در حاشیه حضور گسترده چهره های هنری ، فعالان سیاسی و ورزشکاران در انتخابات شورای شهر
تصور کنید در جمعی نشستهاید که یک زوج جوان نیز حضور دارند. کنجکاو میشوید و سؤال میکنید: «آقادوماد شغلشون چیه؟» – کاندیدای شورای شهر هستن! «قبلاً چی؟» – باشگاه بدنسازی! عصرا میرفتن هالتر میزدن. «عروسخانوم کارشون چیه؟» – کاندیدای بعد از این هستن! «قبلاً کارشون چی بود؟» – تکذیب میکردن!
به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی دیده بان ایران- محسن اصفهانی نویسنده و اقتصاددان در فرهنگستان فوتبال نوشت:
قبل از هرچی: تصور کنید در جمعی نشستهاید که یک زوج جوان نیز حضور دارند. کنجکاو میشوید و سؤال میکنید: «آقادوماد شغلشون چیه؟» – کاندید شورای شهر هستن! «قبلاً چی؟» – باشگاه بدنسازی! عصرا میرفتن هالتر میزدن. «عروسخانوم کارشون چیه؟» – کاندید بعد از این هستن! «قبلاً کارشون چی بود؟» – تکذیب میکردن! «یعنی چی؟!» – هر وقت پدر بهشون پول میداد، زحماتِ مادر رو زیرِ سؤال میبردن؛ هر وقت مادر بهشون رسیدگی میکرد، زحماتِ پدر رو تکذیب میکردن. «اگه هر دو همزمان به عروسخانوم رسیدگی میکردن، تکلیف چی بود؟» – ایشون سکوت میکردن. اینجاست که شما نیز «سکوت» میکنید؛ اما جنسِ سکوت شما از جنس سکوتِ عروسخانوم متفاوت است. حکایتِ کاندیداتوری از دید اغلب دوستان و همکاران ما نیز، شباهتی عمده با دیالوگ فوق دارد؛ منظورم رفقای ورزشکار، هنرمند و سیاسی ما است. در این روزها که بحث کاندیدا شدن در شوراهای شهر و نامنویسی در فرمانداریها داغِ داغ بود، سیلِ عکسها و ویدئوها در فضای مجازی دست بهدست و فوروارد میشد که مزیّن به شمایل ورزشکاران ، هنرمندانِ بود. حالا یا شخصاً اعلام نامزدی میفرمودند یا در رکابِ آقازاده و خانمزادهای و یا در معیّتِ دوستی دیگر، در قاب دوربین ظاهر میشدند تا بلکه کوک تبلیغاتی را در مایهی ماژور سِفت کنند، همچین که از لِنز بزنه بیرون! بنا داشتم این یادداشت را زودتر و در اثنای رفت و آمدها و ثبت نام در فرمانداریها بنویسم؛ اما کمی صبر کردم تا مهلت قانونی جهت اعلام نامزدیِ شوراهای شهر به پایان برسد. دلیلش تنها این بود که به «مخالفت یا موافقت با نامنویسی هنرمندان یا ورزشکاران»، متهم نشوم. طیّ این روزها، بسیاری –چه حرفهای و چه غیر حرفهای- در این باب مطلب نوشتهاند. موافقان و مخالفان حضور ورزشکاران در شوراهای شهر، رو در روی یکدیگر قرار گرفتند و هر یک با سند و بیسند، علمی و غیر علمی و قانونی و غیر قانونی، نظر داده و همچنان نظر میدهند و یا نظراتشان را پرتاب میکنند. قانون و منشوری وجود ندارد تا حضور احدی از آحاد جامعه را برای نامنویسی در هرگونه از انتخابات، منع نماید. خوشبختانه این آزادی در قانون پیشبینی شده است که هر کس بخواهد، میتواند ورود کند. آنچه حضور هنرمندان و بالاخص، ورزشکاران را در انتخابات پررنگتر نموده، شاید به «نحوهی ورود و عملکرد» ایشان بازمیگردد. اگر قرار باشد فردی بختِ خودش را در یک انتخابات محک بزند، مطمئناً افرادی که از اشتهارِ کافی در سطح جامعه برخوردارند، برگی برنده در دست دارند که درصد پیروزی و بختیاریِ ایشان را در آزمون انتخابات، افزایش میدهد. این اشتهار و معروفیت که به سبب مدالآوریها و دیدهشدنهای رسانهای کسب شده است، همان برگ آسِ دل است که دیگربرگهای دل مَردم را یکی- یکی مال خود میکند. در هر جا، حضور ورزشکار مشهور کافی است تا نظرها را بهسوی خود جلب نماید. حال، حضور وی در عرصهی انتخابات، برای جامعه، یادآور پیروزمندیها و لحظههایی ناب است که او برای کشورش خلق کرده است. این لحظههای ناب، ارتباط مستقیم دارد با مقولهای به نام «احساسات». اجازه بدهید تا بینِ «احساسیبودن» و «احساساتیبودن» یک خط بکشم و مرز ایندو را از یکدیگر جدا نمایم. در این برحه (حضور ورزشکار در نبَرد انتخابات)، اغلب مردم با دیدنِ ورزشکار مشهور، خاطراتِ احساساتیِ خود را با وی مرور میکنند. احساسیبودن، ناشی از مدیریتِ درکِ یک حس است اما احساساتیبودن، صِرفاً برآمده از یک هیجانِ لحظهای و تصمیم آنی است که مدیریتنشده است؛ مثلاً ناگهان چیزی مُد میشود، و بسیاری فوراً دنبالهرَوی میکنند. احساساتیشدن، مدیریتِ انتخاب را از فرد سلب میکند. اغلب افرادی که در بورس یا سرماگذاریهای دیگر شکست میخورند، در تیررس همین رفتارهای احساساتی و دنبالهرَویهای مدیریتنشده قرار میگیرند. فردِ مایل به سرمایهگذاری، با هَجمهای از خریدها و سرمایهگذاریهای اطرافیانش مواجه میشود، و یا به یک نام تجاری (برَند) مشهور برخورد میکند و چون در کودکی از آن برند، خاطرههایی خوشی داشته ناگهان تصمیم میگیرد سهام آن را خریداری کند و یا بر طبق هجومِ دیگران برای خریدِ یک سهام (کالا، خدمات، زمین، آپارتمان، ارز، طلا و…) تصمیم میگیرد تا بهصورت مدیریتنشده و تحقیقنشده، سرمایهگذاری نماید. در نهایت، دو راه دارد: ۱) شانس و اقبالش بگیرد و سود کند ۲) سقوط سهام و افول سرمایه و قرصهای اعصابش را بشمرد. وسط هرچی: در چندسال اخیر، کاندیدشدن و رأیدادن به ورزشکاران مشهور، در انتخابات شوراهای شهر رواج یافته است؛ اما چرا حضور ورزشکاران و هنرمندان در شوراهای شهر، بیشتر دیده میشود؟ چرا ناکارآمدیِ برخی از آنها بیشتر به چشمها میآید؟ مگر عملکرد دیگرانی که به شوراها راه یافتند، همگی حاکی از موفقیتشان بوده و فقط ورزشکاران، نمرههای منفی گرفتند؟ خیر؛ دلیل عمده را باید در همان «معروفیتِ توأم با اقبال عمومی» جستجو کرد. همانگونه که برای امور خیریه، به دلیل محبوبیت و معروفیت از حضور ورزشکاران و هنرمندان جهتِ تبلیغات و تشویق مردم برای جمعآوری پول و کالا و… و یا شرکت در حرکتهای ملّی استفاده میشود، به همانگونه نیز این محبوبیتها و اشتهار، در سطوح مختلف شغلی، رفتاری و اجتماعی، از دیدِ جامعه دور نمیماند و سریعتر مورد قضاوت و بررسی قرار میگیرد. دلیلِ عمدهی دیگر را نیز میتوان عطف بماسَبَق، به نحوهی عملکردِ ورزشکاران حاضر در شوراها مرتبط دانست. برآورد سالهای اخیر از حضور ایشان، نشاندهندهی آن است که تکیهزدنشان بر صندلیِ شوراهای شهر، نصیب چندانی برای شهر و شهروندان نداشته است و غیر متخصّصبودن غالبِ آنها را عیان نموده است. سیرِ تاریخی- اجتماعی ایران نشان میدهد که ایرانیان، هرگاه از فرد یا افرادی منزجر شوند، فوراً وی را به هجو میگیرند؛ برایش جوک و لطیفه میسازند و یا او را در موقعیتهای طنز قرار میدهند و میآزمایند. اگر به برخی از رویدادهای شهری نظری بیفکنیم، سیلِ ویدئوها، عکسها و عکسسازیهای طنزگونه و جوکها در حیطهی شهری، در وحلهی نخست، متوجه همین دوستان ورزشکارِ حاضر در شوراها بوده است. نامزدهای انتخاباتی پیش از هر چیز و حتی صرف نظر از تحصیلات و پیشینهیشان، باید «شمّ مدیریتیِ قوی» داشته باشند. یک مدیر قدرتمند، توانایی تدبّر، تأمّل و بهرهبردن از تکنیکهای ادارهی امور را دارد. برای همین است که گاهی (اغلب در کشورهای توسعهیافته) شاهد هستیم که یک مدیر یا وزیر کارآمد که پیش از این مثلاً در صنعت نفت فعال بوده، برای مدیریت یا وزارت مثلاً خارجه انتخاب میشود. در واقع، شرط اصلی، دارابودنِ مدیریت قوی و کاربلدی در ادارهی هیجانات، شوکها، رویدادها و اخبار ریز و درشت است. بنابراین ثبت نام یک ورزشکار مشهور (و اصولاً هر فرد از جامعه) برای شورای شهر (و هر انتخابات دیگر)، لزوماً بد نیست؛ اما رأیدهندگان باید آگاه باشند که آیا همای سعادت را با واکنشی احساساتی بر شانههای وی مینشانند، یا تحقیقشده، دانسته و بر اساس شاخصههای مدیریت شهری؟ اگر نظری به نامگذاری سالهای اخیر بیندازیم، با واژه «اقتصاد» بسیار روبهرو میشویم. این موضوع نشانگر آن است که دغدغه و معضلِ اصلی جامعهی ما معطوف به اقتصاد است. برخلافِ اقتصاد، مسایل سیاسی را گاهی میتوان یکشَبه و با رایزنی، گفتگو و اقداماتی دیگر، در زمانی کوتاه حلّ و فصل کرد؛ اما مسایل اقتصادی چنین نیستند و گاه برای حلّ یک مشکل اقتصادی، ۵۰سال زمان لازم است. بنابراین، اگر بخواهیم اقتصاد، سیاست، فرهنگ، چشماندازهای برنامههای چندساله، جامعهشناسی و روانشناسی را با دید شهری بنگریم، باید پرسید که ورزشکارِ کاندید یا حاضر در شورای شهر، چقدر به «اقتصاد شهری» و مکانیزمهای آن آشناست؟ چقدر به تأثیر تصمیمگیریهایش در سیاستِ کلّ کشور آگاه است؟ از نظر فرهنگی، به چه میزان عناصر فرهنگی، هنری و اجتماعیِ شهر را میشناسد و چقدر بلد است از این شناخت استفاده کند؟ اجازه بدهید چند مثال بیاورم؛ از مدیریت پدیدهای شهری، از نحوهی تعاملات فردی، از جبههگیریها و… مثال اول، به فاجعهی دلخراش «ساختمان پلاسکو» در تهران بازمیگردد. ورزشکاران حاضر در شورای شهر تهران، از لحاظ مدیریت شهری، پاسخگویی، اقتصاد شهری، تعاملات روانی با مردم، تصمیمات حرفهای- لحظهای، تبلیغات مؤثّر برای همدردی با بازماندگان و روح صدمهدیدهی جامعه، استفاده از عناصر فرهنگی، ظرفیتهای هنری، همراهیِ بومی و… چند امتیاز میگیرند؟ قصد امتیازدهی ندارم و این مجال را فرصت لازم برای ارائهی آمار و بررسی اقتصادی- اجتماعیِ عملکرد ایشان در تهران نمیدانم و حتی از دیگر اعضای حاضر در شورا نیز صرف نظر میکنم و صرفاً قضاوت را به مخاطب میسپارم. مثال دوم؛ کنفرانس خبری یکی از ورزشکاران حاضر در شورا را میدیدم که سوژهی طنز شبکههای اجتماعی است. نحوهی تعامل ایشان با خبرنگاران با جملاتی نظیر: «خیلی حال کردم باهاتون»، «امروز خیلی بهم خوش گذشت» و… آراسته بود. از بادیلنگوئج ایشان میگذرم که هر از گاهی با مشت روی میز میکوبید، سر تکان میداد، روی صندلی وِلو میشد، قهقهه میزد و… آیا با این روش، نگرش و دیسیپلین، فرهنگسازی بروز پیدا خواهد کرد؟ مثال سوم؛ واگذاری برخی از املاک درجهیک تهران به افرادی خاص، با حداقل قیمت و حداکثرِ تخفیف که به «املاک نجومی» شهرت پیدا کرد. این یکقلم مستقیماً به اقتصاد بازمیگردد که بیشتر از هر چیز دیگر به نامگذاریِ سالهای اخیر مربوط است و رابطهای معنادار با جیب مردم، درآمد سرانه و تئوریهای روانی- اقتصادی دارد. آیا هیچیک از اعضای شورای شهر، توانست دربارهی این مسأله، پاسخی قطعی، منطقی، قانعکننده و آرامشبخش ارائه نماید؟ آیا ورزشکارانش توانستند آقای شهردار را به پاسخگوییِ همراه با مدرک و دلایل قانونی دعوت نمایند؟ آیا سکوتشان از جنسِ سکوتِ عروسخانومِ ابتدای یادداشت است؟ آیا این سکوت، بلندترین فریادهاست؟! آیا جای ایشان بر روی صندلی شورا راحت است!؟ آیا صندلیها نرمند!؟ خیلی کِیف میدهد؟ بعد از هرچی: امروز با پدیدهی کاندیدشدن مواجهیم. شاید «ندید پَدید» نباشیم ولی «کاندید پَدید» شدهایم؛ لذا «کاندید میشوم، پس هستم!». طبق معمول، هستند کسانی که خواست شخصی خودشان را مدّ نظر قرار میدهند و ورود به حوزههای مدیریتی کلان را سکّوی پرتاب خودشان میدانند؛ فیالواقع، حضورشان را در شورای شهر، یک «شغل شخصی» میدانند، نه یک «خدمت اجتماعی». اطرافِ این افراد را نیز عموماً کسانی پُر میکنند که منافعِ شخصیشان را در رأیآوردنِ آن فرد میدانند. مدیریت، «شجاعت» میطلبد. کاندیدایی که نتواند گریبانِ خاطی را بگیرد، نتواند در مبارزه با رانتخواری و قاچاق، از افراد مرتبط، بازخواست کند، کسی که از آگاهی به معماری، ترافیک، اقتصاد، زیرساختها، تعاملات گوناگون، تحصیلات کافی برخوردار نیست، و ترس از منافعِ شخصی دارد، بهتر است در حوزهای فعال باشد که نمیترسد؛ مثلاً وزنهبرداری که خیلی بهتر است! ترس هم ندارد! یا فردی که بهخوبی فن میزند، اگر خودش را به تشک بکوبد که باصرفهتر است! ترس هم ندارد! احدی هم از وی انتظار شجاعت نخواهد داشت تا به خطوط قرمز ورود کند و از مافیای اقتصادی و مالی زیر یکخم بگیرد. بیاییم از کلّیگویی دست برداریم. بیاییم بیشتر آگاه شویم که با کلّیگوییِ یک نامزد انتخاباتی، نمیشود شهر و کشور را اداره کرد. تا یک ماه دیگر شاهد تبلیغات کاندیداها خواهیم بود و حرفهای کلّی و موضوعاتِ غیر تخصصی، بسیار خواهیم شنید. در و دیوار شهر از نظیر این شعارها پُر خواهند گشت: «تولید را افزایش میدهم!»، «بیکاری را ریشهکن میکنم!»، «تورّم را کاهش میدهم» و…. بیاییم از کاندیداها بپرسیم که: «چگونه تولید را افزایش میدهی؟»، «دقیقاً با کدام سیاستهای پولی و مالی میخواهی تورّم را کاهش دهی؟»، «ریزِ برنامهها و طرحهایت برای فرهنگسازی، کاهش ترافیک و حقوق سالمندان و معلولان چیست؟»، «اگر خدای نکرده حادثهای مثل پلاسکو تکرار شد، یا مثلاً با یک گروگانگیری مواجه شدیم، دقیقاً و بهصورت جزیی، صفر تا صد، چگونه آن را اداره خواهی کرد؟»؛ ریزبین باشیم و جزیینگر. اگر مستقیماً نتوانستیم این سؤالات را از ورزشکاران و یا هر کاندید انتخاباتی بپرسیم، حداقل با «تحقیق درست»، از خودمان سؤال کنیم که با عنایت به «نگرش»، «تحصیلات»، «پیشینه»، «کارآیی»، «تأملات»، «مدیریت» و «گفتهها»یی که از آن نامزد انتخابات سراغ داریم، ممکن است به سؤالاتِ بالا چه پاسخهایی بدهد؟ اگر قانع شدیم، صرف نظر از ورزشکاربودنش، به وی رأی دهیم، اگر قانع نشدیم، در پیِ فردی باشیم که اتفاقات را با «سکوت» پاسخ ندهد؛ و گرنه، قندها بالای سر نامزدها ساییده میشوند، غافل ازاینکه عروس رفته گُل بچینه!