در کمپِ "معمولان" جای زندگی تنگ است/ قطب انجیر سیاهِ ایران در انتظار کمک
زندگی در «کمپهای امداد» ساده نیست اما از آن دشوارتر، چشم دوختن به باغاتِ ارزشمندیست که امروز درگیرِ هیولای مرگِ ناگهانی هستند. در کمپِ معمولان، جای زندگی تنگ است....
به گزارش دیده بان ایران، ایلنا نوشت: در روز دوم بازدید از مناطق سیلزده لرستان، از پلدختر به راه افتادیم و به بخش «معمولان» رسیدیم. خانههای کنار رودخانه «کشکان» به دلیل طغیان نابهنگام آب، کاملا تخریب و خالی از سکنه شدهاند؛ این منطقه در روزگارِ قبل از ساخت آزادراهِ زال که محور خرم آباد – اندیمشک از آن میگذشت، برای خودش رونقی داشت. رستورانهای متعددی داشت که مسافران برای استراحت در این مکان میماندند؛ ولی متاسفانه امروز آنچه که مانده بود با این سیلاب تخریب شد و از بین رفت.
از اولین پیچ جاده ملاوی گذشتیم و به روستای «زوانتل» رسیدیم؛ سیل چنان جاده را نابود کرده که آب از رودخانه ضلع غربی از جاده گذشته و به شرق این روستا رسیده است و چنان گودالی را تشکیل داده که میشود روی آن قایق سواری کرد.
در کنار این روستا، کمپ سیلزدگان است؛ حدود ۵۰ خانواده در این کمپ زندگی میکنند. «زینب رحیمی» یکی از اهالی روستا که این روزها از اهالی کمپ سیلزدگان است، به استقبالم آمد. افراد کمپ روی تپهای مستقر شدهاند. تا چشم کار میکند خانه و کشاورزی این مردم نابود شده است.
نه جایی برای خوابیدن داریم نه جایی برای غذا خوردن
زینب رحیمی درباره شرایط زندگی در کمپ میگوید: صبح خیلی زود؛ سیل ما را غافلگیر کرد؛ آنقدر فرصت داشتیم که جانمان را نجات دهیم؛ تنها نگرانیمان در آن شرایط دشوار، نجاتِ جانِ کودکانمان بود که به تپههای روبرویی آبادی بردیم؛ تمامی وسایل زندگیمان و کشاورزی که با هزار زحمت آن را تیمار میکردیم، با این سیل ویران شد.
زینب نگاهش روی سرپناه امروزش یعنی چادرهای امداد، میخکوب میشود: چادرهایی که به ما دادند بسیار کوچک است و به سختی در آن زندگی میکنیم؛ نه جایی برای خوابیدن داریم و نه جایی برای غذا خوردن. در این واویلا، امدادرسانیهای مردمی خیلی به دردمان میخورد و از همان روزهای اول، این مردم در کنار ما بودند و باعث دلگرمیمان شدند.
این زن سیلزده میافزاید: اینجا دیگر جایی برای زندگی ما نیست؛ چراکه چیزی برایمان نمانده. در این شرایط، دولت باید به ما کمکهای بلاعوض کند که بتوانیم جایی دیگر خانه بسازیم و زندگی تازهای را آغاز کنیم که البته فکر نکنم با چند میلیونی که به ما میدهند بشود چنین اقدامی کرد. تازه مشخص نیست این چند میلیون را کِی قرار است پرداخت کنند! با این پول، حتی یک درخت هم به ما برنمیگردد! البته تا آن روز، همه زندگی ما همین «چادر» است که نه جایی برای برای نفس کشیدن دارد نه فضایی برای زندگی کردن.
بازدید سرسری نماینده از کمپ سیلزدگان!
او البته از مسئولان انتقادات بسیاری دارد: در این مدت سیدحمید کاظمی (نماینده مردم شهرستان پلدختر) آمد و بازدیدی کرد. مردم کمکهایی از جمله اقلام غذایی، بهداشتی برای ما میآورند و ما بسیار از این مردم سپاسگزاریم؛ اما ماندهایم آیا با کمکهایی که قول آنها را به ما دادهاند -البته اگر به قولشان عمل کنند- خسارتهای بیشمار ما در این سیل جبران خواهد شد؟
زینب رحیمی بازهم تکرار میکند: تمام ماشینآلات کشاورزی، پمپهای آب و ... هر آنچه که داشتهایم، نابود شده و دوباره زندگیمان را باید از صفر شروع کنیم. بازهم میگویم دست مردم درد نکند.
در جریان سیل اخیر، گروهها و نهادهای مردمی بسیاری با استفاده از ظرفیتهای تشکلیابی خود به کمک مردم سوگوار سیل آمدند؛ از معلمان کشور گرفته که با تشکیل «ستاد همیاری فرهنگیان» چند ده میلیون تومان کمک نقدی و غیرنقدیِ جمع آوری شده را خودشان در مناطق سیلزده توزیع کردند تا کمپین پرستاران داوطلب برای امدادرسانی به سیلزدگان و حتی انجمنها و تشکلهای کارگری که به میدان آمدند و گاهاً خودشان کمکها را بین مردمِ سوگوارِ سیل توزیع کردند؛ برای مثال، انجمن صنفی کارگران چادرملو تا این لحظه، بیش از ۲۰۰ میلیون تومان به سیلزدگان در سه استانِ گلستان، لرستان و خوزستان کمک کرده است.
آخرین تصویری که از «زینب رحیمی» در ذهنم مانده، به غایتِ سادگی و دردناکیست؛ این زن سیلزده درحالیکه روسریاش را با دست بر روی سرش مرتب میکرد، غمگین و ناراحت از من خداحافظی میکند و دست کودکش را میگیرد. او سر بهزیرافکنده، به سمت کمپ سیلزدگان روانه شد.
حتی یک کارشناس از اداره کشاورزی به ما مراجعه نکرده است
درد دل آدمها، سوگوران سیل، در معمولان زیاد است؛ «فرامرز محمدی» یکی از باغداران دهستان «زیودار» - قطب انجیر سیاه ایران- در رابطه با خساراتی که وارد آمده، میگوید: زندگی مردم این منطقه کاملا به کشاورزی و باغداری وابسته است ولی متاسفانه در این سیل، تمامیشان از بین رفتند و حتی پمپهای آب، لولهها و اتصالات آبی که به زمینهای کشاورزی، میرفتند، نابود شدند؛ حتی رانش زمین نیز در میان باغها و کشاورزیمان داشتهایم.
او با تلخندی ادامه میدهد: از روز حادثه سیل تا امروز، حتی یک کارشناس از اداره کشاورزی به ما مراجعه نکرده است که سوال کند کشاورزی شما در این سیل چقدر خسارت دیده است؟
حرفهای محمدی، نگاه آدم را به دشتهای زیر آب رفته، میخکوب میکند: اگر به مشکلات کشاورزی بخش «زیودار» رسیدگی نشود، ما باید از این منطقه مهاجرت کنیم و برای همیشه محل زندگیمان را ترک کنیم چراکه در بنبست گیر افتادهایم و به جز باغداری هیچ کار دیگری بلد نیستیم؛ منبع درآمدِ دیگری نداریم؛ حتی پل ارتباطی روستاهای دهستان زیودار بر اثر سیل شکست؛ حالا با «گرگر» به آن طرف پل رفت و آمد میکنیم و با هزاران خطر زن و بچههایمان را منتقل میکنیم؛ هر لحظه ممکن است بند این گرگر پاره شده و مردم در آب بیفتند. اولین خواسته ما این است که این پل بازسازی شود؛ چراکه صدها روستا راه ارتباطیشان قطع شده است.
بیش از صد میلیون تومان بابت نابودیِ باغ انجیرم دچار خسارت شدم
این باغدار سیلزده ادامه میدهد: کمکهای مردمی و دولتی از جمله اقلام غذایی و آب معدنی با بالگرد یا از طریق همین گرگر به روستاهای آن سوی رودخانه، میرسند. بدون شک خسارتهایی که کشاورزان دیدهاند در این سیل قابل جبران نیست؛ حتی ماشینآلات کشاورزیشان را آب برده است یا کاملا آسیب دیدهاند. البته که دولت باید این خسارتها را جبران کند چون ما منبع درآمد خودمان را از دست دادیم. دولت باید برای جبران خسارتها برنامه داشته باشد. تنها خود من بیش از صد میلیون تومان بابت نابودیِ باغ انجیرم دچار خسارت شدم؛ نه تنها من، بلکه تمام مردم این منطقه دچار چنین خسارتی شدهاند؛ بیش از ۲۰۰ هکتار زمینهای کشاورزی و باغهای منطقه از بین رفتهاند و ۵۰ پارچه روستا و هزاران خانه دچار خسارت صد در صدی شدند؛ آنهم با جمعیتی بیش از ۲۰ هزار نفر.
محمدی نیز از مسئولان انتقاد دارد: بیشتر امدادرسانیها مردمی است. با دادن تسهیلات بلاعوض و کمبهرهی ناچیز، چگونه میشود تمام خسارتها را جبران کرد؟ برنامهریزیها باید درست باشد. چنان خساراتی به باغهایمان وارد شده که فکر میکنیم حتی اگر دولت به ما تسهیلات بلاعوض و کم سود هم بدهد بازهم این خسارات جبران نمیشود. زیرساختهای کشاورزیمان از جمله برق، پمپاژ آب و ماشینآلات کشاورزیمان از بین رفته؛ چگونه میشود آنها را جبران کرد؟ باید بیایند تخمین بزنند که خسارت «واقعی» ما کشاورزان چقدر است؟
آیا اینها که از دست رفته، «سرمایه ملی» نیست؟!
او دردهایش را خلاصه میکند: مسئولان به دادمان برسند و قطب کشاورزی انجیر سیاه زیودار را دریابند. پلها، باغها، کشاورزی همه چیزمان را از دست دادهایم و دیگر جایی برای زندگی کردن برایمان نمانده است آن هم منطقهای که آنقدر محصولش (انجیر سیاه) مرغوب بود که به تمامی کشور حتی به خارج، از جمله آلمان، ترکیه و حوزه خلیج فارس صادر میشد. آیا اینها که از دست رفته، «سرمایه ملی» نیست؟!
زندگی در «کمپهای امداد» ساده نیست اما از آن دشوارتر، چشم دوختن به باغاتِ ارزشمندیست که امروز درگیرِ هیولای مرگِ ناگهانی هستند؛ در کمپِ معمولان، جای زندگی تنگ است....
این قصه ادامه دارد....