کد خبر: 5394
A
یادداشت اختصاصی جعفر زاده ایمن آبادی برای پایگاه اطلاع رسانی دیده بان ایران

خداوند این جاهلان را که به جز تهمت و افترا کار دیگری بلد نیستند را به راه راست هدایت نماید

در حالی که هم متاسفم که بدلیل بعضی از بداخلاقی ها مجبور شدم هر چه داشتم که قرار بود توشه آخرتم شود برای اثبات حقانیت در حال هزینه و مصرف آن در این دنیای مادی و خاکی هستم و خداوند این جاهلان نادان که پیشانی اشان را با پشت قاشق داغ شده می سوزانند !! تا سندی برای مسلمانی شان جمع کنند و بدین سبب عوام فریبی کرده و به جز تهمت و افترا کار دیگری بلد نیستند را به راه راست هدایت نماید

خداوند این جاهلان  را که به جز تهمت و افترا کار دیگری بلد نیستند را به راه راست هدایت نماید

غلامعلی جعفرزاده ایمن ابادی- نماینده مردم رشت در یادداشتی اختصاصی که در اختیار پایگاه اطلاع رسانی دیده بان ایران قرار داده است به مرور خاطرات دفاع مقدس و همرزمان اش پرداخته است. جعفر زاده در بخشی از یادداشت خود که بی ارتباط با مسائل اخیر نیست چند نکته را متذکر شده است:" خاطراتم را روزی روزگاری به رشته تحریر در آورم و اصرار دارم بعد از مرگم به چاپ برسد تا بتوانم همه حقایق را بنویسم در حالی که هم متاسفم که بدلیل بعضی از بداخلاقی ها مجبور شدم هر چه داشتم که قرار بود توشه آخرتم شود برای اثبات حقانیت در حال هزینه و مصرف آن در این دنیای مادی و خاکی هستم و خداوند این جاهلان نادان که پیشانی اشان را با پشت قاشق داغ شده می سوزانند !! تا سندی برای مسلمانی شان جمع کنند و بدین سبب عوام فریبی کرده و به جز تهمت و افترا کار دیگری بلد نیستند را به راه راست هدایت نماید". 

 

متن یادداشت نماینده مردم رشت در ذیل آمده است: 

 

چند ماه پیش  یکی از دوستان قدیمی و بزرگ  شهر رشت که از موسسین سپاه قدس گیلان بود با من تماس گرفت دقیقا حضور ذهن ندارم کجا بودم ؟ و در چه وضعیتی بودم ؟ و بعد از حال و احوال پرسی بمن گفت قرار است گوشی تلفن را به فردی بدهد که از دوستان و همرزمان قدیمی بنده است چند ثانیه ای گذشت فردی که پشت تلفن بود بعد از یک حال و احوال پرسی ساده زد زیر گریه ! مرتب خاطراتی تعریف میکرد و اشک می ریخت من به دقیقه نکشید که شناختمش ، ایشان آقای خلیل انصاری فرمانده محور عملیاتی بنده در شلمچه بودند ! همانی که بلافاصله بعد از مجروحیت به کنارم آمد و وقتی بشدت از من خون می رفت و درد می کشیدم دستانم را در دستش گرفت و سر به سینه ام گذاشت و مرا دلداری می داد و آرامم می کرد ، بنده دو مرحله بصورت بسیجی و داوطلبانه توفیق حضور در جنگ را داشتم و هر دو مرحله از لشگر ١٩ فجر فارس اعزام شدم دلیلش هم این بود که بنده دانشجوی شیراز بودم بار اول به غرب و کردستان و بانه اعزام شدم و …. و بار دوم که در پنجم آذر سال ١٣۶۶ از شیراز اعزام شدم وارد واحد اطلاعات عملیات تیپ الهادی لشگر ١٩ فجر شدم که در نزدیکی بندر خرمشهر مستقر بود فرمانده لشگر ١٩ فجر در آن زمان سردار رودکی بود و سردار شهید اسکندری نیز جانشین فرمانده تیپ الهادی بود که در دفاع از حرم حضرت زینب (ع) توسط تکفیری های تروریست  به شهادت رسید و زمانیکه مدیر کل جانبازان گیلان بودم با خانواده به رشت آمده بود و من هم میزبانش بودم (که مصمم هستم، امسال در سالگرد شهادتش در شیراز در صورتیکه توفیق داشته باشم شرکت کنم) و بدلیل نوع شدت جراحات و بستری شدن در بیمارستان و غیره توفیق حضور تعداد زمان بیشتری در جبهه را نداشتم ولی آقای خلیل انصاری که بالغ بر ٢٨ سال صدایش را ، آن هم از پشت تلفن می شنیدم آدم مومن و با تقوا و خالصی بود انصافا از لحاظ معنوی بسیار بسیار بر روی رزمندگان تاثیر گذار بود من و عزیز رزمنده دیگری بنام آقای مهندس روستایی که ایشان هم دانشجوی دانشگاه شیراز در مقطع مهندسی عمران و بچه استان فارس بود و اتفاقا به دلیل مصدومیت شیمیایی و آب و هوای گیلان چند سالی مهمان استان ماست ( گیلان) با آقای انصاری در ستاد فرماندهی تیپ الهادی و واحد اطلاعات عملیات بودیم خاطرات و داستانهای زیادی وجود دارد که از حوصله این مقال خارج است اما شب بیستم بهمن سال ١٣۶۶ شب فراموش ناشدنی بود ساعت حدود یازده شب بود و من آن زمان نذر کرده بودم که قرآن را در جنگ حفظ کنم بعد از خواندن سوره مورد نظر و با وضو می رفتم که استراحت کنم که بدلیل پاتک سخت عراقی ها مجبور به خروج از سنگر شدم و بنظرم به دقیقه نکشید که خمپاره شصت،  در پشتم منفجر شد و ترکشی هر چند کوچک و ناچیز ولی بدلیل داغی و حرارتی که داشت در بین مهره های تی ١١ و ١٢ گیر کرد و تا به امروز آنجا جا خوش کرده و نخاعم را ظاهرا سوزانده و موجبات قطع آن را فراهم نمود و به جهت توصیه پروفسور اعرابی در زمانیکه در بیمارستان نمازی شیراز بستری بودم (پزشک متخصص بنده ) هرگز عمل نکرده و آن را خارج ننمودم و بقول ایشان همچون الماسی در درون مهره های کمرم قرار دارد و من خدا را از حیث این توفیق الهی شاکرم البته زمانیکه در بیمارستان نمازی شیراز بستری بودم سردار فلاح زاده فرمانده وقت تیپ الهادی لشگر ١٩ فجر به ملاقاتم آمد و تابلویی از امام (ره) بمن هدیه داد و نام لشگر و تیپ را در ذیل آن قید نمود که هنوز آن تابلو را به یادگار دارم (تیپ الهادی بعدها بنام لشگر مهندسی زرهی ۴۶ نام گرفت ) البته ایشان (سردار فلاح زاده) در دولت نهم یا دهم به مقام استانداری یزد منصوب شدند و بنده را به همراه خانواده دعوت کردند و چند روزی در یزد مهمانش بودم ( در زمان نوشتن این یادداشت پیگیر آخرین وضعیت سردار شدم همرزمی دارم که در شهر بافق استان یزد زندگی می کند و با سردار فلاح زاده رابطه خوبی دارد از ایشان جویای احوال سردار شدم عنوان کرد که سردار فلاح زاده اخیرا در سوریه بشدت مجروح شده و حال و روز خوبی ندارد که آرزوی شفای عاجل برای ایشان و همه مجروحین مدافع حرم دارم )

علی ای حال خیلی قصد بیان خاطرات ندارم چون بعضی از خاطرات را شاید هرگز نتوان به زبان آورد، یک دلیلش عدم پذیرش با عقل مادی امروزی است و نمی دانم فرصتی پیدا میکنم همان مدت کوتاه را به رشته تحریر در آورم  یا خیر ؟ ولی خاطره ای از همان روز بیستم بهمن دارم و آن این است که : ناهار آن روز را با آقای انصاری در سنگر صرف می کردیم ایشان به من گفتند که بروم مرخصی و عنوان کردند کارهایی با من دارند که بعد از واگذاری آن ماموریت ها امکان مرخصی رفتن نیست من هم به تبع همان روحیه بسیجی به ایشان گفتم که با شهدا و خدای خودم عهد بستم تا جنگ تمام نشود به مرخصی نروم و همانطور در جبهه بمانم و به مبارزه با صدام ادامه دهم البته به نیم روز نکشید و من همان شب در بین نهر خین و نهر عرایض درشلمچه توفیق مدال جانبازی یافتم اولین باری که این موضوع را در نزد خانواده ام مطرح کردم یادم نمیرود که دخترم بی اختیار بمن گفت ای کاش ان روز بعدازظهرش می امدی مرخصی ! و اگر می آمدی دیگر شبش نبودی که مجروح شوی !! خوب بچه هست و دوست دار پدر و مادر ولی بنده به ایشان عرض کردم اولا سرنوشت و تقدیر دست خداست و ثانیا به همان خداوندی خدا قسم علیرغم همه کم لطفی ها و بعضا بی تقوایی ها و متاسفانه بی دینی هایی که اتفاقا از سوی بعضی از مدعیان دروغین دین مداری مطرح میشود هرگز و هرگز و حتی به اندازه ثانیه ای از این مجروحیت پشیمان و نادم نشدم که نشدم و هرگز از خداوند نخواستم که شفایم دهد یادم نمیرود در یک روز دیگری ان فرمانده قدیمی سپاه قدس گیلان بمن زنگ زد و حلالیت خواست ! اخر اقای انصاری سنگ تمام گذاشته بود و بقول خودش خاطراتی از بنده را در بعضی از جراید از جمله روزنامه کیهان بقلم اورده بود که این دوست همشهری ما را خیلی تحت تاثیر قرار داده بود در هر صورت نوشتارم را جمع کنم.

 

چندی پیش در مجلس شورای اسلامی با ایشان قرار گذاشتم و قبول زحمت کرد و در بعدازظهری با برادرش بدفترم در مجلس امد هر دو در وضعیت دیگری بودیم من لباس خادمیت ملت را پوشیده بودم ایشان مسئولیت بسیج اساتید یکی از دانشگاههای معتبر در تهران را داشت خداوند حفظش کند چون اولین معلم اخلاق و معرفت و انسان دوستی من بود و ارزو دارم خاطراتم را روزی روزگاری به رشته تحریر در آورم و اصرار دارم بعد از مرگم به چاپ برسد تا بتوانم همه حقایق را بنویسم در حالی که هم متاسفم که بدلیل بعضی از بداخلاقی ها مجبور شدم هر چه داشتم که قرار بود توشه آخرتم شود برای اثبات حقانیت در حال هزینه و مصرف آن در این دنیای مادی و خاکی هستم و خداوند این جاهلان نادان که پیشانی اشان را با پشت قاشق داغ شده می سوزانند !! تا سندی برای مسلمانی شان جمع کنند و بدین سبب عوام فریبی کرده و به جز تهمت و افترا کار دیگری بلد نیستند را به راه راست هدایت نماید(انشاالله)

 

/جعفرزاده ایمن آبادی جانباز هفتاد درصد جنگ تحمیلی و کوچک ترین عضو جامعه ایثارگری

غلامعلی جعفرزاده ایمن ابادی- نماینده مردم رشت

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر