خاطره قرائتی از زمان شاه: یک حدیث میخواستیم بخوانیم، قرائتی و سرباز و الاغ باهم قاطی شدیم+فیلم
حجت الاسلام محسن قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز، در اجلاسیه سراسری نماز گفت: خاطره ای هست و من در جایی بیان کردم. برادر من در خرم آباد در پادگان بدرآباد – دو سه کیلومتر بعد از خرمآباد- سرباز بود. من طلبه جوانی بودم و به آنجا رفتم. به برادرم گفتم من اینجا سخنرانی کنم؟ گفت: پادگان شاه هست و سخنرانی کنید شما را میگیرند، گفتند روی آخوند حساس هستند. گفتم اگر کت و شلواری شوم اجازه میدهند سخنرانی کنم؟ گفت خیر. گفتم شما نمیتوانید همشهری های را جلوی در بیاورید و من همین جا صحبت کنم؟ گفت نه. به برادرم گفتم نگویید برادر من آخوند است. بگو کاهو آورده است. وقتی آمدند ۱۷ سرباز بودند و گفتم نگاه به من نکنید، چون اگر ۱۷ نفر به من نگاه کنید این دژبانی میگوید این کیست و چه میگوید که ۱۷ سرباز به او نگاه میکنند. الاغی در آن محوطه بود گفتم چهار نفر به این الاغه نگاه کنید و شما هر کدام به یک سمتی بنشینید و به سویی نگاه کنید که قیافه کلاس و گفت وگو نباشد، منتهی شما کاهو بخورید و من با کاهوها ور میروم و همینطور که کاهو میخورید من یک حدیث برای شما میخوانم. خلاصه با این قیافه و این وضعیت… این نظام ما بود که یک حدیثی که من به عوان طلبه میخواستم در پادگان بیان کنم باید این شرایط را میداشتم.
به گزارش سایت دیدهبان ایران؛ حجت الاسلام محسن قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز، در اجلاسیه سراسری نماز گفت: خاطره ای هست و من در جایی بیان کردم. برادر من در خرم آباد در پادگان بدرآباد – دو سه کیلومتر بعد از خرمآباد- سرباز بود. من طلبه جوانی بودم و به آنجا رفتم. به برادرم گفتم من اینجا سخنرانی کنم؟ گفت: پادگان شاه هست و سخنرانی کنید شما را میگیرند، گفتند روی آخوند حساس هستند.
گفتم اگر کت و شلواری شوم اجازه میدهند سخنرانی کنم؟ گفت خیر.
گفتم شما نمیتوانید همشهری های را جلوی در بیاورید و من همین جا صحبت کنم؟ گفت نه.
گفتم نمیتوانید به همشهری ها بگویید یک چیزی بخوریم؟ گفت چه چیزی بخوریم؟ گفتم هر چه دوست دارندآجیل، بستنی، کاهو! من نزدیک خرمآ باد میروم و دو الی سه کیلو میوه می آورم و شما بیایید و همشهریها بیایند و مشغول میوه خوردن باشید و من لابه لای این میوه خوردن حدیث برای شما میخوانم، قبول کرد.
من از لباس آخوندی بیرون رفتیم و ماشین گرفتیم و به شهر آمدیم ۴۰-۳۰ کیلو کاهو خریدیم و آب تمیزی هم پیدا کردیم و شستیم و چند شیشه سکنجبین خریدم و دوباره به پادگان رفتیم.
به برادرم گفتم نگویید برادر من آخوند است. بگو کاهو آورده است.
وقتی آمدند ۱۷ سرباز بودند و گفتم نگاه به من نکنید، چون اگر ۱۷ نفر به من نگاه کنید این دژبانی میگوید این کیست و چه میگوید که ۱۷ سرباز به او نگاه میکنند. الاغی در آن محوطه بود گفتم چهار نفر به این الاغه نگاه کنید و شما هر کدام به یک سمتی بنشینید و به سویی نگاه کنید که قیافه کلاس و گفت وگو نباشد، منتهی شما کاهو بخورید و من با کاهوها ور میروم و همینطور که کاهو میخورید من یک حدیث برای شما میخوانم. خلاصه با این قیافه و این وضعیت… این نظام ما بود که یک حدیثی که من به عوان طلبه میخواستم در پادگان بیان کنم باید این شرایط را میداشتم.
الان چطور است؟ الان صدها هزار سرباز در بسیج و سپاه و نیروی دفاع و نیروی انتظامی و غیره دارید. در همه جا طلبه هستند که قرآن و نماز یاد میگیرند و اخلاق میآموزند و دین آموخته اند و شبهات را میشنوند و جواب میدهند.
یک زمانی فشارهای اقتصادی و روز دیگر دلار و سکه و روز دیگر مسئله دیگر است. مشکلات که الان پیش آمده است باید مراقبت کنیم اصل دین را نگه داریم، به مسئولین هم هر جا مقصر هستند انتقاد کنیم، ولی فراموش نکنیم یک زمانی آقای قرائتی میخواست حدیثی بخواند، باید قرائتی و الاغ و سرباز قاطی هم بنشینند و هر کدام به یک سمتی نگاه کنند، با کاهو سکنجبین هم مخلوط کنند تا بتوانند