افغانستان؛ سرزمینی که باید از نو باید شناخت/ آیا تفکر طالبانی ریشه در این سرزمین دارد؟
«علی طیبی» کارشناس مسائل سیاسی، در یادداشتی به بررسی اجمالی این نکته پرداخت که افراطگرایی اسلامی از جنس تفکرات طالبانی، نسبتی با ریشههای فکری، تمدنی جامعه افغانستان ندارد و پدیده شوم افغانیستیزی نیز میتواند به پیوندهای فرهنگی مشترک میان دو ملت ایران و افغانستان ضربه بزند.
به گزارش سایت دیدهبان ایران، متن یادداشت «علی طیبی» کارشناس مسائل سیاسی به شرح زیر است:
«بهانه این یاداشت موج جدیدی از نگاه سطحی به مقوله «افغانیستیزی» است که علیه مهاجران افغانستانی که به صورت غیرمجاز وارد ایران شده و اسباب نگرانی را در امنیت روانی جامعه ایجاد نمودهاند. زیرا بیم آن میرود اگر تدبیری برای حل این مساله اندیشیده نشود، پیوند مشترک فرهنگی و تاریخی که هزاران سال ریشه در عمق تاریخ جهان ایرانی دارد، به گسست تبدیل شود. پدیده شوم افغانستیزی در بستر اختلافات قومی و مذهبی شیعه و سنی که سالیان سال پروژه دول غربی در پازل و طراحیهای انگلستان بوده، قابل تحلیل و بررسی است. بهویژه آن که این کشور در ایجاد اختلاف بین سرزمینهای آسیایی و خاصه خاورمیانه در پروژههای دولتسازی و ملتسازی ید طولایی دارد و چه بسا این پدیده، استراتژی پنهان استعمارگران و اهداف آنان را با دست مردم دو سرزمین تکمیل و اجرا کند.
سیاست دوگانه غرب و دولتهای غربی که امروز در شکلگیری امارت اسلامی طالبان نقش کلیدی دارند، اینگونه وانمود میکنند که طالبان ریشه در سرزمین افغانستان دارد، حال آن که در این یاداشت با بررسی فرهنگ و تمدن همسایه شرقی ایران، دادههای مهمی را برای ما روشن خواهد کرد.
سرزمین افغانستان که در جغرافیای تاریخی ایران شرقی قابل بررسی است، همواره چهارراه تلاقی تمدنها و فرهنگها و خاستگاه ادیان گوناگون، از آیینهای بودایی و زرتشتی گرفته تا مسیحیت و اسلام بوده و از مداراجویی هندی تا عرفان ایرانی – اسلامی را درون خود پرورانده است. حلقه هرات – نیشابور – مرو – بلخ که «قلب خراسان» نیز نامیده میشده، برای سدهها پیونددهنده سرزمینهای مشرق زمین به دیار مغرب بوده و جوامعی جهان وطن با حضور اقوام و پیروان آیینهای گوناگون را برساخته و تجربه کرده است.
نقش تاریخی خراسانیان در ساختن فرهنگ و تمدن آریایی تا پیش از آمدن اسلام و گسترش فرهنگ اسلام عرفانی که تبلور آن را میتوان در ساختن مدارس، خانقاهها، مساجد و بسیاری دیگر از نهادهای فرهنگی و مذهبی در سدههای اخیر دید، به دست مردان و زنانی به اجرا درآمده است که از شاه و ملکه و وزیر تا ادیب و عارف و هنرمند و شاعر، اغلب اهل فضل و ادب بودهاند. کافی است نگاهی به نام بزرگانی مانند عارف نامدار خواجه عبداللهانصاری، شاعر بزرگ حکیم جامی، استاد هنرمند کمالالدین بهزاد، وزیر دانشمند امیر علیشیر نوایی، بانو گوهرشاد خاتون، پادشاه فرهنگدوست سلطان حسین بایقرا و صدها نام دیگر که همگی از جمله سرمایههای فرهنگی مناطق غربی افغانستان با محوریت هرات بودهاند، بیاندازیم تا ببینیم چقدر مداراجویی مذهبی و تلفیق زیبای فرهنگ و مذهب در این سرزمینها، به سنتی دوامدار و پویا برای آفرینش جوامع چندفرهنگی و پیدایش اندیشههای ناب انسانمحور یاری رسانده است.
در برابر آنان که مردمان این سرزمینها را متهم به واپسگرایی فرهنگی و اجتماعی میکنند، باید بپرسیم چگونه میشود مردمان سرزمینهای شمالی افغانستان، با محوریت بلخ، سرزمینی که در اوستا درباره آن گفته شده: «چهارمین سرزمین و کشور نیکی که من (اهوره مزدا) آفریدم، بلخ زیبای افراشته درفش بود» و یونانیان و رومیان آن را «سرزمین هزار شهر» مینامیدند و بزرگترین معابد دیانت بودایی را در خود داشته است و اعراب مسلمان آن را ام البلاد» میخواندند و از دل آن، خاندانهای دانشمندی مانند خاندان برمکی برآمدند که از مهمترین وزرای عباسیان به شمار میرفتند و سرزمینی بوده است که بزرگانی مانند ناصر خسرو، مولانا جلالالدین و پورسینا را در خود پرورانده است، نسبتی با خشونت و تندروی داشته باشد؟
اگر بپذیریم مولانای بلخی که تربیتیافته سنت مداراجویی و همزیستی مسالمتآمیز جامعه خود بوده، گفته است که «مردم همه بندگان حق و برادران و خواهران یکدیگرند» و هم او سروده است که «هزار بار پیاده اگر به مکه روی؛ قبول نشود گر دلی بیازاری» و بدانیم که اندیشههای او همچنان سدههاست که در این جامعه به حیات خود ادامه داده است، آنگاه به دشواری باور میکنیم که اندیشه طالبانی ریشه در سنتهای فرهنگی و اجتماعی جامعه افغانستان داشته باشند.
در واقع، مکتب فکری خراسان که رهیافتی عرفانی، فرهنگی و اخلاقی برای طراحی الگوی زیست اجتماعی بر پایه رواداری و صلحدوستی بوده است، با پیوند دادن الهیات اسلامی با آموزههای اخلاقی بودایی و زرتشتی، برای سدهها در بستر جامعهای که زمینه پذیرش این ایدهها و تفکرات را داشته، بالیده است. این مکتب، برخلاف دیگر مکاتب عرفانی، نهتنها گوشهگیری و دوری از جامعه را ناپسند میشمارد، بلکه راه رسیدن به خدا را زندگی در میان مردم میداند.
از این رو، مکتب فکری خراسان، با تاکید بر عناصر فرهنگی و اجتماعی مانند جوانمردی و بخشندگی، بر اقتصاد، سیاست و جامعه تاثیرگذار بوده و با نبرد علیه ستمگران و خودکامگان، کوشش خود را بر تقویت ایدههای مداراجویی، برپاداری آشتی، انساندوستی، همزیستی مسالمتآمیز و تداوم سنتهای فرهنگی گذاشته است. راست است که فرهنگ در این جامعه بیش از آن که در ادبیات تبلور داشته باشد، در عرصه سیاسی و اجتماعی حضور داشته و نقشی هویتساز ایفا کرده است. بنابراین میتوان دید که اندیشهها و رفتارهای تندروانه و خشونتهای مذهبی و قومی، در بیشتر ادوار تاریخی، جایگاهی مردمپسند در این منطقه نداشتهاند.
به همین سان در مناطق شرقی افغانستان، در سرزمینهایی که مجموعه کابلستان را تشکیل میدادند، اندیشههای هندواسلامی از دیرباز به شکلگیری گونهای فرهنگ انسانمحور یاری رساندهاند و نمود آن را میتوان در اماکن تاریخی مانند «زیارتگاه عاشقان و عارفان» در شهر کابل دید. همچنین ارادت مردم این سرزمینها به بزرگان دین اسلام که نماد عدالتجویی و دادگری و جوانمردی هستند، سبب شده است که از سویی آرامگاه علی (ع) در زیارتگاه «سخی شاه مردان» در کابل و از سوی دیگر، در مزار شریف دانسته شود.
و سرانجام، در جنوب افغانستان امروزی، کهن سرزمینهای سیستان و زابلستان که شهرهای تاریخی قندهار، زرنج، نیمروز، فراه و غزنه را در دل خود جای دادهاند، از دوران هخامنشیان تا بر تخت نشستن صفاریان، همواره از جمله مهمترین پایتختهای اداری و بازرگانی بودهاند و پرورشدهنده پهلوانان و قهرمانان شاهنامه، میراث مشترک مردم حوزه تمدنی ما و کانون میهن دوستی به شمار رفتهاند. در دامان مردمان این سرزمینها بود که بزرگانی همچون حکیم سنایی، ابوریحان بیرونی، ابوالفضل بیهقی، فرخی سیستانی و ابونصر فراهی پرورش یافتند و نخستین کانونهای دانشگاهی را در شهر غزنه که در دوره غزنویان مرکز اداره جهانشاهی بزرگی از آذربایجان و کردستان تا کنارههای رود گنگ در هندوستان و از خوارزم در آسیای مرکزی تا کرانههای اقیانوس هند بود را برپا کردند.
در همه این دورهها، اقوام گوناگون و پیروان مذاهب مختلف در این سرزمین پهناور که امروز آن را افغانستان میخوانیم، برای سدهها در کنار یکدیگر زیسته و به پرورش بزرگان عرصههای سیاست و جامعه پرداختهاند. «در واقع، به نظر میرسد پدیده تندروی مذهبی، بیش از آنکه ریشه در جامعه و فرهنگ مردمان این سرزمین داشته باشد، امری نوظهور است که از عمر آن تنها چند دهه میگذرد.»
در سالهای آغازین سده بیستم که نوگرایی و مدرنیته به گفتمان رایج در میان کشورهای مشرق زمین بدل شد، نهتنها افغانستان، بلکه بسیاری دیگر از جوامع دچار شکافهای عمیق اجتماعی و فرهنگی شدند. از یک سو، شماری از نوگرایان به نقد پیشینه سنت و فرهنگ دیرپای جامعه خود پرداختند و از سوی دیگر، برخی از مذهبیون راه پاسداری از ارزشهای کهن را با تفسیرهایی تندروانه در پیش گرفتند.
در این میان، در اغلب این جوامع، به ویژه در کشورهای اسلامی، میتوان دید که بدنه اصلی جامعه همچنان با پایبندی به بنیانهای فرهنگی و مذهبی خود، پذیرای برخی از نمادهای نوگرایی نیز بودهاند و تلفیقی تازه از سنت و مدرنیته را پدید آوردهاند. بنابراین نکته بنیادین آن است که دینداران و کسانی که به سنتها و فرهنگهای کهن در جامعه خود پایبند هستند را نباید همسان کسانی که پیرو اندیشههای تندروانه و واپسگرایانه هستند، در نظر گرفت.
راست است که دینداری هنوز ارزشی اصیل در جامعه افغانستان به شمار میرود، اما این دینداری بر پایه سنتهای کهن فرهنگی و تمدنی این مردمان بنا شده است و با آنچه که طالبان، که برخی از ایشان از دست پروردگان قدرتهای غربی برای رویارویی با اندیشههای کمونیستی از یکسو و اسلام مداراجو از سوی دیگر هستند، ارائه میدهند، تفاوتهای بسیار دارد. مردم نواحی گوناگون افغانستان نیک میدانند که چگونه همزیستی مذهبی و قومی را در جوامع خود برپا دارند؛ اگر قدرتهای بزرگ از مداخله در امور این کشور و جنگ نیابتی در آن دست بکشند.
با در نظر داشتن پیوندهای تاریخی میان دو همسایه همزبان، ایران و افغانستان، میتوان گفت که امروزه دفاع از فرهنگ و تمدن پرمایه افغانستان، دفاع از هویت مشترک ما در سراسر این حوزه تمدنی است و ایرانیان میتوانند در کنار مردمان کشور همسایه، در معرفی ویژگیهای فرهنگی و اندیشههای صلحمحور این تمدن دیرپا به جهانیان بکوشند.
در این میان، نقش دانشگاهیان، اندیشمندان و اهالی رسانه در هر دو کشور در زمینه آگاهیبخشی در سطوح ملی، منطقهای و بینالمللی و نیز در زمینه تقویت بنیه «جامعه مدنی افغانستان» بر پایه ارزشهای مذهبی و فرهنگی، به گونهای که به تغییر تدریجی رویکردهای تندروانه نوگرایان و سنت گرایان و جذب ایشان در میراث فرهنگی مشترک ما بیانجامد، نقشی بیمانند است که میتواند تاریخ کشورهای ما را در مسیری تازه به جلو ببرد.»
منبع: برگرفته از یاداشت ماندانا تیشه یار هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی