آیا مشکل مدیریت ما، پیری است؟
مشکل مدیریت و ساختار تصمیمگیری در ایران گوناگون است. ولی مهمترین آنها، دایره بسته مدیران است. دایرهای که عموما محدود به مجموعهای از افراد است که ابراز ارادت میکنند یا در گذشته چنین کردهاند. بسیاری در پوششهای ریاکاری خود را به گونهای در آوردهاند که مقامات بالادست میپسندند.
این فرآیند به مرور زمان و نه یکباره رخ داده و در جایی به اوج خود رسیده است. مشکل نگاه تیولداری به پست و مقام است. علت هم روشن است، تا هنگامی که پست و مقام دارند ولی هیچ ضرورتی به پاسخگویی نبوده و شفافیت، شعاری بیش نباشد، از این بهتر نخواهد شد. در این ساختار مدیریتی حتی نیروهای کارآمد نیز به مرور زمان ضعیف میشوند. چون هرکس که درست و با صلاحیت حرفهای حرکت کند مورد سوءظن همکارانش قرار میگیرد و حذف میشود. در این ساختار کمتر کسی جرات میکند که خلاف منویات رییس سخن بگوید. از همه بدتر اینکه نهاد داوریکننده مستقل در بیرون از ساختار اداری وجود ندارد که به شکایات و اعتراضات رسیدگی شود. در نتیجه معترضین زبان در کام میکشند و به حاشیه میروند. در این ساختار انتقال تجربیات به نسل بعد معنادار نیست. چون اصولا تجربه بیمعنا است. بخشی از این مدیران به ویژه از ابتدای دهه ١٣٧٠ بسیار مغرور و خودخواه شدند. به طور قطع برخی از آنها نیز خوب کار میکردند، ولی مساله ساختار مدیریتی بود که از خود به جا گذاشتند. شلختگی مالی به عنوان قاعده شد. در این وضعیت دست مدیر برای جابهجایی بودجه و برنامهها باز میشود و طبعا منافعی دارد، ولی در بلندمدت زمینه فساد و دزدی را فراهم میکند که کرده است. شاید دایره بسته مدیران در ایران کمتر از ده درصد نیروی انسانی باصلاحیت را شامل میشود. ولی چرا این مدیران پیر شدند. چون پست را به تیول خود در آوردند، در این ساختار فقط مرگ است که فرد را از میز جدا میکند. زیرا اعتبار مدیریت او به میز اوست و نه برعکس. زیرا در حالت عکس، مدیر شخصا اعتبار دارد و معرف او میز او نیست، بلکه برعکس است. به همین دلیل، طرف ٤٠ سال است که وزیر است، هنوز هم میخواهد باشد، در حالی که دنیا به کلی تغییر کرده است و نیروهای جوان کشورهای دیگر همه عرصهها را درنوردیدهاند در اینجا تازه میخواهند بهکارگیری بازنشستهها را ممنوع کنند! در اینجا رقابت واقعی برای مدیر شدن شکل نمیگیرد. بازار مدیران نداریم، که بهترینشان شناخته شوند. نظام گزینش و انتخاب مدیر چنان محدود است که جز به ناتوانی او در کار و نفرت در افکار عمومی منجر نمیشود. مشکل همزاد این نوع مدیریت، فقدان استقلال مدیریتها است. اگر در این کشور دو نهاد سازمان برنامه و بانک مرکزی در کنار یک نهاد داوری مستقل وجود میداشتند که روسای آنها براساس پیشینه حرفهای انتخاب میشدند، به طور قطع اداره و اقتصاد کشور چنان شکوفا میشد که همه مردم رضایت پیدا میکردند. بنابراین جوان شدن مدیران پیر به تنهایی مشکلی را حل نمیکند. باید لیاقت سالاری جایگزین ارادت سالاری شود. مساله مهمتر شکسته شدن دایرهای است که حتی حضور سپنتا نیکنام را در شورای یک شهر بر نمیتابد. شکسته شدن دایرهای است که همه فاقد صلاحیت هستند، مگر آنکه خلافش ثابت شود که طبعا برای تعداد اندکی که خود را مطابق میل آراستهاند رخ خواهد داد. جوان شدن مدیران پیر شرط لازم است ولی کافی نیست. مدیر جوانی که استقلال نداشته باشد، مسوولیتناپذیر باشد، بلهقربانگو باشد، صلاحیت حرفهای نداشته باشد، از مدیر پیر فعلی اگر بدتر نباشد، بهتر نیست. قانون منع بهکارگیری بازنشستگان نیز هنگامی خوب است که آن فلسفهای که تاکنون افراد پیر را بهکار میگرفت، اصلاح شود. با وجود آن فلسفه این قانون هم کارایی لازم را نخواهد داشت.