محمود صادقی: اصلاحطلبان تا قبل از اعلام نتیجه بررسی صلاحیتها امکان هیچگونه برنامهریزی انتخاباتی ندارند
فعال سیاسی اصلاح طلب گفت: نامزدهای اصولگرا اگر بخواهند در انتخابات شرکت کنند از همین حالا با علم به اینکه تأیید صلاحیت میشوند، میتوانند برنامهریزی کنند و جبهه اصولگرایی هم میتواند حساب و کتاب خود درباره اجماع را بررسی کند، اما اصلاحطلبان تا قبل از اعلام نتیجه بررسی صلاحیتها امکان هیچ برنامهریزی انتخاباتی ندارند و هیچکس نمیداند چه نیروهایی میتوانند در صحنه باقی بمانند.
به گزارش دیده بان ایران؛ انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ از یک جهت مهم با انتخاباتهای پیشین متفاوت است؛ آن هم نوع نگاه عمومی به مقوله انتخابات و نه لزوما به مصادیق انتخاباتی است. در این بین، اصلاحطلبان که همواره خود را نماینده طبقه متوسط و با خوانش تحقق توسعه سیاسی معرفی کردهاند، در معرض این پرسش قرار دارند که آیا هنوز در منظر اجتماعی در وهله نخست گفتمان اصلیشان، یعنی توسعه سیاسی که نمود آشکار آن در انتخابات ظهور میکند، مورد اعتماد عمومی قرار دارد یا نه و در وهله دوم آیا هنوز مردم جبهه اصلاحات را طلایهدار اصلاح وضع موجود قلمداد میکنند یا خیر؟ برای بررسی این موضوع ساعتی را با محمود صادقی، استاد دانشگاه و فعال سیاسی اصلاحطلب به گفتوگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
*احتمالا این روزها بسیاری از همکاران ما با شما درباره اینکه گزینه نهایی نهاد اجماعساز اصلاحطلبان چه کسی خواهد بود یا آیا فلان شخصیت نامزد میشود یا نه، سخن میگویند که البته همه اینها در جای خود میتواند مهم باشد، اما موضوعی که ما در پی بررسی آن هستیم، نوع نگاه جامعه به مقوله انتخابات است. فارغ از تمام این هیاهوها آیا مردم هنوز به انتخابات بهعنوان یک گذرگاه مطمئن برای اصلاح وضع موجود نگاه میکنند؟
چالش اصلی در انتخابات ریاستجمهوری پیشرو کاهش اعتماد عمومی به تأثیرگذاری در سرنوشت کشور است که این مهم دلایل مختلفی دارد و البته پدیده جدیدی هم نیست و این بیاعتمادی از گذشته وجود داشته و اکنون تشدید شده است. بخشی از این شرایط به نظام انتخاباتی ما بازمیگردد. واقعیت این است که سیاستورزی در ایران سازوکارهای دقیق خود را ندارد که مهمترین آن تحزب است. احزاب در ایران کارکرد واقعی خود را ندارند و همین موضوع باعث میشود که یک انتخابات حزبی را تجربه نکنیم. دومین عامل شیوه نظارت بر نامزدهاست که در برخی مواقع دایرهاش بسیار تنگ و گاهی هم قدری موسع میشود. وقتی به چند دهه اخیر نگاه میکنیم، میبینیم که از خرداد سال ۷۶ تا به امروز یکی از دلایل مهم افزایش مشارکت، وجه سلبی انتخابات بوده است. در چند دوره نخست ریاستجمهوری مردم به دلیل همراهی با نظام سیاسی، در انتخابات شرکت میکردند، اما از ۷۶ به این سو توجه به کارکرد سلبی انتخابات افزایش یافت. البته در ابعادی محدودتر در دور دوم انتخابات دولت آقای هاشمی هم این اتفاق رخ داد و بخشی از جامعه در نفی آقای هاشمی به آقای توکلی رأی دادند، اما اوج این شرایط در دوم خرداد ۷۶ رخ داد و مردم با استفاده از انتخابات و رأی به نامزد مورد نظر خود، نارضایتیشان از وضع موجود را اعلام کردند. تا همین انتخابات ۹۶ هم بهنوعی همین اتفاق رخ داد و همیشه مردم رأی دادهاند که جناح مقابل رأی نیاورد. این شرایط گرچه باعث افزایش مشارکت شد اما باید بپذیریم که یک حلقه مفقوده مهم دارد و آن کارکرد احزاب در انتخابات است. احزاب در انتخاب مردم نقش ویژهای ایفا نکردهاند و رأی مردم چندان مبتنیبر وجه ایجابی که ناشی از برنامههای حزبی نامزدها باشد، نبوده است. حالا بر این مشکل، محدودیت ناشی از شیوه بررسی صلاحیتها را هم بیفزایید تا ببینید چه بر سر انتخابات میآید. در دوره اخیر مشکلات پیشروی انتخابات دوچندان شده است و نوعی بدبینی نسبت به عملکرد مسئولان هم به وجود آمده است و واقعیت این است که این پرسش در جامعه وجود دارد که چه فرقی میکند در انتخابات شرکت کنیم یا نه؟ یا گفته میشود هیچ فرقی بین هیچیک از نیروهای سیاسی وجود ندارد یا حتی مردم میگویند فارغ از محدودیتهای پیشاانتخاباتی مثل ردصلاحیتها، محدودیتهای پساانتخاباتی اساسیتر است و اصلا رئیسجمهور تا چه حد امکان تحقق وعدههایش را دارد؟ خاصه بعد از انتخابات مجلس دهم و بعد از انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۶ مردم این احساس را پیدا کردند که منتخبان نمیتوانند یا نمیخواهند که به وعدههای خود عمل کنند و در مجموع چنین احساسی در جامعه ایجاد شده است که چه انتخاب کنیم یا نکنیم، دولت در مسیر تعریفشدهای پیش میرود. شخص آقای روحانی هم بر چنین تصوری دامن زد؛ او پس از پیروزیاش در دور دوم در چینش وزرا بسیار منفعلانه عمل کرد و در مسیر اداره کشور هم پیگیر وعدههایی که داده بود در همه حوزهها اعم از سیاست داخلی، سیاست خارجی، اقتصاد و فرهنگ نبود. قبول داریم که بخشی از این انفعال ناشی از محدودیتهای بیرونی و خارج از اراده مانند تحریمها بود اما نمیشود انکار کرد که بخش مهمی از آن هم به محدودیتهای خودخواسته دولت بازمیگردد. بههرحال چه خوشمان بیاید یا نیاید چنین تصوری در جامعه وجود دارد.
*در این بین، به نظر میرسد بیاعتمادی مردم بیشتر متوجه اصلاحطلبان شد، زیرا مردم تصورشان این است که وقتی دولت برخاسته از حمایت اصلاحطلبان نتوانست به وعدههایش عمل کند، اصلاحطلبان هم قادر نخواهند بود به مطالبات عمومی پاسخ روشنی دهند.
البته چالش کاهش سرمایه اجتماعی صرفا مربوط به اصلاحطلبان نیست و همه جناحها و گروههای سیاسی در متقاعدکردن مردم دچار چالش هستند و البته اصلاحطلبان به طرز مضاعفی با این چالش مواجهاند، زیرا اصولگرایان یک پشتوانه مفروضی دارند که نیروهایشان عمدتا ردصلاحیت نمیشوند، اما اصلاحطلبان مفروضشان این است که عمده نیروهایشان ردصلاحیت میشوند. نظارت استصوابی اصلاحطلبان را در منگنه قرار میدهد تا نتوانند نامزدهای اصلی خودشان را روانه میدان کنند. وقتی هم نامزدهای حداکثری و اصلی در صحنه حاضر نباشند، برقراری ارتباط با سرمایه اجتماعی قدری سخت میشود. نامزدهای اصولگرا اگر بخواهند در انتخابات شرکت کنند از همین حالا با علم به اینکه تأیید صلاحیت میشوند، میتوانند برنامهریزی کنند و جبهه اصولگرایی هم میتواند حساب و کتاب خود درباره اجماع را بررسی کند، اما اصلاحطلبان تا قبل از اعلام نتیجه بررسی صلاحیتها امکان هیچ برنامهریزی انتخاباتی ندارند و هیچکس نمیداند چه نیروهایی میتوانند در صحنه باقی بمانند. برای مثال وقتی در بین جامعه نظرسنجی انجام میشود که چه اشخاصی از جبهه اصلاحات در نگاه شما رجحان دارند، مردم از کسانی نام میبرند که احتمال تأیید صلاحیتشان اندک است. اصلاحطلبان در این شرایط چه کار باید بکنند؟ آیا میتوان گفت که چنین رقابتی در یک فضای مبتنیبر عدالت پیش میرود؟ حتما خیر. اما اصلاحطلبان به مردم میگویند که با همه اینها و با دانستن تمام محدودیتها اگر در انتخابات شرکت نکنیم آیا مشکلی حل میشود؟
اصلاحطلبان میگویند آیا جز انتخابات راه دیگری برای جلوگیری از تندروی در کشور وجود دارد؟ مثلا آقای بهزاد نبوی بارها گفته است که موافقان کنارهگیری از انتخابات چه راه دیگری پیشنهاد میدهند؟ مسیرهایی که در پی نفی انتخابات مطرح میشود، در نهایت به براندازی یا مداخله کشورهای خارجی ختم میشود و ما میپرسیم که کدامیک از اینها به نفع ایران است؟ به نظر میرسد که تنها راه همچنان اصلاحات و آن هم از طریق صندوق رأی است؛ گرچه این روش به طور کامل نمیتواند مؤثر باشد اما تنها راهکار موجود است. اصلاحطلبی در ایران هم سعی میکند با کمترین هزینه، مسیر اصلاح را هموار کند؛ گرچه میدانیم که راه سادهای در پیش نیست و محدودیتهای بسیاری وجود دارد. البته تا این لحظه با توجه به تجربه انتخابات مجلس دهم نمیتوان گفت که انگیزه انتخاباتی در میان مردم به وجود آمده است و باید منتظر ماند و دید که در همین فرصت باقیمانده تا انتخابات تحرک انتخاباتی در بین مردم به وجود میآید یا نه.
*شما میگویید که کاهش سرمایه اجتماعی برای همه جناحها رخ داده است؛ در صورتی که به نظر میرسد گزاره شما تا حدی محل تردید است. میدانیم که اصولگرایان سبد رأی ثابتی دارند که در هر شرایطی پشت این جناح سیاسی میایستند؛ در واقع سبد رأی آنها محدود است اما ثابت و باز هم میدانیم که سبد رأی اصلاحطلبان گسترده و فراگیر اما غیرثابت است؛ به بیان دیگر هر زمانی که اصلاحطلبان پیروز انتخابات شدهاند، اکثریت مردم میل شرکت در انتخابات داشتهاند. بنابراین شاید بشود چنین برداشت کرد که اینک که میل به انتخابات کاهش یافته، به نوعی سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان از دست رفته است. با این وصف برخی باور دارند که اصلاحطلبان بهتر است یک دوره هم که شده سعی کنند به جای اصرار بر سیاستورزی رسمی قدری به جامعه برگردند تا با گفتمانسازی منسجم سرمایه اجتماعی خود را احیا کنند. نظر شما چیست؟
این نکتهای که شما میگویید درست است و هم یک فرصت برای اصلاحطلبان قلمداد میشود و هم یک تهدید. اصولگراها به دلیل رأی ثابت یا به تعبیری تکلیفی خیالشان راحت است که جامعه رأیشان تضعیف نمیشود اما اصولگرایان همیشه دچار رکود سیاسی هستند و حالتی گلخانهای دارند و در مقابل اصلاحطلبان که سبد رأی ثابتی ندارند، همواره میکوشند تا ارتباط عمیقی با اکثریت جامعه برقرار کنند و همیشه در پی کسب رأی آگاهانه از مردم هستند. اصلاحطلبان در مقطع کنونی که شاید به این انتخابات هم نرسد، باید تلاش کنند تا بدنه اصلی حمایتکننده خود که همان طبقه متوسط باشد را قانع کنند که هنوز جبهه اصلاحات میتواند پاسخگوی مطالبات عمومی باشد. برای تحقق این مهم برخی میگویند باید نوع سیاستورزی تغییر کند و اصلاحطلبان یک دوره کنار بکشند و به جامعه بازگردند تا بتوانند سرمایه اجتماعی خود را احیا کنند. این دیدگاه اتفاقا طرفداران زیادی دارد و به جدیت مطرح میشود اما برخی هم معتقدند که کنارهگیری از سیاست به جبهه اصلاحات لطمات بزرگی وارد میکند و زمینه حذف تدریجی این جبهه سیاسی را فراهم میکند؛ سرنوشتی که برای نیروهای ملی-مذهبی به عنوان یکی از گروههای پیشرو در امر اصلاحات رخ داد. مدافعان این نظر میگویند اصولگرایان همین را میخواهند و تمایل دارند که اصلاحطلبان به دست خودشان حذف شوند. من باور دارم که حضور در جامعه منافاتی با سیاستورزی رسمی ندارد. در حقیقت باید توأمان برقراری ارتباط با بدنه اجتماعی و حضور در قدرت رسمی را پیگیری کنیم و همزمان که به جامعه بازگشتهایم، از فرستادن نیروهای اصلاحطلبان به عرصه انتخابات غافل نشویم تا حق انتخابکردن را هم از بخشی از مردم نگرفته باشیم. حتما چنین کاری ساده نیست و چالشهای فراوانی دارد. تردیدی نیست که اصولگراها کار سادهتری در پیش دارند زیرا بدنه اجتماعی آنها تکلیفمحور است و فارغ از آنکه چه کسانی نامزد میشود، رأی میدهند اما اصلاحطلبان باید بدنه اجتماعی خود را قانع کنند که چرا و به چه کسی رأی بدهند. مسلم است که ترککردن عرصه سیاستورزی رسمی واگذارکردن سرنوشت مردم و کشور به رقیب است و اصلاحطلبان نباید در این مسیر حرکت کنند.
*نهتنها شما بلکه بسیاری از اصلاحطلبان هم چنین ایدهای را مطرح میکنند که البته در گذشته هم بیان شده اما واقعیت این است که در عرصه واقعی سیاست، اصلاحطلبان مانیفست روشنی به بدنه اجتماعی خود ارائه نمیکنند و همیشه در مقام شعار میگویند که باید به جامعه برگردیم و در عین حال نامزد انتخاباتی هم معرفی کنیم و اصلا معلوم نیست که با چه روشی و با چه هدفی به کدامین جامعه بازمیگردند. آیا اصلا طبقه متوسطی که اصلاحطلبان ادعای نمایندگی آن را دارند، همان ویژگیهای طبقه متوسط دهه ۷۰ را دارد یا عوض شده است؟ یا آنکه اصلا بدنه اصلی جامعه دیگر طبقه متوسط هستند و فرودستان نیستند؟ اصلاحطلبان همیشه انتظار دارند که اکثریت به آنها رأی دهد اما هیچ برنامهای ارائه نمیکنند و صرفا پیش از انتخابات میگویند به نفرات ما رأی دهید تا شرایط بدتر از این نشود. آیا جامعه با چنین سخنانی قانع میشود؟
من صادقانه اذعان میکنم همه این ضعفهایی که شما گفتید وجود دارد. من با ذکر مثالی از مجلس دهم بحث را ادامه میدهم. وقتی وارد مجلس شدیم همه میخواستیم که تحولی مهم ایجاد کنیم اما برنامهای وجود نداشت. تقریبا ۱۰۰ نفر از نمایندگان اصلاحطلب بودیم و حتی برنامهای روی کاغذ هم نوشته بودیم اما واقعیت این بود که تحرک مناسبی برای اجرائیکردن آن برنامه وجود نداشت؛ اگرچه به هر حال عملکرد اصلاحطلبان در مجلس دهم بد نبود و کارهای مثبتی انجام شد که جا دارد رسانههای حرفهای از جمله «شرق» یک بار به طور جدی به کارهایی که در مجلس دهم انجام شد و حتی انجام نشد، بپردازد تا به صورت جزئی معلوم شود که عملکرد این مجلس چگونه بود. اما به هر حال قبول دارم که عملکرد اصلاحطلبانِ مجلس دهم برای مخاطبان اصلاحات قانعکننده نبود و انتظارات را برآورده نکرد. ببینید شما مسائل درستی را مطرح کردید که حتما ضعف جبهه اصلاحات است اما این را هم در نظر داشته باشید که چقدر از طرحهایی که برای مثال ما در مجلس پیگیری کردیم با مانع روبهرو شد.
طرحهای متعدد در حوزههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داشتیم که اجازه پیشروی به آنها داده نشد یا لوایح متعددی دولت ارسال میکرد که کنار گذاشته میشد. مشخصا درباره FATF نگاه کنید که چه اتفاقی افتاد. دولت به مجلس ارسال کرد و در مجلس با همه مشکلاتی که وجود داشت، به تصویب رسید، شورای نگهبان آن را رد کرد و تا امروز در مجمع تشخیص مصلحت نظام معطل مانده است. اگر FATF تصویب میشد، بسیاری از مشکلات در حوزه اقتصاد ایجاد نمیشد یا طرحهای زیادی در حوزه حقوق زنان، جرم سیاسی و... داشتیم. یا در فراکسیونِ شفافسازی سعی کردیم اقدامات نظارتی مؤثری داشته باشیم. گرچه به دولت انتقاد داریم اما واقعیت این است که همین دولت میانهرو و البته غیراصلاحطلب سعی کرد کارهای مثبتی انجام دهد اما مدام با مانع روبهرو میشد. همه اینها را نگفتم که نقد شما را به حاشیه ببرم، اینها را گفتم تا بدانیم پیشروی اصلاحطلبان در تمام عرصهها موانع زیادی وجود دارد؛ ولی این سخنم به معنای نفی ضعف اصلاحطلبان در ارائه یک مانیفست روشن نیست. از طرفی من بر انتقاد شما، نبود نظام حزبی منسجم در میان اصلاحطلبان را هم میافزایم. من کاری با احزاب اصولگرا ندارم که چطور کار میکنند اما در همین جبهه اصلاحات خودمان، احزاب فقط موقع انتخابات کرکرههای خود را بالا میبرند و بعد از انتخابات گویی دیگر هیچ کاری نباید انجام دهند. کادرسازی و تربیت نیروهای جوان که اصلا محلی از اِعراب ندارد. من موافقم که باید برنامه دقیقی به سرمایه اجتماعی خودمان ارائه کنیم که چه میخواهیم و چه نمیخواهیم و حتی باور دارم اگر در این دوره از انتخابات هم مردم پای صندوق آرا نیایند و اصلاحطلبان پیروز نشوند، اما میشود برنامهای داد تا بگوییم که ما به سمت انتخابات برنامهمحور حرکت میکنیم. همین حالا حزب اتحاد ملت برنامه مفصلی تدوین کرده است که در روزهای آینده منتشر میکند یا شنیدهام که در حزب کارگزاران هم برنامهای در حال تدوین است و ما هم در انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها در حال انجام همین کار هستیم.
*بحث دیگری که مخاطبان اصلاحات را درگیر خود کرده، این است که چقدر از اصلاحطلبان کنونی به میدان میآیند تا برای خود قدرت سیاسی کسب کنند و چقدر برای تحقق اصلاح امور پا به عرصه میگذارند؟ شما گفتید که هدف اصلاحطلبی همچنان اصلاح از مسیر انتخابات است، اما این موضوع هم وجود دارد که اصلاحات با افراد و نه در خلأ محقق میشود. بارها از خود اصلاحطلبان فراکسیون امید شنیدهایم که برخی با نام لیست امید وارد مجلس دهم شدند، اما به محض ورود به مجلس به فراکسیون مستقلین پیوستند یا حتی به اصولگرایان نزدیک شدند. چه اطمینانی به مردم میشود داد که همینهایی که مدام از حقوق عامه و اصلاح وضع موجود سخن میگویند، برای اصلاح زندگی شخصیشان به میدان نیامده باشند؟
این موضوع یک پدیده غیرقابل انکار است و بسیار هم مشهود است. در مجلس دهم بهوفور افرادی را دیدیم که هدفشان صرفا نمایندهشدن بود نه پیگیری خواستههای مردم و اصلا دغدغهای نداشتند. من این ایراد را هم مربوط به ایرادهای نظام انتخاباتی میدانم. وقتی احزاب به معنای واقعی خودشان شکل نگیرند، نمیتوان انتظار تعهد از منتخب یا منتخبان را داشت. این بحرانی که شما به آن اشاره کردید، معلول خلأ نظام حزبی در کشور است. در هر انتخابات نیروهایی میآید و به مردم گفته میشود که به آنها رأی دهید، اما هیچ نقشی برای فرد منتخب تعریف نمیشود. برای مثال آنها هم میروند در مجلس و فقط در پی کسب قدرت سیاسی خود هستند؛ یکی میرود و تلاش میکند عضو هیئترئیسه شود و دیگری که به کمتر قانع است، میخواهد سخنگوی یک فراکسیون شود. وقتی احزاب نامزدها را معرفی نکنند و نامزدها متعهد به حزب خود نباشند و مردم هم به نامزد حزب رأی ندهند، تعهدی در پاسخگویی به وجود نمیآید و تا زمانی که نظام حزبی در انتخابات حاکم نباشد، نمیشود اطمینان خاصی به مردم داد.
*شما علاوه بر یک فعال سیاسی، حقوقدان هم هستید. آقای روحانی گفت که رئیسجمهور اختیارات کافی ندارد. شاید بخشی از بیمیلی مردم بر اساس تکیه به چنین سخنی است که البته پیش از او نیز دیگر رؤسای جمهور به انحای مختلف چنین موضوعی را مطرح کردهاند. بر اساس موازین حقوقی و اصول قانون اساسی چنین سخنی درست است؟
من نگاه خودم را میگویم و شاید شما موافق آن نباشید. من باور دارم که بله محدودیتهایی وجود دارد اما اختیارات رئیسجمهور با همه محدودیتها بسیار زیاد است. او وزرا، استانداران و فرمانداران را تعیین میکند، نظارت تام بر تمام دستگاههای اجرائی دارد، بودجه یک سال کشور را به مجلس ارائه میکند و بسیاری اختیارات دیگر که بحث مفصلی است. اگر رئیسجمهور عزم کافی برای ساماندادن امور داشته باشد، با همین اختیارات موجود هم میتواند کار کند. ما در دوره اصلاحات دیدیم که دولت با تدابیری که به خرج داد، در حوزه سیاست داخلی، سیاست خارجی، فرهنگ و صدالبته اقتصاد موفق بود. به نظر من فردی که میخواهد نامزد شود، با توجه به همین اختیارات بالفعل و نه اختیاراتی که بر سر آن بحث و جدال وجود دارد باید به مردم برنامه بدهد. نامزد ریاستجمهوری میداند بر اساس همین قانون اساسی و بر اساس همین مناسبات سیاسی موجود باید کار کند و وقتی با علم به همه اینها در انتخابات شرکت میکند و در نهایت رئیسجمهور میشود، نمیتواند بعد از هشت سال بگوید به وعدههایم عمل نکردم چون اختیار نداشتم.
*بهعنوان پرسش پایانی میخواهم پیشبینی شما را از آینده سیاستورزی و نه لزوما آنچه در دولت آینده رخ خواهد داد، بدانم.
پیشبینی که کار سختی است اما روندی که در بدنه اجتماعی دیده میشود برخلاف تصور بسیاری، مثبت است. سیاست در ایران با چالشهای متعددی روبهرو است اما نوعی آگاهی کلان در سطح جامعه رو به گسترش است که اجازه نمیدهد سیاستمداران هر کاری که میخواهند فارغ از نظر عمومی انجام دهند. ابزارهای ارتباط جمعی هم بهشدت گسترش یافته و این آگاهی از این هم بیشتر خواهد شد. حتی من باور دارم بخشی از بدنه اصولگرایی هم آگاه شده است و برخی از نیروهای اصولگرا در پی تحول هستند. میبینیم که طیفهای عدالتخواه در اصولگرایان در حال گسترش است و گرچه آنها مترصد تحقق توسعه سیاسی و فرهنگی نیستند، اما به هر حال در حوزه عدالت و شفافیت اقتصادی مطالبه دارند. در نهایت تصورم این است که جامعه ایران به سمت مطالبه تحول پیش میرود.