوید «نمیشود»، اما در میدان این به ندرت اتفاق میافتد و «نشد» را «شد» میکنند. پیشبینی زمان سقوط دولت سوریه و دمشق توسط حاج قاسم به نظام ارائه شد، اما سیاست و فرمان این بود که نباید چنین شود و با موفقیت به اجرا درمیآید. یا مثلاً وقتی امام میگوید: «حصر آبادان باید شکسته شود»، باید شکسته شود. اینکه نمیشود، به ندرت شنیده میشود. بدون تردید ترکیب دیپلماسی و میدان در عراق باعث شد امریکاییها آنقدر برای کنار ما قرارگرفتن (در مبارزه با داعش) التماس کنند. اگر قدرت میدان نبود چنین مطالبهای نداشتند. دیپلماسی و قدرت قابل تفکیک نیستند. قدرتهای بزرگ با کشورهای ضعیف برای رسیدن به مطامع و منافع خود مذاکره نمیکنند، انگشت اشارهشان باید دنبال شود. مگر در بحرین، امارات و عربستان در رابطه با صهیونیستها اینگونه نبود؟ اینکه دشمن روش دیپلماتیک را با ما انتخاب میکند و شش کشور دو سال با ما مینشینند به خاطر قدرت ایمانی و نظامی ماست وگرنه سخن گفتن به تنهایی سرمیز مذاکره به جایی نخواهد رسید و از خوردن یک فنجان چایی و عکس یادگاری عبور نخواهد کرد.