به شایان گفتم با توجه به اینکه همسر وبچه2ساله داری زنت نمی شوم/ ناگهان پیکر حلق آویزش را دیدم
از روزی که فرزند طلاق نام گرفتم همواره احساس می کردم نسبت به همسالان خودم در وضعیت تحقیرآمیزی زندگی می کنم چرا که بارها از سوی ناپدری ام مورد بی مهری قرار می گرفتم و روزهای سختی را تجربه می کردم تا این که برای فرار از این شرایط به اولین خواستگارم پاسخ مثبت دادم.
به گزارش دیده بان ایران روزنامه خراسان نوشت:زن 25 ساله که در پی خودکشی مرد جوان و به دستور مقام قضایی به کلانتری احضار شده بود به سوالات قاضی ویژه قتل عمد درباره چگونگی وقوع این حادثه پاسخ داد.
وی گفت: از روزی که فرزند طلاق نام گرفتم همواره احساس می کردم نسبت به همسالان خودم در وضعیت تحقیرآمیزی زندگی می کنم چرا که بارها از سوی ناپدری ام مورد بی مهری قرار می گرفتم و روزهای سختی را تجربه می کردم تا این که برای فرار از این شرایط به اولین خواستگارم پاسخ مثبت دادم، فکر می کردم با ازدواج زندگی راحتی خواهم داشت و دیگر مجبور نیستم سرزنش ها و توهین های ناپدری ام را تحمل کنم اما این ازدواج اتفاقی، مدت زیادی طول نکشید چرا که همسرم فقط عاشق زیبایی های ظاهری من شده بود و ما از هر نظر فاصله زیادی با یکدیگر داشتیم.
خلاصه هنوز به سالگرد ازدواجمان نرسیده بودیم که مهر طلاق برای همیشه بین ما فاصله انداخت از سوی دیگر ناپدری ام دوست نداشت دوباره نزد مادرم بازگردم و مرا طرد کرد.
به ناچار تصمیم به زندگی مجردی و مستقل گرفتم و با رهن یک واحد آپارتمان نقلی به زندگی ادامه دادم تا این که در گذر زمان با «شایان» آشنا شدم. وقتی نگاهم به نگاهش گره خورد احساس کردم این بار نیمه گمشده ام را یافته ام و خوشبختی مرا فریاد می زند. او 30 ساله بود و خودش را جوانی مجرد معرفی می کرد. این بود که قلبم لرزید و ماجرای ازدواج گذشته ام را برایش شرح دادم اما او با مهربانی لبخندی زد و گفت به گذشته ام کاری ندارد.
دیگر این وابستگی عاطفی هر روز بیشتر می شد تا این که به طور اتفاقی فهمیدم شایان متاهل است و در حالی که دختر دو ساله ای نیز دارد تلاش می کند تا همسرش را طلاق بدهد. با آن که علاقه عجیبی به او داشتم اما نمی توانستم به پیشنهاد ازدواج شایان پاسخ مثبت بدهم چرا که آینده دختر دو ساله او را نیز انگار در آینه روبه رویم می دیدم و نمی خواستم زندگی زن دیگری را متلاشی کنم ولی شایان دست بردار نبود به همین دلیل پدر او را پیدا کردم و از او خواستم تا پسرش را برای بازگشت به زندگی اولش نصیحت کند.ولی این کارها بی فایده بود و شایان با اصرار و اجبار مرا به عقد موقت خودش درآورد.
با وجود این همواره تلاش می کردم تا او به زندگی گذشته اش بازگردد. هنوز مدت زیادی از جاری شدن صیغه عقد نگذشته بود که روزی شایان با چهره ای پریشان به خانه ام آمد و برای استراحت روی تخت دراز کشید من هم مشغول شست و شوی لباس های کثیف بودم اما وقتی برای پهن کردن لباس ها وارد بالکن شدم ناگهان پیکر حلق آویز همسرم را مقابلم دیدم .