گزارشی درباره مشکلات شهری که می توانست یکی پررونق ترین شهرهای گردشگری کشور باشد / شهداد فراموش شده ترین شهر ایران!
چند نفر از اهالی یک گروه تلگرامی درست کردهاند و اسم گروه را هم گذاشتهاند: «شهداد فراموششدهترین شهر ایران.» یکی از مدیران گروه به اعضا خوشامد میگوید و از آنها تقاضا میکند طوری اظهارنظر کنند تا مجبور نشوند مثل گروه تلگرامی قبلی این یکی را حذف کنند. یکی دو نفر حرف مدیر گروه را تایید میکنند. یکی از اعضای گروه از ضعف مدیریت در شهر گلایه میکند. او آرزویش این است که مدیران شهداد از میان نخبگان بومی انتخاب شوند: «شهداد به دست کسانی دارد مدیریت میشود که غیربومی هستند و اصلا برای شهر و مردمانش دلسوزی نمیکنند. فقط فکر منافع خودشان هستند. تا وقتی غیربومیها بر شهداد ریاست کنند، شهداد بدتر میشود و بهتر نمیشود. به خاطر همین شهداد شهر فراموششده نامیده شده.»
دیده بان ایران: سال ٦٠ باغ حسن آل شاهی ٦٠ کامیون پرتقال داشت. اما حالا کل محصول به یک وانت هم نمیرسد. روزگاری خانه باغهای بزرگ شهر آنقدر چشمنواز بودند که کرمانیهایی که دستشان به دهانشان میرسید، آرزو داشتند یک خانه باغ هم در شهداد داشته باشند. اما حالا سالهاست دیوار بسیاری از باغها ریخته و کسی حوصله ندارد دیوارها را دوباره سر پا کند. باغهای خشک و بیرمق و نخلهای بیسر دیوار به چه کارشان میآید؟
روزگاری در این شهر بهترین پرتقال برداشت میشد. بهترین خرما. بهترین سفالها از کارگاههای اینجا بیرون میآمد و «بهترین» صفتی است که بیشتر شهدادیها بر زبان دارند و با حسرت از بهترینهایی که دیگر نیستند، یاد میکنند.
انگار که تاریخ شهداد به قبل و بعد از سال ٦٠ تقسیم شده باشد، هر کسی که میخواهد حال زار امروز شهر را با گذشته مقایسه کند از سال ٦٠ یا سالهای حوالی آن مثال میآورد، حتی آنهایی که آن روزگار را ندیدهاند.
خدا به شهداد ترحم کند
مرداد سال ٦٠ زلزلهای به بزرگی ٧,١ ریشتر در منطقه سیرچ شهداد روی داد که بر اثر آن ١٣٠٠ نفر جان باختند و ٢٥هزار نفر در نواحی چهارفرسنگ، سیرچ، هشتادان، شهداد و سایر روستاهای مجاور بیخانمان شدند. احمد آن زلزله را خوب به یاد میآورد: «از همان سالی که زلزله آمد، برکت از شهداد رفت. درختها هرسال آفت میزنند. امکانات شهری از بین رفت. شهر عقب افتاد. کسی هم در این سالها به فکر شهداد نبود. کشاورزیاش از دست رفت. زمانی اینجا برای اینکه بار پرتقال را برداشت کنیم، باید تعداد زیادی صندوق میساختیم.»
حالا اما پرتقالی نمانده که کسی بخواهد برای برداشت آن صندوقی بسازد. ماشالله غلامحسینزاده بازنشسته اداره برق است. او در خانه پدریاش درحال برداشت خرمای بزمانی است. سر ذوق نیست. امیر و علی و حمید سه فرزند او برای کار به کرمان مهاجرت کردهاند و تنها یکی از فرزندانش در شهداد مانده، آن هم به این دلیل که کارمند شهرداری است. حرفهای ماشاالله شبیه درددلهای بقیه اهالی شهداد است: «خشکسالی، بیپولی و بیکاری جوانها مهمترین مشکلات اینجاست. کاش حداقل یک کارخانه میزدند تا جوانها بروند سرکار. از خدا میخواهم به حالوروز شهداد ترحم کند.» حسن جلالی ۵۳ساله صحبتهای ماشالله را که میشنود از بالای درخت نخل صدایش را بلند میکند: «این شهر دکتر هم نداره. دندانهایم را کشیدهام. جمعه تا جمعه دو دندانپزشک به شهداد میآیند و به گمانم دوره طرحشان است.» حسین از راه کارگری امرار معاش میکند: «تابستانها تقریبا کاری نیست. از اواخر شهریور تا اوایل بهار کاری پیدا میشود و در بهترین وضع روزی ۳۰ تا ۳۵هزار تومان میدهند، البته اگر بدهند! هر روز هم که کار نیست، خوب خوبش مهر و آبان است که موقع برداشت خرمای خشک از نخلهاست.»
رطب بزمانی شهداد نسبت به بقیه رطبها مثل مضافتی و پرکو و عبدالهی دیرتر به دست میآید، از نیمه شهریور تا آبان. شهدادیها در مهر و آبان هم خرمای خشک درختان نخل را با بریدن شاخهها برداشت میکنند. از حسین میپرسم زندگی در شهداد شیرینتر است یا خرمایش؟ از همان بالای نخل نگاهی میاندازد و میگوید: «داری روضه میخوانی تا من گریه کنم؟ از ما که گذشت اما یه مشت جوان بیکار توی شهداد هستند که بزرگترهای شهداد باید کمک کنند تا برایشان کار ایجاد شود و از اینجا مهاجرت نکنند.»
روزگار ناخوش روستاهای حاشیه لوت
«لوت» حق همسایگی سرش نمیشود، حتی اگر همسایهاش تاریخی به درازای خودش داشته باشد. شنهای روان هر روز بیش از گذشته روانه خانههای همسایه کویر لوت میشوند. بدون اجازه و با بیرحمی تمام. دور «گزها» را که نگاه کنی جز تلی از شن چیزی به چشم نمیآید. مهمان ناخوانده بیش از همه سراغ روستاهای حاشیه لوت آمده. تکاب یکی از بخشهای مهم شهر شهداد در استان کرمان است که به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم میشود. در این بخش ٤٠ روستا و آبادی وجود دارد. در روستاهای تکاب جنوبی تپههای شنهای روان جابهجا دیده میشود و حیاط خانههای روستاییها زیر شن است: «وقت طوفان باید اینجا باشید که بفهمید ما چی میکشیم برای همین همه ولکردن رفتن.» محمد ٥٤ساله است و به قول خودش از این سوالها خیلی از او پرسیدهاند و دیگر حوصله جوابدادن ندارد: «سالارآباد، رشیدآباد، کریمآباد... وضع همه همینه. پای درددل گودیزیها و اندوهجردیها هم بشینی همینه. ٦٠سال چشم مالیدن جادهشون به گلباف آسفالت بشه. ٦٠سال دیگه هم انتظار بکشن آسفالت نمیشه. شایدم خدا قهرش اومده از این سرزمین.»
علی دولتآبادی یکی از کشاورزان با سابقه روستای دولتآباد است. او یکی از معتمدان محلی هم هست و در دورههای گذشته شورای روستا عضو شورا بوده است. عمده محصولی که در این منطقه به دست میآید، سیر است. به گفته او تقریبا ٥٠٠ هکتار سیر در این منطقه کاشت میشود. اما روزگار بر وفق مراد سیرکاران نیست: «ما قدرت بازاریابی نداریم. شاید هم از شانس ما است که هر وقت محصول سیر پر بار است یا مرز بسته میشود یا صادرات متوقف.» فروش سیر برای کشاورزان با احتساب هزینههای تولید صرفه چندانی ندارد. «از کیلویی ١٢٠٠ تا ١٩٠٠تومان سیر را از ما میخرند که اصلا جوابگوی هزینههای تولید نیست. ما اگر محصولمان را کیلویی ٣هزار تومان بفروشیم تازه با هزینههایمان سربهسر میشود.» قدیمیبودن شیوه آبیاری یکی دیگر از مشکلات کشاورزان است. قناتهای آسیبدیده بر اثر زلزلههای خفیف و شیوه سنتی آبیاری موجب شده بهرهوری محصول هم در این روستاها بشدت کاهش یابد.
سرزمین فراموششده
«میخواهم برای باغ و شهر رویاهایم بیمارستان بکشم. میگوید: آن را به پیامنور بخشیدهاند، میخواهم برای مسافرها، یخ در آب بیندازم، میگوید: ٢٠سال است یخسازی تعطیل شده است، میخواهم وقتی مهمانی اینجا میآید، از پیادهرو گذر کند، به بوستانهای زیبا برود، جایی برای استراحت داشته باشد و سفرهخانههایی برای پذیرایی. میگوید: اینجا با شهرداری ۵۶ساله هنوز در دوره نوزادی چهار دست و پا میرود. میخواهم فرزندان شهرم را درحال کار نقاشی کنم، میگوید: هیچ فرصت شغلی وجود ندارد و همه مهاجرت میکنند. مدرسهای میکشم اما میگوید: کو دانشآموز! هر روز کمتر از دیروز؛ میخواهم برخی مدیران و نمایندگان را بکشم، میگوید: آنها به باغ خشکیده سرنمیزنند. میخواهم برای گردشگری کویر دست به کار شوم، میگوید شما باید تماشاچی باشید. میخواهم در لابهلای شنها گل بکارم، میگوید: مین بهتر میروید، میخواهم پرتقال خشکیده را آب دهم. به سختی میشنوم که میگوید: ماههاست آب رودخانه به کویر میرود. صدای بلبل نامفهوم است، گویا در جلسهای کارشناسان دارند درباره شهداد حرف میزنند. مگر این حنجرهها و بلندگوهای فراخ میگذارد صدای بلبل خرمایی را بشنوم. بلبل مرا به گذشته میبرد، به سطل حلبی و پدربزرگها و مادربزرگهایی که آب حوض خانهها را با درختان تشنه قسمت میکردند. سطل آبی، نقاشی میکنم، سطل سنگین است، همینطور که میروم پایم در سوراخی میرود. به خودم میآیم، این سوراخ است یا تونل، ناگاه، موشی در قواره گربه از سوراخی دیگر، بیرون میپرد. سطل را مینهم و از دیوارهای نداشته باغ، از کوچههای خاکی، از لابهلای خانههای خالی و قفل بر در زده، از بازار قدیمی و متروکه، از نارنج قلعه خاکشده، از آسیاب آبی خشکیده، از آبانبار تشنه، از محوطه باستانی و بدون کاوش، از طرحهای بر کاغذ مانده، از وعدههای بدون عمل و از سراب فریبنده میگذرم.»
این جملهها بخش کوتاهی از نامه یکی از کسانی است که سالهاست برای احقاق حقوق مردم شهداد کوشش میکند. عباس تقیزاده اصالتا اهل شهداد است و ساکن کرمان اما دل در گروه شهداد و سرنوشت این شهر دارد. او در سالهای گذشته بارها در مقام یک شهروند به رؤسایجمهوری نامه نوشته و از آنها دعوت کرده در سفرهای استانیشان به شهداد هم بروند. درخواستی که همیشه بیجواب مانده است. بهتازگی در قالب موضوع اقتصاد مقاومتی و بحث مسئولیتهای اجتماعی بنگاهها، استانداری کرمان از هواپیمایی ماهان دعوت کرده برای سرمایهگذاری در بخش گردشگری شهداد در این منطقه فرودگاه ویژه گردشگری و امکانات رفاهی ایجاد کند. تقیزاده این اقدام را مثبت میداند اما در عین حال یادآوری میکند: «افکار عمومی شهداد بیش از هر چیز نیازمند گفتوگوی چهرهبهچهره با مدیران هستند. پیش از هر چیز باید امید به زندگی به شهر برگردد و مردم از برنامهریزی برای مهاجرت به کرمان دست بکشند.» این فعال اجتماعی از بیتوجهی مدیران به محوطههای باستانی شهداد و آثار تاریخی گلایهمند است: «این همه آثار تاریخی رها شدهاند. هر یک از این استعدادها سرمایهگذاری و پذیرش گردشگر را داشتند اما انگار اینها همه نادیده گرفته شده است، حتی کلوتهای شهداد و کویر لوت که شهرت جهانی دارد هم نتوانسته در نقش محور رونق اقتصادی برعهده بگیرد.»
گلایههای تلگرامی
چند نفر از اهالی یک گروه تلگرامی درست کردهاند و اسم گروه را هم گذاشتهاند: «شهداد فراموششدهترین شهر ایران.» یکی از مدیران گروه به اعضا خوشامد میگوید و از آنها تقاضا میکند طوری اظهارنظر کنند تا مجبور نشوند مثل گروه تلگرامی قبلی این یکی را حذف کنند. یکی دو نفر حرف مدیر گروه را تایید میکنند. یکی از اعضای گروه از ضعف مدیریت در شهر گلایه میکند. او آرزویش این است که مدیران شهداد از میان نخبگان بومی انتخاب شوند: «شهداد به دست کسانی دارد مدیریت میشود که غیربومی هستند و اصلا برای شهر و مردمانش دلسوزی نمیکنند. فقط فکر منافع خودشان هستند. تا وقتی غیربومیها بر شهداد ریاست کنند، شهداد بدتر میشود و بهتر نمیشود. به خاطر همین شهداد شهر فراموششده نامیده شده.» یکی دیگر از اعضای گروه به صحبت همشهریاش معترض میشود که مگر حالا همان مدیران بومی چه گلی به سر شهر زندهاند؟ و دوباره نفر نخست پاسخ میدهد: «هرچی باشد اگر مدیر شهدادی باشد یکدرصد هم که شده برای شهر خودمان دلسوزی میکند.»
امیدهای نایبرئیس شورای شهر
حجت ابراهیمیزاده، نایبرئیس شورای شهر شهداد مشکلات اقتصادی و اجتماعی را قبول دارد اما به تغییر این وضع امیدوار است: «گردشگری و صنایعدستی در شهداد میتواند محور توسعه باشد و ما هم بهتازگی شروع کردهایم تا این امید را احیا کنیم.» او راهاندازی ٢٥ واحد بومگردی را یکی از نشانههای تغییر وضع میداند: «حالا بسیاری از محلیها خانههایشان را برای پذیرایی از گردشگران سروسامان دادهاند. اگر همین وضع ادامه یابد دیگر کسی به مهاجرت فکر نمیکند.» ابراهیمیزاده میگوید شورای شهر از این پس دو هدف را دنبال میکند؛ یکی افزایش مشارکت مردم در اداره بهتر شهر و دیگری توجه به زیباسازی شهری.
شهداد در انتظار هوای تازه
شهر شهداد ٥هزار نفر جمعیت دارد. این را یک منبع آگاه به «شهروند» میگوید. اما او یادآوری میکند معمولا در اعلام رسمی گفته میشود جمعیت شهر ٨هزار نفر است. شاید به این علت که آثار مهاجرت به کرمان کمرنگ شود. شهداد فقط ۷۰ کیلومتر با کرمان فاصله دارد اما فاصله واقعی گویی خیلی بیشتر از این حرفهاست. شهداد پیشینهای به درازای تاریخ دارد. در شهری که در سال ١٣٤٦ کاوشهای باستانیاش به سرپرستی علی حاکمی شروع شده بود، حالا نه کاوشی انجام میشود و نه دورنمایی از اقدامات جدی در این حوزه دارد. شهداد نیازمند هوایی تازه است. شهدادیها قبل از هر چیز چشم انتظار شکلگیری زمینهای برای گفتوگوی امیدبخش با تصمیمگیران دولتیاند. شاید از این رهگذر راهی برای رونق دوباره شهداد پیدا شود.
شهروند